جنبه انتقادی شعر حافظ ... شیراز

 

جنبه انتقادی  دراشعارحافظ

 

بمناسبت 20 مهر روز بزرگداشت حافظ

 

برگرفته ازکتاب : سخنی چنددرباب احوال واشعارحافظ

 

نوشته جواد مجد زاده (صهبا) 

  

د ایره المعارف بریتانی درخصوص  جنبه انتقادی اشعارحافظ می نویسد:

"حافظ اززندگی ریاکارانه وطریقه زهدفروشان بیش ازاندازه تنفرداشته ورویه بی اعتنائی وباد ه پیمائی که ازخصایص روحیات اوبوده برآتش داشته است که جداهمکاران سالوس وحقیقت فروش متظاهرخودراموردپرخاش وحمله قراردهد . تاآنجاکه درمقام هجو وننگین ساختن آن گروه ضمن اشعارومنظومات خویش فروگذارنکرده وواقعا داد سخن داده است ."

علت اینکه خواجه دراشعارانتقادی خودبیشتر باسامی میخانه و پیر می فروش وغیره توسل جسته . ازباب پیرایگی وسادگی می گساران است . چه درنظرخواجه مردم مزورومتقلب حتی ازاشخاص  سفاک وخونریز بدترند. شعرای بعدازحافظ . اصطلاحات پیرمغان وخرابات وشیخ وصوفی وامثال آنهارازاو تقلید کرده اند.

مقایسه حافظ بامنتقدین دیگر

ناصرخسرو نخستین شاعریست که شعرراوسیله نشرعقاید مدهبی ورد مخالفین قرارداده بعد ازاودرقرن ششم سنائی وخیام این کارراپیروی کرده اند. بااین تفاوت که خیام ویران کننده و سنائی سازنده عقاید است واین هردونتیجه ناصرخسرو هستند . ناصرخسرو هم خراب می کندوهم میسازد . درصورتیکه خیام فقط القاءشبهه وتردید مینماید وهمین ایجاد شک . مبداکمالی است که مولوی وحافظ وسنائی وسیله دلخوشی بشر قرارداده اند. زیراخشنودی خیال بچیزی باعث جمودفکر می شود.

انقلابی که خیام درافکارتولید نمودومبادی سابقه راد چارتشکیک کرد. راه رابرای قبول افکارجدیدی بازنمودوهمین شبهه وتردیدی که اوالقاکرد ترقی روحی ونمو فکری ایرانیان راتاسه قرن دیگر تضمین نمود . بدیهی است کسی که درریاضیات فرداول ودرحکمت وفلسفه همدوش ابوعلی سیناست وقتی بگوید.

 

آنانکه محیط فضل وآداب شدند

درجمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای ودرخواب شدند .

گفتاراواثرغریبی میبخشدو پایه بسیاری ازمعتقدات مردم رامتزلزل می کند.

بطورکلی افکارخیام بری تکان دادن دماغ بشر لازم بوده وشاید تصورکردکه مردم را لاابالی میکند. زیرانه شخصا شریروبدکاره بوده ونه حب جاه وریاست داشته  بلکه معتقدات آمیخته به تعصب مذهبی راویران میکرده. تابجای آن فکرآزادی رابنا کند.

انتقادات سنائی هم سیاسی است وهم اخلاقی ومذهبی وحتی درآخرحدیقه صوفیان زمان  خودراموردانتقاد قرارداده ومخصوصا دنبال فقهاوزهادراخیلی گرفته ونزاع حنفی وشافعیرانکوهش کرده است .

تنهاتفاوتی که میان خیام وسنائی هست این است که خیام افکارسابقه رابهم میزند تامردم خودبجستجوی افکارتازه ای بپردازند .اما سنائی وحافظ مبادی و اصولی را به مردم نشان داده وبجای آنچه ویران میکنند . بنای تازه ای می سازند. حافظ درجستجوی انبساط خاطراست ومی رابری نشاط می خوردولی خیام درطلب غفلت وبیخودی می رود وباده رابرای تسکین درد می نوشد.

درحقیقت می توان گفت که سنائی ومولوی وخواجه معمای زندگی راحل کرده اندوخیام راه انتقاد وحق گویی رابرای ایشان بازنموده. اگرچه قبل ازآنان فردوسی هم انتقاداتی داردولی اولاباین وضوح وصراحت  نیست وثانیاخودراداعی این کار قرارنداده است .

خواجه وخیام ومولوی درتربیت بتدریج ومداراقائلند وخراب کردن رامقدمه رسیدن به کمال میدانند. بااین تفاوت که حافظ ومولوی تجدید  بنا را بعدازویرانی ضروری می شمارند چنانکه مولوی فرماید.

 

هربنای کهنه کابادان کنند

نی که اول کهنه راویران کنند.

جنبه دیگری که دراشعارخواجه باید موردنظرقرارگیرد این است که لهجه انتقادی حافظ غالبا صریح نبوده وقابل تاویل وتعبیراست لیکن درمعنی وحقیقت ازسخنان خیام زننده ترمی باشد. خیام طرز تفکروروش ومعتقدات مردم را مورد انتقاد قرارداده . خواجه نیزهمین کارراکرده بااین تفاوت که لحن خواجه ظاهرا مرموز ولی باطنا موثرتراست مثلا دراین بیت :

 

جنگ هفتاد ودوملت همه راعذربنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زندند.

مولوی همین مضمون رادرحکایت رومی وعرب وایرانی که هرسه انگورمی خواستند ولی آن رابه اسامی مختلفه می نامید ند .بیان کرده وخیام بصورت دیگری درآورده وگفته :

 

چه کفروچه اسلام وچه طاعت چه گناه

مقصود توئی بهانه بردارازپیش

خلاصه این که لحن خیام صریح وبی پرواست . اما حافظ بنا باقتضای زمان طوری مقصود رابیان می کندک بهانه تکفیربدست مخالفین نمیدهد . هرچند   دیوان خواجه سرتاسرمشحون ازانتقاد عوام فریبان ود عوت مردم بفراغ خاطروبی اعتنائی بانقلابات زمان وحوادث روزگاراست . .

دراینجا برای نمونه بیتی چند ازاشعاروی نقل می کنیم .

اشعارانتقادی حافظ

 

مجموع اشعارانتقادی حافظ رامی توان بدوطبقه تقسیم کرد.

اول . دوره ایست که خواجه ازصحبت زهد فروشان ریاکاربیزاری جسته وبقول خود ازمدرسه به خانقاه رفته است .

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن

مبوس جزلب معشوق و جام می حافظ

که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن .

===

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ زآب حرام ما

=

زاهد ظاهر پرست ازحال ما آگاه نیست

درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .

==

فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد

که می حرام ولی به زمال اوقاف است .

==

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری برتو نخواهند نوشت .

=

بروای زاهد ودعوت نکنم سوی بهشت

که خدادرازل  از بهر بهشتم نسرشت

توو تسبیح ومصلی وره زهد وورع

من ومیخانه وزناروره دیروکنشت .

=

دلم ازصومعه وصحبت شیخ است ملول

یارترسابچه گو خانه ی خمار کجاست ؟

 

پایان قسمت اول . 

|====

 

 

 جنبه انتقادی در اشعارحافظ

 

قسمت دوم وپایانی 

 

خوشا نیازونمازی که ازسردرد

بآب دیده وخون جگر طهارت کرد

امام خواجه که بودش سرنماز دراز

بخون دختررز جامه را قضاوت کرد.

=

گرچه برواعظ شهر این سخن آسان نشود

تاریاوررزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز وهنرکن که نه چندان باشد

حیوانی که ننوشد می وانسان نشود

اسم اعظم بکندکارخود ایدل خوش باش

که بتلبیس وحیل دیو مسلمان نشود.

==

زاهدو عجب ونمازومن ومستی ونیاز

تاتراخود زمیان باکه عنایت باشد

زاهد ارراه برندی نبرد معذوراست

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد.

==

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر می کنند

چون بخلوت میروند آن کاردیگر میکنند

مشکلی دارم زدانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چراخود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمیدارند روز داوری

کاینهمه قلب ودغل درکارداور میکنند

بنده پیرخراباتم که درویشان او

گنج راازبی نیازی خاک برسرمیکنند

خانه خالی کن دلا تامنزل جانان شود

کاین هوسناکان دل وجان جای دیگر میکنند

یارب این نو دولتانرا باخرخودشان نشان

کاین همه نازازغلام ترک واستر میکنند

==

یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید

دودآهیش درآینه ادراک انداز

==

ریای زاهد سالوس جان من فرسود

قدح بباروبنه مرهمی براین دل ریش

ریاحلال شمارندوجام باده حرام

زهی طریقت وملت زهی شریعت وکیش

==

بیاای شیخ درخم خانه ما

شرابی خور که درکوثرنباشد

=

واعظ ما بوی حق نشنید بشنواین سخن

درحضورش نیز می گویم نه غیبت میکنم

=

دورشو ازبرم ای واعظ وافسانه مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم .

==

ناصح بطعنه گفت حرامست می مخور

گفتم بچشم گوش بهر خر نمیکنم

این تقویم تمام که چون زاهد ان شهر

نازوکرشمه برسرمنبر نمیکنم .

==

نشان اهل خدا عاشقی است باخود دار

که درمشایخ شهر این نشان نمی بینم .  

 

 

بامدعی مگویید اسرارعشق ومستی

تابیخبر بمیرد در درد خود  پرستی

==

بدرندان مگوای شیخ وهشدار

که بامهرسپهری کینه داری

نمی ترسی زآه آتشینم

تودانی خرقه پشمینه دااری

==

زرهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح

که چومرغ زیرک آید نفتد به هیچ دامی

=

پیش زاهد ازندی دم مزن که نتوان گفت

باطبیب نامحرم حال درد پنهانی

زاهدپشیمان راذوق باده درجانست

عاقلامکن کاری کاورد پشیمانی

=

بیاکه خرقه من گرجه رهن میکده هاست

زمال وقف نبینی بنام من درمی

==

من حال دل زاهد باخلق نخواهم گفت

کاین قصه اگر گویم باچنگ ورباب اولی

==

مرحله دوم انتقاد خواجه ازصوفیان زمان خودوکسانی است که این لباس راوسیله کسب ثروت وشهرت قرارداده وبنام پیرومرشد مردم راگمراه می کردند وبقول خودش مرحله انتقال خواجه

ازخانقاه بمیخانه است .

دلم زصو معه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا؟

==

زین زهد وپارسائی بگرفت خاطرمن

ساقی بده شرابی تادل شود گشاده

صوفی که دی نصیحت میکرد عاشقان را

امروز دیدمش مست تقوی ببادداده .

=

نقدصوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بساخرقه که مستوجب آتش باشد .

=

منعم ازمی مکن ای صوفی صافی که حکیم

درازل طینت مارازمی ناب سرشت

صوفی صاف بهشتی نبود زانکه چومن

خرقه درمیکده ها درگروباده نهشت .

=

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سرپیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.

=

غلام همت دردی کشان یکرنگم

نه آن گروه که ازرق لباس ودل سیهند

من ازچه عاشقم ورند ومست ونامه سیاه

هزارشکر که یاران شهر بی گنهند.

==


پیر دردی کش من درحق ازرق پوشان

رخصت بحث نداد ازنه حکایتها بود.

=

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد

پاردمش درازباداین حیوان خوش علف .

==

صوفی بیاکه شد قدح لاله پرزمی

طامات تابچند وخرافات تا بکی

بگذر زکبرونازکه دیده است روزگار

چین قبای قیصرو طرف کلاه کی .

==

ازدلق پوش صومعه نقد طلب مجوی

یعنی زمفلسان سخن کیمیا مپرس

==

همچنین خواجه مکرر ازدوروئی صوفیان ظاهرساز شکایت کرده وفرموده .

صوفی مجلس که دی جام وقدح می شکست

دوش بیکجرعه می عاقل وفرزانه شد.


-==

زاهدی راکه نبودی چو صوامع جائی

بین که درکنج خرابات مقام است امروز

صوفیان سرخوش وپیمانه می درگردش

چشم بد دور که خوش شرب مدامست امروز.

==

صوفی سرخوش ازایندست که کج کرده کلاه

بدوجام دگر آشفته شود دستارش .

==

می صوفی افکن کجا میفروشند

که درتابم ازدست زهد ریائی

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدائی جدائی.

 

 
بوی یکرنگی ازاین قوم نیاید هرگز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

 

خدازآن خرقه بیزاراست صدبار

که صد بت باشدش درآستینی

درونها تیره شد باشد که ازغیب

چراغی برکند خلوت نشینی .

==

بیفشان زلف وصوفی راببازی وبرقص آور

که ازهر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی .


 

پایان  

 

========

خوشا شیراز 

    

۱۲مهرماه 89    

 

م – ا – زائر


تنها نشسته بودم . آهسته آهسته برای خواب آماده می شدم . اما دلم تاب نمی آورد . به یکی ازدوستا ن که تازه ازشیرازبرگشته بود اس ام اس زدم ونوشتم شیراز چه خبر...؟

مقداری هم تعریف کرده بود ازجاهائی که رفته بود .خلاصه بود .. اما من بلافاصله پیام دیگری دادم که خوشا شیراز وهمین دو کلمه بود که مرارها نکرد وحتی زمانی که به رختخواب رفتم مرا راحت نمی گدذاشت ویادشیراز . دوران تحصیل . دوران آموزگاری ...

بعد هم آهسته آهسته سربه کوچه های قدیمی شیراز . کوچه هائی که یکشنبه شب ها به آستانه می رفتم وگاهی اوقات هم گم می کردم وبرمی گشتم . پنجشنبه شب ها شاه جراغ ... مسجد نو . مسجد وکیل ..  شهید دستغیب وآن لهجه شیرین و زیبایش ... وآن نهیب های مردانه اش .. دارالرحمه وشهدای عزیزی که درآن خفته اند...

شیطنت های دوران دبیرستان و سروصداو سربسر دبیرها وبچه ها گذاشتن .  سعدی وبستنی سعدی . حافظ وفال گرفتن سرقبرحافظ . همه اینها خاطراتی بودکه گلوی مراگرفته ورهایم نمی کرد و اشعارهم همین طور توی ذهن من موج می زد ازحافظ  خوشا شیراز. ازدکترصورتگر هرباغبان ... تارسیدیم به شعری هم ازیک شاعری که اسمش راکمتر شنیده بودم اما شعر زیبائی درمورد شیراز گفته بود...


خوشا شیراز و وضع بی مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله

که عمر خضر می بخشد زلالش

میان جعفرآباد و مصلا

عبیر آمیز می آید شمالش

به شیراز آی و فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش

که نام قند مصری برد آنجا

که شیرینان ندادند انفعالش

صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی چون است حالش

گر آن شیرین پسر خونم بریزد

دلا چون شیر مادر کن حلالش

مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش

چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر

نکردی شکر ایام وصالش

 

 " بهار شیراز"

 

هر باغبان که گل به سوی برزن آورد

شیراز را دوباره به یاد من آورد

آن جا که گر به شاخ گلی آرزوت هست

گل چین به پیشگاه تو یک خرمن آورد

نازم هوای فارس که از اعتدال آن

بادام بن شکوفه مه بهمن آورد

نوروز ماه ،‌ فاخته و عندلیب را

در بوستان، نواگر و بربط زن آورد

ابر هزار پاره بگیرد ستیغ کوه

چون لشکری که رو به سوی دشمن آورد

من در کنار باغ  کنم ساعتی درنگ

تا دل نواز من خبر از گلشن آورد

آید دوان دوان و نهد بر کنار من

آن نرگس و بنفشه که در دامن آورد

 

]]]


 

بهشت یا شیراز

 

ناصربخاری ( شاعرقرن هشتم )


سپیده دم چوشود تازه ازصبا شیراز

خوشاهوای مصلی و حبذاشیراز

زشرق بررخ ماچشمه هاروان گردد

درآن نفس که در آید به یادماشیراز

اگرچه ازره صورت جدا زشیرازیم

نمی شود زخیالم دمی جدا شیراز

زشهرهای جهان شهر عشق شیرازاست

بدین دلیل بود برج اولیا شیراز

چو آتشین شود ازلاله خاک رکناباد

چوب آب خضر روان بخشد ازهوا شیراز

به وقت صبح که نالد زباغ بلبل مست

شود زناله عشاق پرصدا شیراز

شکست قیمت بغدادو برد رونق مصر

زبس طراوت ورونق زبس صفا شیراز

زدلبران ختائی نژادزنگی زلف

هزارخلّخ و چین است وصدختا شیراز

زگونه گون ریاحین ز تازه تازه بهار

هزارروضه خلد است دائما شیراز

به جای اهل دل ازبخشش سعادت وبخت

همان کند که کند سایه هما شیراز

به جز که خطه شیرازنیست جای امان

که بادایمن ازآسیب فتنه ها شیراز

چو(ناصر)آن که طلب می  کند سرای طرب

مکان اونبود جز بهشت یاشیراز.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد