فقر. آتین اتینی . .

  • Atin Atini
     
  •  
  • روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند . آنان یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
    در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسر بچه پرسید : نظرت درباره مسافرتمان چی بود ؟
    پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !
    پدر پرسید : آیا به زندگی آنان توجه کردی ؟...

    پسر پاسخ داد : فکر می کنم !
    و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
    پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاطمان فانوس هایی تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ، اما باغ آنها بی انتهاست !
    در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم !!!!
نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:44

سلام

با توجه به سن کم پسر ، گفته هایش نشان از دید وسیعش به دنیای پیرامونش دارد.

در پناه حق

اتین پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:53

ممنون از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد