مشاعره 136


مشاعره 136

تیری که زدی بردلم ازغمزه خطارفت

تا بازچه اندیشه کند رای صوابت

حافظ

=

تیشه برسرزد و پااز درشیرین نکشید

درره عشق که پادارتر ازفرهاد است

فروغی بسطامی

=

تیغ توکزخون خصم قطره چکان آمد

گلشن فتح توراست شاخ گل ارغوان

محتشم کاشانی

=

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب  دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ

=

تیغش که چون بنفشه کبودی همی نمود

درحال سرخیِ بَقَم وارغوان گرفت

امیرمعزی

=

تین وزیتونی که یزدان خورده درقران قسم

فهم آن زاول که قصدش چیست زین زیتون وتین

قاآنی

=

نرگس که چمن ازرخ اوگشت منور

گویندکه دارد طبقی سیم پراززر

بسحق  اطعمه

=

رخساره آن لعبت  دردانه درخشید

یا دردل شب مهر دراین خانه درخشید

سیدهادی حائری

=

دل ازمن بردو وروی ازمن نهان کرد

خدالراباکه این بازی توان کرد ؟

حافظ

=

دل اسیرزلف پرپیچ وخم جانانه بایــــــــــــد

بی خود وسرمست  جان ازساغر پیمانه باید

عبدالصمد حقیقت

=

گردآوری : م. الف زائر




مشاعره 135


مشاعره 135

تیرغم دنیا به  دل مانرسد

زخم دل عاشق از کمانی دگر است

هوشنگ ابتهاج

=

تیره روزان جهان رابه چراغی دریاب

که پس ازمرگ تو راشمع مزاری باشند

صائب

=

دلاچو غنچه شکایت زکاربسته مکن

که بادصبح نسیم گر ه گشا آورد

حافظ

=

دل ازنور ا یمان چو آگنده ای

توراخامشی به که تو بنده ای

فردوسی

=

یک لحطه به رویش فکنی  گر نظر ای دل

عمری کند ازخویش تو رابی خبر ای دل

علی دفتری

=

لاله وارم دل زغم صدچاک شد دربی کسی

هیچ کس ننهاد غیرازداغ دستی بردلم

کلیم کاشانی

=

مرازلفت زدام آزادخواهد کرد می دانم

ولی بعد از رهائی  یادخواهد کرد می دانم

شهرت فارسی

=

مرا زیاد  تو برد وتورا زدیده من

زمانه بیشتر ا ز این ستم چه خواهد کرد؟

لاادری

=

دلا ر فیق سفر بخت نیکخواهت بس

نسیم روضه شیراز پیک راهت بس

حافظ

=

ساقی مریز باده به جامم که از ازل

سرمست گشته ام زمی خوشگوار  دوست

نصرالله واحدی یزدی

=


گرد آوری : م.الف زائر




مشاعره 134


مشاعره 134

مرا زروز جزا سر خط امان این بس

که داغ بندگی عشق برجبین من است

محمدعلی صاعد

=

تهمت عشق به پروانه مبندید اگر

آتش ازسوز دل خویش نگیرد به پرش

عاشق اصفهانی

=

شاهین محبت به سرم سایه فکنده ست

اما چه کنم تاب غرور مگسم نیســـــت

سیدحسن حسینی

=

تهیدستی  سخن رارنگ دیگر می دهد صائب

نداردناله جانسوز چون نی پرشکر باشد

صائب

=

دلابی من چه می کردی تو د رکوی حییب من

الهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب من

میرزا جلال

=

نرگسش خفت ودل خسته ام آرام گرفت

چون پرستارکه درخواب رود بیمارش

لاادری

=

شایدکه رسد اهل دلی برسرهرکوی

عمری ست چو نی  سرکنم آوای محبت

ارفع کرمانشاهی

=

تهی زباده حکمت مدان خموشان را

که همچو کوزه سربسته پر می نابند

صائب

=

دلاچندم بریز ی خون  , زدیده  شرم دارآخر

تونیز ای دیده خوابی کن مراد دل برآر آخر

حافظ

=

رخسارماه بین که چه زیبا وروشن است

پاکیزه رو چو مریم پاکیزه دامن است

ه- ا - سایه

=

گردآوری : م .ا لف زائر




نگاهی به عهدنامه مالک اشتر



نگاهی به شرحی دغدغه‌‌مند بر نامه علی‌(ع) به مالک‌اشتر
گریزهای اندرزگونه در لابلای شرح جامع نامه‌ امیر
 

کتاب شرح مبسوط بر نامه علی (ع) در یک هزاروصد و شصت و سه صفحه به قلم دکتر علی قائمی درسال ۱۳۹۲ به همت نشر امید به چاپ رسیده است. نویسنده در این شرح، سعی بسیار دارد که از ورای زمان، نامه حضرت امیر(ع) را به زبان و دغدغه‌های اجتماعی امروز، مرتبط کند.
قائمی در صفحه ۴۱ کتاب، ابتدا، تحت عنوان «سخنی درباره مالک‌اشتر که نخوانده‌ بودم» ویژگی شخصیت مالک‌اشتر را برمی‌شمرد. که البته کار نیکویی است، چون جایگاه گیرنده نامه حکومتی، برای تدقیق و تبیین فرازهای نامه، اهمیّت فراوانی دارد. «امیر اسامۀ‌بن منقذ کنانی در کتاب خود: الاعتبار می‌نویسد: چون عرب، در عهد ابوبکر رضی‌الله عنه مرتد شدند و خداوند، عزم قتال‌شان کرد، سپاهیان خود را به سوی قبائل مرتد عرب اعزام کرد.
ابومسیکه الایادی بابنی حنیفه بود. آنان شوکت‌مندترین عرب بودند. مالک در سپاه اعزامی ابوبکر بود. چون سپاه ابوبکر متوقف شد، مالک در میان سپاه درآمد و فریاد برآورد:
ـ ابامسیکه، پس از اسلام و قرائت قرآن به کفربرگشتی؟ ابامسیکه: مالک! از من دور شو! آنان شراب را حرام می‌شمارند و مرا بر دوری از آن طاقت نیست!
مالک: آیا برای مبارزه آماده‌ای؟
ابامسیکه: آری.
دو حریف بانیزه به دیدار هم رفتند. ابومسیکه ضربتی برسر مالک فرود آورد که سرمالک را شکافت و چشم او را پاره کرد.
با همان ضربه «اشتر» نامیده شد. مالک بازگشت گردن اسب خود را بغل کرده بود. گروهی از یاران و دوستان از قبیله و خاندان‌اش هم گرد او را گرفتند و می‌گریستند…
مالک به یکی از آنان گفت: دست خود را در دهان ‌ام فرو کن.
آن کس هم انگشت خود را در دهان مالک‌کرد. اشتر انگشت او را گاز گرفت، آن مرد از درد در خود پیچید. مالک گفت: از دوست‌تان ناامید نشوید که می‌گویند، چون دندان در قدرت بود، سرسالم مانده است. شکاف سر را از سویق پرکنید و به دستاری آن زخم را ببندید. چون سر را بستند و آن زخم را انباشتند(یا پانسمان کردند) گفت: اسبم را بیاورید. گفتند: کجا؟ مالک: به سوی ابومسیکه. در میان سپاه ایستاد و فریاد زد: ابامسیکه. ابومسیکه چون تیری از سپاه بیرون آمد. مالک ضربتی برشانه او فرود آورد که تازین اسب او را پاره کرد. او را کشت و سوی بُنه خود برگشت. چهل روز ماند و توان حرکت نداشت. پس از آن بهبودی یافت و از آن جراحت بیرون آمد.
هنر نویسنده، گریزهای اندرزگونه‌ای است که در لابلای شرح جامع نامه‌ امیر به مالک اشتر دیده می‌شود.
*در اسلام مقام، یک مسئولیت است. مسئولیتی خطیر. یوسف صدیق را در قبرستان پیامبران راهش ندادند. چه کسی؟ با آنکه عزیز مصر بود؟ خداوند. آری. جبرئیل‌اش را فرستاد که راه را بر او ببندد. چرا؟ که او را حسابرسی باید که شغل پادشاهی داشته است. علی‌(ع) به عثمان این تحذیر را داد: بدترین حساب از آن پادشاه و امام مسلمین است. امیرمومنان یک مقام عالی‌رتبه نیست. یک مأموریت دست و یک نشانی از منصب: شما مومنان این منصب را به من سپرده‌اید باید حمایتم کنید. و باید اطاعتم کنید. آنان که دیروز به زور از خانه‌ام بیرون آوردند و مسئولیت رهبری را به دستم سپردند، امروز باید در حمایت‌ام بکوشند.
*جِهادَ عَدُوَّها؛ جنگیدن با دشمن مصر، مأموریت دوم مالک جنگیدن با دشمنان مصر است. دنیای دیروز، دنیای جنگ نبود. جنگ یک پدیده تصادفی بود. حتی در جنگ ۱۹۵ ساله صلیبی، مسلمانان و مسیحیان با هم ازدواج می‌کردند. امروز جنگ بر در خانه ات نشسته است. امروز صلح کشورها، جنگ است. پشت میز مذاکره یک میدان جنگ است. جهاد نیز گاه نرم است؛ جهد و کوشش و سعی بلیغ نمودن است. گاه از آن فراتر می‌رود و تمام هستی کسی را در کام خود می‌کشد. و گاه حاصل این درگیری میان کشورها به ۵۰ میلیون تن می‌رسد. جنگ جهانی دوم آن طعمه به آن عظمت را بلعید آن‌گاه مصر است که عمروعاص در بیرون آن، گرسنه ایستاده است تا با کشتن محمدبن‌ابی‌بکر، آن عروس نیل را به حجله خود ببرد. نمی‌خواهی عروس ات را به غارت ببرند.
غیور مرد! نخواه دخترت را در اسارت گیرند. کشورت مادرت است. دخترت هست. خواهرت هست. مبادا بخوابی!
که دشمن بیدار است! که این را علی‌(ع) گفت.
*فانَّه جَلّ اسمُهُ . قد تَکَفَّلَ بنصر من نَصره. مبادا گمان بری که در دنیا به پادشاهی می‌رسی یا به پادشاهی‌ات می‌رساند. البته بلندترین پادشاهی در دنیای اسلام از ۵۰ سال عبور نمی‌کند. یکی از آن ناصرالدین شاه است.
آن را می‌خواهی یا سلطنت جاوید حسین(ع) را؟ کدام بالاتر است؟ آن ۵۰ سال ذلّت و نفرت و خفّت که ملعبه سینماگران شود. مورخّان و ملیجک ا‌ت آن کنند که فرزندان قاجار از خفّت سربلند نکنند، یا فرزندان حسین‌(ع) که پس از ۱۴ قرن با سربلندی به سیادت‌شان می‌بالند؟
*واشعر قَلبکَ الَّرحَمۀً لِلَرعیّه؛ و قلب خود را با رحمت بر رعیّت اشعار می‌داد. اشعر چیست؟ این واژه با همان شعار در فارسی مرادف است. شعار از شَعر است. و نیز با شعر. در هر دو می‌توان نحوه‌ای «دل بستن» و «ارادت آوردن»دید. در شعر که همان موست، گویی درونی‌ترین قسمت جامه بر آن می‌نشیند. درونی‌ترین بخش سخنان انسان که عموماً برجمله‌ای می‌توان سوار کرد و برابر دوست یا دشمن عرضه کرد. اما شعر؛ از شعور است و احساس و امروز، از آن احساس مثبت و درک عمیق را می‌فهمند. در هر دو شکل از آن احساس عمیق و نوای باطن که از چنگ درون می‌خیزد، می‌توان شنید. ا&#۵۹۴۳۰;مّا مالک این احساس عمیق را باید در پای رعیت بریزد. مردم دو گروهند؛ فَأَنَّهم صنفان؛ اَمّا اَخٌ لکَ فی‌الدّین، اَوْ نظیرٌ لکَ فی‌الخلق، مردم، از دو گروه بیرون نیستند، یا برادر دینی تو هستند یا همانند تو در آفرینش.
در طول تاریخ خط‌کشی‌های «سرخ» همیشه در میان مذاهب بود. در اصفهان خودمان، اشعری‌‌ها و معتزلی‌‌ها شب در انبار هم آتش می‌زدند. فَأعصلِهِم من عفوکَ و صَفحِک، آنان را از عفو و صفح خود بی‌نیاز گردان. این سفارش در باب مردم است نه درباره مدیران منتخب مالک. مدیرعلی(ع) باید این هنر ندیدن را در برابر مردم داشته باشد. حتی اگر این سرکشی، که گاه ممکن است انتقادی شدید هم باشد، دل مدیران را نلرزاند. که زنده دلی مردم ونشانه شور و شوق آنان به حیات است. منتقدان عموماً دلسوزند. مگر کسانی که قصد قدرت‌نشینی دارند. از آن انتقاد، اسبی می‌سازند تا آنان را به پشت بام قدرت برساند. آنان گرچه سخن‌شان قابل اعتناست. خودشان قابل اعتنا نیستند. عفو از منتقدان، آن هم نه پس از زندانی کردن ضروری است. زندان بردن مردم، دلشان را آزرده می‌کند. آنان در آنجا بر صحّت راه خود مصمم‌تر می‌شوند.
*ایستادن در برابر مردم، ایستادن در برابر خداست. ولا تَنصَبَنَّ نفسکَ لِحَربِ الله. خود را در برابر معرض جنگ با خدا قرار ندهی من این جمله را در ادامه آن عبارات پیشین می‌دانم. یعنی: اگر حمایت از مردم نکردی و اگر با مردم مهر نورزیدی، به جنگ خدا برخاسته‌ای. آن عبارت که از مردم می‌گفت، مأموریت‌اش اشعر قلبک بالرحمۀ و الرافۀ بود. و یا لاتکوننَّّّ لهم سبُعاً ضاریاً و تغتنم اَکلَهُمٌ.
خلاصه آنچه گذشت، اگر آب این میوه شیرین را که وصایای علی‌(ع) به همه کار گزارانش تا امروز است را بخوانند یا نخوانند، بدانند یا ندانند که باید عاشق مردم باشند، اگر آنان بودند و گرگ این رمه شدند به جای چوپان بودن، به جنگ خدا برخاسته‌اند.
*نگو: مأمورم و معذور؛ ولا تقولُنَّ: اِنّی مُؤَمَّر و آمُرٌ فَاُطاعُ، و هرگز نگویی. من مأمورم فرمان می‌دهم و باید اطاعت شوم. من مأمور و معذورم را کیست که نشنیده باشد؟ هر انسان مسلوب الاراده‌ای این سلاح را در دست می‌گیرد، تا از جنایت خود دفاع کند.
سال‌‌ها پیش مردی از اعدام مردانی می‌گفت که اگرچه با من هم عقیده نبودند اما نمی‌توانستم از
تعظیم شان خودداری کنم.
به شگفتی از او پرسیدم: چرا اعدام‌شان کردی؟ به راحتی پاسخ‌ام داد: اگر من آن نمی‌کردم دیگری این کار را می‌کرد. وانگهی من از پیامد آن در امان نبودم.
چرا مأمورم و معذورم را از مدیریت اسلام برداشته‌اند: این عبارت، کشتن شخصیت انسان است. انسان هرچه کند برخود کرده است. می‌توانی حماسه‌‌ها بسازی. یک حماسه بساز٫ ای که گنج حماسه‌ای
ای که حماسه از درون‌ات می‌جوشد.
آن فرمانده و امیر خراسان بزرگ نامه‌ای را یافت که امیر ارشد از او خواسته بود تا غنائم عزیز را به سوی دمشق روانه کند و او در پاسخ نوشت:
ـ پیش از آنکه نامه امیر برسد، نامه خدای امیر رسیده بود!
با این عبارت، نام خود را از لیست بردگان که می‌گویند: من مأمورم و معذور، پاک کرد. اما خدا مردم حماسه را دوست می‌دارد. عزیزترین موجودات و دست‌کم یکی از ۱۴موجود عزیز نزد او حسین‌بن‌علی (ع) است. چرا او را مردم بر چشم می‌نشانند و می‌بوسند و می‌بویند! او مرد حماسه است.
فانَّ ذلک ادغالٌ فی‌القلب. که آن سخن (مأمورم و معذورم) ادخال (فساد) در دل است. اما تو مالک! مبادا گمان بری که مردم باید در برابر تو مطیع باشند. آنان اطاعت‌شان مقّید به قید حق است. به آنان گفته‌ام و نوشته‌ام: «اطیعوه فیما طابق الحق»
اما اگر از مرزهای حق ـ که قانون من است ـ عبور کردی، به مردم سپرده‌ام تا از تو فرمان نبرند. این عبور از مرز قانون، عبور از آزادگی و شرافت آنان است.
*و انَّ افضل قرۀ عین‌الوُلاةِ: استقامۀُ العدلِ فی‌البلاد؛ که برترین آرامش چشم والیان: بر پا ایستادن عدل در سرزمین‌هاست مارئوس عدالت را در رفتار علی می‌شناسیم.
۱ـ تقسیم کردن بیت‌المال بالسویه. همان که خشم طلحه و زبیر را برانگیخت.
۲ـ اجازه ندادن به سوء استفاده از بیت‌المال ولو به خویشاوندان نزدیک ( داستان عقیل را کیست که نداند؟) داستان امّ کلثوم و آن استفاده از
گردن‌بندو …
۳ـ نسپردن مدیریت‌‌ها از روی ترس یا باج‌خواهی یا افزون‌طلبی (مخالفت با استانداری بیست ساله معاویه و نیز طلحه و زبیر).
۴ـ اجازه ندادن به مدیران‌اش که حتی در یک میهمانی شرکت کنند (عثمان بن حنیف)
۵ـ اجازه ندادن به مدیران که اندک خانه‌ای حقیرانه بخرند (آنچه با شریح قاضی کرد)
۶ـ اجازه ندادن به رفاه زدگی ولو در ظاهر لباس وهمان که خود می‌پوشید: جایی که گفت: استحییت من راقعها و تفسیرش از جامعه مدیران: فرض‌الله علی‌ائمۀ العدل ان تقّدروا انفسهم بضعفۀ الناس).
۷ـ اجرای یکسان، درمجازات، در محکمه، حتی کسی را به لقب و کسی را به نام نخوانند یا صدای قاضی درشت باشد و متّهم مقهور شود.

=

منبع روزنامه اطلاعات





لغت نامه دهخدا

دهخدا: لغتنامه نویسی عمر هفت کرکس می‌خواهد

  • 2 اوت 2015 - 11 مرداد 1394
کاری را که دهخدا یک تنه آغاز کرد، تبدیل به یک موسسه و همکاری افراد بسیاری شد. به ادعای خودش در تمام مدت تدوین لغتنامه، هیچ وقفه‌ای در کار نینداخت جز در زمان درگذشت مادرش و چند روز بیماری.

علی اکبر دهخدا، در سال ۱۳۲۴، برگه‌دان‌های مربوط به "لغتنامه دهخدا" را به مجلس شورای ملی وقت اهدا کرد. رقم این برگه‌دان‌ها (فیش) به ۳ تا ۴ میلیون رسیده بود. او اطلاعات لازم برای تدوین لغتنامه را در این برگه‌دان‌ها جمع‌آوری کرده بود. در سال ۱۳۲۴ با پیشنهاد عبدالحمید زنگنه، نماینده وقت مجلس شورای ملی، و امضای برخی نمایندگان دیگر از جمله محمد مصدق، طرحی دو فوریتی در مجلس چهاردهم به تصویب رسید که طبق آن، هزینه‎های لازم برای چاپ و نشر لغتنامه تامین می‌شد.به این ترتیب، "سازمان‌ لغتنامه دهخدا" شکل گرفت.

فکر پیدایش لغتنامه

دهخدا فراز و نشیب‌های سیاسی بسیاری در زندگی پشت سر گذاشته بود. شکل‌گیری انقلاب مشروطیت را به چشم دیده بود و خود در آن دخیل بود. او با به قدرت برگشتن محمدعلی شاه در قامت شاهی مستبد و ضد مشروطه و انحلال مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۷ طعم تبعید و دوری از وطن را چشیده بود.با سقوط محمد علی شاه، از پاریس به ایران بازگشت و به عنوان نماینده مجلس انتخاب شد اما وقوع جنگ جهانی اول، مسیر زندگی دهخدا را سمت و سویی دیگر سوق داد.جنگ جهانی اول و دخالت دولت‌های خارجی در ایران باعث شد که دولت وقت ایران سقوط کند، دهخدا مجبور شد به کرمانشاه برود و قریب دو سال در آن خطه به سر برد. در این تبعید تازه بود که فکر تدوین لغتنامه به ذهن دهخدا خطور کرد. جمع‌آوری و یادداشت برداری را آغاز کرد و بیش از چهل سال از عمر خود را تا زمان مرگ وقف این لغتنامه کرد.

از آنجا که دهخدا همیشه همیال سیاست بود، فکر تدوین لغتنامه را هم باید منتج از رویکرد او به سیاست دانست. چنانکه خود گواه داده است، باید به "سلاح وقت"، یعنی آموختن "علوم امروزی" مسلح شد تا بیگانه و مستبد بر ما "آقایی روا" ندارند.اما "آموختن آن اگر به زبان خارجی بود؛ البته میسر نمی شد و اگر بر فرض محال میسر می‌گردید، زبان‌ها که اساس ممیزات ملت است، متزلزل می‌گشت؛ پس بایستی آن علوم و فنون را ما ترجمه کنیم و در دسترس مکاتب بگذاریم و این میسر نمی شد جز بدین که اول لغات را لازم داشت. این بود که من به فکر تدوین لغت نامه افتادم".

دهخدا با لغتنامه‌های قدیمی ایران همانند لغتنامه فرس به همت اسدی طوسی، شاعر و سراینده گرشاسپنامه، در قرن ۵ هجری قمری با حدود ۳۰۰۰ کلمه و برهان قاطع تالیف محمد حسین بن خلف تبریزی در قرن یازدهم با ۲۰۰۰۰ هزار کلمه آشنا بود. اما آنچه دهخدا در سر داشت به گفته خود این بود که "همه لغات فارسی زبانان تاکنون احیا و در جایی جمع‌آوری نشده و چه بسا لغات زیادی است که در کتب دیگر، خصوصا در اشعار آمده است که ما آن‌ها را در اینجا [لغتنامه] نقل کرده‌ایم."

او با توجه به نارسایی‌های لغتنامه‌های پیشین اضافه می‌کند: "هزاران لغت فارسی و غیرفارسی در تداول به کار می‌رود که تاکنون کسی آن‌ها را گرد نیاورده یا اگر گرد آورده به چاپ نرسانیده است. ما بسیاری از این لغات را به تدریج از حافظه، نقل و سپس آن‌ها را الفبایی کرده‌ایم."

عمر هفت کرکس

کاری را که دهخدا یک تنه آغاز کرد، تبدیل به یک موسسه و همکاری افراد بسیاری شد. به ادعای خودش در تمام مدت تدوین لغتنامه، هیچ وقفه‌ای در کار نینداخت جز در زمان درگذشت مادرش و چند روز بیماری.

در این باره او نوشت که کار لغتنامه "عمر هفت کرکس" می‌خواهد: "این کار به هیچ فصل و قطعی، بیرون از بیماری صعب چند روزه و دو روز رحلت مادرم - رحمه الله علیها- تعطیل نشد و به جز اتلاف دقایقی چند برای ضروریات حیات در روز، می‌توانم گفت که بسیار شب‌ها نیز، در خواب و میان نوم و یقظه در این کار بودم. چه بارها که در شب از بستر برمی‌خاستم و پلیته می‌کردم و چیز می‌نوشتم."

آغاز به کار موسسه

بنا به برخی اسناد، زمانی که مجلس شورای ملی، چاپ لغتنامه را به صورت ماده واحد قانونی درآورد، عناوینی چون "دایره‌المعارف فارسی" یا "دایره‌المعارف علی اکبردهخدا" به آن داد. اما گفته می‌شود چون اسدی طوسی نام کتاب خود را "لغتنامه فرس" گذاشته بود (که به عنوان نخستین واژه نامه فارسی شناخته شده)، دهخدا به پیروی از آن، نام لغتنامه را برگزید.

لغتنامه دهخدا به خاطر گستردگی خود صرفا لغتنامه‌ای که معنای واژگان در برابر هر واژه آمده باشد، نیست. بلکه علاوه معانی، چگونگی تلفظ واژه، وجه دستوری آن، اسامی خاص، اعلام جغرافیایی و تاریخی، دستور زبان فارسی و اطلاعت عمومی گنجانده شده است. به این ترتیب، عنوان دایره‌المعارف را می‌تواند بر خود داشته باشد.

لغتنامه دهخدا به خاطر گستردگی خود صرفا لغتنامه‌ای که معنای واژگان در برابر هر واژه آمده باشد، نیست. بلکه علاوه معانی، چگونگی تلفظ واژه، وجه دستوری آن، اسامی خاص، اعلام جغرافیایی و تاریخی، دستور زبان فارسی و اطلاعت عمومی گنجانده شده است. به این ترتیب، عنوان دایره‌المعارف را می‌تواند بر خود داشته باشد.

دهخدا کار لغتنامه را از ۱۲۹۵ شمسی آغاز کرده بود و با وجود آماده بودن برخی جلدها، اما عملا به چاپ نرسید. سال ۱۳۱۹ یک جلد نزدیک به پانصد صفحه در چاپخانه بانک ملی به چاپ رسید اما تا زمان تصویب مجلس دوره چهاردهم در سال ۱۳۲۴ و تصویب بودجه هیچ جلدی چاپ نشد. مجلس چهاردهم در ابتدا مبلغ بیست و پنج هزار ریال برای چاپ تخصیص داد تا لغتنامه در چاپخانه مجلس چاپ شود. موسسه دهخدا ابتدا در خانه او، سپس در سال ۱۳۳۴ به مجلس انتقال یافت. در سال ۱۳۳۶ با تصویب مجلس، موسسه دهخدا به دانشگاه تهران منتقل شد و دانشکده ادبیات عهده‌دار چاپ لغتنامه شد. لغتنامه دهخدا تا سال ۱۳۵۹ به طور کامل در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ رسید.گفتنی است "سازمان لغتنامه دهخدا" بعدها به "موسسه لغتنامه دهخدا" تغییر نام داد. دهخدا در سال ۱۳۳۴ درگذشت.

شیوه کار دهخدا

دهخدا به دو شیوه کار واژگان را ثبت و ضبط می‌کرد: واژگانی را که در کتاب‌‌ها می‌یافت یا واژگانی را که از حافظه ضبط می‌کرد. درباره شیوه کارش گفته می‌شود که کتابی را با "سرعت خاص و دقت لازم" می‌خواند و واژگان لازم را در برگه‌ای می‌نوشت و زیر آن واژه در متن کتاب، خط می‌کشید و در حاشیه کتاب می‌نوشت: "نقل شد". در زیر برگه نام شاعر یا نویسنده و "شاهد و مثال" (عبارتی که واژه در آن به کار رفته) را می‌نوشت. سپس بین واژه ثبت شده در برگه و شاهد آن، معنای آن واژه را می‌نوشت.

وارثان دهخدا پس از تصویب مجلس در رابطه با چاپ لغتنامه، همچنین مجلس، دولت وقت را مکلف کرد که همکارانی برای کمک به دهخدا تامین کند. از میان همکاران دهخدا، محمد معین خود نیز فرهنگ لغاتی را به نگارش درآورد. اما میراث دهخدا در فرهنگ‌نویسی گسترده شد به طوریکه امروزه تعداد قابل توجهی لغتنامه و فرهنگنامه به چاپ رسیده است.

________________________________________

وارثان دهخدا پس از تصویب مجلس در رابطه با چاپ لغتنامه، همچنین مجلس، دولت وقت را مکلف کرد که همکارانی برای کمک به دهخدا تامین کند. از میان همکاران دهخدا، محمد معین خود نیز فرهنگ لغاتی را به نگارش درآورد. اما میراث دهخدا در فرهنگ‌نویسی گسترده شد به طوریکه امروزه تعداد قابل توجهی لغتنامه و فرهنگنامه به چاپ رسیده است.

_______________________________________

فرهنگ معین: از جمله مشهورترین همکاران دهخدا که بعدها او را به عنوان وصی خود انتخاب کرد، معین بود. پس از درگذشت دهخدا، ریاست موسسه بر عهده معین شد و تا زمان درگذشت معین، لغتنامه زیر نظر او بود. فرهنگ معین، شش جلدی است. چهار جلد لغتنامه است، یک جلد اصطلاحات خارجی و یک جلد اعلام است. این فرهنگ همچنین دارای تصاویر است.

فرهنگ معین، در سال ۱۳۵۰، به همت جعفر شهیدی، یکی دیگر از همکاران دهخدا و جانشین معین در موسسه دهخدا، در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. معین در سال ۱۳۴۵ سکته کرد و قریب پنج سال در حالت اغما بود تا در سال ۱۳۵۰ درگذشت.

فرهنگ عمید: فرهنگ عمید یکی از فرهنگ‌های معروف است که به طور مکرر به چاپ رسیده است. حسن عمید، نویسنده و روزنامه‌نگار خراسانی بود که بخشی از عمر خود را صرف تالیف این فرهنگ کرد.

او ابتدا "فرهنگ نو" را در دهه سی به چاپ رساند. سپس فرهنگ عمید که متشکل از معانی واژگان و اصطلاحات خارجی موجود در زبان فارسی است، در دو جلد در دهه چهل به چاپ رسید. ناشر این فرهنگ در ابتدا ابن سینا بود و بعدها امیرکبیر امتیاز آن را خریداری کرد. او در سال ۱۳۵۸ درگذشت.

فرهنگ سخن: حسن انواری که از همکاران موسسه دهخدا بود، به گفته خود طرح فرهنگ سخن را در سال ۱۳۷۳ به انتشارات سخن داد. این فرهنگ مشتمل بر هشت جلد است که به روزترین فرهنگ محسوب می‌شود.

به نوشته داریوش آشوری، پژوهشگر و مترجم، که خود فرهنگ واژگان و اصصلاحات علوم سیاسی را به نگارش درآورده، فرهنگ سخن از "روش" برخوردار است و "می کوشد از نگاه سنتی ادیبانه به فرهنگ نویسی فاصله بگیرد و از دستآوردهای فرهنگ نویسی مدرن در زبان اروپایی در حد امکان الگوبرداری کند."

فرهنگ سخن، هشت سال طول کشید که به اتمام برسد تا به قول انواری "پیش از آن که مرگ فرا رسد نتیجۀ کار خود را به صورت چاپ شده ببینم، خلاف چند تن از فرهنگ نویسان قرن که متأسفانه مرگ امانشان نداد و نتوانستند حاصل کار خود را به صورتی چاپ شده ببینند، نه ناظم الاطبا، نه دهخدا، و نه معین." فرهنگ سخن، در سال ۱۳۸۲ در انتشارات سخن به چاپ رسید.