کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - ازشماره 63


مولا علی ع 



63«اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»


 خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.

    بود خامشى زینت و زیب علم 

    نشان باشد از بردبارىّ و حلم
سلامت بخاموشى اندر بود


‏ ترا باید این جامه در بر بود

=

کتاب هزارگوهر

سیدعطاء الله مجدی

=

گردآوری: م.الف زائر





کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - ازشماره 62



مولاعلی ع 



62«اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»


 پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است

    امانت بود پایه و اصل دین

    مسلمان بود راستگوى و امین‏
 وفاى بعهد است اصل دگر


تو را پاى بندى بدین است اگر

=

کتاب هزارگوهر

سیدعطاء الله مجدی 

=

گردآوری : م.الف زائر



کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - ازشماره 61


مولا علی ع 



61«اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ

فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»


 روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه 

را بگیرد برنمى ‏گردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.


    جهان را دو حال است اى آدمى

    دهد گاه و هم او ستاند دمى‏

 چو گیرد نخواهد دگر داد پس‏


هر آنچ او دهد نیست پاینده بس‏

=

کتاب هزارگوهر

سیدعطاء الله مجدی

=

گردآوری : م.الف زائر


کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - ازشماره 60



مولاعلی ع 


60«اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»


 فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد 

پیمان شکنى کند

    لئیم ار توانا شود، بیم دار 
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند

نبینی ازاوجززیان وگزند

=

کتاب هزارگوهر

سید عطاء الله مجدی

=

گردآوری : م.الف زائر



کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - ازشماره 1 تا... 500


کلمات گهربارمولاعلی ع 
کتاب هزارگوهر

1 «اَلمُجاهِدونَ تُفتّحُ لَهُم اَبوابُ السّماء» 

درهاى آسمان بروى پیکار کنندگان

در راه خداگشوده مى‏شود (به بهشت مى‏روند)


کند کس چو پیکار در راه حقّ، ‏ 
بهر جا بود او هوا خواه حقّ، 
شود باز بر او در آسمان‏ 
دهندش بفردوس اعلا مکان‏ 
=

ترجمه فارسی  وشعری 
سیدعطاء الله مجدی 
=
گردآوری: م.الف زائر

اباعبدالله الحسین ع - 1 تا500



;کتاب هرازگوهر - کلمات گهربارمولاعلی ع


سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر
ازشماره 1 تا 500


هزارگوهر 


1 «اَلمُجاهِدونَ تُفتّحُ لَهُم اَبوابُ السّماء» 

درهاى آسمان بروى پیکار کنندگان

در راه خداگشوده مى‏شود (ببهشت مى‏روند)


کند کس چو پیکار در راه حقّ، ‏ 
بهر جا بود او هوا خواه حقّ، 

شود باز بر او در آسمان‏ 

دهندش بفردوس اعلا مکان‏ 


2-«اَلجُنودُ عِزُّ الدّینَ وَ حُصونُ الوُلاةِ» 


سپاهیان موجب عزّت دین و دژهاى فرمانروایانند. 

سپاهى بود عزّ و نیروى دین 

جوخاری است دردیده اهل کین 

بودسنگرمحکم حاکمان 
بمرز وطن باشد او پاسبان 


3-العَوافى اِذا دامَت جُهِلَت وَ اِذا فُقِدَت عُرِفَت» 


تندرستى وقتى پایدار باشد، قدرش معلوم نیست

و چون ازدست رود ارزشش شناخته مى‏شود


گرت تندرستى بود پایدار، 
نگردد ترا قدر آن آشکار 
چور وزی زدست بیرون شود 
ترا دل ز فقدان آن خون شود 

================

4 «الذّنوب الدّاء و الدّواء الاِستغفار وَ الشِّفاء اَن لا تَعود»


گناهان دردند، دواى آن طلب آمرزش از خدا

و شفاى آن بازنگشتن بگناه است


گناهان چو بیماریند و مرض

ترا گر علاج است و درمان غرض

بوددارویش مغفرت خواستن

، شفایش خود از جرم پیراستن‏


5 «اَلعاقِلُ اذا سَکتَ فَکَرَ و اِذا نَطَقَ ذَکَرَ وَ اِذا نَظَرَ اعتَبَرَ


 دانا بگاه خاموشى مى‏اندیشد و وقت گفتن َ

بیاد خدا است و هنگام دیدن پند مى‏آموزد


چو بیند، بگیرد خردمندپند
ز ظاهر فریبى نیفتد به بند

چوخاموش باشد بفکر اندراست

چو گوید، بتسبیح و ذکر اندر است‏


6 «اَلحَجَرُ الغَصبُ فىِ الدّار رَهنُُ عَلى خَرابِها»

سنگ غصبى در خانه، گرو ویرانى آن است.


یکى سنگ غصبى چو در خانه بود
ترا آرمیدن در آنجا چه سود

بودرهن آن خانه برانهدام

ستاند بسى زود آن، انتقام‏


==

7 «اَلعِلمُ یَرشُدُکَ وَ العَمَلُ یَبلُغُ بِکَ الغایَةَ»


دانش رهبر تو است و عمل ترا بآخرین پایه کمال مى‏رساند


بود دانشت رهبر و رهنماى
بدانش شناسى تو ذات خداى

شودکامل ازعلم ودانش عمل

‏ گرت نیست دانش، بر واى دغل‏


8 «التّبهّج بِالمعاصى اَقبَحُ مِن رُکُوبِها»


شادى بر گناهان زشت‏تر از انجام آن است


نشاید شدن شادمان از گناه
نخواهى گر افتى بروز سیاه‏

بود شادمانی به وقت گنه

بتر ز اصل آن بهر گم کرده ره‏


9 «السّیّد مَن تَحَمّلَ اَثقالَ اِخوانِه وَ احسَنَ مُجاوَرَةَ جیرانِه»

آقا کسى است که بار برادرانش را بر دوش کشد

و به همسایگانش نیکى کند.


سرى را سزد رتبت سرورى

      کسى را بود بر کسان برترى

که برتن کشد باریاران خویش

به مسایه نیکى کند هر چه بیش‏

==


10 «اَلإیمانُ مَعرفةُُ بِالقلب وَ اِقرارُُ بِاللّسان وَ عَمَلُُ بالأرکان» 

ایمان با شناخت قلبى و اقرار بزبان و عمل
 با اعضاء بدست مى‏آید 

ز ارکان ایمان تو پرسى اگر
سه باشد، بگویم ترا سر بسر 
نخستین به دل معرفت بایدت 
دو، اقرار، سوم، عمل شایدت‏ 

11 «اَلمالُ وَبالُُ عَلى صاحِبِهِ الّا ما قَدّمَ مِنهُ» 

مال براى صاحبش وبال است مگر آنچه از آن 
(براى آخرتش) پیش فرستاده باشد 

بود مال بر صاحب آن وبال 
مگر داده باشد براه سؤال‏ 
مگردررضای خداوند خویش

فرستاده زان مال چیزى به پیش‏

===


12 «اَلاَمرُ بِالمَعروفِ اَفضَلُ اَعمالِ الخَلق»


بالاترین کار مردم امر بمعروف است

    کنى دعوت از خلق بر راه راست،
    به نیکى گرائى، چو بى کمّ و کاست، 
ترابهترین شیوه این است  وبس

نگرددگرفتاربدچون توکس

=

13 «الَأمل کَالسّرابِ یَغرُّ مَن راهُ وَ یَخلِفُ مَن رَجاه»

 آرزو مانند سراب است بیننده ‏اش را مى‏فریبد
 و امیدوار بخودش را مأیوس مى‏سازد

    سرابى فریبنده است آرزو 
    چو جوینده نزدیک گردد باو،
شوددور وبفریبد اوراسراب 
 امیدش شود لا جرم نقش آب‏

14 «اِنتباهُ العیونِ لا یَنفَعُ مَعَ غَفلَةِ القُلوُبِ»

 با بى‏خبرى دل بیدارى چشمان سودى ندهد

    چو باشد تو را کور چشم درون
    چه خواهى تو دیدن بچشم برون‏ 

تورادیده عقل گر روشن است 
پى دفع هر بد بهین جوشن است‏


15 «اَلصّبر صَبرانِ صَبرُُ عَلى ما تَکَرهُ وَ صَبرُ عَلى ما تُحِبُّ» 

صبر دو تا است، یکى صبر بر چیزى که آنرا

نمى‏ خواهى و دیگرى صبر بر آنچه آنرا مى‏خواهى
    دو صبر است صبر اى پسندیده خوى
    چنو کیمیائى نیابى، مجوى‏
یکی صبر برآنچه داری تو دوست 
 دگر صبر بر آنچه منفورت او است‏

=

16-اَلمَنعُ الجَمیلُ اَحسَنُ مِنَ الوَعدِ الطَّویلِ»

 بخوبى کسی را محروم کردن

بهتر از وعده دراز دادن است.


    نخواهى چو کردن نیازى ادا
    چه بهتر که باشد بلطف و صفا

شود وعده بخششت گر دراز

 نکوتر که از آن کنى احتراز


17 «اَلکریمُ مَن صانَ عِرضَهُ بِمالِهُ»

جوانمرد کسى است که با مالش آبرویش را نگه دارد


    بنزد جوانمرد پاکیزه خوى
    به از مال باشد بسى، آبروى

نگه دارد او آبرو رابه مال

‏ مبادا شود مال بر او وبال‏


18 «اَللّئیمُ مَن صانَ مالَهُ بِعِرضِهِ»

فرومایه کسى است که با آبرویش مالش را نگه دارد


    هر آن کس که اندر ره حفظ مال 
    بهر جا کند عرض خود پایمال‏

هماناکه پست وفرومایه است

نه انسان عاقل به این پایه است‏

=

19«َالصّدَقَةُ تَستَدفِعُ البَلاءَ وَ الَنِقَمَة»
 صدقه گرفتارى و بلا را از بین مى‏برد

    کند صدقه رفع بلا و عذاب

    شود نقشه اهرمن نقش آب‏ 
 چو با صدقه آرى دلى را بدست،

رهى از گرفتارى و از شکست‏


20 «اَلحِقدُ مِن طَبایِعِ الأشرارِ. اَلحِقدُ نارُُ کامَنةُُ لا نُطفى اِلّا بِالظّفَرِ»

کینه‏ توزى از سرشتهاى بدان و آتشى است پنهان

که جز با پیروزى کینه ‏توز خاموش نگردد


    بود کینه ‏توزى ز خوى بدان  
    چو آتش به خاکستر اندر نهان
به پیروزى کین کش بى ‏تمیز،

 شود آتش کینه خاموش نیز


=
21 «اَلمَرءُ بِفَطَنتهِ لا بِصورَتهِ. اَلمَرءُ بِهِمّتِهِ لا بِقِنیَتهِ»
 مردانگى مرد بزیرکى و هوشیارى اوست
نه بصورت او، مردانگى مرد به همّت اوست نه بمال او

    به هشیارى و زیرکى مرد باش
    نه با صورت از دیگران فرد باش‏
 به عزم قوى مرد شو، نى بمال‏
که بر مال خواهد رسیدن زوال‏

22 «ا
َلشّریرُ لا یُظُنُّ بِأحدِِ خَیراََ لَأِنَّهُ لا یَراهُ بِطَبعِ نَفسَهُ

» شریر کسى را خوب نمى ‏پندارد زیرا

در وجود خود خوبى نمى ‏بیند


    نبیند بجز زشتى و بد، شریر

    چو نیکى نباشد ورا در ضمیر

نیندیشد او خوبى از بهر کس‏

چه زاید جز آلودگى از مگس‏


23 «اَلمَنزِلُ البَهىُّ اَحَدُ الجَنَّتَینِ»

خانه نیکو و روشن یکى از دو بهشت است.
    بود خانه روشن، اى خوش سرشت، 
    بنزدیک اهل خرد، چون بهشت‏

بپرهیز از خانه تار و تنگ‏

مکن تا توانى در آنجا درنگ‏


24 «اَلعارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاَعتَقَها وَ نزّهَها

عَن کُلِّ ما یُبعِدُها وَ یوبِقُها»


عارف کسى است که نفسش را بشناسد و آزاد کند

واز آنچه او را از خدا دور مى‏سازد یا بهلاکت

مى‏رساند، پاک گرداند


    بود عارف آن کس که خود را شناخت

   ز بند هوى نفسش آزاد ساخت‏

ز غیر خدا لوح دل را زدود

رها خود ز بند هلاکت نمود

=

25 «اَلدّنیا سِجنُ المؤمنِ وَ المَوتُ تُحفَتُهُ وَ الجَنّةُ مَاواهُ

 دنیا زندان مؤمن و مرگ ارمغان او

و بهشت جایگاهش میباشد


    جهان است زندان مؤمن همى
    نخواهد در آن زیستن جز دمى‏

بود تحفه ‏اش مرگ و مأوا بهشت‏

چنینش خداوند یکتا سرشت‏


26 «اَلحَریصُ فَقیرُُ وَ اِن مَلَکَ الدّنیا بِحَذافیرها


 آرزمند اگر همه دنیا را هم مالک گردد باز نادار است


    حریص ار بگیرد تمام جهان،

    شود مالک او بر زمین و زمان

فقیر است بیچاره از فرط آز

، همیشه بود دست حرصش دراز


27 «اَلعِلمُ خَیرُُ مِن المالِ اَلعِلمُ یَحرُسُکَ وَ اَنتَ تَحرُسُ المالَ»


دانش از مال بهتر است زیرا دانش نگه دار

تو است ولى تو نگه دار مالى


    بود بهتر از مال دانش بسى
    ز دانش بهر جا که خواهى رسى‏


ازیرا که دانش نگهبان تو است‏

ولى مال در زیر فرمان تو است‏

==


28 «اَلدّهرُ یَومانَ یومُُ لَکَ وَ یَومُُ عَلیکَ فَاِذا کانَ

لَکَ فَلا تَبطُر وَ اِذا کَانَ عَلَیکَ فَاصطَبِر

 دنیا دو روز است روزى بسودت و روزى بزیانت، روزى

که بسود تو است تند ممتاز و روزى که بزیان

تو است شکیبا باش


    دو روز است دنیاى دون اى پسر


    برى سود یک روز و روزى ضرر


بروزى که سود است آهسته ران‏

صبورى نما پیشه، روز زیان‏


29 «اَلصّبرُ صَبرانِ صَبرُُ فِى البَلاء حَسَنُُُ جَمیلُُ

وَ اَحسَنُ مِنهُ الصّبرُ فِى المَحارِم


» صبر دو صبر است، صبر در گرفتارى که خوب و زیباست


و از آن بهتر صبر از ارتکاب حرام است.


    دو صبر است صبر ار تو خواهى تمام

    یکى در بلا و یکى از حرام‏

بوقت بلا صبر نیکو بود

بوقت گنه بهتر از او بود


30 «اَلأنسُ فى ثَلاثَة اَلزّوجةُ الموافِقَةُ وَ الوَلَدُ البارُّ وَ الأَخُ الموافِق»


آسایش در سه چیز است: همسر سازگار، فرزند خوب و دوست موافق


    ترا باشد آسایش اندر سه چیز


    اگر باشى اى دوست اهل تمیز

نخستین، بود همسر سازگار


دو، فرزند نیک و سه، شایسته یار

=


31 «اَلعالِمُ الّذى لا یُمِلّ مِن تَعَلّمُ العِلمُ»


دانشمند کسى است که از آموختن بستوه نیاید.


    بود عالم آن کس که ز آموختن
    هم از توشه دانش اندوختن


 نگردد ملول و نیاساید او

 بهر روز دانش بیفزاید او


32 «اَللّسانُ میزانُ الإنسانِ»


زبان ترازوى سنجش انسانیّت آدمى است


    ترازوى انسان زبانش بود
    زبان آفت جسم و جانش بود


هم از او بود فخر نام آورى‏

ز فرهنگ و دانش پیام آورى‏


33 «اَلعارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرُُ مُتَبَسّمُُ وَ قَلبُهُ وَجِلُُ مَحزونُُ»


خدا شناس گشاده رو و خندان و دلش ترسان و اندوهناک است


    دل مرد عارف بود خوفناک 
    ز اندوه و حزن است آن چاک چاک


ولى روى او شاد و خرّم بود

‏ نه در آن اثر هیچ از غم بود

=


34-اَلکَلامُ کَالدّواء قَلیلُهُ یَنفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ»

 سخن مانند دوا است که کمش سودمند

و زیادش کشنده است.


    سخن اى سخنور بود چون دوا

    که از اندک آن تو یابى شفا
 نباشد به بسیار آن جز هلاک‏
 ترا باید از آن بسى ترس و باک‏

==

35-اَلکَرَمُ ایثارُ العِر ضِ عَلىَ المالِ»


جوانمردى ترجیح دادن آبرو بر مال است 


بنزد جوانمرد پاکیزه خوى، 

به از مال و ثروت بود آبروى‏. 

چو رفت آبرو، زان نماند نمى‏ 

چومال اررود بازگردد همی 


36-«اَلمُنافِقُ وَقِحُُ غَبِّىُُ مُتَمَلِّقُُ شَقِىُُ» 


آدم دو رو بى‏ شرم و کم هوش و چاپلوس

و سیه روزگار است


ندارد دو رو هیچ شرم و حیا 

چو او چاپلوس است و دور از وفا. 

ضعیف است ونادان وبدروزگار 

بود در گلستان گیتى چو خار

==

37«اَلمؤمنُ شاکرُُ فِى السّرّاء صابِرُُ فِى البَلاء خائِفُُ فِى الرَّخاء»

مؤمن بهنگام خوشى شاکر و موقع گرفتارى شکیبا

و بوقت فراوانى نعمت بیمناک است



چو کس را بدل نور ایمان بود،

بسى شکر گوید، چو شادان بود

صبوری کند او به وقت بلا

چو منعم شود ترسد او از خدا

=

38«اَلصّبر اَفضَلُ سَجیّةِِ وَ العِلمُ اَشرَفُ حِلیَةِِ وَ عَطیّةِِ»


شکیبائى بالاترین خوى و دانش برترین زینت و نعمت است.


بصبر اندر آى و بدانش گراى


که دانش بود بهترین رهنماى‏

بودصبربهتر زهرخلق وخوی


تو والاتر از علم زیور مجوى‏

39«اَلإیمانُ صَبرُُ فِى البَلاء وَ شُکرُُ فِى الرَّخاء»


نشانه ایمان صبر بهنگام گرفتارى


و سپاس بوقت آسایش است

ز ایمان بود، صبر هنگام رنج

که با صبر بتوان رسیدن بگنج‏

نشان دگر باشد از آن سپاس

بهنگام نعمت , برِ حق شناس 


=

40«اَلعالِم وَ المُتَعَلّمُ شَریکانِ فِى الأجرِ وَ لا خَیرَ فیما بَینَ ذلِکَ» 

دانشمند و دانش آموز در پاداش آموزش شریکند

و بین این دو خیرى نیست



معلّم شریک است در اجر کار 
بیا باش شاگرد یااوستاد 
ابا دانش آموز، اى هوشیار 
که در غیر آن هیچ خیرى مباد 
===

41-«اَلجاهِلُ مَیّتُُ بَینَ الأحیاء» 
نادان مرده ‏اى است بین زندگان 

بنزدیک اهل خرد بیگمان، 

بود مرده، نادان تیره روان‏ 
دراو زنده باشد به جنبندگی 

کجا ارزشى دارد این زندگى‏ 

42-«اَلعاقِلُ مَن غَلَبَ هَواهُ وَ لَم یَبع آخِرتَهُ بِدنیاهُ» 


خردمند کسى است که بر خواهش نفسش پیروز شود 
و آخرتش را بدنیایش نفروشد 


کسى را خردمند خوانند و بس . 
که غالب  شودبرهوی وهوس 

نه ازبهر دنیای بدعاقبت

فروشد بهر قیمتى آخرت‏


==

43 «اَلمالُ یَنقُصُ بِالنَفَقَةِ وَ العِلمُ یَزکو عَلى الإنفاقِ»
 دارائى یا بخشش کاستى پذیرد و دانش 
با انتشار فزونى یابد


    بکاهد ز مال ار ببخشى از او
    چنان کآب برداشتن از سبو 
 ز تعلیم دانش فزونتر شود
جهان را سراسر مسخّر شود

=


44 «اَلکَریمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ اَعفاکَ وَ اِذا احتَجَتَ اِلیهِ کَفاکَ»

 جوانمرد چون بتو نیازمند شود رهایت کند 
و چون تو بدو محتاج شوى چاره سازت باشد


    برى حاجت ار نزد مرد کریم،
    شود چاره سازت بزر یا به سیم‏
 کریم ار بسوى تو آرد نیاز،
 نباشد ورا دست خواهش دراز

=


45 «اَلعَقلَ اَن تقولَ ما تَعرِفُ وَ تَعمَل َمِمّا تَنطِقُ بِه»


 از دانائى است گفتن آنچه مى‏دانى 
و بکار بستن آنچه مى‏گویى.


    بگوید چو دانست مرد خرد 
    نه خاموشى او را بهر جا سزد
بکار آرد او نیز گفتار خویش‏
 که شاخ خرد زایدش بار بیش‏

=


46 «الشّرَفُ بِالهِمُمِ العالیَةِ لا بِالرِّمَم ِالبالیَةِ» 

شرف در داشتن همّتهاى والا است نه 

به استخوانهاى پوسیده (افتخار به گذشتگان)

    به همّت بود آدمى را شرف

    ز گوهر فزاید. چو قدر صدف‏

بستخوان پوسیده رفتگان

 چه نازىّ و بالى تو اى ناتوان‏
47 «اَلعاقِلُ یَجتَهِدُ فى عَمَلِهِ وَ یُقَصِّرُ مِن اَمَلِهِ. اَلجاهِلُ

یَعتَمِدُ عَلى اَمَلِهِ وَ یُقَصّرُ مِن عَمَلِهِ»


 خردمند در کار خود مى‏کوشد و از آرزویش مى‏کاهد. نادان 
بر آرزویش تکیه میکند و در کارش کوتاه مى‏آید


    خردمند کوشنده باشد بکار

    بر اسب امل او نگردد سوار

 کند بی خرد تکیه بر آرزو


نکوشد بکار و بکاهد از او


48 «اَلکَلامُ فى وِثاقِکَ ما لَم تَتَکلّمَ فَاِذا 
تَکَلّمتَ بِهِ صِرتَ فى وثاقِهِ»

 ما دام که سخن نگفته  ‏اى سخن در بند تو است، چون 
گفتى تو در بند آن افتى.

    سخن تا نگوئیش در بند توست
چوناسفته درزیرلبخند توست 
 چو در سفتى و زود گفتى سخن،

در آئی به بندش چه مردی چه زن

=



49 «اَلصّلوة حِصنُُ مِن سَطَواتِ الشّیطانِ» 

نماز سنگرى روئین در برابر حمله‏ هاى شیطان است 

نماز است روئین دژ اهل دین 


بیا اى برادر بحصن حصین‏


چو شیطان نیابد در این قلعه راه،


شوى ایمن از او در این پایگاه‏


50 «اَلخَوفُ مِن اللّهِ فِى الدُّنیا یُؤمِنُ الخَوفَ فِى الأخِرَة»


خدا ترسى در این سراى انسان را از ترس خدا

در آن سراى مصون دارد 


بدنیا بترس از عذاب خداى


که در آخرت باشى از آن رهاى‏


کسى گر بود پیرو این شعار


بدنیا و عقبى شود رستگار

=





51 «اَللّسانُ مِعیارُُ اَرجَحَهُ العَقل وَ اَطاشَهُ الجَهلُ» 

زبان ترازوئى است که خرد آن را سنگین 
و نابخردى آنرا سبک سازد 

زبان تو معیار باشد همى 

سبک گردد او گاه و سنگین دمى‏ 

شود زود سنگین بسنگ خرد


بنا بخردى گر سبک شد، سزد

=


52 «اَللّئیمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ احفاکَ وَ اِذَا احتَجَتِ اِلَیهِ عَنّاکَ»

 ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد
 و چون تو بدو نیازمند شوى آزارت دهد


    شوى گر تو محتاج شخص لئیم،
    در اندازدت در عذاب الیم‏ 

 ور او را، فتد بر تو حاجت همى،

بسى سخت گیرد ز نامردمى‏


=



53 «اَلعاقِلُ مَن یَملِکُ نَفسَهُ اِذا غَضِبَ وَ اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ»


 دانا کسى است که بهنگام خشم و 
گرایش و ترک، مالک نفس خود باشد

    بود عاقل آن کس که هنگام خشم
    نپوشد ز سرکوبى نفس چشم

گه میل و رغبت نه جز این کند

‏ به بى‏ رغبتى نیز اینسان بود



54 «اَلفِکرُ فِى الأَمرِ قَبلَ المُلابَسَة یُؤمِنُ الزّلَل»


 اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش 
در امان بودن است

    بیندیش و آنگه بکارى در آى

 نه هر جا توان پاى بگذاشتن‏

    نخواهى اگر اوفتادن ز پاى

‏ نه هر تخم را مى‏توان کاشتن‏


=


55 «اَلمُشاوِرَةُ راحَةُُ لَکَ وَ تَعَبُُ لِغَیرِکَ»


مشورت کردن براى تو راحت و براى دیگرى زحمت است



    تو را مشورت راحت جان بود


    ز لغزش همانا نگهبان بود


برنج اندر است اى پسر مستشار


مبادا شود بد سرانجام کار


=



56 «َالحَسودُ اَبَداََ عَلیلُُ وَ البَخیلُ اَبَداََ ذَلیلُُ»


حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است


    حسود است پیوسته در رنج و درد

    ز بیمارى او را بود روى، زرد


بخیل است کم ارج و مطرود و خوار

ز بخل و حسد جان من شرم دار

=
57 «اَلحِرصُ لا یَزیدُ فِى الرّزقِ وَ لکِن یُذلُّ الفَقیرَ» 


آزمندى روزى را نمى ‏افزاید ولى فقیر را خوار مى‏دارد


    نه با حرص روزى فراوان شود


    نه کارى از این راه آسان شود


بخوارى در اندازدت اى فقیر


مشو دیو آز و طمع را اسیر


==


58 «اَلکمالُ فى ثَلاثِِ اَلصّبرُ عَلىَ النّوائِبُ

وَ التّورُّعُ فِى المَطالِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»



 کمال آدمى در سه چیز است: شکیبائى در 

گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و 

برآوردن نیاز خواهنده


    کمال خرد باشد اندر سه چیز
    یکى صبر بر مشکلات، اى عزیز


 بر آوردن حاجت خواستار


خود از خواستارى نمودن فرار



59 «اَلمُحسِنُ حَىُُّ وَ اِن نُقِلَ اِلى مَنازِلِ الأَمواتِ»

 نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود

 (و دفن گردد)


    نمیرد نکوکار خدمت‏گزار
    بماند اگر سالها در مزار،

 کند نام نیکوى او کار او

نباشد کسادى ببازار او

===


60 «اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»

 فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد 

پیمان شکنى کند


    لئیم ار توانا شود، بیم دار 
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند

نبینی ازاوجززیان وگزند

=


61 «اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ

فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»


 روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه 

را بگیرد برنمى‏گردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.


    جهان را دو حال است اى آدمى

    دهد گاه و هم او ستاند دمى‏

 چو گیرد نخواهد دگر داد پس‏


هر آنچ او دهد نیست پاینده بس‏


62 «اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»

 پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است

    امانت بود پایه و اصل دین

    مسلمان بود راستگوى و امین‏

 وفاى بعهد است اصل دگر


تو را پاى بندى بدین است اگر


63 «اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»

 خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.


    بود خامشى زینت و زیب علم 

    نشان باشد از بردبارىّ و حلم

سلامت بخاموشى اندر بود


‏ ترا باید این جامه در بر بود


==


64 «اِحذَرِ الکَریم َاِذا أَهنتَهَ وَ الحَلیم َاِذا جَرحتَهُ


وَ الشّجاعَ اِذا اَوجَعتَهُ»




بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از
 بردبار وقتى او را دل شکستى و از دلاور چون
 او را دل آزرده ساختى


    جوانمرد را کردى ار خوار و زار، 
    نمودى تو دلریش، ار بردبار،
دلاورگرآزرده دل ساختی

  بترس ای براد رهمه باختی



65 «اِحذَرِ اللّئیمَ اِذا اَکرمتَهُ وَ الرّذلَ

اِذا قَدمتَهُ وَ السّفلََةَ اِذا رَفَعتَهُ»


بترس از ناکسى که وى را بزرگ داشتى و پستى 

که او را مقدّم شمردى و فرومایه 

که او را برافراشتى.


    چو اکرام کردى تو بر ناکسى،
    بر افراشتى سفله چون خسى،

 مقدّم شمردى تو رذلى بکار،

بباید نمودن از این‏ها فرار



66 «اِحذَرِ الهَزلَ وَ اللّعِبَ وَ کَثرَةَ المَزاحِ وَ الضِحکِ وَ التّرَّهاتِ» 

از بیهوده گوئى و بازیگرى و شوخى زیاد و خنده 

و لاف و گزاف بپرهیز


    ز بیهوده گفتن دهان را ببند 


  ببازیگرى خود مشو پاى بند


 هم از کثرت خنده کن احتراز


               براه گزاف اى برادر متاز

=


67 «اِحذَرِ الشّحّ فَاِنَّهُ یَکسِبُ المَقتَ وَ

یَشینُ المَحاسِنَ وَ یَشیعُ العُیوبَ»



از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنى مى‏شود 

و خوبى‏ها را زشت جلوه مى‏دهد 

و عیوب را آشکار میکند.


    تو را باید از بخل بودن بدور

    کز آن دشمنى زاید و شرّ و شور


 کند آشکارا عیوب تو را


 بیالاید اخلاق خوب تو را


68 «اِحذَرُ کُلَّ عَمَلِِ اِذا سَئَلَ عَنهُ

صاحِبُهُ اِستَحیى مِنهُ وَ اَنکَرُهُ»


بترس از هر کارى که چون از آن سؤال شود 

کننده ‏اش حیا کند و منکر آن گردد
.

    چو پرسند مردم که کار تو چیست،
    گرت جاى اظهار و اقرار نیست
 و گر شرم دارى ز کردار خویش،
، نباید چنین کار گیرى تو پیش‏


69 «اِحذَر کُلَّ قُولِِ وَ فِعلِِ یُؤدّى اِلى فَسادِ الأخِرَةَ وَ الدّینِ»


 از هر گفتار و کردارى که بخرابى آخرت 

و دین منجر شود دورى کن


    بود قول و فعل تو گر ناصواب،

    شود دین و عقبایت از آن خراب، 

 بترکش بباید تو بندى کمر


که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر

=

70 «اِحذَر کُلَّ اَمرِِ یُفسِدُ الاجِلَةَ وَ یُصلِحُ العاجِلَةَ»

 بترس از هر کارى که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکند

    چو کارى کند آخرت را خراب،


    تو را افکند عاقبت در عذاب


 شود کار دنیایت از آن درست،


، مکن پیشه آن را ز روز نخست‏


71 «اِحذَر مُجالَسَةَ الجاهِل کَما تَأمَنُ مُصاحَبَةَ العاقِل»


 همانطورى که از مصاحبت با دانا آسوده‏اى
 از همنشینى با نادان بترس


    برو تا توانى ز نادان گریز
    مکن لیک دورى ز اهل تمیز

  ترا باشد از سوى او ایمنى‏

ز نادان نیاید جز اهریمنى‏


72 «اِحذَر مُصاحِبَةَ الفُسّاقِ وَ الفُجّارِ وَ المُجاهدینَ بِمَعاصى اللّه» 


از همنشینى با گناهکاران و تباهکاران


و کوشندگان در راه نافرمانى خدا بپرهیز


    مشو همنشین با گنهکار پست 

    مده با تبهکار آلوده دست

چو سر پیچد از امر حقّ بنده ‏اى،


‏ نباشد ترا یار ارزنده ‏اى‏


==
73 «اِحذَر نِفادَ النِّعَم فَما کُلّ شارِدِِ بِمَردود» 

بترس از نابودى نعمت که هیچ گریزنده ‏اى بازگردنده نیست

    ز نابودى نعمت اى هوشمند،

    مشو ایمن ار گوش دارى به پند
 که هرگز گریزنده آینده نیست
 ز انسان غافل بتر، بنده نیست‏

74 «اَقلِلِ الکَلامَ وَ قَصِّرِ الآمالَ وَ لا تَقُل ما یَکسِبُکَ وِزراََ اَو یَنفِّرُ عَنکَ حُرّاََ»


کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتارى

مى‏شود یاآزاده ‏اى را از تو می گریزاندبرزبان میاور


    سخن کم کن و آرزو نیز کم

    نخواهى گر افتى تو در بند غم‏

 مگوى آنچه افزایدت رنج و درد


 گریزان کند از تو آزاده مرد


75 «اَحسِن اِلى مَن شِئتَ کُن اَمیرَهُ. اِستَغنِ عَمَّن شِئتَ کُن نَظیرَهُ»


 با هر که مى‏خواهى خوبى کن. تا امیرش شوى.


از هر که مى‏خواهى بى‏ نیاز شو، تا نظیرش شوى


    به نیکى دل کس چو آرى بدست،

    امیرش شوى جان من هر که هست‏

 ز هر کس تو خود را کنى بى‏ نیاز،

 نظیرش شوى چون کنى چشم آز

==

76 «اِستَشِر عَدوّکَ العاقِِلَ وَ اَحذَر رَأىَ صَدیقِکَ الجاهِل»

 با دشمن دانایت مشورت کن و از رأى دوست نادانت بگذر

    چو خواهى بکارى تو شورا کنى
    نکوتر که با مرد دانا کنى‏ 

 گرت خصم باشد، چو عاقل بود،

بسى بهتر از یار جاهل بود


77 «اَصلِحِ المُسیئ َبِحُسنِ فِعالِکَ وَ دُلَّ عَلىَ الخَیرِ بِجمیلَ مَقالِکَ»

 بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.


    بکردار نیک و بحسن شعار،
    باصلاح بدکار همّت گمار 

 بگفتار خوب و باندرز و پند،

بخیرش هدایت کن اى هوشمند


78 «اُحصُدِ الشّرّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعَهِ مِن صَدرِکَ»

 با ریشه کن کردن بدى از سینه خود آنرا از سینه دیگرى بر کن


    چو خواهى که بیخ بدىّ و منى
    تو از سینه دیگرى برکنى‏

 ببرکندن آن تو از قلب خویش،

بپرداز تا مى‏توانى ز پیش‏


==


79 «اِرضَ بِما قُسِمَ تَکُن مؤمِناََ. اِرضَ لِلنّاسِ ما تَرضاهُ لِنَفسَکَ تَکُن مُسلِماََ»

 بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مى‏پسندى 

بدیگران هم بپسند مسلمانى


به  قسمت چو راضی بودبنده  ای
    پسندد بخود چیز ارزنده ‏اى


گر آن چیز بر دیگرى نیز خواست،

، چنو مؤمن و مسلمى برنخاست‏


80 «اَکثِر سرورَکَ عَلى ما قَدّمَتَ مِنَ الخَیرِ وَ حُزنَکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهُ» 


بر آنچه از خوبی ها پیش فرستاده ‏اى شادى بیش کن

و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین ‏تر باش


    چو خیرى توانى فرستى به پیش،
    ترا شادمانى بر آن باد بیش‏

 گرت خیرى از دست رفت اى پسر

بچشم تأسّف تو بر خود نگر


81 «اِفعَلِ المَعروفَ ما اَمکَنَ وَ ازجرِ المَسیئِ بِفِعلِ الحَسَنَ»


 تا مى‏توانى خوبى کن و بد کار را با کردار نیک از بدى باز دار


    اگر نیک خواهى بهر دو سراى
    بیا تا توانى به نیکى گراى‏

 بکردار خوب و بحسن شعار

تو بدکار را از بدى باز دار

=

82 «اِبدَء بِالعَطیّة مَن لَم یَسئَلَکَ وَ اَبذُل مَعروفَکَ


لِمَن طَلَبَهُ وَ اِیّاکَ اَن تَرُدَّ السّائِل»


به نیازمند پیش از این که از تو تقاضا کند 
ببخش، و بکسى که مى‏خواهد نیکى کن و سائل را مران

    ببخش ار توانى تو پیش از سؤال 
    بدرویش و مسکین آشفته حال‏ 

بخواهنده نیکىّ خود کن عطا

مران سائلى را، بترس از خدا


83 «اِغتَنِم مَن استَقرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِتجعَلَ قَضاهُ فى یَومِ عُسرَتِکَ»

 اگر کسى در حال توانگرى از تو وام خواست 

غنیمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى

    چو دارى، بده وام، خواهنده را
    که این شکر نعمت بود بنده را 

 چو روزى شوى از قضا مستمند،

تو را وامهائى که دادى دهند


84 «ا
َطِل یَدَکَ فى مُکافاتِ مَن اَحَسنَ اِلیکَ


فَان لَم تَقدِر فلا اَقلَّ مِن اَن تَشکُرهُ»


دستت را در پاداش آنکه با تو نیکى کند دراز کن 

و اگر نمى‏توانى از سپاس او کوتاه میا

    گرت کس گشاید ز نیکى درى
    تو بگشا بجبران در دیگرى‏

 و گر نیست دست تلافى ترا

بشکر فراوان نما اکتفا


==


85 «اِستَعیذوا بِاللّهِ مِن سَکَرةِ الغِنى فَاِنَّ

لَهُ سَکرةُ بَعیدَةَ اِلّإفاقَةِ»



از سرمستى توانگرى به خدا پناه برید 

زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است

    ز سر مستى سخت جام غنا

    نباشد پناهى بغیر از خدا 

، که هشیارى از آن نه آسان بود


سزد بنده گر ز آن، هراسان بود


86 «اِغلَبوا الجَزَعَ بِالصّبرِ فَانَّ الجَزَعَ یُحبِطُ الأَجرَ وَ یُعَظّمُ الفَجیعَةَ» 


با صبر بر بیتابى غالب شوید زیرا بیتابى پاداش 

عمل را از بین مى‏برد و گرفتارى را بزرگتر میکند

    نخواهى تو بردن اگر اجر خویش

    نخواهى مصیبت کنى گر تو بیش

 چو بیتاب گشتى به صبر اندر آى‏


که آسان شود بر تو درد و بلاى‏


87 «اِقبَل عُذرَ مَنِ اعتَذَرِ اِلَیکَ» 

پوزش کسى را که از تو پوزش مى‏خواهد بپذیر

    بپوزش گرت کس گشاید زبان

    تو بپذیرد و هرگز مر او را مران


 که عذر است نزد بزرگان قبول‏


‏ چنین است راه علىّ و رسول

==

88 «اَقلِل طَعامِکَ تُقلِل سَقاماََ. اَقلِل کَلامَکَ تَامَنَ مَلامَاََ»


 از خوراکت بکاه کمتر بیمار مى‏شوى. سخن
 کمتر بگوى، از نکوهش ایمن باش

    چو خواهى نباشد ملامتگرت،
    شود ایمن از هر مرض پیکرت،


 تو کم گفتن و کم خورى کن شعار

 ز افراط در هر کجا بیم دار



89 «اِغتَنِموا الشّکرَ فَاَدنى نَفعِهِ اَلزّیادَةُ»


 سپاس خداى را مغتنم بشمارید، کمترین 
سودش افزایش نعمت است

    برو شکر نعمت غنیمت شمار 

    ز کفران مکن کار بر خویش زار

چو شاکر شوى کردگار کریم


گشاید برویت در هر نعیم‏



90 «اُبذُل مالَکَ لِمَن بَذَلَ وَجهَهُ فَانَّ بَذَلَ الوَجهِ لا یُوازیهِ شَی‏ءُُ»

 مال خود را به کسى که آبرویش را نزد تو مى‏ریزد بده، زیرا 

در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست



    چو کس آبرویش نثار تو کرد،

    بده آنچه خواهد تو اى نیکمرد


 که اندر ترازوى اهل تمیز،

نبد بهتر از آبرو هیچ چیز

=

91 «ِاتّقوا اللهَ اَلَّذى اِن قُلتُم سَمِعَ وَ ِان اَضمَرتُم عَلِمَ» 

بترسید از خدایى که چون بگوئید بشنود 

و چون پنهان کنید بداند
.
    بترس از خداى سمیع جهان
    چو گوئى و خواهى که باشد نهان


به اسرارناگفته باشد علیم 
بافعال ناکرده باشد حکیم‏

92 «اَطِع مَن فَوقَکَ یُطِعکَ مَن دونَکَ وَ اَصلِح

سَریرَتَکَ یُصلِحُ اللّهُ عَلانیَتَکَ»



 بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائین‏تر از تو فرمانبردارت 

باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کند


    چو خواهى که فرمان برد زیر دست،

    تو فرمان بر آن را که بالاتر است‏


 تو چون باطن خود نمایى درست


باصلاح ظاهر خدا یار تو است‏



93 «اِکرَم وُدَّکَ وَ اصفَح عَدوّکَ یِتمَّ لَکَ اَلفضلُ» 


دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش 

تا بزرگى ترا بکمال برسد.


    رفیقان خود را گرامى شمار 
    بیا باش در دوستى استوار

ببخشاى بر دشمن اى نیکنام‏

که تا بر تو گردد بزرگى تمام‏


==


94 «ِاحتَج اِلى مَن شِئتَ وَ کُن اَسیرَهُ» 

نیازمند هر کس مى‏خواهى باش اسیرش مى‏شوى

    مکن دست حاجت بهر سو دراز

    مبر پیش هر بى‏ نیازى نیاز


 که چون کس تو را دستگیرى کند،


 تو گردى اسیر او امیرى کند



95 «اِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لا تُودِعهُ حازِماََ فَیَزّلَ وَ لا جاهِلاََ فَیَخونُ» 


تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار 
شاید بلغزد و بنادان مگوى که خیانت میکند

    بکس راز خود تا توانى مگوى
    چو گفتى، نماند ترا. آبروى‏


 که، دانا نباشد مصون از خطا

 که، نادان نیارد امانت بجا
96 «اَحیوا المَعروفَ بِامانَتِهِ فَانَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الضَّیعَةَ» 

کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا 
منّت نهادن ارزش نیکى را از بین مى‏برد


    چو نیکى کنىّ و نسازى عیان
    به پنهان نمودن، شود زنده آن‏
===
 ز منّت، رود ارزش و قدر کار
 بتر نیست از شخص منّت گذار

=


97 «اُستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ یَستُرُ اللّهُ

سُبحانَهُ مِنکَ ما تُحِبُّ سَترَهُ»



 تا مى‏توانى عیب پوشى کن، خداوند پاک هر 

عیبت را که خواسته باشى مى‏ پوشد

    شود عیب پوشى اگر پیشه‏ ات
    نباشد بد، از فکر و اندیشه‏ ات

 خداى جهان عیب پوشت بود

بدین پند اگر گوش هوشت بود



98 «اَلزَم ِالصَّمتَ فَاَدنى نَفعِهِ السَّلامَةُ. اِجتَنِبِ اَلهَذَرَ

فَاَیسَرُ جِنایَتِهِ المَلامَةُ»



خاموشى اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از 

بیهوده گوئى بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است


    چو خواهى سلامت تو خاموش باش
    بدانش پژوهى همه گوش باش‏

 زبان را ز بیهوده گفتن ببند

نکوهش نخواهى شد اى هوشمند

=



99 «اَلزَمِ الصّدقَ وَ اِن خِفتَ ضَُرّهُ فَاِنَّهُ خَیرُُ لَکَ

مِن الکِذبِ المَرجوِّ نَفعُهُ»



راست بگو اگر چه از زیانش بترسى زیرا آن برایت 
بهتر از دروغى است که انتظار سودش را دارى

    چو بیم زیان باشد از راستى
    چو سودى بود در کژ و کاستى

 از آن سود بهتر بود آن زیان

 برو راستى پیشه کن اى جوان‏

==

100-اِختَرمِن کُلِّ شَئیِِ جَدیدَهُ وَمِنَ الاِخوانِ اَقدَمَهُم


ازهرچیزی تازه اش راانتخاب کن

ولی ازدوستان دیرینه اش را


کهن را رها  سازو نورابگیر

که هرنوبود جان من دلپذیر

 

ولی یاردیرینه نیکوتراست

بهرزشت وزیباترایاوراست

=




101 «اِسعَ فى کَدحِکَ وَ لا تَکُن خازِناََ لِغَیرِکَ»


 در کارت بکوش ولى تنها گنجور دیگران مباش

 «خودت نیز از مالت بهره برگیر»


    تو مى‏کوش پیوسته در کار خود 
    حذر کن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
 نه گنجور کس باش، نى آزمند


102 «اِکرَم ضَیفَکَ وَ اِن کانَ حقیراََ وَ قُم عَن مَجلِسِکَ

لِابیکَ وَ مُعلِّمِکَ وَ ِان کُنتَ اَمیراََ»


 میهمانت را گرامى دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر
 و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشى.

    برو میهمان را گرامى شمار 
    چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خیز پیش اب و اوستاد
 امیرى اگر، باش اى نیکزاد


==

103 «اِذا َارادَ اللُّه سُبحانَهُ صَلاحَ عَبدِِ اَلهَمَهُ قِلَّةَ الکَلام

وَ قِلَّةَ الطّعامِ وَ قِلّةَ المَنام»


وقتى خداوند پاک خیر بنده‏اى را بخواهد، کم گفتن، 

کم خوردن و کم خفتن را بوى الهام میکند


چو بر بنده ‏اى خواهد ایزد صلاح


به پیمودن راه خیر و فلاح


بخوردن، بخفتن، بگفتار هم، 


 کند ملهم او را بمقدار کم‏ 



104 «ا
ِذا بَلَغتُم نِهایَة َالآمالِ فَاذکُروا بَغَتاتِ الآجالِ»

 وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسیدید، از مرگ‏هاى

 ناگهانى یاد کنید


رسیدى چو بر غایت آرزو،


بدولت، بثروت، هم از آبرو


 ز مرگ مفاجات اندیشه کن‏

 

 برو خدمت خلق را پیشه کن‏  

105 «اِذا اَردتَ اَن تَعظُمَ مَحاسِنُکَ

عِندَ النّاسِ فَلا تَعظُم فى عَینِکَ»


 اگر مى‏خواهى خوبیهاى تو بنظر مردم بزرگ بیاید، خودت

 آن را بزرگ مشمار


چو خواهى که حسنت شود جلوه ‏گر

بزرگت شمارند، اهل نظر،

بچشم بزرگى تو منگر بدان‏


 که مدح تو گویند دیگر کسان‏

==


106 «اِذا اَحسنتَ القَولَ فَاحِسنِ العَمَلَ لِتَجمَعَ

بِذلِکَ بُیَنَ مَزیَّة اللِّسانِ وَ فَضیلَةُ الإحسان»



 وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نیز نیکو کن 

تا برترى گفتار و مزیّت احسان را با 

هم جمع کرده باشى


    عمل را نکو کن چو گفتى نکوى
    گرت نیست کردار، کمتر بگوى‏

 چو گفتار و کردار یکسان بود،

تو را مایه فخر و رجحان بود



107 «اِذا کَرُمَ اَصلُ الرّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ» 


وقتى کسى خوش اصل باشد غیبت و حضورش خوب است

    اگر خوب باشد کسى را سرشت،
    چنان تخم پاکى که دهقان بکشت،


 بود ظاهرش خوب و باطن نکوى‏

تو بد از حضور و غیابش مجوى‏



108 «اِذا فاتَکَ مِن اَلدّنیا شَی‏ُُُُء فَلا تَحزَن

وِ اِذا اَحسنتَ فَلا تَمنُن»



 هرگاه چیزى از دنیا از دستت رفت اندوهگین مباش، 

و چون نیکى کردى منّت مگذار


    چو چیزى ز دنیا برفتت ز دست،
    مخور غم که بهتر از آن نیز هست

به نیکى نمى‏ باش منّت گذار

‏ چو باید تو را باشد احسان شعار


==

109«اِذا رَایتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ النِّعَم فَاحذَرهُ» 

چون دیدى خداى پیاپى بر تو نعمت ارزانى مى‏دارد از او بترس

    چو نعمت دهد دمبدم کردگار،

    ترا بیم باید ز پایان کار


 بدین سان تو را آزماید خداى‏

برو شکر نعمت بیاور بجاى‏
110 «اِذا فَقّهتَ فَتَفَقّهُ فى دین اللّهِ سُبحانَهُ. اِذا

اَتّقَیتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ»


 اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دین خداى پاک را برگزین. چون


خواستى پرهیزکار باشى از حرامهاى خدا بپرهیز


    تو گر خواستى اهل دانش شوى

    سزد گر پى دانش دین روى


، ور آهنگ تقوى کنى اى فتى،


‏ برو دور باش از حرام خدا

111 «اِذا صُنِعَ اِلَیکَ مَعروفَاََ فَانشُرهُ. اِذا

صَنَعتَ مَعروفاََ فَاستُرهُ»


وقتى در باره تو نیکى شود آنرا آشکار کن. وقتى

 تو نیکى کردى آنرا پنهان دار.


    چو کس با تو نیکى کند، آن بگوى 


    و گر خود کنى، رو از آن دست شوى


چو پنهان کنى کرده نیک را،


‏ خدایت دهد بهتر از آن جزا

===


112 «اِذا شابَّ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ. اِذا

شابَّ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ»


خردمند وقتى پیر شود عقلش جوان مى‏گردد. بیخرد

 چون پیر شود نادانى از سر گیرد

    چو عاقل شود پیر، گردد جوان، 

    ورا عقل و اندیشه، اى نکته‏ دان‏

چو جاهل شود پیر و افتد ز کار،


 جوان گرددش جهل اى هوشیار


=


113 «اِذا عَلِمَ الرَّجُلُ زادَ اَدَبُهُ وَ تَضاعَفَتَ خَشیَتُهُ»


 وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد 

و ترسش از خدا دو چندان شود

    ز دانش ادب بیش گردد ترا

    بیفزایدت ترس و بیم از خدا


 ادب زینت و زیب دانشور است‏


ادب جان و روح تو در پیکر است


=


114 «اِذَا اقتَرَنَ العزمُ بِالحَزمِ کَمَلتِ السَّعادَةُ»

 وقتى عزم و همّت با دور اندیشى همراه گردد 


نیکبختى بکمال رسد


    چو همراه گردد برأى توحزم،


    شود کارت انجام با عزم جزم‏


 رسد نیک بختى باوج کمال‏


شود دولتت ایمن از هر زوال‏


==


115 «اِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ. اِذا تَفَقَّهَ الوَضیعُ تَرفَعَ»

 شخص بلند پایه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص 

فرومایه چون علم اندوزد تکبّر ورزد


    بزرگ ار ز دانش شود بهره ‏مند

    تواضع بیفزاید آن سربلند


فرومایه گر دانش آرد بدست،


کند سرکشى بیش چون پیل مست‏

=


116 «اِذا قَصُرَت یَدُکَ عَن المُکافاةِ فَاَطِل لِسانَکَ بِالشُّکرِ»


 وقتى دستت از پاداش کوتاه باشد زبانت 

را بشکرانه دراز کن

.

    چو اندر مکافات نیکىّ کس

    به نیکى نباشد تو را دسترس،


، خدایش دهد اجر شایسته تر


 سپاس است بهر تو بایسته ‏تر


=


117 «اِذا رَاَیتَ مِن غَیرِکَ خُلقاََ ذَمیماََ

فَتَجَنَّبَ مِن نَفسِکَ اَمثالَهُ»


وقتى خوى زشتى در دیگرى دیدى عادتهاى

 مانند آنرا از خودت دور کن


    چو بینى بکس عادتى ناپسند،

    سزد گر بیاموزى از آن تو پند 

 کنى دور مانندش از نفس خویش‏


چو دارى بتهذیب خود سعى بیش‏


==

118 «اِذا جَمَعتَ المالَ فَاَنتَ وَکیلُُ لِغَیرَکَ یَسعَدُ بِه وَ تَشقى اَنتَ»


 وقتى مال جمع میکنى، تو در این کار وکیل دیگرى

 هستى، او با آن خوشبخت مى‏شود و تو بدبخت مى‏گردى


    چو مشغول باشى تو در جمع مال،
    خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،


 ندانى تو بر دیگرانى وکیل‏

 سعیدند آنان. تو باشى، ذلیل‏

=


119 «اِذا کُنتَ فى اِدبارِِ وَ المَوتُ فى اِقبالِِ فَما اَسرَعَ المُلتَقى»

 وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پیش آمدن، پس 

دیدار چقدر نزدیک است


    چو پیک اجل روى آرد به پیش

    تو باشى به واپسگرائىّ خویش


 نه دیرى بپاید که دیدار مرگ


شود حاصل اى مرد بى زاد و برگ‏


==


120 «اِذا کَملَ العَقلُ نَقَصَ الشَّهوَةُ. اِذا

قَوِیَتِ الأَمانَةُ کَثُرَ الصِّدقُ»



 وقتى عقل کامل شود خواهش نفس کاهش یابد. وقتى 

امانت استوار گردد راستى زیاد شود


    چو پوید ترا عقل راه کمال،

    رود شهوت اندر طریق زوال


 چو کس را امانت بود بیشتر


‏ رود در ره راستى پیشتر


=


121 «اِذا سادَ السّفَلُ خابَ الأَمَلُ» 

وقتى فرومایگان سرورى یابند امیدها قطع گردد.

    چو افتد بدست فرومایه کار

    شود حال بر جمله خلق زار


 رود آرزوها سراسر بباد


 نبینى دگر خاطرى هیچ شاد
122 «اِذا ضَرَّتِ النّوافِل بِالفرائِضِ فاَرفُضوها»

 وقتى مستحبّات بواجبات زیان رساند، مستحبّات را ترک کنید

    بوقت عبادت بدرگاه ربّ،

    مقدّم بود واجب از مستحب‏


 گرت واجب از دست خواهد شدن


 تو از مستحبّ جان من دم مزن‏
123 «اذا رَاَیتَ رَبَّکَ یُوالى عَلَیکَ البَلاءَ فَاشکُرهُ»


 وقتى دیدى خداى پیاپى بر تو بلا مى‏فرستد شاکر باش

    چو بینى رسد بر تو هر دم بلا
    بکوش اى برادر بشکر خدا


که با یاد پروردگار کریم

 برویت شود باز باب نعیم‏


===

124 «اِذا قَدَرتَ عَلى عَدوّکَ ف
َاجعَلِ العفوَ


عَلیَهِ شُکراََ لِلقُدرَة عَلَیهِ»



 چون بر دشمن پیروز شدى بشکرانه

 این پیروزى او را ببخش

    چو بر دشمن خویش یابى ظفر

    شوى ایمن از هر گزند و خطر،


بشکرانه قدرت، اى پهلوان،


ببخشاى بر دشمن ناتوان‏




125 «اِذا هَبتَ اَمراََ فَقَع فیهِ فاِنّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَشَدُّ مِن الوقوعُ فیهِ»


چون از کارى ترسیدى. در آن وارد شو، زیرا

 سختى پرهیز از سختى آن کار بیشتر است


    ز کارى چو ترست بود جان من،

    برو خویشتن را تو در آن فکن



 که سختىّ پرهیز بد بیگمان،


‏ فزونتر ز سختىّ انجام آن‏

==



126 «اِذا مَلِکَ الأراذِل هَلَکَ الأَفاضِل»

 چون ناکسان زمامدار شوند، بزرگان و 

دانشمندان هلاک گردند


    چو افتد بدست اراذل امور

    شود عدل و انصاف منکوب زور


 سر سروران اندر افتد بخاک‏

بسى نامداران شوندى هلاک‏

==


127 «اذا اَرَدتَ اَن تُطاعَ فَاَسئَلَ ما یُستَطاعُ.

 اِذا لَم یَکُن ما تُریدُ فَاَرِد ما یَکون»


اگر مى‏خواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى 

چیزى را که مى‏خواهى نیست آنچه را هست بخواه

    چو خواهى که امر تو مجرى بود
    بخواه آنچه دانى مهیّا بود 

، چو چیزى که خواهى فراهم نبود،

بخواه آنچه بهر تو دارد وجود

==





128 «اِذا مَطَرَ التّحاسُدُ اَنبَتَتِ التَّفاسُدُ»


وقتى باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید

    چو بارد حسد، همچو ابر بهار

    درخت تباهى بیاید ببار



 دهد او بسى خانمانها بباد

برد بهترین دوستى‏ها زیاد


==
129 «اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبداََ اَلهَمَهُ حُسنَ العِبادَةِ»


وقتى خداوند بنده ‏اى را دوست داشته باشد، خوبى


عبادت را بوى الهام میکند 


  کسی را که دارد خداوند دوست،
    بدنیا و عقبى سرافراز اوست‏

عبادت شودنز داوارجمند

 به طاعت شود پیش حق سربلند


====

130 «اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبدِِ خَیراََ مَنحَهُ عَقلاََ قَویماََ وَ عَمَلاََ مُستَقیماََ»


 وقتى خداوند براى بنده‏اى خیر بخواهد، باو

 خردى استوار و عملى درست مى‏بخشد


    چو بهر کسى خیر خواهد خدا
    کند عقل محکم مر او را عطا 

 هم او را بانجام کار درست،

مؤیّد نماید ز روز نخست‏



131 «اِذا فارَقتَ ذَنباََ فَکُن عَلَیهِ نادِمَاََ»

 وقتى از گناهى فراغت یافتى از

 آن پشیمان باش

    چو فارغ شدى از گنه اى اثیم،
    تو را باید از آن بسى ترس و بیم

 پشیمانى آن گاه پسندیده تر

‏ تو را توبه بسیار زیبنده‏تر

=


132 «اِذا قامَ اَحَدُکُم اِلى الصّلوة فَلیُصَلِّ صَلاةَ مُوَدّعِِ»

وقتى یکى از شما بنماز مى‏ایستد باید نماز بخواند

 مانند نماز خواندن کسى که قصد وداع با نماز را دارد 

(ز نظر توجّه بنماز)

    چو خواهى که بر پاى دارى نماز،

    بدرگاه بخشنده بى ‏نیاز،

 تو را باید آن سان زبان و بیان‏

که گویا است قصد تو تودیع آن‏


==


133 «اِذا هَرَبَ الزّاهِدُ مِن النّاسِ فَاطلُبُه. اِذا طَلَبَ 
الزّاهِدُ النّاسَ فَاهرُب مِنهُ»


 چون دیدى زاهدى از مردم مى‏ گریزد او را 

بجوى و چون دیدى جویاى مردم است از او بگریز


    چو زاهد ز مردم گریزان بود،

    بجویش که او اهل ایمان بود

 ور او هست جویاى مردم بسى،

 نباشد چنو دام گستر کسى‏

134 «اِذا اَحَبَّ اللّهُ سُبحانَهُ عَبداََ حَبَّبَ اِلیَهِ الاَمانَةَ»


 وقتى خداوند بنده ‏اى را دوست داشته باشد 

حبّ امانت را در دل او مى‏افکند


    چو محبوب خالق شود بنده ‏اى

    گراید باخلاق ارزنده ‏اى

 امانت بنزدش شود ارجمند

 نه کس را رسد زو زیان و گزند
==

135 «اِذا استَخلَصَ اللهُ عَبدَاََ اَلهَمَهُ الدّیانَةَ»

 هرگاه خداوند بنده ‏اى را پاک و خالص گرداند

 دین را بوى الهام میکند

    چو خواهد خداوند ارض و سماء

    کند پاک و خالص یکى بنده را،

 بقلب اندرش افکند حبّ دین‏

 شود اهل ایمان و صدق و یقین‏
==

136 «اِذا رَاَیتَ مَظلوماََ فََاَعنِهُ عَلى الظّالِمِ»

 وقتى ستم رسیده ‏اى را دیدى او را

در برابر ستمگر یارى کن

    چو بینى ستم پیشه نابکار
    کند با ستم، حال مظلوم زار


 توانى اگر، یار مظلوم باش‏
 طرفدار مسکین و محروم باش‏

137 «اِذا اَنعَمتَ بِالنِّعمَةِ فَقَد قَضیتَ شُکرَها»

 چون از نعمت خدا داده، بخشیدى شکر آن

 را بجاى آورده باشى
    چو نعمت دهد بر تو پروردگار
    ببخشاى از آن تو اى بختیار
 عطاى تو شکرانه نعمت است‏ که در ناسپاسى بسى نقمت است‏

138 «اِذا لَم تکُن عالِما ناطِقاََ فَکُن مُستَمِعاََ واعیا»

 اگر دانشمند سخنور نیستى، شنونده

 نگهدارنده و دریابنده باش
    ز دانش گرت نیست سرمایه ‏اى
    بنطق ار نباشد تو را پایه‏ اى،
 برو مستمع باش اى هوشمند نگه دار هر گفته ارجمند
=

139 «اِذا اَحَبّ اللّهُ بِعَبدِِ شَرّاََ حَبَّبَ اِلَیهِ

المالَ وَ بَسَطَ مِنهُ الامالَ»


وقتى خدا براى بنده ‏اى بد بخواهد مال دنیا را نزد

 او عزیز کند و آرزوهایش را دراز گرداند


    چو بد خواست بر کس خداى جهان،

    شود عاشق مال و امثال آن‏ 

 رود در پى آرزوى دراز


نباشد دمى ایمن از دست آز

=


140 «اِذا مَدَحتَ فَاختَصِر. اِذا ذَمَمتَ فَاقتَصِر»


 وقتى کسی را ستایش کنى باختصار بکوش. وقتى

 کسی را نکوهش کنى سخن کوتاه گوى

    زبان چون گشائى بمدح کسى
    تو را به که کوتاه آیى بسى‏

و گر نیز کس را نکوهش کنى،

 سزد گر زبان را فروکش کنى‏

==

141 «اِذا اَبصَرَتِ العَینُ الشّهوَةَ عَمَىِ

القَلبُ عَنِ العاقِبَةِ»


 وقتى چشم شهوت باز شود دیده دل از دیدن

 پایان کار کور گردد


    چو چشم هوى و هوس گشت باز،
    شود چشم دل کور، اى یکّه تاز 
 

نبیند دگر هیچ پایان کار

نگیرد هوسران نادان قرار

==


142 «اِذا طََلبتَ الِعزَّ فَاطلُبُهُ بِالطّاعَة. اِذا طَلَبتَ

 الغِنى فَاطلُبُه بِالقِناعَةِ» 


اگر طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر 

مى ‏خواهى توانگر شوى آنرا در قناعت جستجو کن.


    چو خواهى که قدر تو گردد بلند
    بطاعت بیفزاى اى ارجمند


 ورت بى‏ نیازى بود آرزو

 برو در قناعت تو آن را بجو
143 «اِذا بَلَغَ اللّئیمُ فَوقَ مِقدارِه تَنَکّرَت اَحوالُهُ»


 وقتى ناکس بیش از ظرفیّتش پیشرفت کند 

احوالش ببدى گراید

    فرومایه را گر شود قدر بیش

    کشد پاى بیرون‏تر از حدّ خویش


شود زشت رفتار و اطوار او


‏ دگرگون شود جمله کردار او


144 «اِذا قَدّمتَ الفِکرَ فى اَفعالِک َحَسُنَت عَواقِبُکَ وَ فِعالُکَ» 

وقتى پیش از اعمالت بیندیشى، پایان کارت نیکو شود


    چو در کارى اندیشه کردى ز پیش
    نگردى پشیمان ز کردار خویش


 شود بر تو فرخنده پایان کار

‏ ز لغزش شوى زین سبب بر کنار

==


145 «اَعجَزُ النّاسِ مَن قَدَرَ عَلى اَن یُزیلَ اَلنَّقصَ

عَن نَفسِهِ فَلَم یَفعَلَ»



 ناتوانترین مردم کسى است که بتواند نقص

 را از نفس خود بزداید ولى نزداید.

    چو کس را بود چاره نقص خویش
    ولى پاى نگذارد از جهل پیش


 نباشد ازو ناتوانتر کسى‏

 به قدر است، کمتر ز خار و خسى‏


=


146 «اَعجَزُ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ اِکتِسابِ الأَخوانِ وَ اَعجَزُ مِنهُ مَن


ضَیَّعَ مَن ظَفَرَ بِهِ مِنهُم»


ناتوان ترین مردم کسى است که نتواند دوستانى
 بدست آوردو ناتوان تر آنکه دوستان بدست آورده را 
هم از دست بدهد


===



    بسى ناتوان باشد و زار، کس،
    که بر دوستى نیستش دسترس‏


 وز او ناتوانتر نباشد بیاد،

 که او دوستان خود از دست داد

=



147 «اَعجَزُ النّاسِ اَمنُهُم لِوقوعِ اَلحوادِثِ وَ هُجومِ الاَجَلِ»


ناتوان ترین مردم کسى است که از پیش آمدهاى 

روزگار و یورش مرگ از همه غافلتر باشد


    نباشد کسى ناتوانتر از آن،
    که غافل بود از گزند زمان‏


 نیندیشد از حمله گرگ مرگ‏

 نباشد پى توشه و زاد و برگ‏

===


148 «اَحَمقُ النّاسِ مَن اَنکَرَ عَلى غَیرَهُ

رَذیلَةََ وَ هُوَ مَُقیمُُ عَلَیها»


کودن‏ ترین مردم کسى است که کار بدى را بر دیگرى 

زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى کند
.


    از آن نیست نادانترى در شمار

    که او را بود کار زشتى شعار

 اگر بیند آن عیب در دیگرى


 گشاید زبان ملامتگرى‏


149 «اَحمَقُ النّاسِ مَن یَمنَعُ البِرَّ وَ یَطلُبُ الشُّکرُ

وَ یَفعَلُ الشّرّ وَ یَتَوَقّعُ الخَیرُ»


 نادان ‏ترین مردم کسى است که مانع خیر باشد

 و سپاس بطلبد، بدى کند و توقّع خوبى داشته باشد


    چو کس باز دارد کسى را ز خیر
    بود انتظار سپاسش ز غیر


 ز بد باشدش نیکوئى آرزو

 نباشد چنو، احمقى زشتخو


150 «اَحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ اِنَّهُ اَعقَلُ النّاسِ»


 کم خردترین مردم کسى است که پندارد 

خردمندترین مردم است


    نباشد از آن، هیچ نادانترى،


    نه در خود سرى ز آن بتر خود سرى


 که پندارد او خود بعقل و خرد،


 ز هر کس تو گوئى فزونتر بود


=



151 «اَحمَدُ مِنَ البَلاغَةِ اَلصّمتُ
 حینَ لا یَنبَغی اَلکَلامُ»


 وقتى سخن گفتن سزاوار نباشد، خاموشى

 بهتر از داد سخن دادن است.

    بدانجا که گفتن سزاوار نیست،

    تو را بهتر از خامشى کار نیست

 به بیهوده مشکن تو قدر سخن‏

‏ ‌ بیندیش اوّل دمى جان من

152 «اَعجَزَ النّاسِ مَن عَجَزَ عَن اِصلاحِ نَفسِه» 

ناتوان‏ ترین مردم کسى است که از اصلاح 

نفس خود عاجز باشد.

    چو کس با خبر باشد از عیب خویش،

    بود عاجز از رفع آن لیک بیش،

 نباشد چنو هیچکس ناتوان‏

 ملامت کنندش نکوهش گران‏
=

153 «اَشبَه النّاسِ بِأنبیاءَ اللّهِ اَقولُهُم لِلحَقِّ

 وَ اَصبَرهُم عَلىَ العَمَلِ»

 شبیه ‏ترین مردم به پیامبران خدا کسى است که 
حقگوتر باشد و در اجراى حقّ بیشتر 
پایدارى و تحمّل کند

    چو کس را بود گفتن حقّ شعار

    باجراى آن باشد او پایدار

 به پیغمبران نیست چون او همال‏

پسندیده باشد مر او را خصال‏

===

154 «َاَمقَتُ العِباد اِلى اللّهِ سُبحانَهُ 
مَن کانَ هِمَّتُهُ بَطنُهُ وَ فَرجُهُ»

 دشمن ‏ترین بندگان نزد خداى پاک کسى است

 که همّتش مصروف پر کردن شکم

 و اطفاى شهوتش باشد 

   کسى را که همّت بخوردن بود،

    عنان را بشهوت سپردن بود

 چنو نیست کس دشمن کردگار

 تو را عار بهتر از این هر دو کار

=

155 «اَحَقُّ النّاسِ بِالإحسانِ مَن أحسَنَ اللّهُ اِلَیهِ 
وَ بَسَطَ بِالقُدرَةِ یَدیهِ»

 سزاوارترین کس به نیکى کردن کسى است 

که خدا باو نیکى کرده و دستش را در

 توانائى باز گذاشته.

    چو بر بنده باشد خدا را نظر

    مر او را دهد قدرت و سیم و زر

 بشکرانه لطف پروردگار 

سزد گر کند بذل و احسان شعار

==

156 «اَعقَلُ النّاسِ مَن کانَ بِعَیبِهِ بَصیراََ 
وَ عَن عَیبِ غَیرِهِ ضَریراََ» 


خردمندترین مردم کسى است که عیب خودش 

را ببیند ولى عیب دیگرى را نبیند

    نباشد از آن کس خردمندتر

    که او باشد از عیب خود با خبر

نبیند هم او عیب دیگر کسان‏

 و گردید او، چشم پوشد از آن‏

=

157 «اَخسَرُ النّاسِ مَن قَدَرَ اَن یَقولَ الحَقَّ فَلَم یَقُل»

 زیان کارترین مردم کسى است که بتواند 

حقّ را بگوید ولى نگوید  

  ندیدم زیان کارتر من از او

    که از حقّ تواند کند گفتگو 

 ولى لب فرو بندد او از بیان

مبادا رسد بر وى اندک زیان‏

=

158 «أَقبَح شَی‏ءَ الأِفکُ»

 تهمت بستن به مردم بدترین چیزها است.

    ز بهتان بدور است مرد خداى 

    مر او را بود راستى رهنماىکز آن زشت‏تر نیست خوى دگر

 زند بر دل متهم او شرر

=

159 «اَعوَنُ الأَشیاءَ عَلى تَزکیَةِ العَقلِ اَلتَّعلیمُ»

 یارى دهنده‏ ترین چیزها براى افزایش خرد یاد دادن است

    چو خواهى که عقلت شود بیشتر

    روى در ره بخردى پیشتربتعلیم نادان تو همّت گمار

که شاخ خرد آورد برگ و بار


==

160 «اَعلَمُ النّاسِ مَن لَم یُزِلِ الشّکُّ یَقینَهُ»

 داناترین مردم کسى است که شکّ یقینش 

را از بین نبرد   

 چو باشد یقین کسى استوار،

    بود در ره دین خود پایدار

 نگردد بشکّ و بتردید سست

 چنو عاقل و عالمى کس نجست‏


==161 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَکثَرُهُم خَشیَةََ لَهُ» 

خداشناس‏ترین مردم کسى است که 

بیشتر از دیگران از خدا بترسد   

 چو کس بیشتر ترسد از کردگار

کندروشن ازیاداو قلب تار

 نباشد چنو هیچکس حقّ شناس


 همانند او نیست اندر سپاس‏

==

162 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ سُبحانَهُ اَکثرَهُم لَهُ مَسئَلَةََ» 

خداشناس‏ ترین مردم کسى است که بیشتر از

 دیگران از خدا سؤال و درخواست کند

 کسى چون تو آگه ز ذاتش نشد

 بدین گونه محو صفاتش نشد 

چو باشى خدا را تو خواننده ‏تر
 


   بدرگاه او هر چه خواهنده ‏تر

=


163 «اَحسَنُ اَفعالِ المُقتَدِرِ اَلعَفو» 

بهترین کارهاى شخص توانا گذشت 

از گناهان دیگران است  

  بهین شیوه شخص با اقتدار

    نکوتر ز هر کار و از هر شعار

 گذشت است و پوزش پذیرفتن است

دهان بستن از ناسزا گفتن است‏


=

164 «اَحسَنُ الادابِ ما کَفَّکَ عَنِ المَحارِم»

 بهترین ادبها و دانشها آن است که ترا

 از چیزهاى حرام باز دارد

    گرت دانشى برد بر راه راست

    ز قدر تو با کجرویها نکاست

 تو را از حرام خدا داشت دور 

بود بهترین دانش اى با شعور
=

165 «اَحسَنُ الاَقوالِ ما وافَقَ الحَقَّ 
وَ اَفضَل المُقالِ ما طابَقَ الصِّدق» 

بهترین گفتار آن است که با حقّ موافق باشد، و 

برترین سخن آن است که با راستى مطابقت کند 

   کلامى چو با حقّ مطابق بود،

    بصدق و درستى موافق بود،

 نباشد از آن هیچ بهتر کلام‏

 ترا باید این گونه باشد مرام‏


===

166 «اَحسَنُ الصّنائِعِ ما وافَقَ الشَّرائِع» 

بهترین کارها آن است که برابر دستورهاى 

شرع باشد  

  ترا گویم از بهترین کارها 

    هم از برترین رسم و رفتارها 

بودکاربروفق احکام دین 

چرا ترسى اندر دژ آهنین‏
-=

167 «اَحسَنُ المَقالِ ما صَدَّقَهُ حُسنُ الفِعالُ»

 بهترین گفتار آن است که رفتار نیک مؤیّد 

آن باشد 

   چو کردار خوب تو باشد گواه،

    بصدق کلام تو اى نیکخواه،

 بود بهترین گفته آن گفته ات

 چه زیبا است آن گوهر سفته ‏ات


=‏

168 «اَحسنُ الکَلامِ ما لا تَمُجُّهُ اِلأذانُ

 وَ لا یَتعُبُ فَهمُهُ الاَفهامَ» 

بهترین کلام آن است که بر گوش سنگین نیاید 

و فهم از درک آن عاجز نباشد 

   چو سنگین نیاید کلامى بگوش

    بود درکش آسان بفهم و بهوش

نکوتر نجوئى تو از آن کلام

تو را باید این گونه باشد مرام




==


169 «أَعظَمُ النّاسِ ذُلّاََ الطّامِعُ الحَریصُ المُریبُ»

 خوارترین مردم شخص طمعکار حریص 

بد گمان است. 


   نباشد کسى خوار چون آزمند

    که باشد بشکّ اندر از چون و چند

  نه پرهیز باشد ورا از حرام

نه اندیشد او هیچ از ننگ و نام‏

==

170 «أَعظَمُ النّاسِ سُلطاناََ عَلى نَفسهِ مَن 

قَمَعَ غَضَبُهُ وَ اَماتَ شَهوَتُهُ»

 مسلّط ترین شخص بر نفس خود، کسى است 

که خشمش را سرکوب کند و شهوتش را بکشد

    چو کس ریشه شهوت و خشم و کین

    برون آرد از دل به نیروى دین‏،

 چنو نیست بر نفس خود چیره کس‏

 بهر چیز، او را بود دسترس

=

171 «أَعظَمُ الحِماقَةِ اَلاختیالُ فىِ الفاقَةِ»

 بزرگترین نادانى تکبّر در حال فقر است

    گدا گر تکبّر کند احمق است

    بسى دور از راه و رسم حق است
 نه از دیگرى شاید، این خوى بد
‏ گریزان بود هر کس از بوى بد



=

172 «اَفضَلُ السَّخاء اَن تَکونَ بِمالِکَ مُتبَرِّعاََ 

وَ عَن مالِ غَیرِکَ مُتَوَرِّعاََ» 

برترین بخشش آنست  که مال خودت را در راه 

خدا ببخشى و از مال دیگران بپرهیزى 

   چو در راه خشنودى کردگار

    کنى ثروت خویشتن را نثار

 بپرهیزى از مال مردم اگر

 بود بهترین بخشش اى خوش سیر

=

173 «اَفضَلُ الأَمانَةِ اَلوفاءُ بِالعَهدِ»

 وفاى بعهد بهترین امانت‏دارى است

    چو بر عهد و پیمان وفا باشدت،

    تقرّب بسوى خدا باشدت

 نباشد امانت از این بیشتر

 نباشد کسى از تو خوش کیش ‏تر

==

174 «اَفضلُ الذِّکرِ القُرانِ بِهِ تُشرَحُ الصّدور

 وَ تَستَنیرُ السّرائِر» 

قرآن برترین پند است، با آن سینه‏ ها باز مى‏شود

 و درونها روشن مى‏گردد.

    همانند قرآن نباشد بذکر 

    چنو کس نخواند کسى را بفکر


شود روشن از آن درونهاى تار 

دهد سینه را وسعت اى بی قرار==


175 «اَفضَلُ الأیمانِ حُسنُ الایقانِ»

 بالاترین ایمان یقین درست در باره خدا داشتن است

    بود زیور مرد مؤمن یقین 


    یقین است برتر ز هر کیش و دین‏ 

حذر کن تو از شک و تردید و ریب‏ 

که شکّاک را نیست ایمان بغیب‏

176 «اَفضَلُ العَطیَّة ِما کانَ قَبلَ مَذَلّةِ السؤالِ» 

بالاترین بخشش آنستکه پیش از 

خوارى خواستن باشد

    چو بى ذلّت و خوارى خواستن،

    نه با منّت از اجر خود کاستن

،ببخشى به بیچارگان هر چه بود

، تو را باشد این غایت لطف وجود

 =

177 «اَفضَلُ الطّاعاتِ اَلغَروفَ عَنِ اللَّذاتِ» 

بالاترین عبادتها از لذّتها دل برکندن است

    ز لذّات دنیا چو دل برکنى،

    ز مرغ هوى و هوس، پر کنى،

 بود برترین طاعت و بندگى‏

 شود بر تو آسان بسى زندگى‏

==

178 «اَفضَلُ النّاسِ اَنفَعَهُم لِلنّاسِ» 

برترین مردم کسى است که بیشتر از

 همه سودش بمردم برسد

    چو باشى پى سود مردم بسى،

    بخدمت ترا نیست، همتا کسى

 توئى بهترین بنده کردگار 

تو باشى سعید و توئى کامکار

=

179 «اَفضَلُ الجودِ ایصالُ الحقوقِ اِلى اَهلِها» 

برترین بخشش رسانیدن حقوق بحقّ داران است.

    چو حقّ را بذیحقّ رسانى تو زود

    بمحتاج و مسکین دهى هر چه بود

، از این نیست برتر عطا و سخا،

 همین است راه رضاى خدا

=

180 «اَفضَلُ العِبادَةِ اَلفِکرُ»

 اندیشه کردن بالاترین عبادتها است

    دمى فکر و اندیشه در کارها،

    کند بر تو روشن بسى تارها

  هم او برترین عبادت بودهم او رهگشاى سعادت بود


==

181 «اَشدُ الذّنوبِ عِند اللّهِ سُبحانَهُ 
ذَنبُُ اِستَهانَ بِهِ راکِبُهُ» 

سخت ‏ترین گناهان در پیشگاه خدا گناهى است

 که بنظر مرتکب آن کوچک آید  

  نباشد گناهى از آن سخت‏ تر،

    نه از آن گنهکار بدبخت‏ تر که کوچک شمارد مر آنرا بسى‏،

 نه او گوش دارد به پند کسى‏
 =


182 «اَشَدُّ النّاسِ نَدماََ عِندَ المَوتِ العُلَماءُ غَیرُ العامِلین»

 پشیمان ‏ترین اشخاص هنگام مرگ 
عالمان بدون عملند

    پشیمان‏تر از عالم بى عمل

    نباشد بهنگام مرگ و اجل‏ 

 چو، بر دانش خویش او ظالم است‏


به تکلیف افزونترى عالم است‏
=

183 «اَشَدُّ القلوب غِلّاََ قَلبُ الحُقود»ِ

 ناپاکترین دلها دل شخص کینه‏ ورز است

    نباشد بتر از دل کینه ‏توز

    نبینى چنو هیچ آتش فروز 

 کند خانمانهاى مردم خراب‏ 

کند نقشه دوستى نقش آب‏

==

184 «اَکرَمُ الشّیمَ اِکرامُ المُصاحِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب» 

گرامى داشتن دوست و بر آوردن نیاز خواهند 

بهترین شیوه است.

    برو یار خود را گرامى شمار 

    برو حاجت خواستاران برآرکزین شیوه برتر، ترا کار نیست

 بتر هیچ از مردم آزار نیست‏

=

185 «اَشَدُّ النّاسِ عَذاباََ یَومَ القیامَةِ المُتخَطُ لِقَضاء اللّهِ»

 شدیدترین عذاب در روز قیامت بکسانى مى‏رسد 

که بر خواست خدا خشمناک باشند  

  چو از حکم و تقدیر دادار پاک، 

    کسى باشد اندر جهان خشمناک

، بروز قیامت عذاب خداى

،در آرد مر او را بسختى ز پاى‏

=

186 «اَوفَرُ النّاسِ حَظّاََ مِن الأخِرةِ اَقَلّهُم حَظّاََ مِنَ الدُّنیا»

 کم بهره ‏ترین مردم در دنیا، بهره‏مندترین

 آنان در آخرتند 

   چو کم بهره ‏تر باشد اندر جهان،


    کس از جمله یاران و از مردمان،

بردبیشتر بهره اندربهشت

  چو دنیا، بدنیا پرستان بهشت‏

=

187 «اَذَلّ النّاسِ مَن اَهانَ النّاسِ»

 فرومایه‏ ترین افراد کسى است که مردم را خوار دارد.

    چو کس دیگران را کند خوار و زار

    بود ناسزا گفتن او را شعار

، 
، فرومایه ‏تر نیست از او کسى 

بخوارى چنو نیست خار و خسى‏


188 «اَغنىَ الأغنیاءِ مَن لَم یَکُن لِلحِرصِ اَسیراََ»

 توانگرترین توانگران کسى است که 

گرفتار حرص و آز نباشد    توانگرتر از هر توانگر کسى است،

    که از آزمندى گریزان بسى است نگه دارد او آبرو را بمال

‏ نگردد ز بخشیدن آشفته حال‏

189 «أَحکَمُ النّاسِ مَن فَرَّ مِن جُهّالِ النّاسِ» 

داناترین مردم کسى است که از مردمان 

نادان بگریزد

    چو از جاهلان کس گریزان شود

    چو عیسى بسوى بیابان شود،

 بدانشورى نیست او را همال

 نه اندر خرد باشد او را مثال‏

==

190-اَنعَمُ الناسِ عیَشاََمَن مَنَحَهُ اللهُ سُبحانَهُ 

 القَناعَهَ  وَاَصلَحَ لَهُ زَوجَهُ 

کامیاب ترین مردم درزندگی کسی یاست که خدای بز رگ 
به او خوی قناعت عطافرموده  وهمسرش 
رابرایش سازگار ساخته .

چوخوی قناعت نماید عطا 

یکی بنده راازکرامت خدا

هم اورادهد همسرسازگار

نباشد چنو منعم وبختیار

==

191- اَفضَلُ الناسِ فِی الدُنیا الاَسخِیاءُ وَفِی الاخِرَهَ الاَتقیاء
برترین مردم دردنیا بخشندگانند ودرآخرت پرهیزگاران .

گرامی ترین مردمان درجهان 

نباشد بجز خیل بخشندگان 

بعقبی بنزدیک پروردگار

بعزت نباشد  چو پرهیزگار

==

192- اَعدَلَ الناسِ مَن اَنصَفَ مَن ظَلَمَهُ 

عادل ترین مردم کسی است که به آنکه براو ستم

 رواداشته باانصاف رفتارکند

ندیدم کس عادل ترازرآن که او 

چو شد چیره  برةالم زشتخو 

به کیفر ره عدل گیرد به پیش 

نیازارداورازاندازه بیش 

==

193- اَجَلُ الاُمَراء مَن  لَم یَکُنِ الهَوی عَلَیهِ اَمیراََ.

بهترین امیران کسی است که خواهش  

نفس بروی چیره شده  نباشد    کسى را توان گفت الحقّ امیر

    که در بند شهوت نباشد اسیر بود چیره بر نفس امّاره ‏اش 

نبندد هوسها در چاره ‏اش‏


194 «اَسفَهُ السّفَهاء المُتَبَحِّجُ بِفُحشِ الکَلامِ»

 نادان تر ازهمه نادانها کسى است 

که از ناسزا گفتن شادمان شود

    بدشنام چون کس شود شادمان،

    گشاید بهر ناسزائى زبان،

 ورا نیست اندر سفاهت نظیر نباشد چنین کس نصیحت پذیر

==


195 «اَجوَرُ النّاسِ مَن عَدّ جَورَهُ عَدلاََ مِنهُ»

 ستمکارترین مردم کسى است که

 بیدادگرى خود را عدل بشمار
    نباشد از آن کس ستمکارتر  

  نه از او بود مردم آزارتر



که بیدادخودرانهد نام داد

، نباشد ورا نیکى اندر نهاد

==

196 «اَحضَرُ النّاسِ جَواباََ مَن لَم یَغضَب»


حاضر جوابترین مردم کسى است که خشمگین نشود

    نباشد چنین هیچ حاضر جواب

    که چون کس بدشنام گردد خطاب، ، بپاسخ نگردد بر او چیره خشم‏

بپوشد ز تقصیر هتّاک چشم‏


=

197 «اَظلَمُ النّاسِ مَن سَنَّ سُنَنُ الجَورِ

 وَ مَحاسُنَنُ العَدلِ» 

ستمکارترین مردم کسى است که رسم ستم را 

بنا نهاد و آئین دادگرى را برانداخت

    نباشد از آن کس ستمکارتر

    نه ز او آدمى مردم آزارتر، که او رسم بیداد، بنیاد کرد

، هم او شیوه داد بر باد کرد

==

198 «اَوّلُ المُروَّةِ طَلاقَةُ الوَجهِ وَ اخِرُها اَلتَّودُّد»

 جوانمردى اوّلش گشاده روئى و آخرش

 دوستى با مردم است

    جوانمرد را چهره خندان بود 

    به برخورد همواره شادان بود

کشد کارش آخر بمهر و صفا تو را نیمه ره نسازد رها

=



199 «ابخل النّاس من بخل بالسّلام»

 بخیل‏ترین مردم کسى است که از سلام 

دادن امساک ورزد

    چو کس بخل ورزد بذکر سلام


    نباشد بر او آدمیّت تمام‏ 


، بر او چیره اهریمن نخوت است‏


سکوتش نه از سستى و رخوت است‏

==

200 «اَخزَم ُالنّاسِ رَأیَاََ مَن اَنجَزَ وَعدَهُ وَ

 لَم یُؤَخِّر عَمَلَ یَومِهُ لَغِدهِ» 

دور اندیش‏ترین مردم کسى است که بوعده 

خود وفا کند و کار امروزش را براى فردا نگذارد


    نباشد از آن دور اندیش تر،



    نه در راه عقل و خرد پیش تر،


 کز امروز کارش بفردا نماند

 وفا را به پیمان بآخر رساند

=



201 «اَفقََرُ النّاسِ مَن قَتَّرَ عَلى نَفسِهِ مَعَ الغَنى وَ

 السَعَةِ وَ خَلَّفهِ لِغَیرهِ»


 فقیرترین مردم کسى است که با وجود توانگرى 

و وسعت بر عائله‏ اش تنگ گیرد و مالش

 را براى وارثش بگذارد



    نداراتر از آن نباشد کسى،

    که باشد ورا مال و ثروت بسى


ولى تنگ گیرد بر اهل و عیال‏



‏ بارث او گذارد همه پول و مال‏


==


202 «اَشقَى النّاسِ مَن باعَ دینَهُ بِدُنیا غَیرِه» 

بدبخت‏ ترین مردم کسى است که دینش

 را بدنیاى دیگرى بفروشد


    نباشد از آن بخت برگشته ‏تر

    نه مفتون و مغبون و سرگشته ‏تر


 که دینش فروشد بدنیاى غیر


 نباشد ورا در خط خیر سیر


=


203 «اَقطَعُ شَی‏ءِِ ظُلمُ القُضاتِ»


بیدادگرى قاضیان برنده ‏ترین رشته 

نظم کارها است


    به بریدن رشته ‏هاى امور

    به ترویج سستى و ضعف و فتور


 ز بیداد قاضى نباشد بتر


 زند بر دل صاحب حقّ شرر


204 «اَنفَعُ المالِ ما قُضِىَ بِهِ الفَرضُ» 

مفیدترین مال آنست که با آن واجبات خود را ادا کنى

    چو سازى بمالى ادا فرض خویش

    بپردازى از آن همه قرض خویش


 بدان سودمندى ترا نیست مال‏


 بود باقى آن، کى پذیرد زوال‏



==



205- «اَفَةُ القَوىِّ اِستِضعافُ الخَصمِ»

 آفت شخص نیرومند، ناتوان شمردن دشمن است

    بود آفت شخص با اقتدار

    ورا غفلت از گردش روزگار،

 عدو را شمردن بسى خوار و پست‏

 نبودن در اندیشه، هیچ از شکست‏

=

206 «آفَةُ السَّخاء المَنُّ»

 منّت گذاشتن آفت بخشش است


    به بخشش منه منّت اى مرد راد 

    که اجر ترا داد خواهد بباد

ازیرا بود آفت بذل وجود

 ترا زین نکوهیده خصلت چه سود

=

207 «آفَةُ العِبادَةِ الرّیاءُ» 

خودنمائى آفت عبادت است

    بود آفت هر عبادت ریا 

    ریاکار نبود ز شیطان جدا

نداند کند خلق را بندگى

 بود مرگ بهتر از این زندگى‏

==

208 «اَفَةُ الکَلامِ اَلإطالَةُ» 

پرگوئى آفت سخن است


    سخن را ز پر گفتن آفت بود

    بکوتاه گفتن لطافت بود
 

چو بسیار نوشى تو آب زلال


 سرانجام افتى برنج و ملال‏

=

209 «اَفَةُ القُضاةِ اَلطَّمَعُ» 

آفت قاضیان حرص و آز است

    بود آفت قاضیان حرص و آز

    مبادا شود دست قاضى دراز
 

به رشوت ستانیدن از اهل زور


 شدن از ره عدل و انصاف دور

=

210 «اَفَةُ الرّیاسَةِ اَلفَخرُ»

 بخود بالیدن آفت ریاست است

    بود آفت سرورى کبر و ناز 

    مکن دست نخوت بهر سو دراز
 

به غیبت، نکوهش کنندت زیادچو معزول گشتى برندت زیاد

==
211 «آفَةُ النّفسِ الوَلَهُ بِالدّنیا»

 دلباختگى بدنیا آفت نفس آدمى است


    بود آفت نفس، دنیاى دون

    کند حب این پیر زالت زبون‏


 نماند بکس تا سحر این عروس

 اگر بیش خواهیش گردد عبوس‏

212 «آفَةُ النُجّحِ الکَسَلُ» 

آفت رستگارى کسالت و کاهلى است


    بود آفت کامیابى کسل

    سلامت بکوشش بود اى دغل‏ 


 تو را بهتر از کار سرمایه چیست

عمل را برادر همانند نیست‏

=

213 «آفَةُ العامَّةِ العالِمُ الفاجِر»


 عالم زشتکار بلاى همگانى است


    بود آفت خلق در روزگار

    همى عالم غافل زشتکار

 
چو مردم کنندى باو اقتدانباشند از کید و مکرش رها

===

214 «آفَةُ العِلمِ تَرکُ العَمَلِ»

 آفت دانش بکار نبستن آن است

    بود آفت علم، ترک عمل 

    کجا تکیه کردن توان بر امل

عمل میوه علم و دانش بود 

چه بهتر که اندر فزایش بود

=

215 «آفَةُ اللُّبِّ اَلعُجبُ»

 خودپسندى آفت خرد است

    بود آفت عقل، عجب و غرور 

    شود خودپسند از ره راست دور
 

گریزند از او جمله یاران اونماند کس از غمگساران او

=




216 «آفَةُ الَعمَلِ تَرکُ الأِخلاصِ فیهِ»

 آفت عمل نبودن نیّت پاک در آن است

    نباشد چو اخلاص اندر عمل،

    ز آفت مصونش مدان اى دغل

 بجنّت توان رفت با این کلید 

تو از حسن نیّت شوى رو سپید

= =

217 «آفَةُ الدّینِ سوءُ الظَّنِّ»

 
بد گمانى آفت دین است

    بود ظنّ بد آفت کیش و دین

    شود زائل و باطل از آن یقین

 بد اندیش را بد بود روزگار 

ز خلق است پیوسته او شرمسار

=

218 «آفَةُ العُلماء حُبُّ الرّیاسَة»

 دوست داشتن جاه و مقام آفت دانشمندان است

    ریاست، بود آفت عالمان 

    تکبّر بود شیوه ظالمان

جهان پیش عالم نیرزد به خس‏

 ورا دانش و بینش خویش بس‏

==


219 «آفَةُ الجُندِ مُخالِفَةُ القادَةِ»

 اختلاف سران سپاه آفت ارتش است

    چو اندر سپه اوفتد اختلاف


    سران را نباشد بهم ائتلاف
 

رود اصل فرمان برى از میان

شود ارتش آنگه بسى ناتوان‏

==


220 «َاَلا اِنَّ اَسمَعُ الأسماعِ مَن وَعَى التَّذکیرَ وَ قَبِلَهُ»

 بدان که شنواترین گوشها گوش کسى است که 

پند را بپذیرد و نگه دارد


    نباشد چنو کس نصیحت نیوش،

    که او بشنود پند با گوش هوش


 نگه دارد او گفته ارجمند
‏ 

چو گوید شود بیشتر سربلند

 = =

221 «اَلا وَ اِنّ الجِهادَ ثَمَنُ الجَنَّةِ فَمَن جاهَدَ


نَفسَهُ مَلَکَها وَ هىَ اَکرَمُ ثَوابِ اللّهِ لِمَن عَرَفَها» 


آگاه باشید جهاد بهاى بهشت است پس آنکه با 

نفسش پیکار کند مالک بهشت شود که براى  

کسى که آنرا بشناسد گرامى‏ترین
 
پاداش خدا است


    بهاى بهشت است بیشکّ جهاد 

    چنو نیست اجر و ثوابى زیاد 

به نزد هرانکس که آن راشناخت 

به پیکارنفس فسونگر بتاخت 
=

                                                                                                                                                           
222 «اَلا اِنّ اَبصَرَ الأبصارِ مَن نَفَذَ فى الخَیرِ طُرفَهُ                       

 آگاه باش که بیناترین چشمها چشم کسى است 

که متوجه خیر و نیکى باشد.
    نباشد از آن هیچ بیننده ‏تر،

    نه از دیدنش هیچ زیبنده ‏تر


 که باشد نگاهش بدنبال خیر


 کند در ره خدمت خلق سیر

==

223 «اِن رَغَبتُم فِى الفَوزِ وَ کَرامَةِ الآخِرَةِ 

فَخُذوا فِى الفَناء لِلبَقاء» 


اگر آرزومند رستگارى و ارجمندى آخرت مى‏باشید، از 

سراى فانى براى دار باقى توشه برگیرید


    ترا باشد ار آرزوى بهشت،


    شود حاصل اى شخص نیکو سرشت



 چو گرد آورى زاد عقباى خویش


،
‏ تو از هستى و مال دنیاى خویش‏

=

224 «اِن َصَبَرتَ اَدرَکتَ بِصَبرِکَ مَنازِلَ الأَبرارِ وَ اِن جَزَعتَ

 اَورَدَکَ جَزَعَکَ عَذابَ النّارِ»
 اگر صبر کنى با صبرت بجایگاه نیکان مى‏رسى و 

اگر بیتابى کنى، بیتابیت ترا

 بآتش دوزخ مى‏رساند
 

   چو اندر مصیبت صبورى کنى، 

    ز بیتاب گشتن تو دورى کنى

،
دهندت بنزدیک ابرار جاى‏ 

رهاند ترا از جهنّم خداى‏

==

225 «اِن اَحبَبتَ اَن تَکونَ اَسعَدَ النّاسِ 

بِما عَلِمتَ فَاعمَل»



 اگر دوست دارى خوش بخت‏ترین مردم باشى 

بدانچه مى‏دانى عمل کن
 

   چو خواهى که باشى بدنیا سعید

    رسد بر تو از بخت هر دم نوید


، بعلم و بدانش مکن اکتفا
، 

بیا در عمل کوش بهر خدا

==

226 «اِن تَبذُلوا اَموالُکُم فى جَنبِ اللهِ َفَاِنّ اللهَ مُسرِعُِ الخَلَفِ»

 اگر دارائى خود را در راه خدا صرف کنید، خداوند

بزودى شما را عوض مى‏ دهد
  


  کنى در ره حقّ اگر بذل مال 


    ز محتاج و مسکین بپرسى تو حال

‏ 
، خدایت دهد زود اجر جزیل‏

چه باشد نکوتر ز ذکر جمیل‏

==

227 «اِن صَبَرتَ جَرى عَلیکَ القَلَمُ وَ انتَ مأجورُُ»

 اگر صبر کنى آنچه بر قلم قدرت خدا جارى شده، بر 

تو مى‏گذرد و باجر مى‏رسى


    گرت صبر باشد، قضا بگذرد 

    خدا گر بخواهد، بلا بگذرد
ترا باشد آن گاه اجر کثیر

 چو باشى باحوال دنیا بصیر
=

228 «اِن جَزَعتَ جَرى عَلَیکَ القَلَمُ وَ اَنتَ ما زُورُُ» 

اگر بیتابى کنى قضا و قدر بر تو مى‏گذرد و تو گناه کارى


    چو بیتاب باشى، نسازد قضا،

    دمى کار و تکلیف خود را رها

 
 گنهکار گردى چو طىّ گردد آن 

مگو ناسزا بر زمین و زمان‏


=



229 «اِنَّما الجاهِلُ مَنِ استَعبَدتهُ المَطالبِ» 

به راستى نادان کسى است که خواهش‏ها

 او را بنده خود سازند


    چو کس بنده خواهش خود بود،

    ورا سعى در کاهش خود بود


 بتحقیق بى بهره است از خرد
 

مر او را نکوهش فراوان سزد

=

230 «اِنَّما العاقِلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجارِبُ»

 به راستى دانا کسى است که تجربه‏ ها

 او را پند آموزند
  

  چو از تجربت پند گیرد کسى

    چشد سرد و گرم جهان را بسى،


، بتحقیق او را خرد رهبر است

 خرد بر سر آدمى افسر است‏

==

231 «اِنَّما الدُّنیا شَرَکُُ وَقَعَ فیهِ مَن لا یَعرِفُهُ» 

به راستى دنیا دامى است که هر کس آن 

را نشناسد در آن افتد.
 


   فریبنده دامى است دام جهان

    نباشد از آن هیچ کس در امان‏



 جز آن کس که بشناسد از دانه دام‏
 

کند توسن نفس امّاره رام‏


==

232 «اِنَّما الکَرَمُ بَذلَ الرّغائِبِ وَ اِسعافُ الطّالِبِ»


 به راستى که جوانمردى ببخشیدن چیزهاى 

خوب و برآوردن نیاز خواهنده است.


    کرامت بحاجت روا کردن است 

    بخواهنده، خواهش ادا کردن است 

ئ‏
ببخشیدن هر چه نیکو است، او

 نیاوردن خم بابرو است، او
==



233 «اِنَّما الکَیِّسُ مَن اِذا اَساءَ استَغفَرَ وَ اِذا اَذنَبَ نَدِمَ»



 به راستى زیرک کسى است که وقتى بدى کند

 آمرزش بطلبد و چون مرتکب

 گناه شود پشیمان گردد
    بود زیرک آن کس که وقت گناه،

    پشیمان، برد سوى خالق پناه‏ 


 و گر بد کند پوزش آرد بکار


بود بخشش از بدى انتظار

=

234 «اِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخالِیَةِ مَهما اُلقِىَ

 فیها مِن کُلِّشَى‏ء قَبَلتُهُ»


 براستى دل جوان مانند زمین بکر و نکاشته است 

که هر زمان تخمى در آن افکنده شود 

مى ‏پذیرد.


    بود نوجوان را نیالوده فکر

    دلش چون زمینى است خالىّ و بکر
 توانى در آن تخمها کاشتن‏

 همان را که کارى تو، برداشتن‏


==

235 «اِنَّمَا المَجدُ اَن تُعطِىَ فِى الغُرمِ وَ تَعفوَ عَنِ الجُرمِ» 


به راستى بزرگى آن است که وقتى زیان بینى 

ببخشى و از گناه دیگران درگذرى


    بزرگى است، بخشش بوقت زیان

    گنهکار را نیز، دادن امان‏

 
 نبودن پى کین و کیفر کشى‏بوحشت فتادن ز آدم کشى‏

==

236 «اِنَّمَا اللَّبیبُ مَن استَسَلَّ الأَحقاد» 

براستى خردمند کسى است که شمشیر برکشد 

و کینه‏ ها را بکشد


    خردمند تیغ از میان برکشد

    هر آن کینه در دل بود برکشد


 ز زنگ بدى سینه صافى کند
 به نیکى هم او جهد کافى کند

=

237 «ِانَّمَا النّاسُ عالِم
ُُ وَ مُتَعَلِّمُُ وَ ما سِواهُما فَهَمَجُُ»

 مردم یا دانشمندند یا دانشجو و بجز این دو بقیّه

 مانند پشه کور هیچ و پوچند


    برو دانش آموختن کن شعار 


    اگر نیستى عالم اى هوشیار


که جز این دو هیچند و پوچند و کور
 بود جاهل از آدمیّت بدور

==

238 «اَینَ مَن حَصَّنَ وَ اَکَّدَ وَ زَخرَفَ وَ نَجَّدَ»


 کجا است کسى که قلعه ‏هاى استوار بنا نهاد 

و آن را طلا کارى کرد و بیاراست
 

   کجا رفت آن کاو نمودى بنا،

    ز پولاد و آهن بسى قلعه ‏ها
 

برافراشت آن را بسوى فلک

 بر آن نقشها از طلا کرد حکّ‏
==

239 «اَینَ مَن کانَ مِنکُم اَطو
َلَ اَعماراََ اَو اَعظَمَ اثارَاََ»

 کجا رفتند آن کسانى که عمرشان بیش از 

عمر شما و آثارشان بزرگتر از آثار شما بود
    کجایند آنان که آثارشان

    گواه است بر قدرت و کارشان
،

 نباشد چو آنان بطول حیات‏
‏ 

نبودى سرانجامشان جز ممات‏


==

240 «اَینَ مَن بَنى وَ شَیَّدَ وَ فَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَ»

 کجاست کسى که بنائى ساخت و آن را استوار

 نمود و در آن فرش بگسترد و مال جمع و آماده کرد


    کجا رفت آن کس که بر پاى داشت،

    بنائى و آن را بسى برفراشت‏


 بیاراست آن را و کرد استوار
 زر آورد گرد و نمود او شمار

==

241 «اِنَّ لِأنفُسَکُم اثماناََ فَلا تَبیعوها اِلّا بِالجَنَّة» 

براستى که نفس شما با ارزش است، پس آنرا 

جز با بهشت سودا مکنید


    فراوان بود قدر نفست، اگر،


    نسنجى تو آن را به سیم و بزر


 نه بفروشیش جز بنقد بهشت

 چو باشى خردمند و نیکو سرشت‏



242 «اِنَّ بِشرَ المؤمِنِ فى وَجهِهِ وَ قوَّتَهُ

 فى دینهِ وَ حُزنَهُ فى قَلبِه»


 به راستى که مؤمن گشاده رو است و توانائیش 

بدینش و غمش در دلش میباشد
    غم مؤمن اندر دل او بود


    ز دینش ورا زور و نیرو بود
 بصورت بود شادیش آشکار

 نگردد بروز بلا بیقرار

==

243 «اِنَّ الیَومَ عَمَلُُ وَ لا حِسابَ وَ غَداََ حِسابُ وَ لا عَمَلَ»

 به راستى که امروز روز عمل است نه حساب و فردا

 (قیامت) روز حساب است نه عمل


    ترا باشد امروز روز عمل 


    نه دیرى بپاید، که آید اجل‏
 

دگر روز، روز حساب است و بس‏


 نباشد ترا بر عمل دسترس‏

==



244 «اِنَّ التَّوَکُّلَ مِن صِدقِ الأیقانِ»

 براستى که توکّل بر خدا از درستى

 یقین است.
    توکّل بتحکیم ایمان بود 


    هم از صحّت و صدق ایقان بود
تو را گر توکّل بود بر خدا

،
 نترسى ز تقدیر و حکم قضا

==

245 «اِنَّ وَلىُّ مُحمّدِِ (صَلّى الله عَلیه وَآلهِ وَسَلَّم) مَن

 اَطاعَ اللّهَ وَ اِن بَعُدت لُحمَتهُ» 



براستى دوست محمّد "که درود خدا بر او باد"، کسى است 


که خدا را فرمان برد اگر چه از نظر خویشى 

از او دور باشد
    بنزد محمّد بود دوست. آن،


    که فرمان برد از خداى جهان‏
 
 اگر دور باشد ز خویشى چه باک‏ 

دل او ز ایمان بود تابناک‏

246 «اِنَّ عَدوَّ مُحمّدِِ (صَلّى اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّم) مَن عَصَى اللّهَ 

وَ اِن قَرُبتَ قَرابَتَهُ» 

براستى دشمن محمّد" که درود خدا بر او باد"، کسى 

است که خدا را نافرمانى کند اگر چه از نظر 

خویشى باو نزدیکتر باشد
    به پیش محمّد عدو آن بود

    که عاصى ز فرمان یزدان بود

، چه سود ار بخویشى بود پیشتر

، چو اندر ره کج رود بیشتر


==



247 «اِنّ اللّهَ تَعالى یُدخِلُ بِحُسنِ النیَّةِ وَ صالِحِ السَّریرَةِ

 مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ الجَنَّةَ»

 به راستى که خداى بزرگ هر یک از بندگانش را 

که بخواهد بخاطر حسن نیّت و صفاى باطنش 

ببهشت مى‏فرستد    باخلاص و با نیّت و قلب پاک


    درون کسى چون شود تابناک،

، چو خواهد، خداوند حىّ قدیم

، مر او را بجنّت نماید مقیم‏

==

248 «اِنَّ اَنفاسَکَ اَجزاءُ عُمرِکَ فَلا تُفنِها اِلّا فى طاعَةِِ تُزلِفُکَ» 

براستى که نفسهایت پاره ‏هاى عمر تواند، پس آنرا 

سپرى مکن مکر در راه طاعتى که 

ترا بخدا نزدیک کند

    شود کوته عمر تو از هر دمى

    بپایان میارش تو اى آدمى‏  مگر در ره طاعتى کان تو را

،مقرّب نماید به پیش خدا

===

249 «اِنَّ مِن العِبادَةِ لینُ الکَلامِ وَ اِفشاءُ السّلامِ»

 براستى که بنرمى سخن گفتن و آشکار کردن 

سلام نوعى عبادت است

    عبادت بود نرمش اندر کلام


    دگر آشکارا نمودن سلام‏

 به تندى تو بیهوده مگشا دهان

 که پیک درون تو باشد زبان‏

=250 «اِنَّ بِذَوِى العُقولِ مِن الحاجَةِ اِلىَ الأَدَبِ 

کَما یَظَمأ اَلزُّرعُ اِلىَ المَطَرِ» 

به راستى که خردمندان نیازمند ادب و دانشمند، بدانسان 

که کشتزار تشنه باران است. 

بود عاقلان را بدانش نیاز 

شود از ادب آدمى سرفراز 

بدانسان که از یمن ابر بهار، 

شود تازه و بارور، کشتزار 

==

گردآوری : م .الف ز ا ئر




251 «اِنَّ اَهلَ النّارِ کُلُّ کَفورِِ مَکورِِ» 

براستى هر کافر حیله‏ گرى اهل دوزخ است 


هر آن کافر دون حیلت شعار، 



بتحقیق باشد ز اصحاب نار 


بر او مکر او باز گردد همى‏ 


نیاساید اندر جهنّم دمى‏ = 
252 «اِنَّ الفَقرَ مَذَلَّةُُ لِلنّفسِ مَدهَشَةُُ
 لِلعَقلِ جالِبِ لِلهُمومُ» 

به راستى نادارى موجب خوارى انسان و سرگردانى 

عقل و جلب غمها و اندوه‏ ها است 


مذلّت بود فقر، بر آدمى 

بود جالب و جاذب هر غمى 

بحیرت فتد عقل مرد فقیر 

‏ نباشد مر او را کسى دستگیر

==


253 «اِنَّ الأَتقیاءَ کُلُّ سَخىِِّ مُتَعَفِّفِِ مُحسِّنِِ»

 براستى که هر انسان بخشنده پاکدامن نیکوکارى، از

 پرهیزکاران است

    نکوکار پاک سخاوت شعار،

    نباشد بجز شخص پرهیزکار 

 ز اکسیر تقوى و پاکى وجود

،شود زرّ خالص مس هر وجود

==

254 «اِنّ اَعجَلَ العُقوبَةِ عُقوبَةُ البَغىِ»

 براستى که زود رس‏ترین کیفرها جزاى

 ستمکارى است

    بتعجیل، چون کیفر ظلم نیست 

    نکوهیده‏ تر از ستمکار کیست


در افتد بسر ظالم زشتکار 

بر او لعنت از جانب کردگار
==
255 «اِنَّ اَهنَأ النّاسِ عَیشاََ مَن کانَ
 بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ راضِیاََ» 


براستى گواراترین زندگى از آن کسى است 

که بقسمت خدا راضى باشد


    گواراتر از عیش آن کس مجو

    که پاکیزه باشد و را خلق و خو

 بود راضى از قسم پروردگار

 نباشد مرا او را بجز شکر کار
=

256 «اِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ یُحِبُّ المُتَعَفِّفَ الحَیّىَ التَّقِىَ الرّاضِىَ»

 براستى که خداوند پاک هر مؤمن پاکدامن با شرم

 پارسائى را که بقضاى الهى راضى باشد دوست دارد

    هر آن پاک با شرم پرهیزکار،

    که راضى بود او ز پروردگار، عزیز است نزد جهان آفرین‏

 بود او بجنّت به نیکان قرین‏

=

257 «اِنّ الحازِمَ مَن لا یَغتَرِّ بِالخِدَعِ»


 براستى دور اندیش کسى است که 

فریب پذیر نباشد

    بود حازم آن کس ز روى یقین،


    که باشد بهر چیز او تیز بین‏


  نگردد گرفتار دام فریب‏ 

نیفتد برون از طریق شکیب‏

==258 «اِنَّ کَلامَ الحَکیمِ اِذا کانَ صَواباََ کانَ

 دَواََ وَ اِذا کانَ خَطاََء کانَ داََءَ»



 براستى وقتى سخن شخص حکیم درست باشد، دوا 

و شفا است و چون درست نباشد، درد است

    کلام حکیمان بود گر درست،

    به تحقیق آرامش جان تو است

 دوا باشد، امّا چو باشد خطا

، بتر نیست از آن ترا درد و داء

==


259 «اِنَّ النَّفسَ لَجَوهَرَةُُ ثَمینَةُُ مِن صانَها رَفَعَها
 وَ مَنِ ابتَذَلَها وَضعَها» 


براستى نفس آدمى گوهر گرانبهائى است. هر کس 

حفظش کند، بلندش سازد و هر کس رهایش

 نماید، آنرا بیفکند

    بود نفس چون گوهرى پر بها 



    نگه داردش کس چو از هر خطاءبیفرازدش، ور رها سازدش

، بنابودى و خوارى اندازدش‏

=

260 «اِنَّ اَنصَحَ النّاسِ اَنصَحَهُم
 لِنَفسِهِ وَ اَطوَعُهُم لِرَبِّهِ»


 براستى پند دهنده‏ ترین مردم کسى است که بیشتر

 از همه نفس خودش را اندرز دهد و زیادتر از دیگران 

فرمانبردار خدا باشد

    نباشد از آن پندگوتر کسى،

    که بر خود نصیحت کند او بسى‏

 بود پیرو امر پروردگار

 در این ره نباشد چنو، پایدار


== 

261 «اِنََّ قَدرَ السّؤالِ اَکثَرُ مِن قیمَةِ النَّوالِ فَلا تَستَکثِروا ما

 اَعطَیتُموهُ فَاِنَّهُ لَن یُوازى قَدرُ السّؤالِ» 


ارزش خواستن بیش از دادن است، پس آنچه را 

مى‏ بخشید بزرگ مشمارید، زیرا با ارزش 

خواستن برابر نیست

    برو بخشش خویش کوچک شمار 

    ز منّت گذارى بدان، شرم دار

عطاى تو هر چند باشد عظیم،

 نباشد بقدر سؤال اى کریم‏

==


262 «اِنَّ مَثََلَ الدُّنیا وَ الأخِرَةِ کَرَجُلِِ لَهُ اِمرَاَتانِ

 اِذااَ رَضى اِحداهُما اَسخَطُ الأُخرى» 


براستى مثل دنیا و آخرت مانند مردى است 

که دو زن دارد چون یکى را راضى کند، دیگرى

 بخشم آید

    کسى را که باشد بمنزل دو زن

    چو راضى نماید یکى زان دو تن،، شود دیگرى زین سبب خشمگین

 بود کار دنیا و عقبى چنین‏

==

263 «اِنَّ التَّقوى عِصمَةُُ لَکَ فى حَیاتِکَ
 وَ زُلفى لَکَ بَعدَ مَماتِکَ»



 براستى که پرهیزکارى در زمان حیاتت نگهبان تو است 

و بعد از مرگت موجب نزدیکیت بخدا است  


  نباشد ز تقوى پسندیده‏تر


    نه از پارسا مرد، بگزیده‏تر 

 بود او نگهبانت اندر حیات

از آن است قرب تو بعد از ممات‏

=

264 «اِنَّ أَفضَلَ النّاسِ مَن حَلُمَ عَن قُدرَةِِ وَ زَهَدَ 

عَن غُنیَةِِ وَ اَنصَفَ عَن قُوَّةِِ»

 براستى بالاتر از همه کسى است که وقت 

توانائى بردبارى کند، و با وجود توانگرى از دنیا بگریزد، و

 با داشتن زور منصف باشد

    بقدرت، چو باشد کسى بردبار

    ز دنیا بود با غنى، برکنار،، گراید بعدل و بانصاف و داد

، نباشد چنو بنده ‏اى نیک و راد

===
265 «ِِِاِنَّکَ اِن اَقبَلتَ عَلىَ الدُّنیا اَدبَرَت»

 براستى اگر تو بسوى دنیا روى آورى، او از 

تو روى بگرداند.


    بدنیاى فانى چو روى آورى، 



    نباشد مر او را سر یاورى‏ کند برتوباکینه وقهر پشت

 مکن رنجه، با آهنین پنجه مشت‏

==

266 «اِنَّکَ اِن اَدبَرتَ عَن الدُّنیا اَقبَلَت»

 براستى اگر تو از دنیا رویگردان باشى، او بسوى

 تو روى آورد

    شوى رویگردان چو از این جهان

    بود کوششت در پى ترک آن، شتابد بسوى تو دنیاى پست‏،

 دهد بر تو از نعمت او آنچه هست‏
=

267 «اِنَّکَ مُقَوِّمُُ بِاَدَبِک فَزَیّنهُ بِالحِلم»

 ارزش تو بادب تو است، پس آنرا بزیور حلم

 و بردبارى بیاراى 


   ترا قدر و قیمت بود از ادب، 


    ادب بى ‏نیازت کند از نسب‏

بیاراى آن را تو با زیب حلم‏

 که جانت شود روشن از نور علم‏

=


268 «اِنَّکَ لَن یُغنىَ عنکَ بَعدَ اَلموت الّا صالِحُ

 عَمَلِِ قَدّمتَهُ فَتَزوَّدَ مِن صالِحِ العَمَل» 


براستى پس از مرگ چیزى جز عمل خوبى که پیش 

فرستاده ‏اى ترا بى‏نیاز نمى‏کند، لذا از عمل 

صالح توشه بیندوز

    برو توشه برگیر از کار نیک


    که فردا خرند از تو کردار نیک‏ 

 چه سازد بمحشر تو را بى‏ نیازنباشد اگر نیکیت چاره ‏ساز

==

269 «اِنَّکَ اَن اَطَعتَ هَواکَ اَصِمَّکَ وَ اَعماکَ

 وَ اَفسَدَ مُنقَلَبَکَ وَ اَرداکَ» 


براستى اگر پیرو هواى نفست باشى او تو را 

کور و کر کند و بهلاکت رساند

و آخرتت را تباه سازد

    شوى بنده خواهش نفس اگر

    بتحقیق سازد تو را کور و کر
 
، تو را او بخاک هلاک افکندهمانت به عقبى سیه رو کند

=

270 «اِنّّکَ اِن اَطَعتَ اللهَ سُبحانَهُ 

نَجّاکَ وَ اَصلَحَ مَثواکَ»



 براستى اگر خداى پاک را فرمان برى، ترا نجات دهد

 و جایگاهت را در آخرت پاکیزه سازد

    خداى جهان را چو طاعت کنى،

    عبادت بهر وقت و ساعت کنى،

 کند رستگارت بهر دو سراى‏ 

بجنّت کند بر تو پاکیزه جاى‏

=



271 «اِنَّکَ ِان تَواضَعتَ َرَفَعَکَ اللهُ. اِنَّکَ

 اِن تَکَبَّرتَ وَضَعَکَ اللّهُ» 

براستى اگر فروتن باشى خدا سر بلندت سازد 

و اگر تکبّر کنى تو را فرو افکند و خوار دارد.


    گر افتادگى پیشه باشد تو را

    کند سرفراز جهانت خدا


 گرت نخوت و عجب باشد شعار،



خداى بزرگت کند خوار و زار


==

272 «اِنّکَ لَستَ بِسابِقِِ اَجَلَکَ وَ لا بِمَرزوقِِ ما لَیسَ


لَکَ فَلِما ذا تَشقى نَفسَکَ یا شَقِىُ» 


البتّه تو از اجلت پیش نمى‏افتى و بدانچه روزیت نیست

 نمى‏رسى، پس اى بیچاره چرا خودت

 را بدبخت میکنى



    نمانى، چو آید تو را پیش، مرگ

    نباشد تو را رزق، هر زاد و برگ‏


 بخود کارها را چو گیرى تو سخت،



 کنى خویش را عاقبت تیره بخت‏

=

273 «اِنَّکََ اِن سالَمتَ اللّهَ سُبحانَه سَلِمتَ وَ فُزتَ»

 براستى اگر با خداى پاک آشتى کنى سالم مى‏مانى 

و رستگار مى‏شوى


    ترا باشد ار آشتى با خداى،

    نگردى تو از عهد و پیمان جداى،


 بفیض سلامت تو حائز شوى‏



 بدنیا و عقبى تو فائز شوى‏


==




274 «اِنَّکُم اِن اِعتَرَرتُم بِالأمالِ تَخرَمَتکُم بَوادِرُ الآجالِ 

وَ قَد فاتَتکُمُ الأَعمال»


 البتّه اگر شما فریفته آرزوها شوید اجلهاى ناگهانى

 شما را هلاک سازد و فرصت عمل از 

دست شما بیرون شود


    فریبد شما را اگر آرزو،

    اجل همچنان گرگ درنده خو،


 دهد خرمن عمرتان را بباد


برد جمله اعمالتان را زیاد


=



275 «اِنَّکُم مُؤاخَذونَ بِاقوالِکُم


فَلا تَقولوا اِلّا خَیراََ»



 البتّه شما در برابر گفته ‏هایتان مورد بازخواست

 قرار مى‏گیرید، پس جز خوب نگوئید.



    نباشد کس ایمن ز گفتار خویش 

    نه از کار و کردار و رفتار خویش‏


ز گفتار بد او شود باز خواست‏


خنک آنکه جز خیر و نیکى نخواست‏


=



276 «اِنَّکُم اِِلى اِجراءِ ما اَعطَیتُم اَشدُّ حاجَةََ


مِنَ السّائِلِ اِلى ما اَخَذَ مِنکُم»



 شما بپاداش چیزى که عطا مى‏کنید بیشتر نیازمندید 

تا سائل بخود آن چیز


    کنى سائلى را چو حاجت روا،

    دهى هر چه خواهد براه خدا،


 نیازت بپاداش آن کار خیر،


 بود بیشتر ز آن که دادى بغیر


==



277 «اِنَّکُم اِن مَلّکتُم شَهَواتِکُم نَزَت


بِکُم اِلى الاَشَرِ وَ الغَوایَة»



براستى اگر خواهشهاى نفس بر شما غالب 

گردد، شما را بسوى کفران نعمت

 و گمراهى بکشاند


    چو در بند شهوت بود کس اسیر

    در افتد ز اوج نزاهت بزیر


سرانجام کارش بکفران کشد


بگمراهى، از کید شیطان کشد


==



278 «اِنَّکُم اِن رَضیتُم بِالقَضاء طابَت


عَیشتُکُم وَ فُزتُم بِالغَناء»



براستى اگر بقضاى الهى راضى باشید زندگانى 

بر شما گوارا مى‏گردد و توانگر خواهید شد


    چو خشنود باشد کسى از قضا

    رضا باشد او بر رضاى خدا،


ء شود کامش از زندگانى روا


 توانگر شود گر بود بینوا


=



279 «اِنَّکُم اِلى اکتِسابِ الأَدَبِ اَحوَجُ مِنکُم


اِلى اکتِسابِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ»



براستى شما بکسب ادب و دانش بیشتر از 

بدست آوردن طلا و نقره نیاز دارید



    تو را بیشتر باشد از سیم و زر


    به علم و ادب احتیاج اى پسر



 چو علم و ادب را نباشد زوال‏


 ولى تکیه نتوان نمودن بمال‏


==



280 «اِیّاکَ وَ اِدمانَ الشِّبَعِ فَاِنّهُ

یُهَیِّجُ الاِسقامَ وَ العِلَلَ»



 از همیشه سیر بودن بپرهیز زیرا آن موجب

 بیماریها و ناراحتى‏هاست.


    چو بسیار خوردن بود پیشه‏ ات

    نباشد بجز سیرى اندیشه‏ ات


، سرانجام افتى برنج و بدرد


، ز بیمار بودن شوى روى زرد


=



281 «اِیّاکَ وَ کَثرَةَ الکَلام ِفَاِنَّهُ یُکثِرُ


الزَّلَلَ وَ یورِثُ المَلَلَ»



 پرگوئى مکن زیرا پر گوئى لغزش‏ها را مى‏افزاید 

و دلتنگى‏ها را باعث مى‏شود



    سخن گر چه باشد چو آب زلال


    ز پر گفتن و یاوه خیزد ملال‏


، به لغزش قرین است بسیار گوى‏


مر او را بود آبرو، آب جوى‏




282 «اِیّاکَ وَ مُصادِقَةُ الفاجِر فَاِنَّهُ


یَبیعُ مُصادِقَةِ بِالتّافَِهِ المُختَقَر»



 با بد کار دوستى مکن زیرا او دوستش را 

به اندک چیزى مى‏فروشد


    مشو یار بد کار اى هوشمند 

    نخواهى گر افتادن اندر گزند


که بفروشدت او باندک بها


 کند بر تو در روز تنگى قفا


==




283 «اِیّاکَ وَ ما یَستَهجَنُ مِن الکَلامِ فَاِنَّهُ یَحبِسُ


عَلَیکَ اللِّئامَ وَ یُنفِرُ عَنکَ الکِرامَ»


از زشتگوئى بپرهیز زیرا افراد پست را بتو نزدیک میکند 

و بزرگان را از تو دور مى‏سازد.


    بود زشتگوئى تو را ننگ و عار

    کنند از تو آزاد مردان فرار


 لئیمان بگرد تو گردند گرد


بپرهیز جان من از این شگرد


==




284 «اِیّاکَ وَ البِطنَةَ فَمَن لَزِمَها کَثُرَت اَسقامُهُ

وَ فَسَدَت اَحلامُهُ»


زیاد مخور زیرا درد آدم پرخور بسیار و 

خوابهایش پریشان است


    چو باشد ترا سیر خوردن شعار،

    شوى از سلامت بسى بر کنار


 پریشان شود خوابهایت تمام‏


 در افتى برنج و تعب و السّلام‏


==



285 «ِایّاکَ وَ مُصادَقَةَ الکَذّابِ فَإنَّهُ یَقرِّبُ


مِنکَ البَعیدَ وَ یُبَعِّدُ مِنکَ القَریبَ»



 با دروغگو دوستى مکن زیرا دور را بتو نزدیک 

و نزدیک را بتو دور نشان مى‏دهد



    مبادا شود کاذبت یار و دوست 

    که با خوى بد برکند از تو پوست‏


کند بر تو نزدیک او راه دور


 کند دور نزدیک، آن بى‏شعور

==




286 «اّیّاکَ وَ صُحبَةَ مَن الهاکَ وَ اَغراکَ


فَاِنَّهُ یَخُذلُکَ وَ یوبِقُکَ»



 با کسى که ترا ببازى مى‏گیرد و مى‏فریبد همنشینى 

مکن زیرا تو را بخوارى و هلاکت مى‏ کشاند



    چو خواند تو را کس ببازیگرى،


    همه کارها گیرد او سرسرى،



 کشاند تو را او بخاک هلاک‏



 از او باش اى بیخبر بیمناک‏


=


287 «اِیّاکَ اَن تُسلِفَ المَعصیَةَ وَ تُسَوِّفُ


بِالتّوبَةِ فَتَعظُمَ لَکَ العُقوبَةُ»



 گناه را پیش مفرست و توبه را پس مینداز تا 

کیفر گناه بر تو گران آید


    مبادا فرستى گنه را تو پیش


    برى توبه را نیز از یاد خویش‏


 شود بر تو سنگین جزاى گناه‏


 بروز قیامت شوى رو سیاه‏


==

288 «اِیّاکَ اَن تَرضى عَن نَفسِکَ

فَیَکثُرُ السّاخِطُ عَلَیکَ»



 خود پسند مباش زیرا عدّه زیادى نسبت 

بتو خشمگین میشوند.



    مبادا شوى هیچگه خود پسند 

    که از خود پسندى در افتى به بند


شود خشمگین بر تو خلق زیاد


 همه دوستانت برندت زیاد


==


289 «اِیّاکَ وَ مُصادَقَةَ البَخیلِ فَاِنَّهُ یَقعُدُ


عَنکَ اَحوَجَ ما تَکونُ اِلَیهِ»



 از دوستى با بخیل بپرهیز زیرا وقتى نهایت احتیاج 

را باو دارى از تو کنار مى‏کشد

    بپرهیز از دوستىّ بخیل

    و گر خواهى از من برادر دلیل


 چو باشى باو هر چه محتاج‏تر،


، گریزان شود از تو آن بد گهر


==



290 «اِیّاکَ اَن تَعتَمِدَ عَلى اللَّئیمِ


فَاِنّهُ یَخذُلُ مَنِ اعتَمَدَ عَلَیهِ»



به نا کس اعتماد مکن زیرا کسى را که باو تکیه 

کند خوار مى‏سازد


==

    کجا تکیه کردن بدو نان سزاست


    ز نا کس بجز زشت و بد برنخاست‏


، چو بر او تو روزى کنى اعتماد،



 کند خوارت آن ناکس بد نهاد


==



291 «اِیّاکَ وَ النَّمیمَةَ فَاِنّها تَزرَعُ الضَّغَینةَ


وَ تُبَعِّدُ عَنِ اللّهِ وَ النّاسِ»



سخن چینى مکن، زیرا آن کار تخم کینه را 

در دلها مى‏کارد و انسان را از خدا و خلق دور میکند



    سخن چین بدل تخم کین کاردت 

    ز هر کس که خواهد بخشم آردت‏


کند دشمن خلقت آن نابکار


 تو را دور سازد ز پروردگار


===




292 «اِیّاکَ وَ الفُرقَةَ فَاِنّ َالشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیطانِ» 


از جمعیّت جدا مباش زیرا شخص تنها مانده 

در معرض خطر شیطان است

    ز جمعیّت حقّ چو گشتى جدا،


    نباشى تو از دام شیطان رها



 چو دست خدا با جماعت بود،

چه بیم ار ترا نى شجاعت بود


==

293 اِیّاکَ وَ المَکرَ فَانَّ المَکرَ لِخُلُقُُ ذَمیمُُ»

 از مکر بپرهیز زیرا خوى زشتى است.

    تو مکر و خدیعت میاور بکار


    ز ناراستى جان من شرم دار




 میندیش بد تا نبینى تو بد


که جز کشته خویش کس ندرود



==


294 «اِیّاکَ وَ العَجَلَ فَاِنّهُ مَقرونُُ بِالعِثارِ»

 از شتاب بپرهیز زیرا آن به لغزش نزدیک است

    بود کار شیطان ملعون شتاب

    منه گام اندر ره ناصواب‏ 

 شتابت کند کار یکسر خراب‏


ترا در نظر آب آید سراب‏


==

295 «اِیّاکَ وَ الاِعجابَ وَ حُبَّ الاِطراء فَاِنَّ


ذلِکَ مِن اَوثَقِ فُرَصِ الشّیطانِ»


 از خودپسندى و تمایل بستایش زیاد بپرهیز، زیرا 

این از استوارترین فرصتهاى شیطان است



    ترا خود پسندى سزاوار نیست 

    بتر ز آن بدنیا دگر کار نیست‏


ستایش کند گمرهت هر چه بیش‏


 تو در راه شیطان منه گام خویش‏


=



296 «ِِِایّاکَ وَ مُستَهجَنَ الکَلامِ فَاِنّهُ یِوغِّرُ القُلوبَ»


 از سخن زشت بپرهیز، زیرا دلها را به کینه مى‏آورد


    بزشتى میالاى هرگز دهان

    به بیهوده گفتن تو مگشا زبان


 کز آن آتش کینه روشن شود


‏ ترا خلق بسیار دشمن شود
297 «اِیّاکَ وَ مَذمومَ اللِِّجاجَ فَاِنَّهُ یُثیرُ الحُروبَ» 


از زشتى ستیزه بپرهیز، زیرا فروزنده 

آتش جنگ‏ها است



    برو تا توانى لجاجت مکن

    تو در آنچه گوئى سماجت مکن‏


 کز آن آتش جنگ روشن شود


 تو را دوست یکباره دشمن شود


===





298 «اِیّاکَ وَ البَغى فَاِنّهُ یُعَجِّلُ الصَّرعَةَ


وَ یُحِلُّ بِالعامِلِ بِهِ العِبَرَ»



ستم مکن زیرا ستم در افتادن را نزدیک میکند 

و ظالم را مورد عبرت دیگران قرار مى‏ دهد


    نخواهى شد ار عبرت اى باخرد،

    ترا دورى از ظلم و عدوان سزد


 بود کوته عمر ستمکار دون‏


نپائیده دیرى، شود سرنگون‏


=



299 «اِیّاکَ وَ الظُّلم فَاِنَّهُ اَکبَرُ المَعاصىَ وَ اِنَّ الظّالِمَ


لِمُعاقَبُُ یَومَ القیامَةِ بِظُلمِهِ»


ستمکار مباش زیرا ظلم از بزرگترین گناهان است 

و ظالم روز رستاخیز نزد خدا مورد بازخواست

 قرار مى‏ گیرد


    گناهى بزرگ است ظلم و ستم

    گریزان شود از آن، نبینى تو غم


 ستمکار بد گوهر بیحیا،


‏ سزا دید خواهد بروز جزا

=


300 «اِیّاکَ اَن تُعجِبَ بِنَفسِکَ فَیَظهَرَ


عَلَیکَ اَلنَّقصُ وَ الشَّنَأنُ»



 خود پسند مباش که آن نقص و عیب ترا آشکار سازد 

و دشمنى ‏ها را نسبت بتو برانگیزد

    نباشد کسى بدتر از خودپسند

    که او نیست اندر امان از گزند


 هویدا شود عیب آن خودستا


بود دشمن جمله خلق خدا



گردآوری : م .الف زائر



301 «اِیّاکَ وَ النِّفاقَ فَإنَّ ذا الوجهَینِ

لا یَکونُ وَجیهاََ عِندَ اللّه»


 منافق مباش زیرا آدم دو رو نزد خدا آبروئى ندارد


    مگرد اى پسر هیچ گرد نفاق

    برو تا توانى براه وفاق

 نباشد بتر کس ز شخص دو رو

‏ ندارد بنزد خدا آبرو


==

302 «ایّاکَ وَ المَلَقَ، فَاِنَّ المَلَقَ لَیسَ

مِن خَلائِق الأیمان»


 از چاپلوسى بپرهیز زیرا تملّق شیوه 

مردم با ایمان نیست


    ترا باید از چاپلوسى حذر

    مکن تا توانى از این ره،

 کس ار پیرو راه ایمان بود

 گذر از این خصلت بد گریزان بود

= =

303 «اِیّاکَ وَ الغَدرَ فَاِنّهُ اَقبَحَ الخیانَةِ 

وَ اِنّ الغَدورَ لَمِهانُُ عِندَ اللّه» 


پیمان شکن مباش که آن از بدترین خیانتها است

 و پیمان شکن بخاطر بی وفائیش 

نزد خدا خوار است   

 ز پیمان شکستن، بتر کار نیست

    چو غدار، پیش خدا خوار نیست‏ 

 میندیش مکر و مشو بیوفا

نخواهى تو گر، قهر و خشم خدا==


==

304 «اِیّاکَ وَ الجَورَ فَاِنَّ اللهَ لا یُریحُ الجائِرَ رائَحِةَ الجَنَّةِ» 

ستمکار مباش زیرا خداوند بوى بهشت را 

بمشام ستمکار نمى‏ رساند

    بیا تا توانى ستمگر مباش

    تو تخم بدى را بهر سو مپاش‏ 

 خدا کى گذارد نسیم بهشت،

رسد بر مشام ستمکار زشت‏

==

305 «اِیّاکَ وَ الشَّکَ فَاِنَّهُ یُفسِدُ الدّینَ وَ یُبطِلُ الیَقینَ» 

از شکّ بپرهیز، زیرا دین را تباه و یقین را نابود مى‏سازد

    حذر باید از شکّ و تردید راى

    که فاسد کند دینت اى پارساى‏ 

 یقین ترا نیز زایل کند

صحیح ترا نیز باطل کند

=

306 «ِاّیّاکَ وَ المُجاهَرَةَ بِالفُجورِ فَاِنَّهُ مِن اَشَدِّ المَاثِمِ» 

آشکارا گناه مکن زیرا آن از سخت‏ترین گناهان است.

    مگرد آشکارا بگرد گنه

    کز آن روزگار تو گردد سیه

 بتر نیست ز ان هیچ جرم دگر

‏ ترا دورى از آن پسندیده‏ تر

==

307«اِیّاکَ وَ مُصاحَبةَ اَهلِ الفُسوقِ فَاِنَّ

 الرّاضىَ بِفِعلِ قَومِِ کَالدّاخِلِ مَعَهُم»



 با گنهکاران همنشینى مکن زیرا هر کس از کار گروهى 

راضى باشد مانند کسى است

 که داخل آن گروه است. 


   مشو همدم اهل فسق و فجور 

    چو گردى، شوى از ره راست دور
 
چو باشى به اعمال قومى رضا،

شریکى، کنند ار بد و ناسزا

==

308 «اِیّاکَ اَن تَذکُرَ مِن الکَلامِ مُضحِکاََ
 وَ اِن حَکَیتَهُ عَن غَیرِک»َ 



سخنان خنده آور مگو اگر چه از قول دیگرى نقل کنى.

    به بیهوده مشکن تو قدر سخن

    بیندیش و میگوى، یا دم مزن

 ز مضحک مبادا حکایت کنى‏

 و گر خود نگویى روایت کنى‏

==

309 «اِیّاکَ وَ الإصرارَ فَاِنّهُ مِن اَکبَرِ

 الکَبائِرِ وَ اَعظَمِ الجَرائِمِ»


 در ارتکاب گناه اصرار مورزید زیرا اصرار در گناه از

 بزرگترین گناهان و بالاترین جرائم است.

    ز اصرار در جرم اندیشه کن 

    بیا طاعت و بندگى پیشه کن‏

که اصرار اندر گنه اى جسور

، بود بدترین جرم و فسق و فجور

==

310 «اِیّاکَ اَن تُسى‏ءَ الظَّنَّ فَاِنَّ سوءَ الظَّنِّ

 یُفسِدُ العِبادَةَ وَ یُعظِّمُ الوِزَر»


 بد گمان مباش زیرا بدگمانى عبادت را تباه مى‏سازد

 و گناه را بزرگ میکند.
    نباشد بتر ز آدم بد گمان

    که از بد گمان کس ندارد امان

 کند بد گمانى عبادت تباه

‏ فزاید بمیزان جرم و گناه‏

==

311 «اِیّاکَ وَ المَنِّ بِالمَعروفِ فَاِنَّ 
الاِمتِنانَ یُکَدِّرُ الاِحسانَ»


 بخاطر نیکى بر کسى منّت مگذار زیرا منّت 

گذاشتن نیکى را تباه میکند.

    به نیکى، نمى‏باش منّت گذار

    که با دست خود مى‏برى اجر کار
 ز منّت شود کار نیکو خراب

 چنان کاب ناگه نماند سراب‏

==
312 «اِیّاکَ وَ مُصاحَبَةَ الأَشرارِ فَاِنَّهُم 

یَمُنّونَ عَلَیکَ بِالسَّلامَةِ» 


با بدان همدم مباش زیرا چون از دستشان

 آسوده باشى بر تو منّت مى‏گذارند.

    ز اشرار پیوسته کن احتراز 

    مبادت بدین قوم هرگز نیاز

که چون باشى ایمن ز آزارشان

، گذارند منّت بدین کارشان‏


==
313 «اِیّاکَ وَ الغَیبَةَ فَإنَّها تَمقُتُکَ اِلى النّاسِ»

 از غیبت گریزان باش زیرا مردم را 

بدشمنى با تو برمى‏انگیزد.

    بغیبت میازار جان کسى

    که دشمن شود با تو مردم بسى‏
 کسانى که غایب ز پیش تواند

، چرا جمله آماج نیش تواند

==

314 «اِیّاکَ وَ مُصادِقَةَ الأَحمَقِ فَاِنَّهُ
 یُریدُ اَن یَنفَعَکَ فَیَضُرُّکَ»


 از دوستى با ابله بپرهیز زیرا او مى ‏خواهد بتو 

سود برساند ولى ضرر مى‏زند.

    مکن همنشینى تو با ابلهان

    مبادا تو را تیره گردد روان‏
 چو باشد پى سودت آن بی خرد

،
 ز نادانى آنگه ضررها زند

=

315 «اِیّاکَ وَ الغَضَبَ فَاوّلَهُ جُنونُُ وَ اخرِهُ نَدَمُُ»

 از خشم دورى گزین که آغازش دیوانگى 

و فرجامش پشیمانى است.   

 بود اوّل خشم بى‏شک جنون

    نگردد بگرد غضب جز زبون‏
 پشیمانى آرد سرانجام کار چو آن میوه تلخ آرد ببار

==




316 «اِیّاکَ وَ ُمُعاشَرَةَ مُبتَغى عُیوبِ النّاسِ فَاِنّهُم

 
لَم یَسلَم مُصاحِبُهُم مِنهُم»

 
با جویندگان عیوب مردم دوستى مکن زیرا

همنشین این اشخاص از شرّشان ایمن نیست


    چو کس در پى عیب مردم بود،

    از او دور شو، کاو چو کژدم بود

  سلامت نماند از او یار اوچه زشت است کالاى بازار او


==

317 «اِیّاکَ وَ حُبَّ الدُّنیا فَاِنَّها رَأسُ کُلِ
 خَطیئَةِِ وَ مَعدِنُ کُلِّ بَلیَّةِِ» 


بدنیا دل مبند زیرا دنیا دوستى ریشه 

و منشاء هر خطا و سرچشمه هر گرفتارى و بلا است

    چو باشى بدنیا بسى پاى بند،

    رسد بر تو از آن فراوان گزند بود ریشه هر گناه و بلا

، ز دل بستگى‏ها به دار فنا


==

318 «اِیّاکَ وَ المَکرَ فَاِنَّ المَکرَ لَخُلُقُُ ذَمیمُُ»

 از مکر و خدعه بپرهیز، زیرا خوى زشتى است

    مکن خدعه را پیشه، اى حیله‏ گر 

    بزشتى چنو نیست خوى دگرندانى سرانجام مکّار چیست‏

 ندانى بر او زار باید گریست‏


==

319 «اِیّاکَ وَ مُعاشَرَةَ الأَشرارِ فَاِنَّهُم 
کَالنّارِ مُباشَرَتُها تُحرِقُ»



 با بدان همنشینى مکن زیرا آنان مانند آتشند 

که نزدیکى بدان سوزنده است.

    ز اشرار پیوسته دورى گزین 

    مشو با بدان هیچگه همنشین‏ 

که چون سوى آتش روى پیشتر


،بسوزد ترا شعله‏ اش بیشتر

==

320 «اِیّاکَ وَ الهذَرَ فَمَن کَثُرَت کَلامُهُ کَثُرَت اثامُهُ»

 هرزه‏ گو مباش زیرا هر کس بیشتر بگوید 
گناهانش هم بیشتر مى‏شود  


  ترا باید از هرزه گوئى حذر

    مکن خسته خود را در این رهگذر
 کلام تو چون گردد از حدّ برون


، گناه تو ز آن نیز گردد فزون‏

==

321 «اِیّاکَ وَ الثِّقَةَ بِالأمالِ فَاِنّها مِن شِیَم الحُمقى»

 بر آرزوها تکیه مکن که این کار شیوه 

ابلهان است

    مکن تکیه بر آرزوهاى خویش

    بیا جان من در عمل کوش بیش‏
 که آن شیوه شخص نادان بود رسیدن بدانها نه آسان بود

==


322 «باکِروا فَالبَرَکَةُ فِى المُباکَرَةِ وَ شاوِروا 

فَالنُّجحُ فِى المُشاوَرَةِ»



 سحر خیز باشید که برکت در سحر خیزى است. و 

در کارها مشورت کنید که رستگارى 

در مشورت است    سحر خیز، خواهد شدن کامیاب 

    مخسبید تا سر زند آفتاب‏

نجات تو در امر شورى بود
 ترا ز آن چرا ترس و پروا بود

==

323 «بِحُسنِ العَمَلِ تُجنى ثَمَرَةُ 
العِلم ِلا بِحُسنِ القَولِ»


 
بار درخت دانش کردار نیک است نه گفتار نیک

    عمل میوه باغ دانش بود 

    ترا باید این سو گرایش بود

نیاید بسامان ز گفتار، کار عمل باید اى مرد نیکو شعار

==

324 «ِبِقَدرِ عُلوِّ الرّفعَةَ یَکونُ نِکایَةَ الوَقعَة»



 گزند حادثه باندازه بلندى رتبه است (هر چه 


مسئولیت بیشتر باشد خطر زیادتر است)

    ترا گر بود رتبت ارجمند،
    فزونتر رسد بر تو رنج و گزند

 و گر باشد آسایشت آرزو،
 ز گمنامى آنرا تو کن جستجو

==

325 «بَرَکَةُ المالِ فِى الصَّدَقَةِ» 


برکت مال در صدقه است.

    تو را صدقه اموال افزون کند 

    گرفتارى از خانه بیرون کند
اگر باغبان فضله رز برد،
 از آن بیش انگور شیرین خورد

==

326 «بِالإِحسانِ یَستَرَقُّ الرِِّقابُ. بِالِإفضالِ
 تَستُرُ العُیوبُ»

 گردنها با نیکى ببند کشیده میشوند. بخشش 

عیب‏ها را مى‏پوشد.

    باحسان توانى کشیدن ببند

    ز مخلوق، گردن تو اى هوشمند
 شود عیبهایت ببخشش نهان‏

 بمدحت گشایند مردم زبان‏

==

327 «بَذلُ الوَجهِ اِلىَ اللِّئام ِاَلمَوتُ الأَکبَرِ»

 بزرگترین مرگ آبرو پیش ناکسان ریختن است.

    ترا آگه از موت اکبر کنم

    توانم اگر، دفع این شر کنم

 بر ناکسان، ریختن آبروى

،‏ بود بدترین مردن اى نیکخوى‏


===

328 «بِالوَرَعِ یَتَزَکَّى المُؤمِن» 

مؤمن با پارسائى بتزکیه نفس 

نایل مى‏گردد.

    بود مرد مؤمن اگر پارسا، 

    کند حبّ دنیاى فانى رها
بتهذیب اخلاق نایل شود
، بایمان و اسلام، کامل شود

==

329 «بِالجودِ یُبتَنىَ المَجدُ وَ یُجلَبُ الحَمدُ. بِالإطماعِ

 تَذِلُّ رِقابُ الرِّجالِ» 

بزرگوارى و جلب ستایش مردم به بخشندگى است. با 

طمع گردن مردان به بند خوارى 

کشیده مى‏شود 


   بزرگى بجود و سخاوت بود


    ستایش سخا پیشه ‏گان را سزد
 ز حرص و طمع گردن آزمند،
 در آید بخوارىّ و خفّت به بند

==



330 «بِالقَناعَةِ یَکونُ العِزُّ»

 عزّت در قناعت است.

    چو خواهى ترا عزّت و آبروى

    نباشد هدر، همچنان آب جوى،


 برو جان من با قناعت بساز


 مشو هیچگه بنده حرص و آز


=

331 «بِرُّ الرَّجُلِ ذَوى رَحِمِهِ صَدَقَةُُ» 

نیکى نسبت بخویشاوندان 

در شمار صدقه است

    چو پیوند خویشى رعایت کنى

    تو ارحام خود را کفایت کنى
، بهین صدقه را کرده باشى ادا

، چنین است راه رضاى خدا


==

332 «بِالإیمانِ یُرتَقى اِلّى ذَروَةِ السَّعادَةِ
 وَ نَهایَةِ الحُبورِ»


 با ایمان انسان به بلندترین پایه نیک بختى 

و نهایت شادمانى مى‏رسد

    ز ایمان به اوج سعادت رسى 
    بعزّ و بقدر و سیادت رسى
ز شادىّ کامل شوى بهره ‏ور

 ز فرمان یزدان نپیچى تو سر


=

333 «بِالتَّعَبِ الشَّدیدِ تُدرَکُ الدَّرَجاتُ

 الرَّفیعَةُ وَ الرّاحَةُ الدّائِمَةُ»


 با رنج شدید انسان بمراتب بالا و آسایش 

همیشگى مى‏رسد

    بسعى فراوان و رنج و گزند

    زنى تکیه بر پایگاهى بلند،

 به آسایش جاودانى رسى

 به لذّت تو در زندگانى رسى‏

===


334 «بِالطّاعَةِ تُزلَفُ الجَنَّةُ لِلمُتَّقینَ. بِالمَعصیَةُ

 تُوصَّدُ النّارُ للِغاوین» 


با طاعت خدا بهشت بپرهیزکاران نزدیک مى‏ گردد. با 

نافرمانى آتش دوزخ براى گمراهان 

برافروخته مى‏شود 

   کند طاعت حقّ، چو پرهیزکار،

    بهشت آید او را بقرب و جوار
 بدوزخ فروزان شود از گناه،

 بسى آتش از بهر گم کرده راه‏


==

335 «بِقَدرِ اللّذَةِ یَکونُ التَّغصیصُ. بِقَدرِ السُّرورِ
 یَکونُ التَّنغیصُ»

 دل تنگى باندازه لذّت است. دل شکستگى 

باندازه شادمانى است

    بهر کار لذّت تو را بیش بود،

    سر انجام رنج و غمت را فزود
 چو باشى فراوان تو مسرور و شاد

،
 ز آزردگى رفت خواهد بباد


==

336 «بِفَضلِ الرّسولِ یَستَدَلُّ عَلى عَقلِ المُرسِلِ»


 از فضل و دانش فرستاده بمیزان خرد

 فرستنده پى برده مى‏شود   


 پیام آوران را سزد عقل و هوش


    نه هر گفته ‏اى را توان کرد گوش
 چو باشد فرستاده نادان و پست

،
‏ بعقل فرستنده آرد شکست‏

==

337 «بِحُسنِ النّیاتِ تُنجَحُ المَطالِبُ»

 انسان با حسن نیّت به خواسته ‏هاى 

خود مى‏رسد
    ترا چون بدل حسن نیّت بود،

    گرت پاک و نیکو سجیّت بود
 به آمال خود زود خواهى رسید
، سعادت بسوى تو خواهد دوید

=

338 «بِالنَّظَرِ فِى العَواقِب تُؤمَنُ المَعاطِبِ. بِالفِکرِ 
یَتَجلّى غَیاهِبُ الامورِ»


 آینده نگرى تو را از هلاکت ایمن دارد. با فکر تاریکى‏ هاى 

امور روشن مى‏شود

    کنى چون نظر سوى پایان کار

    شوى از هلاک و خطر برکنار

، ز فکرت شود عقده کارها

، ز هم باز و روشن شود تارها
==

339 «بُعدُ الاَحمَقِ خَیرُُ مِن قُربِه وَ 
سُکُوتُهُ خَیرُُ مِن نُطقِه»

خاموشى وى به از سخن 
گفتنش میباشد.

    ز احمق گریزان شدن بهتر است

    بقرب اندرش جمله شور و شر است

 سکوتش بود بهتر از نطق او

‏ تو با وى مکن هیچگه گفتگو

==

340 «بِالطّاعَةِ یَکونُ الفَوزُ. بِالمَعصیَةِ تَکونُ الشَّقاءُ»
 

رستگارى در فرمانبردارى خدا است. نافرمانى 


خدا مایه بدبختى است

    ترا رستگارى به طاعت بود

    غناى تو اندر قناعت بود
 تو را تیره بختى، بود از گناه

 گنه روزگار تو سازد سیاه‏


==

341 «بِالصَّدَقَةِ تَفسُحُ الاجالَ»

 مرگ‏هاى ناگهانى با صدقه زائل مى‏شود
    تصدّق کند دفع و رفع بلا 

    نباشى تو هرگز بدان مبتلا
شوى ایمن از مردن ناگهان‏
 چه خواهى تو بهتر ز امن و امان‏

==

342 «بِالعَفو ِتَستَنزَلُ الرَّحمَةُ. بِالعَقلِ کَمالُ النَّفسِ»ِ 


رحمت خدا با عفو و گذشت بر بنده فرود آید، کمال 


نفس بعقل است

    چو گیرى ره عفو و اغماض پیش

    ترا رحمت حقّ رسد هر چه بیش
، ترا نفس کامل شود از خرد

‏ خردمند کى در ره کج رود
==


343 «بّکِثرَةِ التَّواضُعِ یُستَدَلُّ عَلى تَکامُلِ 

الشَّرَفِ. بِکَثرَةِ التَکَبُّرِ یَکونُ التَّلَفُ»


 با فروتنى زیاد انسان بکمال شرف رهبرى 
مى‏ شود. غرور بسیار موجب نابودى است

    تواضع شود چون ترا بیشتر

    براه شرافت روى پیشتر 
، تو را چون تکبّر فزونتر شود
،بنابودیت زود، منجر شود

==

344 «بِالإحسانّ تَملِکُ القُلوب.َ بِالسَّخاء تَستُرُ العُیوبُ» 


با نیکى بر دلها حکومت میکنى. با بخشش عیبها

 پوشیده مى‏شود
    چو احسان و نیکى بهر جا کنى،

    توانى حکومت به دلها کنى‏
 سخاوت کند عیبهایت نهان‏
 چه زیبنده ‏تر بهر انسان از آن‏
=
345 «بِتَرکِ ما لا یَعینکَ یَتمُّ لَکَ العَقلُ» 

با ترک آنچه برایت بکار نیاید عقل تو بکمال مى‏رسد


    به چیزى تو را گر نباشد نیاز،

    کنى کوته از آن اگر دست آز،

 
 شوى بهره ‏ور از کمال خرد

خدایت هر آن چیز خواهى دهد

= =

346 «بّالعافیَةِ توجَدُ لَذَّةُ الحَیوةِ»

 لذّت زندگى در تندرستى است

    چو خواهى تو از زندگانىّ خویش، 

    برى بهره و کام خود هر چه بیش، 

برو در سلامت تو آنرا بجوى‏
ببر تا توانى از این صحنه گوى‏

347 «بِالبُکاء مِن خَشیَةِ اللّهِ تُمَحَصُ الذُّنوبُ» 


با گریستن از بیم خدا گناهان برطرف مى‏شود.

    چو از خوف ایزد تو گریان شوى

    بدرگاه او زار و نالان شوى،
، گناه تو بخشد خداى کریم

 مکن معصیت بیشتر، اى اثیم‏

=

348 «بِالتّوبَةُ تُکَفَّرُ الذّنوبُ»


 توبه گناهان را مى‏ پوشاند

    کند توبه ‏ات پاک از هر گنه

شود زایلت زنگ قلب سیه 
 تو از رحمت حق مشو نا امید
 که مأیوس کافر شود اى سعید

==

349 «بَلاءُ الرَّجُلِ فى طاعَةِ الطَّمَعِ وَ الاَمَلِ»

 گرفتارى انسان از پیروى آز و آرزو است

    تو را طاعت دیو منحوس آز،

    دگر آرزوهاى دور و دراز

 بدام بلا افکند عاقبت‏
، منغص کند مر تو را عافیت‏

350 «بَقیَّةُ السَّیفِ اَنمى عَدَدَاَََ وَ اَکثَرُ وَلدَاََ»

 باقى ماندگان از جنگ و جهاد تعداد اولادشان 

رو بفزونى است (خدا بنسل آنان برکت مى‏دهد)

    چو از جنگ یابند خلقى نجات

    بر آنها شود بارورتر، حیات‏


، شود بیش هر روز تعدادشان

 بیفزاید ایزد به اولادشان‏
==


351 «بِرُّ الوالدَینِ اَکبَرُ فَریضَةِِ»

 نیکى با پدر و مادر بزرگترین فریضه است


    ز مادر چو فرمان برى اى پسر، 

    چو پیوسته نیکى کنى با پدر،


 ‌ادا کرده‏ اى اوجب الواجبات‏


 چنین است راه صواب و نجات‏


==

352 «بِالایمانِ یَکونُ النَّجاةُ. بِالدّعاء 

 یُستَدفَعُ البَلاءُ»


 ایمان موجب رستگارى است. دعا 

رفع بلا میکند.

    نجات تو از راه ایمان بود


    نگهبانت البتّه یزدان بود


 چو باشى پى رفع و دفع بلا،


 ترا جوشنى لازم است از دعا


=



353 «بِئسَ الشَّیمَةُ الاَمَلُ یُفنىِ الأَجَلَ 

وَ یُفَوِّتُ العَمَلَ»


 آرزومندى بد عادتى است، دوران عمر آدمى 

را بسر مى‏ آورد و عمل را تباه میکند.


    مکن خویش را پاى بند امل

    نخواهى اگر باز ماند از عمل


 نخواهى اگر عمرت آید بسر،


‏ نباشد ترا هیچ از آن ثمر


=


354 «بِالعَمَلِ یَحصُلُ الثّوابُ لا بِالکَسَلِ»

 اجر با عمل بدست مى‏آید نه با سستى و تنبلى.


    ثواب از عمل حاصل آید ترا

    هم آن قدر و قدرت فزاید ترا


 ز سستى چه زاید بجز درد و رنج‏


 که یابد نکوشیده در کار، گنج‏


===

355 «بِالطّاعَةِ یَکونُ الأِقبالُ»


 خوشبختى با فرمانبردارى خدا 

بدست میاید.


    چو خواهى که گردد بلند اخترت

    زند پیک اقبال و شادى درت،


، برو تا توانى بطاعت گراى‏


 که جنّت بطاعت ببخشد خداى‏



==



356 «بِالاِحتِمالِ وَ الحِلمِ یَکونُ لَکَ النّاسُ

 اَنصاراََ وَ اَعواناََ»



 با برداشتن بار از دوش دیگران و بردبارى، مردم

 یار و مددکار تو میشوند



    ترا شیوه گر بردبارى بود

    به یاران شعار تو یارى بود


، همه مردمان دوستانت شوند


، بسان گل بوستانت شوند


=



357 «بِالرّضا عَنِ النَّفسِ تَظهَرُ السّواتُ وَ العُیوبُ»

 زشتیها و عیبها با خود پسندى


آشکار می شوند.



    چو کس را بود خود پسندى شعار

    شود عیبهایش همه آشکار


بدیهاى او نیز گردد عیان‏


بذمّش گشایند مردم زبان‏


=



358 «تَرکُ الذَّنبِ شَدیدُُ وَ اَشدُّ مِنهُ تَرکُ الجَنَّةُ»


 ترک گناه سخت است و سخت ‏تر از آن گذشتن 

از بهشت است


    به سختى نباشد چو ترک گناه

    از آن بر خدا برد باید پناه‏


 بود ترک جنّت از آن سخت‏ تر


گنهکار سرسخت بدبخت‏ تر


==


359 «تَرکُ الشَّهَواتِ أَفضَلُ عِبادَةِِ وَ أَجمَلُ عادَةِِ» 

ترک شهوت بالاترین عبادت 
و نیکوترین خوى است


    بود ترک شهوت بهین بندگى 

    نباشد از آن به برا زندگى‏


و ز آن نیست خوئى پسندیده ‏تر


 کند آز و شهوت تو را کور و کر



==


360 «تَدَبّروا آیاتِ القُرآنِ وَ اعتَبِروا بِه فَإنَّهُ أَبلَغُ العِبَرِ»


 در آیات قرآن اندیشه کنید و از آن عبرت بگیرید زیرا 

رساترین پندها است



    در آیات قرآن، تدبّر سزد

    بشر کى بکنه کلامش رسد


 و ز آن پند و اندرز باید گرفت‏


 که در عبرت است آن بغایت شگفت‏


===

361 «تُعرَفُ حِماقَةُ الرَّجُلِ فى أَشَرِ النِّعمَةِ


وَ کَثرَةُ الذُّلِّ فى المِحنَةِ»


 نادانى انسان وقتى آشکار مى‏شود که در نعمت

 ناسپاسى کند و در محنت خود را بسیار خوار دارد


    به نعمت چو باشد کسى ناسپاس،

    به محنت چو خوارى کشد بى‏قیاس،

 حکایت کند این دو از جهل او


چنین است شخص نکوهیده خو


=


362 «تَفَضَّل تُخدَم وَ اعلَم تُقَدََّم، تَکَرَّم تُکَرم»


 ببخش تا ترا خدمت کنند و بدان تا پیشوا شوى. مردم


را گرامى دار تا عزیز گردى


    ببخش، ار تو باشى پى سرورى 

    بدان، خواهى ار عزّت و برترى

برو دیگران را گرامى شمار


‏ که گردى معزّز تو اى هوشیار


=

363 «تَجَنَّبوا البُخلَ وَ النِّفاقَ فَهُما 

مِن اَذَمِّ الأَخلاقِ»


 از بخل و دو روئى بپرهیزید که این 

دو از بدترین خویها است

    بپرهیز از بخل و کذب و نفاق
    مزن گام جز در ره اتّفاق‏

 کز آنها بتر نیست خوى دگر


 بیندیش یک لحظه، اى بد سیر

=


364 «تَدارَک فى اَخِرِ عُمرِکَ ما اَضَعتَهُ

فى اَوَّلِهِ تَسعَدِ بِمُنقَلَبِکَ»



آنچه را از اوّل عمرت تباه کرده‏اى در آخر عمرت

 جبران کن تا هنگام بازگشتت 

خوشبخت شوى



    چو کردى تبه اوّل عمر خویش

    بجبران آن کوش آخر، تو بیش‏ 

، گرت باشد این شیوه و این شعار،

بهنگام رحلت شوى رستگار


=

365 «تاجُ الرَّجُلِ عِفافُهُ وَ زینَتُهُ إِنصافُهُ» 


افسر انسان پاکدامنى او و انصافش زینت 

و زیور وى میباشد


    بود افسر مرد پاکىّ او


    ز عفّت پسندیده‏تر نیست خو


 هم انصاف او زیور او بود


که آن تاج، با زیب نیکو بود


==


366 «تُعرَفُ حِماقَةُ الرَّجُلِ فى ثَلاثِِ کَلامُهُ فى ما لا یَعنیهِ

وَ جَوابُهُ عَمّا لا یُسئَلُ عَنهُ وَ تَهَوّرُهُ فى الأُمور»



 نابخردى انسان بسه چیز شناخته مى‏شود: گفتن 
حرف بى‏سود


و جواب آنچه نپرسیده‏ اند


و بى‏باکى در کارها



    نپرسیده گر شخص گوید جواب

    چو بى سود راند سخن ناصواب،


، به بى‏باکى آرد بهر کار روى،

بود احمق النّاس بى گفتگوى‏


=



367 «تَلویحُ زَلّةَ ِالعاقِلّ لَهُ اَمَضُّ مِن عَتابِهِ»


 لغزش خردمند را بکنایه بدو گوشزد کردن، 

برایش از سرزنش آشکار دردناکتر است


    چو دانا بلغزد اشارت بس است

    نکوهش نه اندر خور هر کس است‏

 اشارت نمودن باهل خرد،


همان کار گفتن بنادان کند


=


368 «تَکَبُّرُکَ فى الوِلایَة ِذُلُُّ فِى العَزلِ»

 تکبّر تو در دوران فرمانروائى، خوارى به 

هنگام برکنارى است


    چو اندر حکومت تکبّر کنى،

    بزرگان تو کوچک تصوّر کنى،

 گه بر کنارى شوى خوار و زار


 شود بر تو مذموم پایان کار

=


369 «تَجاوَز عَن الزَّلَلِ وَ اَقلِ العَثَراتِ تُرفَع لَکَ الدَّرَجاتُ» 

از خطاهاى دیگران در گذر و از اشتباهات خود 

بکاه تا مقام تو بالا رود


    تو از لغزش دیگران در گذر

    مبادا که روزى در افتى بسر

تو را لغزش ار کمتر آید پدید،


 شود پایگاهت بلند اى حمید


==



370 «تَعَلَّموا العِلمَ تُعرَفوا بِه وَ اعمَلوا

بِه تَکونوا مِن أَهلِهِ»



دانش بیاموزید تا بدان شناخته شوید و آنرا بکار بندید

 تا دانشمند باشید


    چو خواهى بدانش شناسا شوى،

    به آموختن کى تن آسا شوى‏


 عمل میوه باغ دانش بود


بعلم ار تو را این گرایش بود


=


371 «تَفَکَّر قَبلَ اَن تَعزِمَ وَ شاوِر قَبلَ اَن تُقدِمَ

 وَ تَدَبَّر قَبلَ أَن تُهجِمَ» 



پیش از تصمیم گرفتن بیندیش و قبل از عمل 

مشورت کن و پیش از یورش 

پایان کار را بنگر


    بیندیش و آنگه بکار اندر آى

    کند مشورت ایمنت از خطاى

 به هنگام یورش تو تدبیر کن‏


‏ ولى دورى از مکر و تزویر کن‏


=


372 «تَجاوَز مَعَ القُدرَةِ وَ أَحسِن مَعَ الدّولَةِ 

تَکمُل لَکَ السَّعادَةُ»


 در حال توانائى از گناه دیگران در گذر و بهنگام

 دولت نیکى کن تا سعادت تو کامل شود

    تو را باشد ار قدرت و زور و زر

    ز تقصیر و جرم کسان در گذر 

، بهنگام دولت به نیکى گراى‏

سعادت کند بر تو کامل خداى‏


==



373 «ثَلاثُُ هُنَّ کَمالُ الدّین: اَلأِخلاصُ

 وَ الیَقینُ وَ التَّقَنُع»



 سه چیز کامل کننده دین است: اخلاص، یقین 

بخدا داشتن و قانع بودن

    سه چیز است دین را کمال و جمال،

    کز آن گردد ایمان مصون از زوال‏


 بود اوّل اخلاص و دوّم یقین‏


 سوم تا توانى قناعت گزین

=


374 «ثَلاثُُ هُنَّ زینَة المؤمُنِ: تَقوىَ اللّهِ وَ صِدقُ

 الحَدیثَ وَ اَداءُ الأَمانَةِ» 



سه چیز مؤمن را مى‏آراید: خدا ترسى، راستى 

در گفتار و بجاى آوردن امانت


    سه چیز است کان زیب ایمان بود

    سزد مؤمن ار واجد آن بود

 خدا ترسى و راست گفتن دگر،


براه امانت شدن رهسپر


=

375 «ثَلاثُُ هُنَّ شَینُ الدّینِ، اَلفُجورُ

 وَ الغَدرُ وَ الخِیانَةُ»



 سه چیز عیب دین است: گناه، پیمان شکنى 

و خیانت


    شود زشت و معیوب دین از سه چیز

    برو تا توانى از آنها گریز


، یکى نادرستىّ و دیگر گناه‏

ز پیمان شکستن شدن رو سیاه‏


=



376 «ثَلاثُُ یوجبنَ المُحَبَّةَ، اَلدّینُ

 وَ التَّواضُعُ وَ السَّخاءُ» 


سه چیز ایجاد محبّت میکند: دین، فروتنى

 و بخشندگى


    محبّت فزونتر شود از سه چیز

    نخستین بود دین، ز روى تمیز

، دو دیگر تواضع، سه بخشندگى‏


 بدین‏ها گوارا شود زندگى‏


==



377 «ثَلاثةُُ مُهلِکاتُُ، طاعَةُ النِساء وَ طاعَةُ

 الغَضَبِ و طاعَةُ الشَّهوَة»



 سه چیز مایه هلاکت است: فرمان زن و خشم و شهوت بردن

    سه چیز است اسباب رنج و هلاک 

    تو را باید از آن بسى ترس و باک‏


بود شهوت و طاعت خشم نیز


 دگر طاعت امر زن اى عزیز


=



378 «ثَلاثُُ مَن کُنَّ فیهِ فَقَد کَمِلَ ایمانُهُ 

العَقلُ وَ العِلمُ وَ الحِلمُ»



 سه چیز است که در هر کس باشد ایمانش 

کامل شود: خردمندى، دانش و بردبارى



    شود کامل ایمان ز عقل و خرد 

   ز علم و ز دانش چنان کاو سزد


 دگر حلم، کان برد بارى بود

تورابهترازا« چه کاری بود

=



379 «ثَمَرَةُ الکِذبِ المَهانَةُ فِى الدُّنیا

وَ العَذابُ فِى الاخِرَةِ»


 نتیجه دروغ خوارى در دنیا و عذاب 

در آخرت است.


    دروغت بدنیا کند خوار و زار

    ز کاذب تو امّید نیکى مدار

 گرفتار گردد بروز حساب‏


 سزاى دروغ است رنج و عذاب‏

380 «ثَروَةُ العاقِلِ فى عِلمِهِ وَ عَمَلِهِ. ثَروَةُ

الجاهِلِ فى مالِهِ وَ أمَلِهِ»


 دارائى خردمند بدانش و کردار او است. دارائى

 نادان به مال و آرزوى او است


    بود ثروت عاقل، علم و عمل

    گریزان بود او ز طول امل‏

 ولى ثروت بیخرد، مال او است‏


 دگر ثروتش، کثرت آرزو است‏


=

381 «ثَوابُ الصَّبرِ أَعلى الثَّوابِ- ثَوابُ

 الجَهادِ أعظَمُ الثَّوابِ»



 پاداش صبر و جهاد بزرگترین

 پاداشها است.


    بصبر اندر است اجر و مزد عظیم 

    ز خشنودى کردگار کریم‏ 

بود برترین اجر، اجر جهاد

تو را زین دو پرهیز و دورى مباد

=



382 «ثَلاثِِ هُنَّ المِروَّةِ جُودُُ مَعَ قِلَّةِِ وَ احتِمالُُ


مِن غَیرِ مَذَلَّة ِِوَ تَعَفَّفُ عَنِ المَسأَلَةِِ»



 سه چیز نشان مروّت است: بخشش در نادارى، 

بردبارى بدون خوارى و چیزى 

نخواستن از مردم


    چو بخشش کند آنکه باشد ندار،

    ز روى رضایت بود بردبار

 ز خوارىّ خواهش بود برکنار،


، نشان مروّت بود این سه کار


=

383 «ثَلاثُُ لا یَستَودَعَن سِرّاََ اَلمرَةُُ

 وَ النَُّمامُ وَ الأَحمَقُ»


 بسه نفر نباید راز گفت: زن، سخن چین 

و احمق


    بزن راز گفتن نه نیکو بود

    سخن چین بسى بدتر از او بود

 باحمق مگو هرگز اسرار خود


 که گردى پشیمان تو از کار خود


==


384 «ثَمَرَةُ القَناعَةِ العِزُّ. ثَمَرةُ الطَّمَعِ 

ذُلُّ الدُّنیا وَ الأخِرَةِ»



 نتیجه قناعت گرامى شدن است. نتیجه آزمندى 

خوارى دنیا و آخرت است.


    درخت قناعت گر آرد برى

    نباشد بجز عزّت و سرورى‏


، طمع مر تو را ذلّت آرد ببار

بدنیا و عقبى شوى شرمسار


==


385 «ثَلاثُُ مِن کُنوزِ الأیمانِ. کِتمانُ المُصیبَةِ
وَ الصَّدَقَةُ وَ المَرَضُ»


 سه چیز از گنجهاى ایمان است: پنهان داشتن 

گرفتارى، صدقه دادن و تحمّل بیمارى


    سه چیز است کان گنج ایمان بود

    نخستین مصیبت، چو پنهان بود 

، دگر صدقه دادن براه خدا

برنج مریضى شدن مبتلا
=
386 «ثَوابُ العَمَلِ عَلى قَدرِ المَشَقَّةِ فیهِ. ثَوابُ
 المُصیبَةُ عَلى قَدرِ الصَّبرِ عَلَیها»


 پاداش هر کارى باندازه رنج آن است. پاداش 

گرفتارى باندازه صبر در آن است


    تو را چون بکارى بسى رنج بود،

    ثواب عمل خواهدت آن، فزود 

 چو اندر مصیبت کنى صبر بیش
،فزائى تو بر اجر و پاداش خویش‏
=
387 «ثَلاثُُ لَیسَ عَلَیهُنَّ مُستَزادُُ حُسنُ الأَدبِ 
وَ مُجانَبَةُ الرَیبِ وَ الکَفُّ عَنِ المَحارِم»


 سه چیز است که بالاتر از آنها نیست: کمال ادب، دورى 

از شکّ و پرهیز از چیزهاى حرام


    نباشد پسندیده‏ تر از سه چیز

    کمال ادب، دورى از ریب نیز

بود دیگرى اجتناب از حرام‏ 

مزن در ره معصیت هیچ گام‏

=




388 «ثَلاثُُ مِن اَعظَمِ البَلاء کَثرَةُ العائِلَةُ 


وَ غَلَبَةُ الدَّینِ وَ دوامُ المَرضُ»



سه چیز از بزرگترین گرفتاریها است: زیادى نانخور، بدهى

 بسیار و دوام بیمارى


    بود وام بسیار، دردى بزرگ

    بتر زان، دوام مرض اى سترگ


 چه گویم من از کثرت عائله‏


‏ که از آن نباشد بتر غائله‏


==

389 «ثَوبُ التّقى أَشَرَفُ المَلابِس»

 جامه زهد و پرهیزگارى بهترین جامه ‏ها است


    چه گویم من از بهترین جامه‏ ها 

    براى تو، نى بهر خود کامه‏ ها

که آن جامه زهد و تقوى بود


 بقامت تو را بین چه زیبا بود

==


390 «ثِیابُکَ عَلى غَیرِکَ اَبقى مِنها عَلَیکَ»


 جامه ‏ا ى را که بر پیکر دیگرى پوشى، برایت پاینده ‏تر است 

از آنکه خود آنرا بتن کنى


    چو پوشى تو بر پیکر دیگران،
    بمیل و رضا جامه رایگان‏

 تو را باشد آن هر چه پاینده ‏تر


 شود بحر رزق تو زاینده ‏تر

==



391 «ثَلاثُُ یُمتَحَنُ بِها عُقُولُ الرِّجالِ هُنَّ المالُ

وَ الوِلایَةُ وَ المُصیبَةُ»


 با سه چیز خرد انسان سنجیده

مى ‏شود: دارائى، فرمانروایى و گرفتارى

    سه چیز است معیار عقل رجال

    نخستین مصیبت، دوم جاه و مال،

، سه دیگر ولایت، که در رأس کار،


 چه باشد ترا اى برادر شعار


=

392 «ثَلاثُُ فیهِنَّ المُرُوَّةُ غَضُّ الطَّرَفِ وَ

غَضُّ الصَّوتِ و شَىُ القَصدِ»


جوانمردى در سه چیز است: از حرام چشم

پوشیدن، پائین آوردن صدا و میانه روى.


    بپوشد جوانمرد چشم از حرام

    کند کوته آهنگ خود در کلام‏

 ز افراط و تفریط باشد بدور


براه تعادل رود در امور


=

393 «ثَلاثُُ لا یُهَنّا لِصاحِبِهِنَّ عَیشُُ اَلحِقدُ

وَ الحَسَدُ وَ سوء الخُلقِ»



 سه چیز است که زندگى را بر صاحب آن ناگوار 

میکند: کینه ورزى، رشکبرى و بد خویى


    منغّص کند عیش انسان سه چیز

    شود خنجر طعنه ز آن نیز تیز

، یکى کینه ورزى، دگر خوى بد،



سه، آلوده گشتن به لوث حسد

=




394 «جالِسُ العُلماءَ، یَزدَد عِلمُکَ

و َیَحسُن اَدَبُکَ وَ تَزکُ نَفسُکَ»



 با دانشمندان همنشین باش تا دانشت زیاد شود 

و بکمال ادب برسى و نفست بپاکى گراید

    برو باش با عالمان همنشین 
    شود دانشت بیش اى اهل دین‏

کمال ادب حاصل آید تو را


ز اهریمن نفس گردى رها


==


395 «جَمالُ الرَّجُلِ فِى الوَقار. جَمال

 الحُرِّ تَجَنّبُ العارِ»



 زیبائى انسان بوقار است. زیبائى آزاد مرد
 بدورى از ننگ است

    وقار است آرایش مرد و زن

    بخوارى مده تا توانى تو تن‏

 هر آزاده را فرّ و زیب و جمال،


 بدورى ز ننگ است اى با کمال‏


=

396 «جُودُ الرَّجُلِ یُحَبِّبُهُ اِلى اَضدادهِ

 وَ بُخلُهُ یُبغِضُهُ اِلى اَولادِه» 



بخشش انسان را محبوب دشمنانش مى‏سازد و 

بخلش فرزندانش را دشمن او میکند

    چو خواهى که محبوب اعدا شوى

    ببخشش تو باید مهیّا شوى‏



، چو کوشى ببخل و بامساک بیش،

شود دشمنت جمله اولاد خویش‏


==




397 «جِهادُ الهَوى ثَمَنُ الجَنَّةِ. جِهادُ

 النَّفس ِأَفضَلُ جِهادِِ»



 جنگیدن با هوى و هوس بهاى بهشت است. جهاد 

با خود بالاترین جهاد است

    چو آئى بجنگ هوى و هوس
    کنى نفس امّاره را در قفس،

، بپاداش خواهى بجنّت رسید
 جهادى از این خوبتر کس ندید


==

398 «جَمالُ السّیاسَةِ العَدلُ فِى الأُمَرةِ

 وَ العَفوُ مَعَ القُدَرةِ» 


دادگسترى به هنگام حکمروائى و از گناه دیگران

 در گذشتن در دوران قدرت، بهترین 

سیاست است

    جمال سیاست بود عدل و داد 

    دگر عفو در قدرت، اى مرد راد

ز بیداد ویران شود مملکت‏


 جهان گردد آباد از معدلت‏

399 «جَمیلُ القَولِ دَلیلُ وفورِ

 العَقلِ. جَمیلالفِعلِ یُنِبىُ‏ء عَن طیبِ الأَصلِ»


گفتار نیک دلیل بر زیادى عقل است. کردار 

نیک حاکى از پاکى گوهر و تبار است


    ز پاکىّ گوهر بود کار نیک 

    ز عقل کثیر است گفتار نیک‏

چو گفتار شد پاک و کردار پاک،

شود کوکب طالعت تابناک‏


=



400 «حُسنُ البِشرِ اَوَّلُ العَطاءَ وَ اَسهَلُ السَّخاء»


 خوشرویى نخستین بخشش و آسانترین

 دهش و سخاوت است.


    نخستین عطاى تو خوشرویى است


    که خوشروئیت به ز خوش گویى است

 تو را باشد آسانتر از هر سخا
‏ چنین است کردار اهل صفا


=


گردآوری : م. الف ز ائر

=


=

401 «حَلاوَةُ الدُّنیا تُوجِبُ مَرارَةَ 

الأخِرَةِ َوَ سوءُ العُقبى»


 شیرینى دنیا تلخى آخرت و 

بد فرجامى را بدنبال دارد

    بشیرینى لذّت این جهان،

    مشو هیچ مغرور اى کامران‏
 که اندر پیش تلخى آخرت،
 بود همره زشتى عاقبت‏


402 «حَصِّنوا الأَعراضِ بِالأموالِ» 

شرفتان را با مالتان حفظ کنید.

    نگه دار با مال خود عرض خویش

    که باشد گرامى شرف همچو کیش

 در این ره نه امساک زیبا بود


‏ چو رفت آبرو، شخص رسوا بود
==


403 «حَصِّلوا الأخِرَةِ بِتَرکِ الدّنیا وَ


لا تُحصِّلوا بِتَرکِ الدّینِ الدُّنیا»



با ترک دنیا آخرت را بدست آورید ولى با 

ترک دین تحصیل دنیا نکنید.


    بر آن باش با ترک دنیاى پست،

    تو دار بقا را بیارى بدست‏

 ولى دار فانى تو با دین مخر


که سودت سرانجام گردد ضرر


=


404 «حَصِّنوا الدّینَ بِالدُّنیا وَ لا تُحَصِّنوا 

الدّنیا بِالدّینِ»



 دین را بوسیله دنیا نگهدارید ولى 

دنیا را با دین نگه ندارید
    سزد گر به دنیا، کنى حفظ دین

    نباشد جز این مؤمن راستین

‏ پشیمان نگردى، شنو این سخن‏
 و لیکن به دین حفظ دنیا مکن‏

=


405 «حَصِّنوا اَموالَکمُ بِالزَّکوةِ»


 با پرداخت زکات دارائى خود را حفظ کنید

    نگه داردت مال و ثروت، زکات

    زکات است واجب چو صوم و صلات‏

 چو پاکیزه گردد ترا مال از آن،

نکوتر شود هم ترا حال از آن‏



406 «حُسنُ الخُلقِ یُورِثُ المُحَبَّةَ وَ یُؤکِّدُ المَوَدَّةَ. حُسنُ العَمَلُ 
خَیُر ذُخرِِ وَ اَفضَلُ عُدَّةِِ» 


خوى نیک محبّت پدید مى‏آورد و دوستى را استوار 

مى‏ سازد. کردار خوب بهترین ذخیره و

 بالاترین ساز و برگ است


    محبّت پدید آید از خوى خوش


    شود دوستى محکم از روى خوش‏

 بود بهترین توشه کردار نیک‏
 بماند تو را نام، از کار نیک‏

407 «حَسَبُ الأَدَبِ أَشرَفُ مِن حَسَبِ النَّسَبِ» 


قدر ادب بالاتر از قدر نسب است

    برو گوهر فضل و دانش بجوى

    مکن جان من از نسب گفتگوى

 که قدر تو باشد بعلم و ادب‏
‏ چه نازىّ و بالى باصل و نسب‏

408 «حَلاوَةُ الشَّهوَةِ یُنَقِّصُها عارُ الفَضیحَةِ»

 ننگ رسوائى شیرینى شهوت را ناگوار مى‏ سازد.


    شود شهد شهوت بسى ناگوار،

    چو رسوائى آرد بپایان کار


 و گر باشد اندر طریق حلال


،
 برو برگزین جانب اعتدال‏
==

409 «خَیرُ الإِخوانِ مَن لَم یَکُن عَلى 

اِخوانِه مُستَقصِیاََ»


 بهترین دوستان کسى است که در باره 

دوستانش کنجکاوى نکند

    تو در کار یاران مشو خرد بین 

ترا شیوه باشد اگر این چنین‏

    برو از تجسّس تو دورى گزین‏

 بهین دوست باشى ز روى یقین‏

==

410 «خَیرُ النّاسِ مَن اِن غَضِبَ حَلَم وَ اِن

 ظُلِمَ غَفَرَ وَ اِن اُسیَئَ اِلَیهِ اَحسَنَ» 


بهترین مردم کسى است که هنگام خشم
 بردبار باشد، چون ستم بیند در گذرد،
و بجاى بدى نیکى کند

    چو باشى بگاه غضب بردبار،

    چو بینى ستم بخشش آرى بکار

 به نیکى دهى زشت و بد را جزا،
، توئى بهترین بندگان خدا


=


411 «خَیرُ النّاسِ مَن نَفَعَ النّاسَ. خَیرُ النّاسِ 
مَن تَحَمّلَ مَؤنَةَ النّاس» 

بهترین مردم کسى است که به مردم سود برساند. بهترین 

مردم آنست که بار رنج دیگران 

را بر دوش کشد

    چو از کس بمردم رسد سود بیش،
    بود بهترین بنده آن خوب کیش‏ 
 تحمّل کند ار کسى بار خلق،
بود بهترین مردم آن یار خلق‏

=



412 «خَیرُ الامورِ اَلنَّمَطُ الأَوسَطُ اِلیَهِ یَرجِعُ الغالى
 وَ بِهِ یَلحَقُ التّالى» 

بهترین کارها میانه روى است. آنکه پیش افتاده 

بدان باز مى‏گردد و آنکه پس مانده بدان مى‏ رسد 

   بود بهترین شیوه ‏ها اقتصاد

    بدان بایدت بیشتر اعتماد

 بدان باز گردد چو کس بیش رفت‏
 هم آنجا رسد، عاجز از پیشرفت‏
=

413 «خَیرُ العِبادِ مَن اِذا اَحسَنَ استَبشَر

 وَ اِذا ساءَ استَغفَرَ»


 بهترین بندگان کسى است که چون نیکى کند 

گشاده رو باشد و چون بدى کند آمرزش طلبد.

    چو شادى کند کس، باحسان خویش،

    و گر بد کند، پوزش آرد به پیش،

 بود بهترین بندگان خدا چنو دیده‏اى اى برادر کجا
=

414 «خَیرُ ما وَرَّثَ الاباءُ الأَبناءَ الأَدَب» 

بهترین چیزى که پدران براى فرزندان 

بجا مى‏گذارند ادب است

    ز میراث دانش نکوتر مجوى

    ز مال و ز ثروت مکن گفتگوى

 ادب چون رسد از پدر بر پسر،
‏ چه حاجت بسرمایه‏ هاى دگر
=

415 «خَیرُ الأمورِ اَعجَلُها عائَدِةََ وَ اَحمَدُها عاقِبَةََ» 

بهترین کارها آنستکه سودش زودتر برسد 

و فرجامش خوبتر باشد

    ز کارى چو حاصل شود بهره زود،

    سرانجامش ار نیک و محمود بود

 نباشد از آن خوبتر هیچ کار،

 درختى است کان آورد زود بار
==

416 «خَیرُ العِلمِ ما أَصلَحتَ بِه رَشادَکَ 
وَ شَرُّهُ ما أَفسَدتَ بِه مَعادَکَ» 


بهترین دانش آنستکه با آن براه راست روى

 و بدترین دانش آنستکه با آن 

معادت را تباه کنى    گرت دانشى بر ره راست برد،

    بهین دانش آن را بباید شمرد
 و گر شد معاد تو از آن خراب،
 سرابست اى بیخبر نیست آب‏

=

417 «خَیرُ اِخوانِکَ مَن کَثُرَ إِغضابُهُ لَکَ فِى الحَقِّ»


 بهترین دوستان تو کسى است که در راه حقّ 

بیشترتر تو خشم گیرد (و از کار بد بازت دارد)

    ترا گویم از بهترین دوستان 

    ز گلهاى بیخار در بوستان‏ 

بودآنکه گشتى چو گرد خلاف

،نباشى ز توبیخ و خشمش معاف‏

==


418 «خَیرُ العِلمِ ما قارَنَهُ العَمَل. خَیرُ
 الأَعمالِ ما اَصلَحِ الدّینَ»


 بهترین دانش آنستکه با عمل همراه باشد. بهترین 

کارها کارى است که دین را اصلاح کند

    بود بهترین دانش آن دانشى

    که آن را عمل بخشد آرایشى‏
، چو کارى بود بهر اصلاح دین

، از آن نیست بهتر ز روى یقین‏

=

419 «خَیرُ الکَرَمِ جُودُُ بِلا طَلَبِ مُکافاةِِ»ِ

 بهترین بخششها بدون عوض بخشیدن است
    ز نیکىّ خود چون نخواهى جزا

    بود بهترین لطف و جود و سخا
، تو را نیست چون جز نکوئى غرض

، دهد کردگارت نکوتر عوض‏
=

420 «خَیرُ الأُمَراء مَن کانَ عَلى نَفسِهِ اَمیراََ»

 بهترین حکمروایان کسى است که 

بر نفس خود حاکم باشد

    چو بر نفس خود کس امارت کند،

    هوى را به بند اسارت کند،
 بود بهترین امیران هم او
 ز آزادگان و دلیران هم او

==



421 «خُذ مِمّا لا یَبقى لَکَ لِما یَبقى لَکَ وَ لا یُفارِقُکَ»

 از آنچه برایت نمى‏ماند بخاطر آنچه مى‏ماند و از تو 

جدا نمى‏ گردد، بهره برگیر (استفاده از دنیا براى آخرت)

    ز چیزى که آنرا نباشد بقا،

    بگیر آنچه خواهى ز برگ و نوا
 برو صرف باقى کن آن ساز و برگ

 نه بگذار باقى بماند بمرگ‏
=

422 «خُذِ الحِکمَةِ مِمَّن اَتاکَ بِها وَ انظُر اِلى 
ما قالَ وَ لا تَنظُر اِلى مَن قالَ» 

هر کس بسویت حکمت آورد فراگیر و به آن 

چه گفته مى‏شود توجّه کن نه بگوینده.

    حکیمى بسویت چو رو آورد، 

    بیاموز هر حکمت او آوردچو دانش تو را باشد اندر نظر،

 بگوینده منگر، سخن را نگر

=

423 «خُذِ الحِکمَةَ اَنّى کانَت فَاِنَّ الحِکمَةَ ضاَلّةُ کُلِّ مؤمِنِِ»


 حکمت را هر کجا باشد فراگیر زیرا حکمت 

گم شده هر مؤمن است
==

    بود علم و دانش ز روى یقین،

    چو گم گشته اهل ایمان و دین‏
 تو گم گشته را چون کنى جستجو،
 سرانجام خواهى رسیدن بدو

=

424 «خَلیلُ المَرءِ دَلیلُ عَقلِه وَ کَلامُهُ بُرهانُ فَضلِهِ»

 دوست انسان نماینده خرد وى و سخنش 

نشانه دانش او است

    شناسند عقل تو از عقل دوست

    چنانت شمارند مردم که او است
 زبانت بود مخبر دانشت‏
‏ از آن است زشتىّ و آرایشت‏
=

425 «خَیرُ النّاسِ مَن کانَ فى عُسرَتِهِ مُؤثِراََ صبوراََ»


 بهترین مردم کسى است که هنگام سختى 

دیگران را بر خود مقدّم دارد و شکیبا باشد 

   بعسرت چو کس بردبارى نمود،

    هم او اهل ایثار و انفاق بود،
 بود بهترین بندگان خدا

 دهد کردگارش به نیکى جزا

=

426 «خَیرُ النّاسِ مَن طَهَّرَ مِنَ الشَّهَواتِ قَلبَهُ
 وَ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ اَرضى رَبَّهُ» 


بهترین مردم کسى است که دلش را از 

خواهشهاى نابجایش بپیراید و خشمش 

را سرکوب نماید و پروردگارش را راضى کند

    ز شهوت کس ار قلب خود پاک کرد

    هم اهریمن خشم بر خاک کرد،

، از او گشت راضى خداى غفور

، نیابى چنو بنده‏اى اى شکور

=

427 «دوَلُ الاَکارِمِ مِن اَفضَلِ الغَنائِم»

 بدولت رسیدن بزرگان از بالاترین

 غنیمتها است.

    چو افتد بدست بزرگان امور،

    فرومایه از کار گردد بدور، 
 نباشد غنیمت از این بیشتر
بسامان رسد کارها سر بسر

= = 

428 «دِرهَمُ یَنفَعُ خَیرُُ مِن دینارِِ یَصرَعُ»


 پول کمى که براى تو سودمند باشد بهتر است

 از پول زیادى که ترا بسر در افکند

    ترا باشد ار درهمى سودمند،

    ز دینارى افتى چو اندر گزند،
 ترا بهتر آن نقد اندک بود
 گهى بهتر از صد، بسى، یک بود،
=


429 «دُوَلُ الفُجّارِ مَذَلَّةُ الأَبرارِ»

 بدولت رسیدن بدکاران موجب

 خوارى نیکان است

    چو بد کار را قدرت آید بدست،

    شود فاجر از جام اقبال مست

 بخوارى در افتند نیکان همه‏
، چو گرگى که آید فتد در رمه‏

=


430 «ذِکرُ اللهِ یُستَنجُح بِهِ الأُمُورُ 
وَ یَستَنیرُ بِهِ السّرائِر»

 با یاد خدا نیازها برآورده مى‏شود و آنچه پوشیده 

است روشن و آشکار مى‏ گردد

    شود باز هر عقده ‏اى از امور

    چو باشى بیاد خداى غفور
 شود روشن از آن درونهاى تار
 کند نور ایمان چو بر آن گذار

==

431 «ذِکرُ اللّهِ دَعامَةُ الإیمانِ وَ عِصمَةُُ مِن الشّیطانِ»


 بیاد خدا بودن پایه ایمان و نگهدارنده انسان 


از شرّ شیطان است

    بخرگاه ایمان، بود پایه ذکر

    نجوئى تو چیزى همانند فکر 
 نگهبانت از شرّ شیطان بود
چو از نام حقّ او گریزان بود

=

432 «ذِکرُ اللّهِ جَلاءُ الصّدورِ وَ طُمأنینَةُ القُلوبِ»


 یاد خدا زنگ شبهه را از سینه‏ ها مى‏ زداید 

و دلها را آرام میکند


    شود سینه صافى ز یاد خدا

    ز تسبیح و ذکر زیاد خدا 


هم آرامش جان و دل زان بود


 نه غافل از آن غیر نادان بود


==

433 «ذَکِّ عَقلَکَ بِالأَدَبِ کَما تُذَکِّى النّارِ بِالحَطَبِ»


 بدان سان که با هیزم آتش مى‏فروزى، مشعل

 عقل خود را با ادب روشن کن

 عقل خود را با ادب روشن کن

 عقل خود را با ادب روشن کن
==

    بدان سان که با هیزم و با خشب، 

    بیفروزى آتش بهر روز و شب،
خرد را بنور ادب بر فروز
 بدین شعله نامردمى را بسوز
==

434 «ذِکرُ اللّهِ سَجیَّةُ کُلِّ مُحسِنِِ ِوَ شَیمَةُ کُلِّ
 مؤمِنِِ. ذِکرُ اللّهِ دَواءُ اَعلالِ النُّفوسِ» 


ذکر خدا شیوه هر انسان نیکوکار و مؤمن

 و داروى همه دردهاى مردم است

    نکوکار را نیست جز فکر ربّ

    نه مؤمن بود فارغ از ذکر ربّ‏
 شود جمله درد مردم دوا
 چو باشند دایم بیاد خدا

==

435 «ذَهابُ البَصَرِ خَیرُُ مِن عِمىَ البَصیرَةِ»

 کورى چشم بهتر از نداشتن

بصیرت است

    ترا کور باشد اگر چشم سر،

    نبینى تو اطراف خود را دگر

 بود بهتر از کورى چشم دل‏
، نباشى ز نادانى خود خجل‏

== 


436 «ذَو وَ العَقلِ لا یَنکَشِفُ إلّا عَن 
اِحتمالِِ وَ اِجمالِِ وَ اِفضالِِ» 


خردمندان شناخته نمى‏ شوند مگر به بردبارى 

و کم گوئى و نیکى کردن

    نشان خردمند باشد سه چیز،

    نداند کس آن را جز اهل تمیز

 باجمال پرداختن در کلام‏

 نمودن باحسان و صبر اهتمام‏

==

437 «ذَهابُ النَّظَرِ خَیرُُ مِن النَّظَرِ اِلى ما یُوجِبُ الفتنَةَ»

 نابینائى بهتر است از دیدن 

آنچه موجب فتنه باشد

    ترا گر شود کور چشمان سر

    رود روشنائىّ و نور بصر، 
 بود بهتر از آن که باشد نظر،

تو را بر حرام و باسباب شرّ

==

===

438 «ذَرِ العَجَلَ فَاِنّ العَجَلَ فِى الأُمورِ 

لا یُدرِکُ مَطلَبَهُ وَ لا یُحمَدُ اَمرُهُ»


 شتاب مکن زیرا شتابنده بمنظور خود

نمى‏ رسد و پایان کارش پسندیده نیست.

    ترا باز دارد ز مقصد شتاب

    نگردد شتابنده ‏اى کامیاب
 نباشد پسندیده فرجام او
‏ بلغزد بهر ره بسى گام او

==
مولا علی ع

439 «رَأسُ الإیمانِ الإحسانُ. رَأسُ الإسلامِ

 لُزومُِ الصِّدقِ» 

با مردم نیکى کردن اساس ایمان است. پایه اسلام بر لزوم

راستى استوار است

نکوئى، بود پایه و اصل دین

اگر اهل دینى، نکوئى گزین‏

باسلام جز راستى پایه نیست‏

تو را همچنو هیچ سرمایه نیست‏

=
کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر



440 «رَأسُ السّیاسَة ِاِستِعمالُ الرِّفقِ. رَأسُ 
العَقلِ الَتَودّدُ اِلىَ النّاسِ»


اساس سیاست بکار بردن نرمش و مدارا است. دوستى با

مردم اساس و پایه خردمندى است

سیاست برفق و مدارا بود

به عقل و بتدبیر و یارا بودبود پایه عقل مهر و وداد

به مردم، ز هر دسته و هر نژاد

=

441 «رَأسُ الحِکمَةِ لُزومُ الحَقِّ وَ طاعَةُ المُحِقّ»

ریشه حکمت حقّ را ملازم بودن و

فرمان بردن از حقّدار است

ملازم بحقّ بودن اى هوشیار،

ز حقّدار کردن اطاعت شعار،
بود اصل حکمت ز روى یقین‏
تو خود را در آئینه حقّ ببین‏
=


مولاعلی ع

442 «رَأسُ الجَهلِ مُعاداةُ النّاسِ»

ریشه نادانى دشمنى کردن با مردم است

چو پیوسته باشى تو دشمن تراش

کنى بهر آزار مردم تلاش، تو را ریشه جهل در دل بود

، از این زشتکارى چه حاصل بود

=

443 «رَأسُ الإیمانِ حُسنُ الخُلقِ و التَّحَلى بِالصّدقِ»


خوى نیکى داشتن و خود را بزیور راستى

آراستن اساس ایمان است

تو را حسن اخلاق و خوى حمید

بود اصل ایمان و دین اى سعید

، دگر پایه و اصل آن راستى است‏
برى بودن از کژىّ و کاستى است‏

=

444 «رَأسُ الحِکمَةِ تَجَنُّبُ الخِدَعِ»

اساس حکمت دورى گزیدن از خدعه و مکر است

حذر کردن از خدعه و مکر و ریب،

باندیشه بردن فرو سر بجیب

بود پایه حکمت و معرفت‏

، تو را باید آنجا رسد مرتبت‏
==


445 «رُدَّ الحَجَرَ مِن حَیثُ جاءَکَ فَإِنُّه
 لا یَرُدِّ الشَّرَّ اِلّا بِالشّرِّ»


 اگر از جائى بتو سنگى رسد آنرا بهمان جا 
بازگردان، زیرا بدى جز با بدى دفع نمى‏ شود


    چو کس رنجه کردت بپرتاب سنگ،

    بر او باز گردان تو آن را بجنگ‏

 تو را دفع فاسد بافسد، سزا است


 بدى را برادر نه نیکى جزا است‏
=

446 َ«رَضىَ بِالذُّلِّ مَن کَشَفَ ضُرّهُ لِغَیرهِ»

 
کسى که سختى و بد حالى خود را بر دیگرى 

آشکار کرد دل بخوارى سپرد


    به کس حالت زار خود را مگو
    مکن هیچ از رنج و غم گفتگو 

 چو گویى بخوارى رضا داده ‏اى

بدو آبرو، بى بها داده ‏اى‏

=

447 «رَدعُ النَّفسِ عَن الهوَى هُو الجِهادُ الأَکبرِ»

 باز داشتن خود از هوى و هوس بزرگترین 

جهاد است


    کنم آگهت از جهادى بزرگ 

    نه چون حمله با چنگ و دندان بگرگ

بود جنگ با دیو نفس شریر،

 مر او را بخوارى نمودن اسیر

==

448 «رَحِمَ اللهُ اَمرءََ اِتَّعَظَ وَ ازدَجَرَ وَ انتَفَعَ بِالعِبَرِ» 


خدا بیامرزد کسى را که پند گیرد و از گناه باز ایستد 

و عبرت آموز باشد


    چو دورى کند بنده ‏اى از گناه

    ز هر عبرتى یاد او انتباه، 

، بیامرزد او را خداى کریم‏
شود هادیش در ره مستقیم‏

==

449 «رَحِمَ اللهُ امرَءَ اَحیى حَقّاََ وَ اَماتَ باطِلاََ 

و َدَحَضَ الجَورُ وَ اَقامَ العَدلَ»


 خدا بیامرزد کسى را که حقّى را زنده کند و باطلى 

را نابود سازد و ریشه ستم را بر کند 

و عدل را بر پاى دارد


    بیامرزد آن بنده را کردگار

    که از ظلم و عدوان بر آرد دمار 

 کنده زنده حقّ را و کوشد بداد
دهد خرمن عمر باطل بباد
=

450 «رَحِمَ اللّهُ امرَءََ قَصِّرَ الأَمَلَ، وَ بادَرَ الأَجَلَ

 و َاغتَنَمَ المُهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِن العَمَلِ»


 خدا بیامرزد کسى را که آرزویش کوتاه باشد و 

بسوى مرگ بشتابد و فرصتها را غنیمت شمارد

 و از عمل نیک توشه گرد آورد


    بر آن بنده رحمت ز سوى خدا

    که فرصت ز دستش نگردد رها 

، نباشد ورا آرزوى درازکند

 از اجل با عمل پیشباز

==


451 «رَحِمَ َاللهُ اَمرءََ عَرَفَ قَدرَهُ وَ لمَ یَتَعَدَّ طَورَهُ» 


خدا کسى را که خود را بشناسد و پاى از 

حدّش بیرون نگذارد، مى ‏آمرزد


    چو باشد کسى آگه از قدر خویش،

    نه بگذارد از مرز خود پاى پیش

 ببارد بر او رحمت کردگار
، هراسان نگردد بپایان کار
=

452 «رَحِمَ اللّهُ عَبداََ راقَبَ ذَنبَهُ وَ خافَ رَبَّهُ» 


خداوند کسى را که گناهش را در نظر داشته 

از آفریدگارش بترسد، مى ‏آمرزد


    چو کس را بدل خوف یزدان بود،

    مر او را نظر بر گناهان بود

 بیامرزد او را خداوند پاک‏
، دلش گردد از لطف حقّ تابناک‏

==

453 «راکِبُ الظّلمِ یَکبوبِهِ مَرکَبُهُ»


 اسب ستم، سوار بر خود را بزمین مى‏زند


    بر اسب ستم چون شود کس سوار

    نترسد ز گردیدن روزگار

، در اندازدش عاقبت او بسر،

 ز بیداد ناید بجز شرّ و ضرّ

==

454 «رِفقُ المَرءِ وَ سَخائَهُ یُحبِّبهُ اِلى اَعدائِهِ»


 مدارا و بخشندگى انسان را محبوب

 دشمنانش مى‏ سازد


    چو با دشمنان نرمى آرى بکار

    گرت بخشش وجود باشد شعار

، همه دشمنان دوستانت شوند
، همه چاکر آستانت شوند
=

455 «رَفاهِیَّةُ العَیشِ فِى الأَمنِ»


 آسودگى زندگى در امنیّت است


    شود زندگى راحت از ایمنى

    چه از فتنه زاید جز اهریمنى
 شناسد کسى قدر امن و امان،
‏ که روزى فتد از قضا دور از آن‏
=

456 «رِزانَةُ العَقلِ تُختَبَرُ فِى الفَرَحِ وَ الحُزنِ» 
استوارى و سنگینى خرد هر کس در

 هنگام شادى و اندوه شناخته مى‏ شود

    بهنگام شادىّ و سور و سرور،

    بوقت غم و رنج، اى با شعور
 شود وزن عقل و خرد آشکار
، کند آزمایش تو را روزگار

=
457 «زَینُ العِلمِ اَلحِلمُ. زَینُ الحِکمَةِ اَلزُّهدُ فِى الدُّنیا»

 بردبارى آرایش علم است. ترک 

دنیا زینت حکمت است

    بود زیور علم صبر و شکیب 

    شکیبا نباشد بغربت غریب‏
دهد پارسائى بحکمت جمال‏
 فضیلت بتقوى بودنى بمال‏
=

458 «زَینُ الدّینِ الَعَقلُ. زَینُ الإِسلامِ اِعمالُ الإِحسانِ»

 خرد آرایش دین است. نیکى کردن 

زینت اسلام است

    خرد زینت و زیور دین بود

    خرد شیوه مرد حقّ بین بود
 باسلام، نیکى است زینت فزاى

 اگر مسلمى سوى احسان گراى‏
=

459 «زَینُ الدّینِ اَلصّبرِ وَ الرِّضا. زَینُ الإیمانِ اَلوَرَعُ»
 صبر و رضا آرایش دین است. پارسائى 

آرایش ایمان است

    بود زیور دین بصبر و رضا


    بتسلیم در پیشگاه خدا 

ورع زینت و زیب ایمان بود 

هم او سنگر دفع شیطان بود
==

460 «زِیادَةُ الشَّهوَةِ تُزرى بِالمُروَّةِ» 

زیادى شهوت بمردانگى لطمه مى‏زند


    چو شهوت شود آدمى را فزون

    رود از ره عقل و دانش برون‏
 

، نماند ز مردانگى غیر نام‏
از اندازه بیرون مرو و السّلام‏
=

461 «زِیارَةُ بَیتِ اللّهّ اَمنُُ مِن عَذابِ جَهَنَّمَ»
 

زیارت خانه خدا موجب ایمنى از آتش دوزخ است


    اگر کعبه حقّ زیارت کنى، 

    از آن به که صدها عمارت کنى


شوى ایمن از شعله‏ هاى جحیم‏
‏ روى در پناه خداى رحیم‏
=

462 «زِیادَةُ الشُحِِّ تُفسِدُ الفُتُوَّة َوَ فَسادُ الأُخُوَّةِ»
 


بخل زیاد جوانمردى را تباه میکند و برادرى 

و دوستى را از بین مى‏برد


    شود بیش چون بخل و کین و حسد

    تو را دمبدم ز آن زیانها رسد

 جوانمردیت گردد از آن تبه‏
 شوى پیش یاران همه، رو سیه‏

==

463 «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السَّفینَة ِتُغرَقُ وَ یَغرِقُ»


 خطاى عالم مانند شکستن کشتى است که 

هم خودش غرق مى‏شود و هم 

دیگران را غرق میکند


    چو بر کشتى آید بدریا شکست
    شود غرق و نابود با آنچه هست،

، چنین است لغزیدن عالمان‏
 بسر اندر افتند با دیگران‏
=

464 «زَلَّةُ اللِّسانِ أَشَدُّ مِن جَرحِ السَّنانِ»



 لغزش زبان بدتر از زخم 

سرنیزه است
 



   رسد بر تو گر زخمها از سنان


    بسى بهتر است آن ز نیش زبان
، چو، زخم سنان را مداوا کنى

‏ بزخم زبان چون مدارا کنى‏
=

465 «زَلَّةُ العالِمِ تُفسِدُ العَوالِمَ»

 خطاى شخص عالم عالمها را خراب میکند

    به لغزیدن اندر ره ناصواب،

    جهان را کند مرد عالم خراب
 چو باشد ورا علم، بیش از خرد
‏ نداند که اندر ره کج رود
==


466 «زادُ المَرءِ اِلىَ الأخِرَةِ اَلوَرَعُ وَ التُّقى»


 توشه انسان براى آخرت پارسائى 

و پرهیزگارى است

و پرهیزگارى است

و پرهیزگارى است

    چه دارى تو از توشه آخرت
    چو خواهى شوى رستگار عاقبت
 ندانى که پرهیزکارى بود
‏ ز حرص و طمع برکنارى بود
=
467 «زَوالُ النِِّعَمِ بِمَنعِ حُقوقِ اللّهِ مِنها وَ التَّقصیرُ فى شُکرِها»

 ادا نکردن واجبات خدا و ناسپاسى، نعمت‏ها 

را از بین مى‏برد

    رود نعمت منعم آنگه ز دست،

    به فقر اندر افتد، شود خوار و پست
 که حقّ خدا را نسازد ادا، نیارد سپاس الهى بجا

468 «زینَةُ البَواطِنِ أَجمَلُ مِن زینَةِ الظّواهِرِ»
 آرایش دلها از آرایش تن‏ها بهتر است
    بود زینت باطن اى نیکخوى

    بسى بهتر از زینت روى و موى
 ز تقوى است آن را جمال و صفا
‏ که اتقى است اکرم، بنزد خدا

==

469 «سُوء الجِوارِ وَ الإسائَةُ اِلىَ الأبرارِ مِن اَعظَمِ اللَّومِ»


 بدى کردن نسبت به همسایگان و نیکان از 

بزرگترین پستى‏ها است

    بهمسایه بد کردن اى هوشمند
    به نیکان رساندن زیان و گزند، 
، بزشتى بود بدتر از هر بدى‏
بود غایت نا کسى و ددى‏
=

470 «سُوءُ الظَّنِّ بِالمُحسِنِ شَرُّ الإِثمِ وَ أَقبَحُ الظُّلمِ»


 بد گمانى نسبت بشخص نیکوکار بدترین گناه 

و زشت‏ترین ستم است

    ز مرد نکو پیشه پاکزاد،

    تو با بدگمانى نکن هیچ یاد
 کز آن نیست بدتر گناه و جفا
 نه در نزد خلق و نه پیش خدا
=

471 «سُوءُ الخُلقِ یُوحِشُ القَریبَ وَ یُنفِرُ البَعیدَ»


 بدخوئى خویش و نزدیک را از انسان دور میکند 

و بیگانه را از او بیزار مى‏ نماید

    نکوهیده باشد گرت خلق و خوى،

    چنان کاید از سوى گند آب بوى،

 کنى خویش و بیگانه از خویش دور
 تو تنها شوى گاه سوگ و سرور
=

472 «سُوءُ الخُلق ِنَکَدُ العَیشِ وَ عَذابُ النَّفسِ»


 بد خوئى زندگى را تیره میکند 


و روح را مى‏آزارد

    شود زندگى تنگ از خوى بد

    مبادت نظر هیچگه سوى بد
 به رنج و عذاب افتى آخر از او
 تو از زشتخوئى شوى زشت رو

==

473 «سَمِعُ الاُذُنِ لا یَنفَعُ مَعَ غَفلَةِ القَلبِ»


 با غفلت دل شنیدن با گوش سودمند نیست


    تو را چشم دل کور و گوش ار کر است،

    چه سودى ز چشم و ز گوش سر است
 به بیدارى دل خدا بین شوى‏
‏ سوى علم تا کشور چین شوى‏

=-

474 «سَلَّمُ الشَّرَفِ التّواضُعِ وَ السّخاءُ»


 فروتنى و بخشندگى نردبان شرف

 و بزرگى است.
    تواضع بود نردبان شرف

    چو گوهر نباشد، چه ارزد صدف‏

 دگر پلّه آن سخاء است و جود
 چه ماند ترا گر سخاوت نبود

===

475 «سُکرُ الغَفلَةِ وَ الغُرورِ اَبعَدُ مِن سُکرِ الخُمورِ»


 مستى غفلت و غرور طولانى‏ تر از 

مستى مسکرات است

    بود مستى غافلىّ و غرور،

    بس افزونتر از سکر شرب خمور
 بهوش آئى از مستى شرب زود
 کى آئى تو از اسب غفلت فرود

=

476 «سَبُعُ اُکولُُ حَطومُُ خَیرُُ مِن والِ غَشومُُ مَظلومُُ»

 درنده بسیار خورنده طعمه شکن از 

فرمانرواى ستمگر بهتر است

    بود شیر درّنده بیش خوار،

 چو حاکم کشد خلق را با ستم‏


    به از حاکم ظالم زشتکار

 کند اکتفا شیر با بیش و کم‏

=


477 «سِتَّةُُ تَختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ: اَلمُصاحَبَةُ وَ المُعامَلَةُ

 و َالوِلایَةُ وَ العَزلُ وَ الغِناءُ وَ الفَقرُ» 


عقل انسان به شش چیز معلوم مى‏شود: همنشینى، داد

و ستد، فرمانروائى، برکنارى از کار، دارایى و فقر

    به شش چیز سنجى تو عقل رجال 

    به صحبت، به ثروت، به کمبود مال
به عزل و ولایت، به داد و ستد
، به راهى که او اندر اینها رود
=

478 «سَعادةُ الرَّجُلِ فى اِحرازِ دینِهِ وَ العَمَلُ لأِخِرَتِهِ»

 سعادت انسان در این است که دینش را حفظ کند 

و براى آخرتش کارى انجام دهد

    ره رستگارى بود حفظ دین

    بایمان محکم، بعلم و یقین‏
 باندوختن توشه آن جهان‏
 بخیر و سرافرازى جاودان

==‏

479 «سادَةُ النّاسِ فِى الدُّنیا اَلاسخیاء 

وَ فِى الأخِرَةِ الَأتقیاءُ» 

سرور مردم در دنیا بخشندگانند 

و در آخرت پارسایان

    بدنیا سر و سرور بندگان

    نباشد بجز خیل بخشندگان‏ 
، بروز جزا مردم پارسا،
بزرگند و سرور بنزد خدا
=  =

480 «سَیِّئَةُُ تَسوئُکَ خَیرُُ مِن حَسَنَةِِ تُعجِبُکَ»


 گناهى که تو را از آن بد آید از کار نیکى که بدان 

فریفته و مغرور شوى بهتر است

    گناهى گرت در نظر زشت بود،

    چو خیرى بعجب و غرورت فزود
 از آن خیر بهتر بود آن گناه،
، بظاهر فریبى نیفتى بچاه‏

==


481 «سامِعُ هَجوِ القَولِ شَریکُ القائِلِ»

 شنونده سخن زشت شریک گوینده آن است

    چو گوینده‏اى زشتگوئى کند

    بگفتار درّنده خویى کند،
، مبادا بدان گوش دارى فرا
 که انباز باشى تو اندر جزا
=

482 «سُنَّةُ الاخیارِ لَینُ الکَلامِ وَ اِفشاءُ السّلامِ» 

بنرمى سخن گفتن و آشکار کردن 

سلام روش نیکان است

    بنرمىّ و آهسته گفتن کلام،

    ولى آشکارا نمودن سلام،
 بود شیوه اهل خیر و رضا
 ز اخیار هرگز نبینى جفا

=

483 «سِتَّةُُ لا یُمارونَ الفَقیهُ وَ الرّئیسُ

 وَ الَدّنىُّ وَ البَذىّ ُوَ المرَةُ وَ الصَّبىُّ»


 با شش کس نباید ستیزه کرد: فقیه، رئیس، شخص 

پست، آدم بد زبان، زن و کودک

    به شش کس نباید نمودن ستیز،

    به ناکس، به کودک، به بى‏شرم، نیز 
 بمرد فقیه و رئیس و به زن‏
ز پیکار با هیچیک دم مزن‏

=
484 «سَفهُکَ عَلى مَن فَوقَکَ جَهلُُ مُردِىُُّ» 


در افتادن تو با کسى که از تو بالاتر است 

نادانى کشنده ‏اى است 


چو باشد کسى از تو در زور بیش، 
بجنگش مکن رنجه بازوى خویش 
که نادانى مهلک است این ستیز 
‏ مشو غرّه و از خطر می گریز 




485 «سَفهُکَ عَلى مَن دونَکَ جَهلُُ مُوذىُُّ» 


در افتادن تو با کسى که از تو پائین‏تر است 

نادانى آزار دهنده ‏اى است 



به قدرت چو کس باشدت زیر دست

به استیزه با او مکن خویش پست 
، که از جهل موذى است پیکار تو 

‏ چرا نیست زین کارها عار تو 

==
 


486 «سَل عَمّا لا بُدّ لَکَ وَ لا تُعَذّرُ فى جَهلِهِ» 

آنچه را از انجامش ناگریزى و عذرت از ندانستن 

آن پذیرفته نیست بپرس 



نباشد ز چیزى تو را چون گریز، 

ز جهلش نباشى تو معذور نیز، 

بپرس ار ندانى تو آن را درست‏ 

که انجام آن روز و شب کار تو است‏
==


487 «سَنامُ الدّینِ الصَّبرُ وَ الیَقینُ
 وَ مُجاهَدَةُ الهَوى» 



صبر و یقین و جهاد با نفس از بزرگترین 

پایه‏ هاى دین است.
   

 به تحقیق صبر است ز ارکان دین

    دگر پایه ‏اش هست بى‏ شک یقین

 جهاد است با نفس اصل دگر

‏ تو گر اهل دینى به ارکان نگر

==

488 «سَفکُ الدِّماءُ بِغَیرِ حَقِّها یَدعو اِلى 

حُلول النِّقمَةِ وَ ََزَوالِ النِّعمَةِ»

 ریختن خون نا حقّ بخشم و عذاب خدا 

و نابودى نعمت مى‏کشد


    شود نعمت از خون ناحقّ تباه

    چو، قتل است بالاتر از هر گناه‏ 


 کشد کار قاتل برنج و عقاب‏

شود دین و دنیاى عامل خراب‏
=

489 «سامِعُ الغیبَةُ شَریکُ المُغتاب»


 غیبت شنو شریک غیبت کننده است.

    چو غیبت کند کس تو مشنو از او

    مکن با چنین آدمى گفتگو

 که با او به غیبت تو گردى شریک
 چرا نشنوى جان من حرف نیک‏

==

490 «شَیئانِ لا یوزَنُ ثَوابُهُما اَلعَفو وَ العَدلُ»

 دو چیز است که اجر آنها را نمى‏ توان سنجید، یکى 

گذشت از گناه و دیگرى دادگسترى


    دو چیز است افزونتر اندر ثواب،

    یکى عفو و بخشش بجاى عقاب

 دگر در گه قدرت است عدل و داد
‏ که مظلوم گردد ز دست تو شاد
=

491 «شَیئانِ لا یُوازِنهُما عَمَلُُ حُسنُ الوَرَعِ

 وَ َالإِحسانِ اِلى المؤمِنینَ»



 دو چیز است که هیچ کارى با آنها برابرى نمى‏ کند، پارسائى 

بنحو شایسته و نیکى با مؤمنان


    نباشد پسندیده ‏تر از دو کار

    سزد گر تو را هر دو باشد شعار،

 یکى پارسائى بوجه نکو

 دو، احسان بمخلوق اى نیکخو
==

492 «شَیئانِ لا یَعرِفِ قَدرُهُما اِلّا مَن 

سَلبِهُما اَلغِنى وَ القُدرَةُ»



 هیچ کس قدر دو چیز را نمى‏داند مگر کسى 

که آنها را از دست بدهد، توانگرى و توانائى.


    نداند کسى قدر و ارج دو چیز،

    بود قدرت و بى‏ نیازى است نیز

 جز آن کس که روزى شود ناتوان‏
 کند او ز فقر و ندارى فغان‏
==

493 «شَرُّ المُحسِنینَ المُمتَنُّ بِاحسانِهِ» 


کسى که با نیکى کردنش بر مردم منّت گذارد 

بدترین نیکوکاران است


    باحسان چو منّت گذارى کنى،

    بدین شیوه، با خلق یارى کنى

 به نیکى نباشد بتر از تو کس‏
، تو را فکر آسایش خویش بس‏

=

494 «شَرُّ النّاسِ مَن کانَ مُتَتبِّعاََ لِعیوبِ 

النّاسِ عَمیَاََ عَن مَعایِبِه»


 بدترین اشخاص کسى است که معایب خود را نبیند 

و دنبال عیوب مردم باشد


    چو باشد کسى غافل از عیب خویش

    بهر کس تواند، زند طعن و نیش‏

 پى عیبجوئى مردم بود
 از او نیست بدتر، چو کژدم بود

=

495 «شَرُّ العَمَلِ ما أَفسَدتِ بِهِ مَعادَکَ»

 بدترین عمل آن ست که با آن آخرتت را خراب کنى.

    چو کارى معاد تو سازد تباه

    فزاید تو را بار جرم و گناه

، بتر نیست از آن، بترکش بکوش‏

، نه جز سود نبیند نصیحت نیوش‏

==

496 «شَرُّ الولاةِ مَن یَخافُهُ البَرىُ‏ء» 

بدترین فرمانروایان کسى است

 که بیگناه از وى بترسد.


    بترسد چو از حاکمى بیگناه

    نباشد به بیچارگان او پناه،

، بود بدترین حاکم آن زشتخو
 گریزند بسیار مردم از او

==

497 «شَرّ الأَخلاقِ اَلکذبُ وَ النِّفاقُ»

 دروغگوئى و دو روئى بدترین خویها است

    دو روئى بود بدترین خلق و خوى

    بزشتى، دروغ است همسنگ اوى‏

 نفاق از دروغ است و نا راستى‏
 چو ناراستى، قدر خود کاستى‏

==

498 «شَرُّ النّاسِ مَن لا یُقبَلُ العُذرَ

 وَ لا یُقیَلُ الذَّنبَ»


 بدترین مردم کسى است که پوزش را

 نپذیرد و از گناه نگذرد


    مبادا نباشى تو پوزش پذیر،

    که پوزش پذیر است ربّ قدیر

 بپوزش چو کس از گنه نگذرد،
 هم او بدترین خلایق بود

=


499 «شَرّ النّاسِ مَن لا یَثِقُ بِأحَدِِ لِسوءُ فِعلِهُ» 

کسى که به علّت بدکارى خودش به هیچ کس 

اعتماد نکند بدترین مردم است 


چو کس را نباشد به کس اعتماد، 

روا نیست نیکوئى اندر نهاد 

به شرّ و بدى نیست چون او بیاد 
بسستى گراید و را اعتقاد 
=

500 «شَرُّ الأَخَوانِ المُواصِلُ عِندَ الرَّخاءَ 

وَ المُفاصِلُ عِندَ البَلاءِ» 




بدترین دوستان آنستکه به هنگام آسایش پیوند 

کند و وقت گرفتارى جدائى جوید 



کند با تو پیوند اگر دوستى، 
بشادى بود چون رگ و پوستى 

چو وقت بلا ترک گوید تو را، 
، از او نیست بدتر بشرّ و جفا 

==
گردآور ی:  م .الف ز ائر