ابوتراب جلی ..

          

سال شمار  زندگی ابوتراب جلی    

 

 

۱۲۸۷- تولد دردزفول  

۱۲۹۶- سرودن اولین قصیده  

۱۳۰۰- مسافرت به بین النهرین برای تحصیل  

۱۳۰۲ -  بازگشت به ایران واقامتدراراک  

۱۳۱۸- همکاری باروزنامه ؛عراق؛ که درااراک منتشر می شد. 

۱۳۱۹- سرودن قصیده معروف راه آهن 

۱۳۲۰-بدلیل مقالات تندی که درروزنامه اراک می نوشت تحت تعقیب قرارگرفت ومدتی زندانی شد. 

۱۳۲۱- سفرمجدد به بین النهرینوتکمیل تحصیلات حوزوی 

۱۳۲۳- بازگشت ازبین النهرین واقامت درتهران وآغازهمکاری باروزنامه های مختلف درتهران ازجمله توفیق وچلنگر 

۱۳۳۰- انتار نشریه ؛ شبچراغ؛ بامدیریت خودوهمکاری بانشریه ماه وسرودن مثنوی ؛ ابراهیم ؛ و ؛ موسی ؛ درچلنگر 

۱۳۴۹- سرودن مثنوی ؛ کتاب علی ؛ در هفته نامه توفیق  

۱۳۵۷- پس ازانقلاب همکاری با روزنامه " نهیب آزادی "  و " بامداد" 

1369- آغازهمکاری بانشریه " گل آقا" 

1377- در14خرداد درآستانه ورود به 91 سالگی درتهران درگذشت .

 

 

 دوشعرازاشعار اوتقدیم می شود.

 

 ابراهیم در دادگاه 

... چون که اسناد روبه راه شدند 

 جمله تحویل دادگاه شدند
آن زمان موقع محاکمه شد 

 نوبت دستگاه حاکمه شد:
- پسر اسم تو چیست؟ ابراهیم

 پدرت؟ آذر ، اهل اورشلیم
- تو شبیخون زدی به بتخانه؟ 

تو فتادی به جان بت ها؟ نه!
تو نمودی به ضرب تیشه جدا

 دست و پا از تن بتان؟ ابدا!
تو نهادی قدم در این خط سیر 

 که بتان سرنگون شوند؟ نخیر!
چه کسی خرد کرده بت ها را؟

 -تهمت بی جهت مزن ما را
- بگو اصل قضیه را جانم/

 -جان تو هیچ من نمی دانم
- دستخط پلیس در این باب؟

 -خواست از من پلیس حق و حساب
- از تو اسنادی آمده است به دست 

 -مگه حرف پلیس هم سند است؟
- به خیالت که کار ما بازیست؟ 

-خیر کار شما سند سازیست
- چه کسی جز تو قاتل بت هاست؟ 

کار کار بت بزرگ شماست
- ناتوان است این بت از حرکت 

-پس چرا خواستید از او برکت
این که عاجز به کار خویشتن است

 از کجا پیشوای مرد و زن است
قطعه ای چوب و قالب بی جان

 از کجا می دهد شما را نان؟...   

 

==

 

شعری از مجله گل اقا 

 

                             

وعده  

 

شنیدم کد خدای خشکه آباد 

به دهقانان مفلس وعده می داد 

که دیگر دوره سختی گذشته است  

زمان فقروبدبختی گذشته است  

دوماه دیکراین صحرای بی آب  

سراسر می شود سرسبزو شاداب  

برنج ازدامن این کوه واین دشت  

روان گردد بسوی آمل ورشت  

کند تامحتکر آنرا ذخیره 

به کرمان می رود زین قریه زیره 

زبوی عطر سیب خشکه آباد 

دل اهل صفاهان می شود شاد 

شما باید که ازحالا بجنبید 

برای حمل این کالا بجنبید 

نماند برزمین تااینهمه بار 

فراهم آورید ازبهراین کار 

شتر. قاطر.الاغ و اسب وگاری  

هواپیما. ترن . ماشین باری   

سحرگه اهل ده این کارکردند 

تمام وعده هارابارکردند  

زده ازشوق صابون معده هارا 

به هرجا کاشتند آن وعده هارا




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد