......تا حـــــرم عشق..........
تقــدیم به ثـامن الحجج
اشعا ر: استادسیدمحمدرضا هاشمی زاده
آقـــــا سلام ، عاشقـــم و دل شکسـته ام
از شاعــــران نسل پریشـــان ِ خسـته ام
زخمی ترین مســــافـــــر درد آشـنای تو
با یک سـبد سـتاره ی غم دسته دسـته ام
هر وقــــت آمدم زره دور..تــا حــــــرم
جز کولــــه بار گریــــه برایت نبسـته ام
قابــل نبوده ام که نخوانـدی دوبـــاره ام
چندی ست در هـوای زیـارت نشسته ام
بر گنـبد طلائی تو بــــــــــــا طواف دل
عاشق ترین کبوتر این خــــــیل بسـته ام
چنـدی است با تمام غــم و درد بی کسی
من نیز چون نمــــــاز مسافر شکسـته ام
ای آشنای ضــــــــــــــامن آهــو نگاه کن
من هم اسیر و زخمی و هم دلشکسته ام
آقا بحق مـــــــــــــــادر پهلو شکسـته ات
مــــــــن نیر درخیال شفاعت نشسته ام .
------
----
در غربـتی بـدون تــو از دست می روم
با این وجود عشق تــو تا هست می روم
چشم تــو را نشانــه گرفته ست چشم من
با یـاد تـو همیـشه از ایـن دست می روم
گـاهی بـدون ایـنــکه بدانــم چـه می کنـم
بی آدرس به کوچـه ی بن بست می روم
زخـمی تـریــن ِ عـقـده ی آتـشفــشـانی ام
بغـض مـرا که داغ تـو بشکست می روم
با ایـن همـــه کبـوتــــر دلهـــای نــامـه بر
عاشق تـر از همیشه به پیـوسـت می روم
اََمقََتُ الخَلایِقِ اِلیَ الله الفَقیرُالمزهُوّ وَالِشیخُ الزّانی
وَالعالِمُ الفاجِر
God hates most he who is poor but
proud ; old but adulterous ,and
learned but ibertine.
منفورترین مردم پیش خداوند گدای خودستا . پیر زناکار
ودانای خطاکار( گناهکار)یاجنایتکاراست .
آن دانائی که درخطامی باشد
وان پیرکه ازپی زنا می باشد
وان مرد گداکه خودستا می باشد
منفورترین خلق خدا می باشد.
دعاى صباح مولاامیرالمومنین علی (ع)
منظوم - ترجمه شعری " لسان الذاکرین "
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداى بخشاینده مهربان
پس به سجده برود و بگوید:
مؤ لف گوید: که علامه مجلسى (ره ) این دعا را در کتاب دعاى بحار و در کتاب صلوة با بیان ذکر نموده و فرموده که این دعا از ادعیه مشهوره است و من در کتب معتبره آنرا نیافتم مگر در مصباح سیّدبن باقى رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ و نیز فرموده مشهور خواندن این دعا است بعد از فریضه صبح و سیّد بن باقى روایت کرده آنرا بعد از نافله صبح و بهر کدام عمل شود خوب است .
===
ای اسم تو حادث و تو ازذات قدیم
مذکور درابتدای قران کــــــــــــریم
خودرابنشانِ تو بیابیم نشـــــــــــان
ای آکه توئی اله ورحمن ورحیـــم
ای رقص کنان چوذره بهرت خورشید
مهر توضیا بخش دل اهل امیـــــد
تاریک نشینان شب حرمان را
لطفت به زبان صبح درداده نوید
ای آنکه شب تیره فرستی بعدم
وزصبح کنی روی جهانرا خرم
آنی که صفات تو جمالست وجلال
وازفیض توهست نوروظلمت باهم
ای آنکه زبهرخاطراهل نظر
افراخته این گنبد اعلی منظر
ای صنع تو داده چرخ را زینت وفر
آراسته چون افسر شاهان بکهر
ای چهره مهر شعشانی ازتو
ای نورچراغ آسمانی ازتو
افروخته زبانه شمع سپهر
ای نور وجود کن فکانی ازتو
ای آنکه خودش راهبر بنده شده
ذاتش بخودش راه نماینده شده
خورشید دلیل ذات خودهست مدام
ای ازتو شعاع مهر تابنده شده
آنجای که مهر جانفزای تو بود
خورشید چو ذره درهوای تو بود
توواجب وخلق تست ممکن پس کی
هم جنس تو آفریده های تو بود
ای آنکه جلیلی و علیی و عظیم
بیچون وچگونه ای توای رب کریم
ماحادث و ذات توازلی و قدیم
هرگز نتوانه بکنه ذات تو رسیم
ای دل بغم عشق تو دلبند شده
چون گوی به چو گان تو دلبند شده
چون دیدن رویت نبود حد کسی
هرکس به کمالی زتو خرسند شده
ای علم تو ازازل هویدا بوده
بروجه اتّم محیط اشیابوده
درعلم توکان هست مقدس ززمان
هم رنگ هم است بوده ونابوده
ای لطف توام به فضل انشا کرده
درعالم جسم وجان هویداکرده
درخواب من این نشئه جسمانی را
دربستر امن وعافیت جا کرده
ای آنکه زخواب غفلت آگاهم کرد
نوری زکمال خویش همراهم کرد
گرجان دهمش بشکر این لطف کمست
کاحسان وعطابوفق دلخواهم کرد
ای آنکه مرا سلطنتش د اده پناه
درحال من ازچشم عطاکرده نگاه
چون راهنما درشب ظلمانی وجهل
خورشید جمال او بود درهمه گاه
ازرحمت خود افاضه کن خیروکمال
برروح نبی رهبرفرخنده خصال
چون راهنما درشب ظلمانی جهل
خورشید جمال تو بود درهمه حال
آن کز پی دستگیری کل امم
آویخته ازاوج عطاحبل کرم
خودهم که جهان بمهرش آمد زعدم
درآن میبود اعتصامش محکم
چون پاکی ذات واصل سرمایه اوست
پس ذروه صلب اصفیا پایه اوست
اوقامت طوبی است کزرفعت قد
سکان بهشت جمله درسایه اوست
آن پرده عصمت از ازل کرده قماط
وانگه زهمان قماط افکنده بساط
لغزیده بسی کسان دراین کهنه رباط
این بود که داشت استقامت بصراط
صلوات اله باد برآل رسول
آن راهبران راه اصحاب وصول
ازمابادا بمصطفایان عقول
هرصبح هزاران صلوات مقبول
ای آنکه بود نور تو جانرامصباح
فیض توهمیشه قفل دلرامفتاح
بگشای بروی مادرفیض صباح
یارب بکلید رحمت ونور وفلاح
ای خالق جباروبدیع ارواح
بگشای برحم خویش درهای صباح
آنگاه زرحمتت بپوشان مارا
افزون ترِ خلعت هدایای وفلاح
یارب بنشان دردلم ازبیم جلال
ازآب خشوع چشمها مالامال
آنگاه زخوف هیبتت درهمه حال
چون نهرروان چشم مراکن سیال
ای واحد قهاروعزیز غفار
ازخوب بدخود آمدم درزنهار
این اشترنفس زشت وبدخوی مرا
ازحبل قناعتش درآوربه مهار
ای ساخته زابتدا برحمت اثرم
توفیق توگشته همت بال وپرم
کزرحمت تونکرد زاول خبرم
آن کیست که باشد سوی توراهبرم
گرحلم تو واگذاردم درهوسم
جزعفو تو نیست عون وفریاد رسم
ازدست هوسها چو نیفتم برروی
غیرازتو امید نیست ازهیچ کسم
گریاری تونباشدم ای رحمن
درمعرکه جهادنفس و شیطان
خذلان تو واگذاردم درعصیان
ناچارافتم بسوی رنج وحرمان
آیابینی که من روم یک گامی
سوی تو مگر بارزوی کامی
یاآنکه زدم دست دراسباب وصال
الا که به وقت هجر وبی آرامی
بدراه کند نفس چومارازهوی
واحسرت ازاین نفس من ای واعجبا
ازدست زیان نفس خودوااسفا
زانرو که دلیر گشته درامر خدا
ای آنکه رحیمی وکریمی وحمید
بردرگه رحمتت زدم دست امید
سوی تو گریزان شدم ازنفس وهوی
دست من ودامان تو ای رب مجید
مولای کریمی وحمیدی ومجید
آقای منی وتکیه گاهی وامید
ای غایت آرزوی من دردوسرای
دارم زتو امید بهشت جاوید
یارب بچه سان دور کنی غمگینی
کاید به پناه لطفت ارمسکینی
وازبیم گناهان بگریزدسویت
جزخدمت تونباشدش تسکینی
یاآنکه تو بی بهره چسان خواهی ساخت
آنراکه ترابوصف ارشاد شناخت
آهنگ جناب تو نمود ازسرسعی
تاآنکه بدرگاه توخودراانداخت
حاشاکه کنی دور م ازآن فیض وکمال
باآنکه تراست حوضها مالامال
بحرکرمت پراست بی نقص وزوال
درنیکی روزگارودرخشکی سال
تاهرکه شود داخل درگاه وصال
ازلطف به او فیض رسانی به کمال
دروازه لطف تو بود دایم باز
ازبهردل خسته ارباب نیاز
تو غایت مطلبی و امید دراز
کارمن سرگشته غمگین تو بساز
این است مهارنفس من ای جبار
برخواهش تو بسته امش برهمه کار
این بارگناهان که بدوشم دارم
انداخته ام برحمتت ای غفار
اینست هوسهای من ای رب کریم
گمراه مکن مقصد این نفس لئیم
بگذاشتمش سوی جناب لطفت
ای آنکه غفوری وودودی ورحیم
یارب زکرم صبح مرانازل دار
برروشنی هدایت دارقرار
بگشای سلامتی مراهم دردین
هم دردنیا بهره زلطفت غفار
آنگه زکرم شام مراکن سپری
برمن نرسد زکید د شمن اثری
درمهلکه هوای نفسم مگذار
مگذارمرا بنفس خود بادگری
ای آنکه برکل ممالک شاهی
قدرت داری برآنچه آنراخواهی
شاهنشاهی ببخشی وبستانی
برهرچیزی توقادری اللهی
ای حشمت ملک وملکداری ازتو
فیض دوجهان بخلق ساری ازتو
دراهل وفا عزت ویاری ازتو
براهل جفا ذلت وخواری ازتو
ای آنکه توهستی به همه شاهان شاه
دردست توهست خیرها یاالله
برهر چیزی توئی توانا ای دوست
ازچشم کرم نمابه این بنده نگاه
گاهی شب تاررا کنی اندرروز
گه هم شب تارمی کنی روزافروز
گه زنده زمرده اری و گه برعکس
ای بوده بروزی تو عالم فیروز
ای آنکه بجز تونیست معبودکریم
تسبیح وستایشت کنم ازتعظیم
آن کیست که داند صفت قدرت تو
آنگاه نترسد زتو ای رب کریم
ای برهمه خلق لطف واحسان ازتو
ای الفت فرقه پریشان ازتو
ای فالق اصباح وشکافنده صبح
ای ظلمت شب به صبح رخشان ازتو
ای کرده زسنگ سخت جاری انهار
وزابرکرم فشانده باران بسیار
افروخته برچرخ چراغ ازمه ومهر
بی آنکه مشقتی کشی درکردار
ای آنکه یگانه ای تو درعزوبقا
وزقهر تو کل خلق درمرگ وفنا
بفرست بفضل خویش صلوات و سلام
برحضرت پیغمبرو آلش به صفا
آنگه زکرم شنو نداهای مرا
بپذیرزلطف خود دعاهای مرا
امید مرا رواکن ازفضل وکرم
درجنت فردوس بده جای مرا
ای خوبترین کسی که او خوانده شده
دردفع بلا زهرکه درمانده شده
ای آنکه بهر سختی وهر آسانی
زامید عطای او دلم زنده شده
امید توئی درهمه دشواری وبیم
حاجت بتو آورده ام ای رب رحیم
نومیدمکن مرازبخششهایت
ای آنکه کریمی وکریمی وکریم
ای ارحم راحمان ازآن رحمت خاص
بفرست سوی سیدسادات خواص
هردم باد اهزارصلوات وسلام
براحمد وال او بصدق اخلاص .
دربارة شیخ اجل سعدی شیرازی بسیار گفته و نوشتهاند ولی هنوز یکی از هزار و مشتی از خروارِ آنچه باید گفت و نوشت تحقق نیافته است. او در دهة اول سده هفتم در خاک پاک شیراز به پهنة زندگی پا نهاده و در آخر همین قرن بدرود زندگانی گفته است. وی معاصر اتابکان فارس و مورد احترام خاص ابوبکر بن سعد زنگی بوده است. هر چند قرنهاست که در مزایای سخنان او و استقبال و تقلید و تتبع اشعارش گفتهها و شنودهها رد و بدل گردیده، هنوز در مورد شناخت شخصیت فرهنگی وی حق مطلب ادا نشده است و این کاری است که در آینده به شیوة تازهتری باید سامان پذیرد. سخن سعدی را جاذبهای است استثنایی؛ چه در نظم و چه در نثر. به گونهای که هر خواننده یا شنونده که تا حدی از زبان فارسی، آگاهی و ذوقی داشته باشد، مجذوب و شیفته آن میشود. بازگشایی کلیات سعدی، آدمی را در بهشتی از گفتههای معرفتآموز و عبرتانگیز وارد میکند که در هر گوشة آن چشمهساری از زلال گوارای معرفت جوش میزند و تشنه کامان ادب و فرهنگ را سیراب میکند. سعدی با مخاطب خود در این بهشت سخن طوری رابطه برقرار میکند که پنداری وی را از پیش میشناخته و از خواسته او آگاهی داشته است. قریحة تابناک سخنسرایی چون سعدی، وقتی با تحصیلات عالی و جهانگردیها و تحمل رنجها و آمیزشهایش با تیرههای گوناگون همگام میشود، از او شخصیتی میسازد که گنجینة خاطرش پر است از شناختها و ادراکات و آموختهها و یادهای مختلف و بدیهی است که دلپذیری زادگان طبع وی از برخورداری آنها سرچشمه میگیرد.همانگونه که در انسان جمال صورت و کمال معنی مطلوب است، در شعر سعدی هم معانی با الفاظ از جهت زیبایی و شیوایی و رسایی همچند است. از این رو بلند پایگی واژگان در پیوستگی با معانی متعالی، سخن او را جاودانه و دلانگیز ساخته است. سعدی، گاه در مسند ارشاد به تزکیة نفوس و اصلاح منشها و روشها میپردازد و زمانی همچون یک جامعهشناس زبردست و یک روانکاو آزموده در ژرفنای محیط اجتماع و اعماق روحیات مردم به کندوکاو دست مییازد و اوقاتی نیز در محفل انس به شرح و بسط داستانهایی از عشق و زیبایی و راز و نیازهای عاطفی گهر افشانی میکند. دیدگاه گستردة او دورترین گوشههای اجتماع را زیر نظر دارد و آنچه گفتنی دربارة خردهگیری از خُلق و خوی خَلق و انگیزش به خیز و پرهیز از شر در خاطر دارد، باز میگوید. سعدی مربی جامعه و راهنمای مردم به شاهراه مکارم اخلاق است و در این رهگذر ایمانی ژرف به ادای وظیفهای آسمانی دارد که بار آنرا بر دوش خود احساس میکند. چنان که جابهجا در ضمن قطعات و مثنویها، قصیدهها و حتی در غزلهای خود به این موضوع میاندیشد و از یاد نمیبرد. واقعاً مایة عبرت است که در ظرف هفت قرن، شعر سعدی سیطرة خود را در ادب فارسی چنان حفظ کرده که هیچکس از گویندگان زبان پارسی به کاخ آسمانخراش مقام و مرتبة او دسترسی نیافته است. شعر این حکیم و عارف بزرگ، افکار جامعه پارسیزبانان را در گذشتِ سدهها زیر نفوذ خود قرار داده و صفای معنوی بخشیده است. این چه شخصیتی است که از طفل دبستانی تا کارشناس ارشد دانشگاهی، از عاشق شب زندهدار تا آوازهخوان نرمآوا و از آهنگساز موسیقی تا خطیب منبری همه از خوان نعمت این مرد بزرگ بهرهها برده و آموزههای ذوقی، ادبی، فرهنگی و اجتماعی کسب کردهاند. پیدا آمدن وجود بیمانند سعدی در سدة هفتم، یعنی قرنی پرآشوب و متنزل، نه تنها او را یک نابغة بزرگ ادبی برای همه زمانها و بزرگترین شاعر و نویسنده ایران تا امروز به ما میشناساند، بلکه نامش را در رده بزرگترین شاعران و متفکران جهان قرار میدهد و پیوسته در نخستین صف مفاخر ملی ایران به شمار میآورد. همانطور که گفته شد، امتیاز سعدی بر دیگر شاعران ایران، افزون بر فصاحت و بلاغت، تنوع آثار والا از جهت تطابق لفظ عالی و معنای متعالی است که خواننده را با خود از سویی به سویی میکشاند و در هر جا حظی تازه به او ارزانی میدارد. هر چند برخی از نظرات و عقاید سعدی در خور همان عصر زندگانی اوست و با معیار آن زمانی باید سنجیده شود، ولی بیشتر گفتههای وی در کمالیات و پرورش افکار و تزکیة اخلاق انسانی و امور زندگی، هنوز هم میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد و درس زندگی و نسق خوب زیستن را در کلیتی قابل پذیرش به مخاطبان خود عرضه نماید. در میان شاعران ایران کسی را به جامعیت سعدی نمیتوان یافت که هم در شعر و نثر سرآمدِ همگان باشد و هم در انواع شعر از تکبیت، قطعه، غزل، مثنوی، قصیده، ترجیحبند، ملمع و رباعی دستی توانا و بیرقیب داشته باشد. از جمله آثار سعدی، کتاب گلستان است که بهشتی است از گلهای گوناگون شامه نواز و از جهات مختلف تاکنون مانندهای برایش نیافتهاند و هر که از او تقلید کرده کاری نه چندان سزاوار ارائه کرده است. این کتاب مجموعهای از حکایات و حکم و امثال است که مشتمل بر باز نمودن واقعیاتی است در جامعهای که سعدی در آن میزیسته و در بر دارندة پندهای دلپذیر و عبارات فاخر و حکیمانه و معانی ژرف است و جای شگفتی است که خاصیت نصیحت که مزهای ناخوشایند دارد، از زبان سعدی بسیار شیرین افتاده است. نثر گلستان را نثری سهل و ممتنع خواندهاند که خالی از درشتی و پیچیدگی است و همواره کتاب درسی فارسی خوانان در سطوح مختلف بوده است. سعدی در این کتاب تعدی دارد که بیطرفانه طرز تفکر و روشهای عملی و نظری همزمانان خود را ضمن حکایات و اشعاری که چاشنی آنها کرده باز نماید. بنابراین گلستان، افزون بر نصیحت گویی، صبغة جامعهشناسی دارد و بازگویی اعتقادات جامعه لزوماً عقیده شخصی خود او نیست. کتاب دیگر او بوستان یا سعدینامه است که در بحر متقارب سروده شده و به منزله کارگاه آدمیسازی است. وی در این کتاب در ضمن حکایات، اوصاف انسان واقعی را باز میگوید و آرزومند است که آدمیان چنان باشند که در کتاب بوستان مورد ستایش قرار گرفتهاند. این کتاب را به نام پادشاه عصر ابوبکر بن سعد زنگی سروده و مخاطب بسیاری از حکایات عبرتانگیز که با صراحت و شجاعت بیان شده است، در واقع همان اتابک است که رموز کشورداری و عدالتپروری را جابهجا به او گوشزد میکند. و اما قصیدههای سعدی قطع نظر از ویژگیهایی که خاص قصیده است و نمایندة استادی و مهارت گوینده در سخنرانی؛ از جهت محتوا و مطلب نسبت به قصیدههای آن عصر از لونی دیگر است. زیرا پر است از نصیحتگویی و تعریض به صاحبان قدرت و دعوت به عدالت و پرهیز از ستمکاری که سبک نوینی در قصاید مدحیّه و بینظیر است و روشن میسازد که سعدی مدحگویی را هرگز خوش نداشته و آنچه مدح گفت، عبرتآموزی و تعلیم مردمنوازی و دعوت به خیر و احتراز از ستمکاری قدرتمداران است. در این قصیدهها خطاب به پادشاه زمان چنان با شجاعت ادبی و بیپروا سخن میگوید که امروز هم در دموکراسیترین کشورهای پادشاهی، کسی با شاه اینگونه برخورد ادبی نمیکند. مثلاً در خطاب به پادشاه وقت میسراید: ای پادشاه وقت چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری علم آدمیت است و جوانمردی و ادب ورنه ددی به صورت انسان مصوری یا درباره «انکیانو» حکمران مغولی فارس میفرماید: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار این همه هیچ است چون میبگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیــر و دار آدمی را عقل بایـــد در بـــدن ورنه جان در کالبد دارد حمـار دولت نوئین اعظم شهریــــار باد تا باشــــد بقای روزگار خســرو عــامل امیر نامـدار انکیانو ســرور عالـــی تبار منجنیق آه مظلـــومان بــه صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار و اما غزلیات سعدی، به هفت آرایه عروس ادبیات فارسی است که در طی سدهها هر چه سعی کردهاند نتوانستهاند نظیری بر آن پیدا کنند. سعدی غزل را به اوج فخامت و دلپذیری رسانیده و آن را مِلکِ طِلق خود گردانیده است. بدیهی است که این در نتیجه طبع عاشق پیشه سعدی است که هر جا هست، عشق از او دستبردار نیست و بدیهی است که عاشق صادق غزلهایش از این دست به ادب پارسی زینت میبخشد و آن را گرانمایه میکند. اساساً غزل برای راز و نیازهای عاشقانه در ادبیات فارسی رخ گشوده و بهرهبرداری از آن در مقاصد دیگر از نوع تصرفات بعدی است. بنابراین، سعدی غزل را بیشتر در همین مقصود دوستداری و خواستاری مورد استفاده قرار داده و بسی نیکو از عهده برآمده است. از جمله آثار سعدی که کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، قطعات او در گلستان، اواخر کلیات است که گنجینهای از حکمت و معرفت است و در نفوس مستعد تأثیر فراوان به جای میگذارد. این قطعهها با واقعبینی محض سروده شده و برای رشد فکری و اجتماعی افراد جامعه و حسن معاشرت بسیار سودمند است. جای آن دارد که این قسمت به شکل کتاب کوچکی جداگانه چاپ شود و در دسترس مشتاقان سخن سعدی قرار گیرد. * * * باری، انگیزة این جانب در نگارش این سطور دربارة شیخ اجل، چاپ جدید کلیات اوست که با همت و کوشش فاضل محترم آقای «فضلاله دُروش» با تقطیع اشعار و اعرابگذاری واژهها به نیکوترین وضعی با جلد عالی و کاغذ مرغوب به وسیله نشر «نگاه» منتشر شده و مورد استقبال دلبستگان به شعر سعدی قرار گرفته است. با این ترتیب این کلیات جای خالی یک کلیات معتبر از شاعر بلند آوازة ایران، سعدی شیرازی را پر میکند. من با اظهار خوشوقتی بسیار و قدردانی از کوششهای تابفرسای آقای فضلاله دُروش، امیدوارم روح پاک و معنوی سعدی، دعای خیری همراه مصحّح محترم و ناشر گرامی بفرماید. تهران ـ مهر ماه 1389 |
درمیان پیغمبرها جرجیس ...
انتقاد ازمقاله آقای حاج میرزا یحیی دولت آبادی .
به قلم علی د شتی
ازکتاب : سایه . چاپ سا ل 1326 شمسی
درشماره 7 مجله آینده چشمم به این عنوان مصاد ف شد " قاآنی شیرازی – به قلم آقای حاج میرزایحیی دولت آبادی ". بی اختیار بیادمثل مشهورافتادم که " درمیان پیغمبرها جرجیس را پیداکرده اند " مع ذالک قبل ازسایرمطالب مجله اول این مقاله راخواندم خیال کردم شاید انتقادی است ازاشعارمبتذل واغلاط فراوان واخلاق نامطلوب "حکیم قاآنی " ولی متاسفانه آقای دولت آبادی هم مثل تمام تذکره نویسان خودرابدون وجود یک الزام معقولی ملزم دیده بودند ازایشان حمایت کرده وهمه چیزاوراخوب بدانند.
بالاخره باید این اصل کهنه وبی فایده از تحریرات وادبیات ما دور بیفتد ونویسندگان مثل محققین اروپائی درنوشتن شرح احوال کسی اسناد بدست آورده خوب راخوب و بد رابد بنویسند. شخص مترجم همانطوریکه هست نشان بدهند ودست ازاین " فرمول های کهنه " که غالبا اینطور شروع می شود" فلانی شاعری بود سخن سنج ودرمید ان فصاحت وبلاغت یکه تاز اخلاق اوحمیده ودرعلوم ادبیه بی نظیر ودرعلوم عقلیه ماهر... الخ " بردارند.
ازاین لحاظ بنده بانتقاد مقاله ـقای دولت آبادی که خودازپیشقدمان معارف وادبیات هستند وبالطبیعه با انتقاد مخالف نیستند می پردازم واین نکته راهم اضافه می کنم که فقط بعضی ازقسمت های مختلفه مقاله هدف انتقاد می شود والا اگر بخواهم موبمو وارد جزئیات شوم خیلی مفصل خواهد گردید.
۱ - معلومات قاآنی
آقای دولت آبادی مینوسند " درعلوم ادبیه وعقلیه ونقلیه تاآن حدودوبدان ترتیب که معمول زمان بوده است ممارست نموده وبهره وافربرده بحدی که جنبه شاعریش باعظمتی که دارد دون مرتبه سایر فضائل اوشمرده می شود. ". ازاین عبارت هیچ چیزی برمعلومات انسان
افزوده نمی شود یعنی ابدا معلوم نمیشود که قاآنی درعلوم عقلیه چه میدانسته وازعلوم نقلیه چه بهره ای برده وبچه دلیل ایشان جامع المعقول وا لمنقول بوده اند. آثارآقای قاآنی درعلوم عقلیه ونقلیه چیست ؟و دیگرآنکه معلوم نمییود "حدود وترتیب آن زمان "که قاآنی بان درجه رسیده بود چیست ؟ علاوه برهمه اینها جنبه شاعری قاآنی عظمتی ندارد وبرفرض که عظمت داشته باشدوبقول آقای دولت آبادی درقبال سایرفضایل ومعلومات او هیچ است البته دراینصورت باید "سایر فضایل او" ده برابرجنبه شاعری نمایش داشته باشد.
رویهمرفته این عبارت بیک تعارف و مجامله ازقبیل " فدایت شوم " " بنده حضرتعالی هستم " بیشتر شبیه است تاتحقیق زند گانی عقلی یک شاعر.
درنقاط مختلفه مقاله آقای دولت آبادی اشارات زیادی هست بمعلومات علمی قاآنی که کمتریناثروکوچکترین نمونه ومتوسط ترین دلیلی هم بروجود معلوماتی غیر از" جنبه شاعریش "نشان نداده اند واین ازدوحال خارج نیست یاحقیقتامشارالیه غیر ازشعرگفتن ومعلوماتی که برای شعرگفتن لازم است وآن غالبا عبارت است ازدانستن لغات و اصطلاحات فراوان راجع باغلب علوم چیزی نمی دانسته و تصورهم میکنیم همین شق صحیح باشدویااینکه معلومات دیگری هم (مطابق دعوی آقای دولت آبادی ) داشته است نلی آقای دولت آبادی ذکرنکرد ه اند درهرصورت نقص موجوداست . زیرادرصورت اول آقای دولت آبادی بدون تحقیق وبحث عقاید مردمان عادیدوره ناصرالدین شاه راکه هرکس خوب شعرمیگفته اوراشخص دانشمندی می دانسته اند بطوررای تحقیقی خودذکرفرموده اند ودرصورت ثانی صرف نظرکردن ازذکر دلائل وآثارجنبه علمی قاآنی واکتفابذکرمعلومات کردن درنظراهل فکروتتبع نقص است .
2-اخلاق قاآنی
بدیهی است ذکراحوال هرشاعری مستلزم بحث درمعلومات او. اخلاق وروحیات اووبالاخره قدروقیمت شعروادبیات اوست . آقای دولت آبادی هم این سه نقطه ملاحطه رافراموش نکرده درخصوص قسمت اول چنانکه ملاحظه گردید معتقدهستند قاآنی "درعلوم عقلیه ونقلیه وادبیه بهره وافربرده " و"حتی جنبه شاعریش باعظمی (!) که دارد دون مرتبه سایرفضائل اوشمرده می شود" ولی دلیلی برای آن ذکر نکرده اند.
اما درقسمت اخلاق وروحیات قاآنی
آقای دولت آبادی دراین قسمت مثل اینکه موظف بوده اند شاعرراآنطوری که هست جلوه نداده وازحیث اخلاق هم اوراتمجید فرمایند وچون مساله بدرجه ای فاش است وخود آقای دولت آبادی هم اعتراف باخلاق ذمیمه شاعردارند ونمیتوانند آنراپرده پوشی کنند معاذیرازبرای آن تراشیده اند.
دراینکه قاآنی یک شاعرمتملق درباری دروغگوئی بوده است که برای پول شعرمی گفته درمدح اشخاص نالایق وفاسد مبالغه مینموده است شکی نیست. خودآقای دولت آبادی هم بدان اعتراف می فرمایند.
( مجله آینده صفحه 409- 410و 411 )
وبازدراینکه قاآنی یک شخص عیاش فاسد هرزه وبی تقوائی بوده است شبهه ای نیست . صحائف اشعار اوبدین معنی ناطق وخود آقای دولت آبادی نیز بدان اعتراف دارند( مجله آینده صفحه 412سطر14-21)
باوجودهمه اینها . نویسنده محترم شرح احوال قاآنی خودراملزم بدفاع دیده ومعاذیری ذکرمیفرمایندکه احیانا" عذربدتر ازگناه " رابخاطرانسان می آـورد.
مثلا دریکجا میفرمایند"تنها بااین وسیله (یعنی شاعری) میتوانسته است خودرابه ارباب ثروت ونفوذ وبالاخره دربارسلطنت نزدیک نمود باسایش خاطرزندگی نماید"
شاعری که برای نان شعر گوید شاعرنیست گداست .
شاعری که برای خوردن ریزه خان اعیان واشراف شعر گوید قابل تمجید نیست .
بازجای دیگر میفرمایند" مدیحه سرائی ومزاج گوئی آمیخته به مبالغه درمدح وثنای شیوه دیرینه شعری ماست . وعلتش کسب معیشت بوده است " وبرای زیادگرفتن صله برمبالغه واغراق میافزوده اند.
توضیح نویسنده : گویا آقای دولت آبادی می خواستند ( مجازگوئی ) بنویسند واشتباهاکلمه معمول بین عوام که مجازرامزاج و مزاج رامجاز می گویند
نگاشته اند.
بازدرجای دیگرمیفرمایند" پس اگر قاآنی به اقتضای زمان د رمدح شاهزادگان واعیان واشراف مملکت درمبالغه گوئیها داد سخن داده است این تقصیررانمیتوان بتمامه درنامه عمل شاعرنوشت .. وناشی ازطبع تملق دوست وتملق سرای زمان بوده که مانند گردوغبارغلیظ برروی آینه طبع نورانی شاعرپیوسته می نشیند وناچاربوده است آنهارابکاربرده روزگارزندگانی خودراادامه داده باشد."
گمان می کنم نان موردن وزنگانی متوسط کردن مستلزم هیچگونه کثافت کاری ودرهم شکستن اصول عفت وتقوی نیست وتصورنمیکنم قاآنی برای تحصیل معاش اینطور شعرمیگفته است بلکه طمع رسیدن به معیشت وسیع ومیل به خوشگذرانی اوراباین راه انداخته است .
ابدااین عذرمتوجه نیست که انسان بگوید من برای اینکه خانه ( پنج هزارتومانی ) داشته باشم دزدی کردم .
دزدی وقتی معفو است که برای حفظ حیات مرتکب آن شده باشند والانائب حسین کاشانی هم باید درنظرها بی تقصیر باشد زیراآن بیچاره برای داشتن پارک ولوازم عیش وتجمل مطابق مقتضیات زمان مبادرت به راهزنی کرد. همچنانکه قاآنی برای بیشتر صله گرفتن درمدح درباریان فاسد بیشتر مبالغه نموده است وبرای رسیدن به دربارسطنتی وتهیه لوازم زندگانی تافرق درمنجلاب تملق فرورفته است .
این چه عذری است ؟ مگر تمام آنکسانی که مرتکب جنایتهای مدنی واخلاقی میشوند غیرازاین عذردارند وفقط برای زندگانی تلاش کرده اند؟ ماآنهارا فقط ازاین جهت مقصر میدانیم . که تلاش بری کسب معاش وجنگ وزندگانی حدودی داردکه شرایع آسمانی وقوانین مدنی واصول اخلاقی آنرامعین کرده است وهرکسی ازآن تخطی کند مقصراست .
درینصورت دیگرنباید قاآنی راشاعر گفت بلکه کاسبی است که سرمایه آن قطارکردن الفاظ ومبالغه گوئی وتملق گفتن است .
ازجمله دلایلی که آقای دولت آبادی آنرامجوزروش واخلاق قاآنی ذکرفرموده اند اینست که سایرشعراءهم این رویه راداشته اند.
اولا دلیل نقضی که شایع ترین اقسام استدلال است درایران یک دلیل مقنع وکافی نیست. سایرین هم بدکردند . بدی سایرین قلم عفو برخطایای اخلاقی قاآنی نمی کند. تملق ودروغ وستایش ظلمه فاسدوتمجید قبایح فی حد ذاته قبیح وقبح آن عقلی است . اگرفرض کنیم تمام افراد ملتی باین صفات متصف باشند همه افردگناهکارومستوجب نکوهش هستند.
ثانیا : همه شعرااین طورنبودند واگر هم مدحی گفته اند رویه اعتدال راازدست
نداده اندوممدوح آنهانیز اندکی شایستگی داشته است . فردوسی . سعدی . حافظ . خیام . سنائی . ناصرخسرو. نظامی درتمام دیوان این شعرایک سطر ازتملق ها ومبالغه هائی که سراسردیوان قاآنی راسیاه کرده است دیده نمیشود شاعر حقیقی اینها هستندکه شعرتراوش روح آنهابوده وبرای " نزدیگ شدن به دربارسلطنت " شعر نسروده اند.
دردیوان منوچهری ومسعود سعد سلمان وفرخی سیستانی که قصاید مدح موجوداست آیانظایراغراقات ومجازگوئی های قاآنی دیده میشودوبالاخره ممدوح آنها حاج میرزااقاسی ومهد علیااست .
ثالثا: اگر اساتید سلف بمدح وستایش ارباب نفوذ پرداخته اند اقلا لطایف ادبی ازخود باقی گذاشته ونمونه هائی ازفصاحت وبلاغت زبان فارسی وتشبیهات بدیع دردواوین آنهابقدری هست که کفاره گناهان آنهامحسوب شودولی قاآنی ازاین مزیت هاهم محروم است .
رابعا: درزمان خود قاآنی نیز شعرائی بودهاندکه پیرامون مدح وتملق ودروغ ومداهنه نمی گشتند آیامقتضیات زمان فقط به آقای قاآنی فشارآورده بود نه به شیبانی که دیوان او پراست از نصایح واندرزومناعت طبع وبدبینی نسبت باوضاع !
یکی دیگر از اخلاق نکوهیده قاآنی که آقای دولت آبادی بااعتراف بدان میخواستند آنرانیز ندیده انگاشته وازنظربپوشانند عیاشی وهرزگی شاعراست که آقای دولت آبادی میفرمایند" اگرشخص بی اطلاعی باثارادبی این شخص نظرکند اوراشخصی دارای اخلاق نکوهیده وعملیات ناپسندیده تصور مینمایدو گمان میکند ( خبریقین می کند). اوتمام وقت خودرابلهو ولعب وعیش وطرب می گذرانیده است ودرصورتیکه ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است واگر بواسطه معارت بادرباریان فاسد العمل ویاباقتضای طبیعت گاهی مختصر ارتکابی داشته بحدی نبوده است که بتوان اینگونه نسبتهاراباو داد..."
اولاچراآقثای دولت ابادی میفرمایند" اگر شخص بی اطلاعی " خبرهرشخصی ( چه بااطلاع وچه بی اطلاع " که بصحائف شعراین مرحوم نگاه کند حس می کندکه شاعریک رند قلاش هرزه وفاسدی بوده است وهیچ دلیلی بهترازشعر شاعرواعترافات خود اوکاف ازاخلاق اونیست . شعرشاعر آینه روح او ومظهر فکروروحیات اوست . خودشاعرمی گوید
من شرب میخورم . قماربازی میکنم وبدترازهمه مرتکب قبیح ترین اعمال بشری ( شنایع قوم لوط ) میشوم ولی آقای دولت آبادی میفرمایند" ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده "یکی ازمصا دیق "اجتهاد مقابل نص " گمان میکنم همین طرزمدافعه آقای دولت آبادی است .
مگر اینکه آقای دولت آبادی مدعی شوندکه قاآنی اینطور نبوده است واین اشعاری که حاکی ازاخلاق نکوهیده اوست بیهوده سرود ه واصل نداشته وعمدا بخودنسبت داده است. دراین صورت باید قاآنی رادرزمره مجانین درآورد نه شعراکه بدین واقعیت اخلاق زشتی رابخودنسبت داده است .
صحیح است . یعنی الفاظ هست که درمیان شعرامعمول شده وجزءلوازم شعرگفتن ایرانیان بوده است مثلا تعریف ازشراب کردن ولی توصیف اعضاء قبیح الذکروشرح شنایع اخلاقی ومذهبی هم جزء لوازم شعر است یاحاکی ازاخلاق شاعر؟
درخاتمه این قسمت من یک سوال ازنویسنده محترم شرح حال قاآنی دارم وآن اینست که ایشان مینویسند قاآنی خیلی بشاش وخندان وخوش معاشرت بودهاست ودلیل خودرانیز اشعارقاآنی قرارمیدهند و این مسمط رابطورنمونه ذکرمیفرمایند.
الاچه سالهاکه من می وندیم داشتم
چوسال تازه می شدی می قدیم داشتم ... الخ
دراین صورت آیاهمین طورکه ایشان ازاشعارقاآنی به بشاشت وخنده روئی استدلال می کنند ماحق نداریم ازاشعاراو مثل .
یک طبق بلورراماند که...الخ و" تیغم بسپر...الخ ودنباله های مفتضخ آن تصورکنیم که آقای قاآنی یک شخص فاسد بتمام معنی الکلمه بوده است واگرکسی اینطور استدلال کرد "بی اطلاع است " برای اینکه " ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است .
قدروقیمت ادبی قاآنی من بعید می دانم آقای دولت آبادی که خودشعرمیگویند وباشعارفارسی آشنائی کامل دارند . مثل مبتدیان درادبیات فارسی . به قاآنی حقیقتا قدروقیمت ادبی بدهند وبانچه درمجله آینده نوشته اند معتقد باشند.
بنده بیشتر تصور میکنم تمجیدات آقای دولت آبادی جنبه تعارف ومجامله راداشته است وازقبیل همان الزاماتی است که غالب نویسندگان احوال شعراداشته وآقای دولت آبادی نیز درقسمت معلومات واخلاق قاآنی اظهارنموده بودند .
کسیکه استحکام تراکیب لفظی وبلاغت های شورانگیزفردوسی رادیده باشد.
کسیکه طراوت ولطافت وسلامت اشعارسعدی رادریافته باشد .
کسیکه متانت وانسجام وبلندی وفکر حافظ رادرک کرده باشد .
کسیکه به بدایع ولطائف تشبیهات وکنایات واستعارات وسبکروحی نظامی آشنائی داشته باشد.
کسیکه باروح خندان ولاقید واحیانا محزون خیام وشفافی الفاظ وتراکیب عذب او موانست نموده باشد.
کسیکه طبع بلندومنیع وقریحه وقاد ناصرخسروعلوی راتماشانموده است .
کسیکه عزت نفس .هوش بلند پرواز سنائی رادیده است .
وبالاخره ملتی که خاقانی دارد. منوچهری دارد. مسعود سعد دارد . فرخی سیستانی واین شعراء فحل رابدنیا آورده است نقص است اسم قاآنی گداوقلاش وهرزه ومتملق رادرردیف شعراآورده . دیگر چه رسدباینکه مانند آقای دولت آبادی آنراشاعرعظیم و"فاتح سبک جدید " و" خاتم سبکهای قدیم " بگوید !
خیلی عجب است آقای دولت آبادی میفرمایند " به جرات میتوان گفت قاآنی درمیان شعری ایران ازسلف وخلف یکه تازمیدان الفاظ است "
قاآنی وقتی می خواهد ازناصرالدین شاه مدح کند ازگرز وشمشیروزوبین وپیل واژدروسپرو تیروکمان صحبت میکند . درتغزل غیرازتشبیهات واستعاراتی که هشتصد سال تکرارشده چیزی نمیگوید . آیا این است معنی انقلاب ادبی ؟
شاید غرض آقای د ولت آبادی ازانقاب ادبی قاآنی وتجدد آن مرحوم وآشنائیشان به زبان اروپائی این است که وقتی خواسته است اعتماد السلطنه رامدح کند اسم نیوتن رادرشعر آورده وگفته است نیوتن ریزخوارخوان فضل علی قلی میرزا بوده است .
درهرصورت بنده ازانقلاب ادبی قاآنی چیزی دستگیرم نشد .لذامتاسف هستم که چرا قاآنی " یک صدسال زود بدنیا آمده است " شایدهم آقای دولت آبادی باین شعر قاآنی که میگوید :
"ملک نژادا جهان چو من نزاید همی (؟)"
"پس ازمن ای بس حکیم که می بیاید همی "
" بمرگ من پشت دست زغم بخاید همی "
"دودست خویش ازاسف بهم بساید همی "
"که کاش قاآنیا بدی دراین روزگار"
گول خورده وخیال کرده اند چون قاآنی خودش تعریف ازخودش کرده ومدعی شده است که حکما ء بعد ازاو برای اومتاسف خواهند شد پس حقیقتا اینطور بوده است وایشان هم باید ازفقدان اودراین عصرنورانی متاسف باشند وازاینرو پنج مصرع فوق رانیز درذیل مقاله خود بطوردلیل ذکرفرمود ه اند. درصورتیکه اگر مرحوم قاآنی دراین عصر هم تشریف میداشتند بازهیج ..