ابن فارش وحافظ- قسمت سوم

 

 

ابن فارض وحافظ 

 

دکتر حمید طاهری  

 

قسمت سوم  

 

 

 

بررسی و تحلیل خمریه ابن فارض

خمریه ابن فارض بالغ بر چهل و یک بیت است . قصیده‏ای مقتضب و محدود بدون زمینه‏سازی تشبیبی و تغزلی ، به صورتی که شاعر در آغاز به توصیف باده می‏پردازد. در این شعر همانند دیگر خمریات از ساغر و جام و میکده و دختر رز سخن رفته است و مضامینی دلکش و شاعرانه و تصاویری ماهرانه آفریده شده است.امّا توصیف غالب ، توصیف می است و شگفتیهای آن.
  ابن فارض از بیت هفتم تا بیستم شگفت کاریهای می را برمی‏شمارد. در بیت اول شبهه خلط می انگوری با می محبت را رفع می‏کند و می‏گوید :
 

 ( بودم آن روز ازطایفه دُردکشان                                                                 

  

 که نه از تاک نشان بود نه ار تاکنشان )
 

در بیت دوم نیز با مدد از تخیّل زیبا و به کار گیری عناصر تصویر سازی چون ماه ، خورشید ، هلال و ستاره ، آسمانی بودن باده توصیفی خود را با تأکید به خواننده منتقل می‏سازد.صرف نظر از قالب  ، اندام درونی شعر ابن فارض را همچون جویباری می‏بینم که از سرچشمه باریک و زلال طبع شاعر می‏تراود و در طی مسیر بستری پهن و فراخ می‏سازد ، با غواصی در پهنای این جویبار، دُرر اندیشه ، احساس ، تفکر و عاطفه شاعر را می‏توان صید کرد.
         آثار و ویژگی‏هایی که ابن فارض برای باده الهی بر می‏شمارد چنین است :               

   شراب محبت طرب انگیز است به گونه‏ای که با استشمام آن خیل غم و اندوه از سرای دل رخت برمی‏بندد.
 

جرعه افشانی از این می بر خاک مردگان ، روح و زندگی را به آنان بازمی‏آورد و اگر علیلی را در سایه درخت آن باده بیفگنی ـ علیلی که تمام حکیمان از درمان آن اظهار عجز کرده‏اند ـ بیماری از وجود او رخت برمی‏بندد و شفامی‏یابد. اگر زمینگیری را به میخانه آن می نزدیک سازی برپا می‏خیزد و به راه می‏افتد و شخص لال از یاد نوشیدن آن می به گفتار می‏آید.
 

 بوی خوش آن می اگر در شرق عالم پراکنده گردد ، زکام گرفتگی فرد زکامی  در غرب عالم  رفع می‏شود. آن می وقتی بر دست نوشنده جای خوش می‏گیرد، او را از گمراهی باز می‏دارد زیرا آن می چون کوکب هدایتی است که در شب تار می‏درخشد.
 

 تجلی آن می بر کور مادرزاد همچون دم مسیحا اورا بینا می‏سازد و صدای شُرشُر و پالونه آن کر را شنوا می‏سازد. این می سم کشنده مار دنیا راکه آمیخته خون سالک طالب گشته از وجود او دور می‏سازد و فیض خاکبوسی یار را به آن عطا می‏کند. ترسیم حروف آن می، جن‏زده را نجات می‏دهد.
  

 از دیگر ویژگیهای می محبت آن است که می‏تواند شجاعت را به خیل سپاهیان جنگاور بازگرداند و شخص بی‏عزم یا سست اراده را صاحب عزمی استوارمی گرداند و سبب تهذیب اخلاق نوشندگان می شود. این می بخیل و حریص را به اکرام وامی‏دارد و جواد و کریمش می‏سازد و صاحب غیظ و خشم را حلیم و بردبار می‏کند. کسی که لب با لب جام محبت آشنا سازد صاحب تمام خصلت‏های نیک آن می‏گردد.
 

صفا و پاکی این می بر صفای آب و لطافتش بر لطافت هوا و نور و درخشش بر نور آتش غالب و روحش برتر از روح انسانی است. این می قدیمیتر از تمام مخلوقات است و هستی برای آن هست شده است.
 

محاسن این باده واصفان را به وصف آن راهنمون می‏گردد و مایه زیبایی نظم و نثر می‏گردد و مهمتر اینکه نخوردن این می ـ برخلاف باده انگوری ـ گناه است و بر سالکان طریق گوارا است.
 

نوشندة این می بهتر است آن را خالص و ناب و بدون آلایش و آمیختگی بنوشد و بهتر آن که نغمه و پرده‏ای خوش قرین آن سازد.
 

و مهمتر این که نوشنده این می روزگار را رام خود می‏سازد و زندگی را از آنِ خود می‏کند و کسی که از این باده بهرمند نگردد ، عمر به بطالت در باخته و جای دارد که بر اتلاف عمر خویش بگرید.
 

کمی تأمل و اندیشه در توصیفات ابن فارض خواننده را بر این باور سوق می‏دهد که تمام ویژگیهای شراب الهی همان خصوصیات عشق پاک و بی رنگ خدایی است و بی تردید تمام توصیفات و خواص باده را می‏توان در توصیفات شاعران از عشق یافت.
 

بین فرم و محتوای شعر ابن فارض تناسبی سخت مناسب وجود دارد. وزنش زیبا و فخیم است. ابیات بر حول محور خاصی ـ که همان وصف باده ربانی است ـ برآمده‏اند و از موضوعات حاشیه‏ای  در شعراو اثری نیست. حُسن مطلع بسیار سازگاری بر تارک قصیده نشسته است و آن این که : شاعر مخمور از باده محبت و دردکشیده‏ای سرمست است که صلای سرخوشی و مستی بر باده نوشان محبت سر‏می‏دهد و دراین صلا از ابزار و صورت‏های خیال دل‏انگیز و متناسب بهره می‏گیرد.
 

 رشته بسیار ظریف و در عین حال استوار و محکم ابیات و مضامین شعر را به نسقی خاص منظم ساخته است و در هیچ بیتی خروج و گریز ازمفهوم ومعنای اصلی که همان می است، مشاهده نمی‏شود.
 

 ابزارهایی که شاعر در توصیف و آفرینش تصویر وخیال پردازی به کار می‏گیرد، تماماً محسوس ، آشنا و معروف مردم روزگار اوست و در کلام او از تمثیل‏ها و تصویرهای غریب نشانی نیست. جام ، سبو ، می ، خورشید ، مار ، مارگزیده ، باغ ، بوته انگور ، میخانه ، نغمه ، آواز و ...  همگی محسوس‏اند و آشنا که در آفرینش‏های هنری شاعر به میدان درآمده‏اند.
  

احساسات و عواطف شاعر در تمام شعر قوی و ناب است. اطمینان و یقین وی در ارائه ی توصیفی حقیقی از باده ی الهی در بیت بیت قصیده آشکار است. ذکر جمله‏ها به صورت شرطی همراه با پاسخ شرط در حالی که نشان از یقین دارد ، تنوع و حرکت را در شعر کُند می‏سازد.
  

ابن فارض در سرودن خمریه خود خرمنی از تجربه شاعران پیشین را پیش رو دارد. خمریه‏های ابونواس و توصیفات بسیار قوی او از باده و لذایذ شهوانی ، خمریه‏های ابن معتز و دیگر شاعران پیش از او گنجینه‏ای از واژه و تعبیر برای وی مهیّا ساخته‏اند هرچند برداشت او از باده چیزی دیگر است. 
 

 رواج زهد و تصوف در روزگار ابن فارض از مهمترین زمینه‏ها و سائقه‏های شاعر در ایجاد تحولی بزرگ  در خمریه سرایی بوده است. تحولی در نگاه و اندیشه که بسیار متفاوت با نگاه‏های پیشین بوده است. وفور اطلاعات شاعر و حضور او در حلقه عرفا و آشنایی او با اصطلاحات فلسفی و کلامی او را در پروردن نگاهی نو به شراب یاری می‏دهد که خود نیز از نوآوریهای ابن فارض است.
 

 روند توصیف در قصیده به گونه‏ای است که بیت به بیت حجاب‏های ابهام از حقیقت بادة محبت کنار می‏رود و خواننده با هر بیت و توصیفی با حقیقت آن بیشتر آشنا می‏گردد. همان طور که گفته شد ابزار فلسفی و عرفانیی که شاعر به کمک می‏گیرد درکشف حقیقت شراب الهی بسیار مهم و مؤثر است به عنوان مثال ابیات 1 ، 23 ، 26 ، 29 و 30  را می‏توان ذکر کرد.
 

تَقَدَّمَ کُلَّ الکائِناتِ حَدیثًها   قَدیماً وَ لاشَکلٌ هُناکَ ولارَسمُ  بیت 24
 

از اوصاف ناب و بدیعی که ابن فارض برای می نقل می‏کند آن است که : برای مستی از باده محبت ، بویی از آن کافی است تا شامه طالب را بنوازد و تنها نگاهی به می مست و مدهوش کننده است ، زیرا نوشیدن باده محبت کاری بس دشوار است و برای همه کس میسّر نیست. امّا در پایان ذکر می‏کند که بر نوشنده است تااز شراب ناب و نیالوده محبت بنوشد و اگر نتوانست ، آمیخته و ناخالص آن را غنیمت شمارد چرا که : « فعدلک عَن ظلم الحبیب هو الظّلم » ( روی گردانی از آب دهان حبیب ظلم است) .
 

خیال و تصاویر هنری و محاکات شعری در قصیده ابن فارض از بسامدوپروردگی قابلی  برخوردار است . استعاره ، تشبیه ، اغراق و کنایه از برجسته‏ترین عناصر خیال شعر او محسوب می‏شود. ابیات 1 / 2 / 7 / 11 / 14 / 39  تصاویر شعری زیبایی را در بردارند . از آن جمله است :
 

لَها البَدْرِ کَاسٌ وَ هِیَ شَمسٌ یُدِیرُها هِلالٌ وَ کَمْ یَبدوا اِذا مُزِجَتْ نَجمُ  بیت 2
آن می چون خورشید درخشان است که بدر ماه جام آن و هلال ( دست ساقی که بر کمر جام حلقه زده) چرخاننده آن است. چون آمیخته ( به آب ) گردد چه بسیار ستارگانی که بر آن هویدا می‏گردند.
 

 ابن فارض توصیف خویش را از باده نو و منحصر به خویش می‏داند. او معتقد است که خمریه‏های پیش از او سینه و ریشه بر خاک داشته‏اند امّا آنچه او وصف می‏کند تعلقی به خاک و خاکی ندارد :
 

یَقُولونَ لِی صِفها فَاَنتَ بِوَصفِها          خَبیرٌ أَجَل! عِندی بِاَ وصافِها عِلمُ        بیت 21
 

ابن فارض خاک وجود آدمی را سرشته به باده محبت می‏داند و مستی خود را
ازلی می‏خواند :
 

  وَ عِندی مِنها نَشوَهٌ قَبلَ نَشأتی مَعی اَبَداً تَبقَی و اِنْ بَلِیَ العَظمُ        بیت 35
 

بیش از سی و پنج مضمون با عنصر اصلی می و شگفت کاریهای آن در شعر ابن فارض ساخته و پرداخته شده‏اند. 

پایان قسمت سوم  

شعری برای زینب (س) . سید محمدرضا هاشمی نژاد

 

 شعری دروصف زینب (س) 

 

 سید محمدرضاهاشمی نژاد

 

 

هیچکس مانند زینب دین حق یاری نکرد..... 

 

باکلام آتشین خویش دینـــداری نکرد
 

هیجکس مانند زینب شط خون کربلا...... 

 

.در کویر تشنه ی عالم چنین جاری نکرد
 

هیچ خواهر با برادر در ره احیای دین..... 

 

.باتمام صبـــــر خود اینگونه همکاری نکرد
 

تا دل نو باو ها از درد واز غم نشکند... .. 

 

خون دل میخورد اما اشک خود جاری نکرد
 

با تمام آن مصیبت ها که بر زینب رسید... 

 

..در تمام آن سفر یک لحظه هم زاری نکرد
 

آنکه با پیغام خون در وسعتی ازشب نوشت.. 

..باهمان خون حسینی جلوه ی زینب نوشت...... 

 

   ...هاشمی زاده 

 

ابن فارض وحافظ - قسمت دوم

 

 

 ابن فارض وحافظ .  

 

 قسمت دوم .  

  

 دکتر حمید طاهری

  

 

  

  امّا خواجه شمس الدین حافظ شیرازی ملقب به لسان الغیب از بزرگترین غزلسرایان قرن هشتم هجری است. حافظ از زمرة شاعرانی است که برای هر فارسی زبان و ادب دوستی آشناست و نیاز به معرفی ندارد. سبک کلام اوممتاز است و برجسته . بارزترین خصیصه کلام او ایهام است و هنرمندی است که در کلامش لفظ و معنی توأمان همدیگر را برگزیده‏اند ؛ یعنی گزینش دو سویه لفظ و معنی هارمونی و تناسب شگفت انگیزی به شعر او بخشیده است ، سخن از شعر و شخصیت حافظ بسیار دراز دامن است و از آن جا که نگارنده قصد ارائه تصویری کامل از شرح احوال و سبک حافظ ندارد، برای جلوگیری از اطاله کلام از آن خودداری می‏کند. 

 

 

 

 

 قصیده خمریّه»
 

شَرِبْنا عَلی ذِکْرِ الْجَیب مُدامةً                          

     سَکِرْنا بِها مِنْ قَبْلِ اَنْ یُخْلَقَ الْکَرْمُ
لَها الْبدْرِ کَأسٌ وَ هِیَ شَمْسٌ یُدیرُها                      

 هِلالُ وَ کَمْ یَبْدُو اِذا مُزجَتْ نَجْمُ
وَلَوْلا شَذاها مَا اهْتَدَیْتُ لِحانِها                             

 وَ لَوْ لا سَناها ما تَصَوَّرهَا الْوَهُمُ
وَ لَمْ یُبْقِ مِنَها الْدَّهْرُ غَیْرَ حَشاشَةٍ                         

کاَنَّ خِفاها فی صُدُورِ الْنُّهی کَتْمُ
وِ اِنْ ذُکَِرت فِی الْحَیَّ اَصْبَحَ اَهْلُهُ                           

 نَشاوی وَ لا عارٌ عَلَیْهِمْ وَ لا اِثْمٌ
و ِمِنْ بَیْنِ اَحْشاءِ الدِّنانِ تـَصاعَدَتْ                       

   وَ لَمْ یَبْق مِنْها فی اَلْحَقیقَةِ اِلاّ اِسْمُ
وَ اِنْ خَطَرَتْ یَوْماً عَلی خاطِرِ اَمْرِیءٍ                       

  اَقامَتْ بِه الاَفْراحُ وَ ارْتَحَلَ الْهَمُّ
وَ لَوْ نَظَرَ النُّدْمانُ خَتْمَ اِنائها                                

   لأَسَکَرَهُمْ مِنْ دُونِها ذلِک الْخَتْمُ
وَ لَوْ نَضَحُوا مِنها ثَری قَبْرِ مَیَّتٍ                             

   لَعادَتْ اِلَیْهِ الْرُّوحُ وَ اَنْتَعَشَ اَلْجِسْمُ
وَ لَوْ طَرَحوُا فی فَییءِحائطِ کَرْمِها                         

  عَلیلاً وَ قَدْ اَشْفی ، لَفارَقََهُ اَلْسُّقْمُ
وَ لَوْ قَرَّبُوا مِنْ حانِها مُقْعَداً مَشی                          

 و یَنْطِقُ مِن ذِکْری مذَاقَتِها الْبُکْمُ
وَ لَوْ عَبِقَتْ فِی الْشَّرْقِ اَنْفاسُ طِیْبَها                    

   وَ فی الْغَرْبِ مَزْکوُمٌ ، لَعادَلَـهُ اَلْشَمُّ
وَ لَوْ خُضِبَتْ مِنْ کأْسِها کَفُّ لامِسٍ لَما                 

    ضَلَّ فی لَیلٍ ، وَ فی یَدِه الْنَّجْمُ
وَ لَوْ جُلِیِتْ سِرّاً عَلی اَکْمَهٍ غَدا                             

 بَصیراً ، وَ مِنْ راوُوقها یَسْمَعُ الْصُمُّ
وَ لَوْ اَنَّ رَکْبَا یَمَّمُوا تُرْبَ اَرضِها                               

 وَ فی الْرَّکْبِ مَلْسُوعٌ لَما ضََرَّهُ الْسَمُّ
وَ لَوْ رَسَمَ الْرَاقی حُروُفَ اسْمِها عَلی                   

   جَبین مُصابٍ جُنَّ اَبْرَأَهُ الْرَّسْمُ
وَ فَوْقَ لِواءِ اَلْجَیْشِ لَوْ رُقِمَ اسْْمُها                       

   لَأَ سْکَرَ مَنْ تَحْتَ الْلَِواءِ ذلِکَ الْرَّقْمُ
تُهَذٍّبَ اَخْلاقَ الْنَّدامی فَیَهتْدَی                           

   بِها لِطَریقِ الْعَزِم ، مَنْ لا لَـهُ عَزْمُ
وَ یَکْرُمُ مَنْ لَمْ یَعْرِفِِ اَلْجُودَ کُفُّهُ                           

 وَ یَحْلُمُ عِنْدَ الغَیْظِ مَنْ لا لَـهُ حِلْمُ
وَ لَوْ نالَ فَدْمُ الْقَوْمِ لَثْمَ فِدامِها                           

   لأکْسَبَهُ مَعنْی شَمائِلِها الْلَّثْمُ
یَقُولُونَ لی : صِفْها فَأنْتَ بِوَصْفِها                       

 خَبیرٌ ، اَجَلْ ! عِنْدی بِاَوْصافِها عِلْمٌ
صَفاءُ وَ لا ماءٌ ، وَ لُطْفٌ وَ لا هَواً                          

 وَ نُورٌ وَ لا نارٌ وَ روُحٌ وَ لا جِسْمٌ
مَحاسِنُ تَهْدِی الواصِفینَ لِوَصْفِها                       

 فَیَحْسُنٌ فیها مِنْهُمُ الْنَّثْرُ وَ الْنَّظْمُ
تَقَدَّمَ کُلَّ الْکائِناتِ حَدیثُها  قَدیماً                        

 وَ لا شَکْلٌ هُناک وَ لا رَسْمُ
وَ قامَتْ بِها الأشْیاءُ ثُمَّ لِحِکْمَةٍ                         

  بِها اِحْتَجَبَتْ عَنْ کُلِّ مَنْ لا لَهُ فَهْمُ
وَ هامَتْ بِها روُحی بِحَیْثُ تَمازُجاً                   

     اِتِّحاداً وَ لا جِرْمٌ تَخَلَّلَهُ جِرْمُ
فَخَمْرٌ وَ لا کَرْمٌ وَ آدَمُ لی اَبٌ                            

  وَ کَرْمٌ وَ لا خَمْرٌ وَلی اُمُّها اُمُّ
وَ لُطْفُ الأَوانی فی الْحَقیقَةِ تابعٌ                        

  لِلُطْفِ الْمَعانی وَ الْمعانی بِها تَنْمُو
وَ قَدْ وَقَعَ الْتَّفْریقُ وَ الْکُلُّ واحِدٌ                          

  فَاَرْواحُنا خَمْرٌ وَ اَشْباحُنا کَرْمٌ
وَ لا قَبْلَها قَبْلٌ وَ لا بَعْدها                               

   وَ قَبْلِیَّةُ الاَ بْعادُ فَهِیَ لَها خَتْمُ
وَ عَصْرُ الْـمَدی مِنْ قَبْلِهِ کانَ                            

 عَصْرُها وَ عَهْدُ اَبینا بَعْدَها وَ لَها الْیَتْمُ
وَ یَطْربُ مَنْ لَمْ یَِِدْرِها عِنْدَ ذِکْرِها                       

کَمُشْتاقِ تُعْم کُلَّما دُکِرَتْ نُعْمُ
وَ قالوا شَرِبْتَ الاْ ثمَ ، کَلاّ وَ اِنَّما                        

 شَرِبْتُ الًّذی فی تُرْکِها عِنْدِیَ الِاثمُ
هَنیئاَ لأَهْلِ الدَّیْرِ کَمْ سَکَرُوا بِها                     

   وَ ما شَرَبُوا مِنها ، وَ لکِنَّهُمْ هَمُّوا
وَ عِنْدی مِنْها نَشْوَةٌ قَبْلَ نَشْأتی                     

 مَعی اَبداً تَبْقی ، وَ اِنْ بَلِیَ الْعَظْمُ 
عَلَیْکَ بِها صِرْفاً وَ اِنْ شِئْتَ مَزْجَها                     

فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الْحَبیب هُوَ الْظُّلْمُ
وَ دُونَکَها فی الْحانِ و اسْتَجْلِها                      

  بِهِ عَلی نَعَمِ الالْحانِ ، فَهِیَ بِها غُنْمُ
فَما سَکَنَتْ وَ الْهَمَّ یَوْماً بِمَوْضعٍ                       

 کَذلِک لَمْ یَسْکُنْ ، مَعَ الْنَغَمِ الْغَمُّ
فَلا عَیْشَ فی الدُّنْیا لِمَنْ عاشَ صاحِیاً              

 وَ مَن لَمْ یَمُتْ سُکْراً بِها  فاتَهُ الْحمُ
وَ فی سَکْرَةٍ مِنْها وَ لَوْ عُمْرَ ساعَةٍ                

   تَرَی الدَّهْرَ عَبْداً طائِعاً و لَکَ الْحُکُمْ
عَلی نَفْسِهِ فَلْیبْکِ مَنْ ضاعَ عُمْرُهُ                   

وَ لَیْسَ لَـهُ فیها نصیبٌ وَ لا سَهْمُ  

 « 

 

 ترجمه خمریه ابن فارض »     

 

1 ـ به یاد دوست باده‏ای نوشیدیم که بدان باده سرمست گشتیم پیش 

 از آن که درخت انگور آفریده شود. 

 2 ـ ماه شب چهارده برای آن می پیاله‏ای است در حالی که خود آن می آفتابی است که انگشت هلال مانند ساقی آن را به گردش درمی‏آورد و هربار که این باده با آب آمیخته گردد ،حبابهایی چون ستاره  برآن پدیدار می‏گردد 

. 3 ـ اگر بوی خوش آن می نبود ره به سوی خانة خمّار نبرد می و اگر پرتو نور  

آن می نمی‏شد وهم به  تصور آن قادر نبود. 

 4 ـ روزگار از ان می جز دُرد و ته‏مانده‏ای برجای نگذاشته است که گویی پنهانی  

آن می نیز در سینه‏های خردمندان پوشیده و پنهان گشته است.  

5 ـ پس اگر نام آن می در محلة قومی ذکر گردد ، اهل آن مست گردند در  

حالی که از این  مستی نه برایشان ننگی است و نه گناهی 

. 6 ـ و آن می از درون خمها متصاعد گشت و به حقیقت از آن جز نامی باقی نماند.  

7 ـ و اگر روزی یاد آن باده بر خاطر کسی گذر کند غمها از دل او رخت  

برمی‏بندند و شادیها  در دل او رخت اقامت می‏افکنند

۸  ـ و اگر همنشینان آن باده نظر بر مُهر ظرف آن باده افکنند ، هر آینه آن  

مُهر بدون نوشیدن آن باده آنها را مست گرداند. 

 9 ـ و اگر همنشینان ان باده جرعه‏ای به یاد دوست بر خاک قبر آن دوست بپاشند ، 

 هر آینه  روحش به جسم برمی‏گردد و جسمش به اهتزار درآید. 

 10 ـ و اگر بیماری را در زیر سایه درخت آن باده افکنند ، در حالی که رو به هلاک  

است و  امیدی به شفای او نیست ، هر آینه بیماری از او رخت برمی‏بندد. 

 11  ـ و اگر شخص زمینگیری را به خانة خمّار نزدیک گردانند ، به راه می‏افتد و از  

یاد و ذکر چشیدن  آن لالان به سخن درآیند. 

 12 ـ و اگر انفاس بوی خوش آن باده در شرق عالم پراکنده گردد شم و بویایی  

به زکام گرفته‏ای که در غرب عالم به سرمی‏برد بازمی‏گردد. 

 13 ـ و اگر نوشندة آن باده جام در دست گیرد ، هرآینه در هیچ شبی راه خود 

 را گم نخواهد کرد  چون که گویی در دستش ستارة درخشانی دارد 

. 14 ـ و اگر این باده در خفا بر کور مادرزاد جلوه کند ، بینا گردد و اگر صدای پالونه  

آن می به گوش کران برسد  ، شنوا می‏گردند. 

 15 ـ و اگر در میان شترسوارانی که قصد خاکبوس آن باده را دارند ، مارگزیده‏ای باشد ، سّم  آن مار بر او اثر نخواهد کرد 

. 16 ـ و اگر راقی یا دعانویس حروف نام آن باده را برپیشانی مجنونی بنگارد ، آ 

ن نگارش او را شفا خواهد داد. 

 17 ـ و اگر نام آن باده بر فراز پرچم لشکری نوشته شود حتماً آن نوشته  

سپاهیانی را که در زیر آن لوا هستند ،  مست می‏گرداند 

. 18 ـ نوشیدن این باده اخلاق باده نوشان را پاک می‏گرداند و آنها را به راه ثبات 

 عزم و اراده رهنمون می‏گرداند 

. 19 ـ انسان بخیلی که دستش با بخشش آشنایی ندارد به یاری آن باده ب 

خشنده می‏گردد و کسی که بردباری  ندارد به وسیله آن می بردبار می‏شود. 

 20 ـ و اگر نادان قومی به فیض بوسه دهان پالاینده خم یا جام آن می نایل گردد ،  

هر آینه آن بوسه حقیقت  خصلت‏ها و ویژگیهای آن می را به او برساند. 

 21 ـ به من می گویند این باده را وصف کن زیرا تو به وصفش آگاهی . گفتم آری 

 من به اوصاف آن می آگاهم 

. 22 ـ آن می همه صافی و پاکی است امّا نه همانند صفای آب ( که به غباری  

کدورت پذیرد) و همه لطافت  است امّا نه به لطافت هوا ( که به بخاری تیره گردد)  

و همه نور است امّا نه مانند نور آتش ( که با ظلمت دودش آمیزش است)  

و همه جان است امّا نه جانی که تعلق به جسم تیره دارد 

. 23 ـ سخن این باده از قدیم برهمه موجودات پیشی گرفت که در آن جا نه شکلی ،  

نه رسمی و نه اثری بود 

. 24 ـ و اشیا به وسیله آن باده برپا شدند آنجا که برای حکمتی به خاطر آن 

 می از دید هر کسی پنهان مانده بودند. 

 25 ـ روحم شیفته آن باده گشت به طوری که با آن آمیخت و یکی شد 

 امّا نه مانند جرمی که در جرم  دیگر فرو رفته باشد.

 26 ـ این باده پیش از تاک و آدم موجود بود و مادر می مادر نیکی برای من بود. 

 27 ـ لطافت ظروف می در حقیقت تابع لطافت آن می است و معانی به  

وسیله آن زیاد می‏گردند 

. 28 ـ جام و می یکی هستند و جدایی و دوگانگی بین آن دو واقع شده پس ارواح 

 ما باده و پیکرهایمان  چون تاک هستند 

. 29  ـ قبل و بعد از می زمانی متصور نیست و ذات آن می در جهان صاحب 

 کر و فر و شکوه است 

. 30 ـ پیش از روزگار غایت فشردن آن باده بوده است و دوران پدرمان  

حضرت آدم (ع) بعد از آن بوده است  

در حالی که خود آن می یتیم است ( یعنی پیش از آن چیزی یا کسی نبوده  

که می از آن به دنیا آید) 

. 31 ـ آن می محاسنی دارد که واصفان را به وصفش هادی است. پس آن  

نظم و نثر گویندگان در وصف آن باده نیکو می‏آید. 

 32  ـ کسی که آن باده را نمی داند به هنگام یاد آن باده سبکبار می‏شود و  

به اهتزار درمی‏آید ، همانند شیفته نعم (نام معشوقه‏ای است) که هنگام  

یادکرد نعم سبکبار می‏گردد. 

 33 ـ و گفتند : (ای نوشنده می) گناه (می) نوشیدی گفتم : نه هرگز، چیزی  

نوشیدم که به نظر من ننوشیدن آن گناه است. 

 34 ـ گوارا باد آن باده محبت بر سالکان دیر که چه بسیار با آن مست شدند و  

حال آن که از آن ننوشیده‏اند  بلکه تنها قصد و اراده نوشیدن آن را داشته‏اند 

. 35 ـ و در من از آن می پیش از نوجوانیم مستی است . این مستی برای همیشه 

 با من همراه است اگر  چه استخوانم پوسیده باشد.  

36 ـ آن باده را در حالی که خالص است برگیر و اگر خواستی آن را آمیخته گردان  

که عدول تو از آب دهان  معشوق ستم است. 

 37 ـ پس آن می را در میخانه بستان و طالب جلوه می در میخانه باش با صدای 

 خوش نغمه‏ها .  پس آن می با نغمه‏ها غنیمت است. 

 38 ـ آن می در یک لحظه و یک مکان با غم همدم نمی‏شود همچنانکه غم با  

نغمه‏ها و ترانه‏ها در یک جا  و یک لحظه جمع نمی‏گردد. 

۳۹ ـ و در یک مستی از آن باده خوشگوار ـ اگر چند به اندازه ساعتی باشد ـ  

روزگار را می‏بینی که بنده  تو گشته و تو فرمانروا و حکمرانی. 

 40 ـ پس در حقیقت زندگی واقعی در دنیا از آنِ کسی است که مست آن باده  

گردید و برای  هوشیاران زندگی واقعی متصور نیست و کسی که مرده مستی  

آ ن باده نگشت ، استوار کاری و  دوراندیشی را از دست داد.  

41 ـ کسی که از این باده بی‏بهره ماند ، عمرش را ضایع ساخت و جای آن است  

که بر عمر تلف کردة خویش بگرید.

 

ابن فارض و حافظ

 بررسی تحلیلی خمریه ابن فارض و حافظ

دکترحمید طاهری

هوالجمیل

زان باده که در میکده ی عشق فروشند

در ادب اقوام و ملل مختلف جهان موضوعات و مضامین مشترک بسیاری یافت می‏شود که ناشی از طبیعت آدمی ، ارتباط اقوام و ملل با یکدیگر و حضور و وجود ملموس و محسوس آن مضامین و عمومیت آن‏ها در زندگی انسان است . بشر از دیرباز درپی تسکین آلام خویش بوده‏است و سهل‏الوصول‏ترین دارو برای پرداختن دل از غمان روزگار صرف نظراز درستی یا نادرستی آن ، شراب بوده است . به همین جهت اشعار ملل مختلف مملو از توصیفات و نکوداشت شراب و مضامین همراه آن چون ساقی ، ساغر ، جام ، مینا ، سبو ، میکده ، می‏فروش ، صبوحی ، تاک ، محتسب ، توبه از می و ... است تا جایی که در بین بعضی از ملل جشنهایی در گرامی‏داشت الهه شراب برپامی‏گشت.
    

 شعر شراب در ادب غرب پیشینه دار است و به جشن‏های دیونیزوس و اشعار آناکرئون ـ شاعر یونانی سدة ششم قبل از میلاد - پیوند می‏خورد . درخمریه‏های غرب شاعر به ستایش شراب وزن ولذایذ جسمانی می‏پرداخت .

سابقه خمریه در میان اعراب به عصر عباسی می‏رسد و این نوع خاص حاصل طبع شاعران نوگرایی چون ابونواس است ؛ خمریات شهوت آلود او نمایانگر یکی از عالیترین استعدادهای شاعرانه عرب است.

در عصر عباسی باده‏گساری یکی از آشکارترین مظاهر زندگی تمدن جدید بوده است و بتحقیق ابونواس با دارودستة لذتجوی خود به میکده‏ها که میعادگاه خوشگذرانی‏ها بوده است ، سرزده و پس از مستی زبان به وصف شراب و محافل شرابخواری می‏گشود و در این راه زیباترین نغمه‏های خویش را سرمی‏داد . سپس شاعرانی چون ابن معتز به تقلید از سبک وسیاق ابونواس راه او را ادامه دادند تا این که در قرن هفتم مستی دردآشام چون ابن فارض پدیدار گشت و روحی تازه بر این گونه ادبی دمید و بدون شک وجود و ظهور او نقطه عطفی در خمریات عرب و عالم اسلام است.
 

 این گونة ادبی همراه با خیل موضوعات نفوذی ادب تازی به عرصه شعر و ادب فارسی راه جست و شاعران فارسی زبان با عطشی مقدس مآب به توصیف و تقلید و پرورش آن مضامین و موضوعات پرداختند که یکی از آن خیل انبوه ، شعر شراب است . در ادب فارسی اولین خمریه را در شعر رودکی می‏یابیم آن جا که فتوای قربانی کردن مادر می را صادر می‏کند. امّا بزرگترین خمریه سرای شعر خراسانی منوچهری دامغانی است که به شدّت تحت تأثیر زبان ، ادب و فرهنگ تازی است و در خمریه نیز شدت تأثر وی را درمی یابیم . فرخی و امیر معزی نیز به هنری‏ترین شیوه به توصیف باده پرداخته‏اند، امّا باده یا شراب آنان از شیرة تاک و زحمت تاکنشانان است. ظهور شاعرانی چون سنایی و عطار جانی دیگر و مفهومی متفاوت از پیش به شراب بخشید که شکل کمال یافته آن را در آثار آتشین عراقی ، مولوی و حافظ می‏یابیم.

یکی از بهترین و زیباترین شعر شراب در ادب فارسی ، ساقی نامه است که تمامی خطاب شاعر با ساقی است و از تبعات خمریه است . ساقی نامه اغلب در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده است . در این رهگذر نظامی گنجه‏ای را می‏توان از اولین سرایندگان ساقی نامه شمرد.

ساقی نامه نوعی مثنوی در بحر متقارب است که در آن خطاب شاعر با ساقی است و مضامینی در یاد مرگ و بی‏ارزشی دنیا و پند و موعظه دارد ، ملاعبدالنبی فخرالزمانی قزوینی در تذکرة میخانه چهل و شش شاعر ساقی نامه سُرا نام می‏برد که اولین آنها نظامی و دومین امیرخسرو دهلوی است. امّا ساقی نامه‏های نظامی و امیرخسرو استقلال ندارند و معمولاً در مطلع حکایت‏ها برای زینت حکایت ،چندبیتی خطاب به ساقی و مغنی ذکر شده است. سلمان ساوجی و پس از آن حافظ شیرازی از نخستین کسانی هستند که شعر شراب را در قالبی مستقل و منظومه‏ای جداگانه سروده‏اند.

در این مقاله قصد داریم یکی از زیباترین خمریه‏های عرب را که تعلق به ابن فارض دارد با یکی از بهترین ساقی نامه‏های ادب فارسی که از آنِ حافظ است مقایسه کنیم و در این بررسی ابتدا به نقد و تحلیل هریک از سروده‏های این دو شاعر می‏پردازیم و سپس وجوه اشتراک و اختلاف آن دو را برمی‏شماریم و برای سهولت در بررسی و تطبیق ابتدا مختصری از شرح حال ابن فارض و حافظ را ذکر می‏کنیم و سپس عین خمریه ابن فارض همراه با ترجمه آن و ساقی نامه حافظ را نقل می‏نماییم.

ابن فارض از بزرگترین شاعران و شخصیت‏های عرفانی اسلامی در قرن هفتم است که از نظر احاطه بر مراتب سیروسلوک روحانی دارای مقام و مرتبه خاصی است. او از جمله عارفانی است که در هر دو گونه عرفان نظری و عملی صاحب جایگاه و مقام بسیار برجسته‏ای است. همان طورکه از خمریه ابن فارض برمی‏آید او اولین شاعری است که باده را در معنای عرفانی و به مذاق اهل طریقت توصیف می‏کند و خمریه او به لحاظ اهمیتی که دارد از سوی کسانی چون کمال پاشا ( متوفی به 940 هـ .ق.) داوودبن محمود قیصری (متوفی به 751 هـ .ق.) و ... شرح گردیده است.
 ابن فارض در سال 576 یا 577 در قاهره چشم به جان گشود و در سال 632 هجری در همان شهر بدرود حیات گفت. حجم آثارش اندک است و دیوانش شامل قطعاتی کوچک و سخت زیباست. دو قصیده او بسیار معروف است که یکی «خمریه »و دیگری « التائیة الکبری» است.

 سبک شاعری ابن فارض مُهر و نشان سبک شاعران قرن هفتم دوره عباسی را دارد. صورت‏های خیال و صنایع شعری و سمبول‏های او آبستن عقاید و نظرات اوست. مطالعات ابن فارض در مسائل فلسفی و کلامی سبب گردیده که در اشعار خود از مصطلحات رایج آن دانش‏ها بهره بگیرد. در شعر او توصیفات ، تشبیهات ، استعارات پرمعنی و وزن وآهنگ روحنواز اشعار او ، تقابل دلنشین کلمات ، اشارات ظریف ، واج آرایی‏های گوش نواز قابل توجه است. او را به خاطر تعابیر رمزی عاشقانة موجود در اشعارش « سلطان العاشقین » لقب کرده‏اند.

پایان قسمت اول

تک بیت های ناب

 

تک بیت های ناب

 

کتاب : برگ سبـــــــــز

 

تالیف : سید محسن خلیق رضوی

 

شروع ابیات باحرف " ح"

 

حافظ ارخصم خطاگفت نگیریـــــم براو

وربحق گفت جدل باسخن حق نکنیم .         حافظ

 

حال درماندگان کسی دانــــــــــــــــــــد

که به احوال خود فـــــــــــــــــرو ماند.         حالت

 

حدیث دوست بادشمن نگو.یـــــــــــم

که هرگز مدعی محرم نباشـــــــــــــد.          سعدی

 

حساب خود نه کم گیرونه افــــــــــزون

منه پای ازگلیم خویــــــــــــــش بیرون.       پروین اعتصامی

 

حق همسایگان بزرگ  شمــــــــــــار

باطلی گرکنند یادمیــــــــــــــــــــــــار.          اوحدی

                  

                ========