بهاردراشعار شاعران ایرانی قصیده در وصف بهار -


  1. قصیده در وصف بهار - سعدی شیرازی

    بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
    خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار

    صوفى، از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
    که نه وقت است که در خانه بخفتى بیکار

    بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق‏
    نه کم از بلبل مستى تو، بنال اى هشیار

    آفرینش همه تنبیه خداوند دل است‏
    دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

    این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
    هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

    کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‏اند
    نه همه مستمعى فهم کند این اسرار

    خبرت هست که مرغان سحر مى‏گویند
    آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار

    هر که امروز نبیند اثر قدرت او
    غالب آن است که فرداش نبیند دیدار

    تا کى آخر چون بنفشه سر غفلت در پیش‏
    حیف باشد که تو در خوابى و، نرگس بیدار

    که تواند که دهد میوه الوان از چوب؟
    یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟

    وقت آن است که داماد گل از حجله غیب‏
    به درآید، که درختان همه کردند نثار

    آدمى زاده اگر در طرب آید نه عجب‏
    سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

    باش تا غنچه سیراب دهن باز کند
    بامدادان چون سر نافه آهوى تتار

    مژدگانى، که گل از غنچه برون مى‏آید
    صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

    باد گیسوى درختان چمن شانه کند
    بوى نسرین و قرنفل برود در اقطار

    ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
    راست چون عارض گلبوى عرق کرده یار

    باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بید
    در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

    خیرى و خطمى و نیلوفر و بستان افروز
    نقشهایى که درو خیره بماند ابصار

    ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن‏
    همچنان است که بر تخته دیبا دینار

    این هنوز اول آذار جهان افروز است‏
    باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

    شاخها دختر دوشیزه بالغ‏اند هنوز
    باش تا حامله گردند به الوان ثمار

    عقل حیران شود از خوشه زرین عنب‏
    فهم عاجز شود از حقه یاقوت انار

    بندهاى رطب از نخل فرو آویزند
    نخلبندان قضا و قدر شیرن کار

    تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت‏
    زیر هر برگ چراغى بنهند از گلنار

    سیب را هر طرفى داده طبیعت رنگى‏
    هم بدان گونه که گلگونه کند روى، نگار

    شکل امرود تو گویى که ز شیرنى و لطف‏
    کوزه چند نبات است معلق بر بار

    آب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏
    همچو در پاى درختان بهشتى انهار

    گو نظر باز کن و، خلقت نارنج ببین‏
    اى که باور نکنى فى الشجر الاخضر نار

    پاک و بى عیب خدایى که به تقدیر عزیز
    ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

    پادشاهى نه به دستور کند یا گنجور
    نقشبندى نه به شنگرف کند یا زنگار

    چشمه از سنگ برون آرد و، باران از میغ‏
    انگبین از مگس نحل و در از دریا بار

    نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن‏
    و اندکى بیش نگفتیم هنوز از بسیار

    تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
    همه گویند و، یکى گفته نیاید ز هزار

    آن که باشد که نبندد کمر طاعت او؟
    جاى آن است که کافر بگشاید زنار

    نعمتت، بار خدایا، ز عدد بیرون است‏
    شکر انعام تو هرگز نکند شکر گزار

    این همه پرده که بر کرده ما مى‏پوشى‏
    گر به تقصیر بگیرى نگذارى دیار

    ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
    تاب قهر تو نداریم خدایا، زنهار!

    فعلهایى که زما دیدى و نپسندیدى‏
    به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار

    حیف ازین عمر گرانمایه که در لغو برفت‏
    یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

    درد پنهان به تو گویم که خداوند منى‏
    یا نگویم، که تو خود مطلعى بر اسرار

    سعدیا، راست روان گوى سعادت بردند
    راستى کن که به منزل نرسد کج رفتار



  2. سعدی - غزلیات

    برآمد باد صبح و بوی نوروز
    به کام دوستان و بخت پیروز

    مبارک بادت این سال و همه سال
    همایون بادت این روز و همه روز

    چو آتش در درخت افکند گلنار
    دگر منقل منه آتش میفروز

    چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
    حسدگو دشمنان را دیده بردوز

    بهاری خرمست ای گل کجایی
    که بینی بلبلان را ناله و سوز

    جهان بی ما بسی بودست و باشد
    برادر جز نکونامی میندوز

    نکویی کن که دولت بینی از بخت
    مبر فرمان بدگوی بدآموز

    منه دل بر سرای عمر سعدی
    که بر گنبد نخواهد ماند این کوز

    دریغا عیش اگر مرگش نبودی
    دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

  3. سعدی - غزلیات

    بهار آمد که هر ساعت رود خاطر ببستانی
    بغلغل در سماع آیند هر مرغی بدستانی

    دم عیسی است پنداری نسیم باد نوروزی
    که خاک مرده بازآید درو روحی و ریحانی

    بجولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
    تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

    به هرگوئی پریروئی بچوگان میزند گوئی
    تو خود گوی زنخ داری، بساز از زلف چوگانی

    بچندین حیلت و حکمت گوی ازهمگنان بر دم
    بچوگانی نمی افتد چنین گوی زنخدانی

    بیارای باغبان سروی ببالای دلارامم
    که یاری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

    تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
    که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی

    کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
    که حیران باز می مانم چه داند گفت حیرانی

    وصال تست ا گر دل را مرادی هست و مطلوبی
    کنارتست اگر غم را کناری هست و پایانی

    طبیب از من بجان آمد که سعدی، قصه کوته کن
    که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی
  4. سعدی - غزلیات

    باد بهارى وزید، از طرف مرغزار
    باز به گردون رسید، ناله ى هر مرغ زار

    سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
    نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار

    گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
    سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار

    شاخ که با میوه هاست، سنگ به پا می خورد
    بید مگر فارغست، از ستم نابکار

    شیوه ى نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
    سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار

    خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
    ناله ى موزون مرغ، بوى خوش لاله زار

    هر گل و برگى که هست، یاد خدا می کند
    بلبل و قمرى چه خواند، یاد خداوندگار

    برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
    هر ورقى دفتریست، معرفت کردگار

    وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
    تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار

    بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
    طوطى شکرفشان، نقل به مجلس بیار

    بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
    وقت بهاران گذشت، گفته ى سعدى بیار


  5. مولانا جلال الدین محمد بلخی (ایرانی زاد و همیشه ایرانی)

    بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
    خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

    ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
    به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

    گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
    همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

    سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی
    به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

    بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
    که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

    همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
    بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

    صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
    که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

    ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
    به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

    ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر
    که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد

    مولانا جلال الدین محمد بلخی (ایرانی زاد و همیشه ایرانی)


    ویرایش توسط سعدی : March 13th, 2008 در ساعت86
  6. سعدی - غزلیات

    برخیز که می‌رود زمستان
    بگشای در سرای بستان

    نارنج و بنفشه بر طبق نه
    منقل بگذار در شبستان

    وین پرده بگوی تا به یک بار
    زحمت ببرد ز پیش ایوان

    برخیز که باد صبح نوروز
    در باغچه می‌کند گل افشان

    خاموشی بلبلان مشتاق
    در موسم گل ندارد امکان

    آواز دهل نهان نماند
    در زیر گلیم و عشق پنهان

    بوی گل بامداد نوروز
    و آواز خوش هزاردستان

    بس جامه فروختست و دستار
    بس خانه که سوختست و دکان

    ما را سر دوست بر کنارست
    آنک سر دشمنان و سندان

    چشمی که به دوست برکند دوست
    بر هم ننهد ز تیرباران

    سعدی چو به میوه می‌رسد دست
    سهلست جفای بوستانبان
  7. شمس الدین محمد حافظ شیرازی - غزلیات

    ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى
    از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى

    چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن
    که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى

    ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل است
    که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزى

    به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانى
    به گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بیاموزى

    چو امکان خلود اى دل در این فیروزه ایوان نیست
    مجال عیش فرصت دان به فیروزى و بهروزى

    طریق کام بخشى چیست ترک کام خود کردن
    کلاه سرورى آن است کز این ترک بردوزى

    سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آى
    که بیش از پنج روزى نیست حکم میر نوروزى

    ندانم نوحه قمرى به طرف جویباران چیست
    مگر او نیز همچون من غمى دارد شبانروزى

    می اى دارم چو جان صافى و صوفى می کند عیبش
    خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزى

    جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین اى شمع
    که حکم آسمان این است اگر سازى و گر سوزى

    به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
    بیا ساقى که جاهل را هنیتر می رسد روزى

    مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوش
    که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى

    نه حافظ می کند تنها دعاى خواجه تورانشاه
    ز مدح آصفى خواهد جهان عیدى و نوروزى

    جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
    جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزى



  8. فریدون مشیری

    بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
    شاخه های شسته، باران خورده، پاک
    آسمان آبی و ابر سپید
    برگهای سبز بید
    عطر نرگس، رقص باد
    نغمه و بانگ پرستوهای شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک میرسد اینک بهار
    خوش بحال روزگار …
    خوش بحال چشمه ها و دشتها
    خوش بحال دانه ها و سبزه ها
    خوش بحال غنچه های نیمه باز
    خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
    خوش بحال جان لبریز از شراب
    خوش بحال آفتاب …
    ای دل من، گرچه در این روزگار
    جامهء رنگین نمی‌پوشی به کام
    بادهء رنگین نمی‌نوشی ز جام
    نقل و سبزه در میان سفره نیست
    جامت از آن می که می‌باید تهی است
    ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
    ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
    ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار …
    گر نکوبی شیشهء غم را به سنگ
    هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …


  9. رودکی سمرقندی - غزلیات

    آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
    با صد هزار زینت و آرایش عجیب

    شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
    گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

    چرخ بزرگوار یکی لشگری بکرد
    لشگرش ابر تیره و باد صبا نقیب

    نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
    دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

    آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
    و آن رعد بین که نالد چون عاشق کثیب

    خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه
    چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب

    یک چند روزگار جهان دردمند بود
    به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب

    باران مشک بوی ببارید نو بنو
    وز برف برکشید یکی حله قصیب

    گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
    هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

    لاله میان کشت درخشد همی ز دور
    چون پنجه عروس به حنا شده خضیب

    بلبل همی بخواند در شاخسار بید
    سار از درخت سرو مر او را شده مجیب

    صلصل بسر و بن بر با نغمه کهن
    بلبل به شاخ گل بر بالحنک غریب

    اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
    که اکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب


  10. برافکند ای صنم ابر بهشتی
    زمین را خلعت اردیبهشتی

    بهشت عدن را گلزارماند
    درخت آراسته حور بهشتی

    جهان طاوس گونه گشت دیدار
    به جایی نرمی و جایی درشتی

    زمین برسان خون آلوده دیبا
    هوا برسان نیل اندوده مشتی

    بدان ماند که گویی از می و مشک
    مثال دوست بر صحرا نبشی

    زگل بوی گلاب آید ازآن سان
    که پنداری گل اندر گل سرشتی

    به طعم نوش گشته چشمه آب
    به رنگ دیده آهوی دشتی

    چنان گردد جهان هزمان که گویی
    پلنگ آهو نگیرد جز به کشتی

    بتی باید کنون خورشید چهره
    مهی کو دارد از خورشید پشتی

    بتی رخسار او همرنگ یاقوت
    م‍ئی برگونه جامه کنشتی

    دقیقی چارخصلت برگزیدست
    به گیتی در زخوبیها و زشتی

    لب بیجاده رنگ و ناله چنگ
    می چون زنگ و کیش زرد هشتی

    دقیقی مروزی(طوسی)

  11. باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
    تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

    باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود
    راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

    روی بند هر زمینی حله چینی شود
    گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

    چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
    گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

    افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند
    بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود

    عنصری

  12. صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
    عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

    با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
    کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

    گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
    همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

    آستین بر دست پوشید از بهاربرگ شاخ
    میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

    باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم
    زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

    نوبهارازغنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
    بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

    این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
    یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

    بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
    گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

    گرسرش داری چو سعدی سربنه مردانه وار
    با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
    ----
  13. علم دولت نوروز به صحرا برخاست
    زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

    بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
    که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

    تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
    یزک تابش خورشید به یغما برخاست

    طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
    شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

    این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟
    وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

    چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟
    چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

    طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
    بس که از طرف چمن لل لالا برخاست

    موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح
    بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

    بوی آلودگی از خرقه‌ی صوفی آمد سوز
    دیوانگی از سینه‌ی دانا برخاست

    از زمین ناله‌ی عشاق به گردون بر شد
    وز ثری نعره‌ی مستان به ثریا برخاست

    عارف امروز به ذوقی بر شاهد بنشست
    که دل زاهد از اندیشه‌ی فردا برخاست

    هر دلی را هوس روی گلی در سرشد
    که نه این مشغله از بلبل تنها برخاست

    گوییا پرده‌ی معشوق برافتاد از پیش
    قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست

    هر کجا طلعت خورشید رخی سایه فکند
    بیدلی خسته کمر بسته چو جوزا برخاست

    هرکجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
    عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست

    با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
    با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست

    سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست
    که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست

    به سخن گفتن او عقل زهردل برمید
    عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست

    روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
    گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

    ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
    که حجاب از حرم راز معما برخاست

    سعدیا تا کی از نامه سیه کردن بس
    که قلم را به سر از دست تو سودا برخواست
  14. سیمین بهبهانی

    می خواستم به پای تو تقدیم جان کنم
    بختم چنین نخواست که کاری چنان کنم‏

    چون ساغر بلور شکستم به خاره سنگ

    تا در تو از اسف اثری امتحان کنم‏

    گفتی که حیف! گفتمت آری، ولی هنوز‏

    دارم غنیمتی که تو را شادمان کنم‏

    بر خرده هام گر نگری هر شکسته را‏

    در پرتو نگاه تو رنگین کمان کنم

    جز ساعد شکسته چه می آیدم به کار

    تا با نوای عشق، نی از استخوان کنم!‏

    دیر آمدی، اگر چه بهارم ز شاخه ریخت

    شادا خزان که میوه تو را ازمغان کنم

    می خواهمت، که خواستنی تر ز هر کسی

    کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم؟

    تنها نه من که یار دگر نیز خواهدت

    می باش از آن او که تحمل توان کنم‏

    تلخ است دوست داشتن و واگذاشتن

    زان تلخ تر که رنجه دل دیگران کنم

    با آن که نغمه خوان توام، ای بلند سبز‏

    بگذار در درخت دگر آشیان کنم


نظرات 9 + ارسال نظر
amir چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:33








و شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت و چون [ریگ به سوى آنان] افکندى تو نیفکندى بلکه خدا افکند [آرى خدا چنین کرد تا کافران را مغلوب کند] و بدین وسیله مؤمنان را به آزمایشى نیکو بیازماید قطعا خدا شنواى داناست (۱۷)


فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۱۷﴾

amir چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:41

17. It is not ye who slew them; it was Allah. When thou threwest (a handful of dust), it was not thy act, but Allah's: in order that He might confer on the Believers a gracious benefit from Himself: for Allah is He Who heareth and knoweth (all things)

امیر چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:48

11. Et quand Il vous enveloppa de sommeil comme d'une sécurité de Sa part, et du ciel Il fit descendre de l'eau sur vous afin de vous en purifier, d'écarter de vous la souillure du Diable, de renforcer les coeurs et d'en raffermir les pas! [vos pas].

امیر چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:51


شماکافران را به روز قتال
نکشتید بل کشتشان ذوالجلال
نینداختی ریگ بر دشمنان
که افکند آن راخدای جهان
که تامومنان راکند امتحان
به پیش آمدی خوش به دور زمان
همانا سمیع است پروردگار
علیم است ودانا بود کردگار.

امیر چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:53







و شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت و چون [ریگ به سوى آنان] افکندى تو نیفکندى بلکه خدا افکند [آرى خدا چنین کرد تا کافران را مغلوب کند] و بدین وسیله مؤمنان را به آزمایشى نیکو بیازماید قطعا خدا شنواى داناست (۱۷)


فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۱۷﴾

17. It is not ye who slew them; it was Allah. When thou threwest (a handful of dust), it was not thy act, but Allah's: in order that He might confer on the Believers a gracious benefit from Himself: for Allah is He Who heareth and knoweth (all things)

11. Et quand Il vous enveloppa de sommeil comme d'une sécurité de Sa part, et du ciel Il fit descendre de l'eau sur vous afin de vous en purifier, d'écarter de vous la souillure du Diable, de renforcer les coeurs et d'en raffermir les pas! [vos pas].

شماکافران را به روز قتال
نکشتید بل کشتشان ذوالجلال
نینداختی ریگ بر دشمنان
که افکند آن راخدای جهان
که تامومنان راکند امتحان
به پیش آمدی خوش به دور زمان
همانا سمیع است پروردگار
علیم است ودانا بود کردگار.

amir چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:59

17. Ce n'est pas vous qui les avez tués: mais c'est Allah qui les a tués. Et lorsque tu lançais (une poignée de terre), ce n'est pas toi qui lançais: mais c'est Allah qui lançait, et ce pour éprouver les croyants d'une belle épreuve de Sa part! Allah est Audient et Omniscient.

امیر چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 19:03




فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۱۷﴾




و شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت و چون [ریگ به سوى آنان] افکندى تو نیفکندى بلکه خدا افکند [آرى خدا چنین کرد تا کافران را مغلوب کند] و بدین وسیله مؤمنان را به آزمایشى نیکو بیازماید قطعا خدا شنواى داناست (۱۷)

17. It is not ye who slew them; it was Allah. When thou threwest (a handful of dust), it was not thy act, but Allah's: in order that He might confer on the Believers a gracious benefit from Himself: for Allah is He Who heareth and knoweth (all things)
---



17. Ce n'est pas vous qui les avez tués: mais c'est Allah qui les a tués. Et lorsque tu lançais (une poignée de terre), ce n'est pas toi qui lançais: mais c'est Allah qui lançait, et ce pour éprouver les croyants d'une belle épreuve de Sa part! Allah est Audient et Omniscient.


شماکافران را به روز قتال
نکشتید بل کشتشان ذوالجلال
نینداختی ریگ بر دشمنان
که افکند آن راخدای جهان
که تامومنان راکند امتحان
به پیش آمدی خوش به دور زمان
همانا سمیع است پروردگار
علیم است ودانا بود کردگار.

amirsabetq یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:44

سیمای پرهیزکاران در قرآن عظیم

بسم الله الرحمن الرحیم



خداوند کریم در آیه 135 سوره آل عمران به این نکته اشاره می‌فرماید که بهشتی به گستردگی آسمان‌ها و زمین برای پرهیزکاران آفریده است . و در آیات بعد ایشان را توصیف می‌نماید:
الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ * - پرهیزکاران - کسانی هستند که در توانگری و تنگدستی انفاق می‌کنند و خشم خویش فرو می‌خورند و از خطای مردم در می‌گذرند. خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللهُ وَ لَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * و آن کسانی که وقتی مرتکب کاری زشت شوند یا به خود ستمی کنند، خدا را، یاد می‌کنند و برای گناهان خویش آمرزش می‌خواهند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و چون به زشتی گناه آگاهند در آنچه می‌کردند پای نفشرند .
أُوْلَـئِکَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ * پاداش اینان آمرزش پروردگارشان است و نیز بهشت‌هایی که در آن نهرها جاری است در آنجا جاویدانند و چه نیکو است پاداش نیکوکاران . (آل عمران، 136،135،134)
امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: اصرار بر گناه این است که انسان گناهى کند و به دنبال آن استغفار ننماید و در فکر توبه نباشد .
خداوند در آیات فوق پرهیزکاران را معرفى نموده و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذکر نموده است :
1- آنها در همه حال انفاق مى‌کنند چه موقعى که در راحتى و وسعتند و چه زمانى که در پریشانى و محرومیتند. آنها با این عمل ثابت مى‌کنند که روح کمک به دیگران و نیکوکارى در جان آنها نفوذ کرده است و به همین دلیل تحت هر شرائطى اقدام به این کار مى‌کنند. روشن است که انفاق در حال وسعت به تنهائى نشانه نفوذ کامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نیست، اما آنها که در همه حال اقدام به کمک و بخشش مى‌کنند نشان مى‌دهند که این صفت در آنها ریشه‌دار است .
در این جا این سوال مطرح می‌شود که انسان تنگدست چگونه مى‌تواند انفاق کند؟ پاسخ این است: که اولا افراد تنگدست نیز به مقدار توانائى مى‌توانند در راه کمک به دیگران انفاق کنند، و ثانیا انفاق منحصر به مال و ثروت نیست بلکه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مى‌شود خواه مال و ثروت باشد یا علم و دانش یا مواهب دیگر، و به این ترتیب خداوند مى‌خواهد روح گذشت و فداکارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى که از "بخل" سرچشمه مى‌گیرد بر کنار بمانند.
فراموشی خدا نتیجه سهل‌انگارى و وسوسه‌هاى شیطانى است و تنها کسانى گرفتار آن مى‌شوند که خود را در برابر او تسلیم کنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همکارى نزدیک نمایند! ولى انسان‌های بیدار و با ایمان، کاملا مراقبند که هرگاه خطائى از آنها سر زد در نخستین فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشویند و دریچه‌هاى قلب خود را به روى شیطان و لشکر او ببندند که آنها از درهاى بسته قلب وارد نمى‌شوند.
2- دومین صفت ذکر شده برای پرهیزکاران این است که آنها بر خشم خود مسلط هستند .
"کظم" در لغت به معنى بستن سر مَشکى است که از آب پر شده باشد، و به طور کنایه در مورد کسانى که از خشم و غضب پر مى‌شوند و از اِعمال آن خوددارى مى‌نمایند به کار مى‌رود.
"غیظ" به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هیجان فوق العاده روحى است، که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست مى‌دهد.
حالت خشم و غضب از خطرناک‌ترین حالات است و اگر مهار نشود، در شکل یک نوع جنون و دیوانگى و از دست دادن هر نوع کنترل اعصاب خودنمائى مى‌کند، و بسیارى از جنایات و تصمیم‌هاى خطرناکى که انسان یک عمر باید کفاره و جریمه آن را بپردازد در چنین حالى انجام مى‌شود، و لذا در آیه فوق دومین صفت برجسته پرهیزکاران را فرو بردن خشم معرفى کرده است .
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که خشم خود را فرو ببرد با این که قدرت بر اعمال آن دارد؛ خداوند دل او را از آرامش و ایمان پر مى‌کند.
پس فرو بردن خشم اثر فوق العاده‌اى در تکامل معنوى انسان و تقویت روح ایمان دارد.
3- سومین صفت پرهیزکاران اینست که از خطاى مردم مى‌گذرند. فرو بردن خشم بسیار خوب است اما به تنهائى کافى نیست زیرا ممکن است کینه و عداوت را از قلب انسان ریشه کن نکند، در این حال براى پایان دادن به حالت عداوت باید "کظم غیظ" توام با "عفو و بخشش" گردد، لذا خداوند به دنبال صفت عالى خویشتندارى و فرو بردن خشم، مساله عفو و گذشت را بیان نموده است.
4- صفت بارز دیگر پرهیزکاران نیکوکاری آنان می‌باشد. در اینجا اشاره به مرحله‌اى عالی‌تر از عفو شده که همچون یک سلسله مراتب تکاملى پشت سر هم قرار گرفته‌اند و آن این است که انسان نه تنها باید خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت کینه را از دل خود بشوید بلکه با نیکى کردن در برابر بدى (آنجا که شایسته است) ریشه دشمنى را در دل طرف نیز بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند به طورى که در آینده چنان صحنه‌اى تکرار نشود، به طور خلاصه نخست دستور به خویشتن‌دارى در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مى‌دهد.
"کظم" در لغت به معنى بستن سر مَشکى است که از آب پر شده باشد، و به طور کنایه در مورد کسانى که از خشم و غضب پر مى‌شوند و از اِعمال آن خوددارى مى‌نمایند به کار مى‌رود.
در حدیثى که در کتب شیعه و اهل تسنن در ذیل آیه فوق نقل شده چنین مى‌خوانیم که یکى از کنیزان امام سجاد علیه السلام به هنگامى که آب روى دست امام مى‌ریخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام از روى خشم سر بلند کرد کنیز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى‌فرماید: "و الکاظمین الغیظ". امام فرمود: خشم خود را فرو بردم، عرض کرد: "والعافین عن الناس" فرمود: تو را بخشیدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت: "والله یحب المحسنین" امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم .
این حدیث شاهد زنده‌اى است بر این که سه مرحله مزبور هر کدام مرحله‌اى عالی‌تر از مرحله قبل است .
خداوند در آیه 135 اشاره به یکى دیگر از صفات پرهیزکاران کرده، مى‌فرماید: پرهیزکاران هنگامى که مرتکب عمل زشتى شوند یا به خود ستم کنند خیلی سریع به یاد خدا مى‌افتند و براى گناهان خود آمرزش مى‌طلبند و هیچگاه اصرار بر گناه نمى‌‌ورزند .
"فاحشة" از ماده فحش و فحشاء به معنى هر عمل بسیار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد زیرا در اصل به معنى "تجاوز از حد" است که هر گناهى را شامل مى‌شود.
در این آیه اینگونه به نظر می‌رسد که انسان تا به یاد خدا است مرتکب گناه نمى‌شود آنگاه مرتکب گناه مى‌شود که به کلى خدا را فراموش کند و غفلت تمام وجود او را فرا گیرد، اما این فراموشکارى و غفلت در افراد پرهیزکار طولانی نیست و سریع به یاد خدا مى‌افتند و گذشته را جبران مى‌کنند، آنها احساس مى‌کنند که هیچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها باید آمرزش گناهان خویش را از او بخواهند؛ چرا که هیچ کس جز خدا توان بخشش گناهان را ندارد.
باید توجه داشت که در این آیه علاوه بر عنوان فاحشه، ظلم بر خویشتن نیز ذکر شده و فرق میان این دو ممکن است این باشد که فاحشه اشاره به گناهان کبیره است و ظلم بر خویشتن؛ اشاره به گناهان صغیره است .
در پایان آیه براى تاکید مى‌فرماید که پرهیزکاران هرگز با علم و آگاهى بر گناه خویش اصرار نمى‌ورزند و تکرار گناه نمى‌کنند .
انسان تا به یاد خدا است مرتکب گناه نمى‌شود آنگاه مرتکب گناه مى‌شود که به کلى خدا را فراموش کند و غفلت تمام وجود او را فرا گیرد، اما این فراموشکارى و غفلت در افراد پرهیزکار طولانی نیست و سریع به یاد خدا مى‌افتند و گذشته را جبران مى‌کنند، آنها احساس مى‌کنند که هیچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها باید آمرزش گناهان خویش را از او بخواهند؛ چرا که هیچ کس جز خدا توان بخشش گناهان را ندارد.
در ذیل این آیه از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: " الاصرار ان یذنب الذنب فلا یستغفر الله ولا یحدث نفسه بتوبة فذلک الاصرار؛ اصرار بر گناه این است که انسان گناهى کند و به دنبال آن استغفار ننماید و در فکر توبه نباشد .
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند: "هنگامى که آیه فوق نازل شد و گناهکاران توبه‌کار را به آمرزش الهى نوید داد ابلیس سخت ناراحت شد، و تمام یاران خود را با صداى بلند به تشکیل انجمنى دعوت کرد آنها از وى علت این دعوت را پرسیدند، او از نزول این آیه اظهار نگرانى کرد، یکى از یاران او گفت : من با دعوت انسان‌ها به این گناه و آن گناه تاثیر این آیه را خنثى مى‌کنم، ابلیس پیشنهاد او را نپذیرفت، دیگرى نیز پیشنهادى شبیه آن کرد که آن هم پذیرفته نشد، در این میان شیطانى کهنه‌کار به نام "وسواس خناس" گفت: من مشکل را حل مى‌کنم! ابلیس پرسید: از چه راه؟ گفت: فرزندان آدم را با وعده‌ها و آرزوها آلوده به گناه مى‌کنم، و هنگامى که مرتکب گناهى شدند یاد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مى‌برم، ابلیس گفت راه، همین است، و این ماموریت را تا پایان دنیا بر عهده او نهاد."
روشن است که فراموشی خدا نتیجه سهل‌انگارى و وسوسه‌هاى شیطانى است و تنها کسانى گرفتار آن مى‌شوند که خود را در برابر او تسلیم کنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همکارى نزدیک نمایند! ولى انسان‌های بیدار و با ایمان، کاملا مراقبند که هرگاه خطائى از آنها سر زد در نخستین فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشویند و دریچه‌هاى قلب خود را به روى شیطان و لشکر او ببندند که آنها از درهاى بسته قلب وارد نمى‌شوند.
خداوند در آیه آخر پاداش پرهیزکارانى که صفات آنها در دو آیه گذشته آمده توضیح داده است که آمرزش پروردگار و بهشتى که نهرها از زیر درختان آن جارى است نصیب آنان می‌شود، بهشتی که در آن به طور جاودان سکنی می‌گزینند. و این پاداش نیکی است برای کسانی که اهل عمل هستند. نه افراد واداده و تنبل که همیشه از تعهدات و مسئولیت‌هاى خویش مى‌گریزند.

پی‌نوشت:
کتاب امالی شیخ صدوق، ص 376، ح 5 .
برگرفته از تفسیر المیزان و نمونه

amir دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:19


In the name of Allah , the Entirely Merciful, the Especially Merciful.

French
Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

[All] praise is [due] to Allah , Lord of the worlds -
French
Louange à Allah, Seigneur de l'univers.


The Entirely Merciful, the Especially Merciful,
French
Le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux,


Sovereign of the Day of Recompense.

French
Maître du Jour de la rétribution.

It is You we worship and You we ask for help.
French
C'est Toi [Seul] que nous adorons, et c'est Toi [Seul] dont nous implorons secours.

Guide us to the straight path -

French
Guide-nous dans le droit chemin,

The path of those upon whom You have bestowed favor, not of those who have evoked [Your] anger or of those who are astray.

French
le chemin de ceux que Tu as comblés de faveurs, non pas de ceux qui ont encouru Ta

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد