شعر ابن رومی درباره مولاعلی ع


سروده ابن رومى درباره فضائل امیرالمومنین علی(ع)

ابوالحسن على بن عبّاس بن جریح مشهور به ابن رومی
پیرامون فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)
چنین سروده است:


1 ـ یا هندُ لم أعشق ومثلیَ لا یرى

عشقَ النساء دیانةً وتحرُّجا

2 ـ لکنّ حبّی للوصیّ مخیّمٌ

فی الصدر یسرحُ فی الفؤاد تولّجا

3 ـ فهو السراجُ المستنیرُ ومن بهِ

سببُ النجاةِ من العذاب لمن نجا

4 ـ وإذا ترکتُ له المحبّة لم أجدْ

یومَ القیامةِ من ذنوبی مَخرجا

5 ـ قل لی أأترکُ مستقیمَ طریقِهِ

جهلاً وأتّبعُ الطریقَ الأعوجا

6 ـ وأراهُ کالتّبرِ المُصفّى جوهراً

وأرى سواه لناقدیهِ مبهرجا

7 ـ ومَحِلُّهُ من کلِّ فضل بیّنٌ

عال محلّ الشمسِ أو بدر الدجى

8 ـ قال النبیُّ له مقالاً لم یکنْ

یوم الغدیرِ لسامعیه مُمجمجا

9 ـ من کنتُ مولاهُ فذا مولىً له

مثلی وأصبحَ بالفَخارِ متوّجا

10 ـ وکذاک إذْ منعَ البتولَ جماعةً

خطبوا وأکرمَهُ بها إذ زوّجا

11 ـ وله عجائبُ یومَ سارَ بجیشِهِ

*** یبغی لقُصّرِ النهروانِ المخرجا

12 ـ رُدّت علیهِ الشمسُ بعد غروبِها

بیضاءَ تلمعُ وقدةً وتأجُّجا


(1 ـ اى هند من عاشق نشدم، و مانند من عشق به زنان
را کیش و آیین و دورى از گناه نمى داند.

2 ـ لکن محبّتِ نسبت به وصىّ در سینه ام خیمه زده است،
و در قلبم به شدّت جریان یافته است .

3 ـ پس او است چراغ روشنگر، و کسى است که نجات یافتگان
به وسیله او از عذاب نجات پیدا مى کنند .

4 ـ و اگر محبّت او را رها کنم در روز قیامت راه خروجى از
گناهانم نمى یابم.

5 ـ به من بگو آیا راه راستِ او را از روى نادانى رها کنم و
راه کج و معوّج را بپیمایم.

6 ـ و او را گوهرى مانند شمش طلاى ناب مى دانم، و غیر او را مى بینم
که نزد محک زنندگان، پست و بى ارزش اند.

7 ـ و مکان او نسبت به هر فضیلتى روشن و بلند و مانند مکان
خورشید یا ماه شب چهارده در شب ظلمانى است.

8 ـ پیامبر درباره او در روز غدیر سخنى فرمود که آن را براى
شنوندگانش روشن کرد و مبهم نگذاشت:

9 ـ هر که من مولاى او هستم این (على) مثل من مولاى اوست، و
صبح کرد در حالى که تاج افتخار بر سر او بود.

10 ـ و نیز به یادآر زمانى را که بتول را از گروهى که او
را خواستگارى کردند دریغ داشت، و او را گرامى داشت و
به ازدواج او در آورد.

11 ـ براى او عجایب و غرایبى است در روزى که لشکرش
را حرکت داد تا براى کوته فکران نهروان چاره اى بجوید.

12 ـ خورشید پس از اینکه غروب کرد در حالى که سفید و
برافروخته و نورانى بود برگشت

مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 531،
چاپ ایران (ج 3، ص 38)

هزارگوهر. کلمات گهربارمولاعلی ع - از شماره 151 تا ...





151 «اَحمَدُ مِنَ البَلاغَةِ اَلصّمتُ
 حینَ لا یَنبَغی اَلکَلامُ»



 وقتى سخن گفتن سزاوار نباشد، خاموشى

 بهتر از داد سخن دادن است.


    بدانجا که گفتن سزاوار نیست،

    تو را بهتر از خامشى کار نیست

 به بیهوده مشکن تو قدر سخن‏

‏ ‌ بیندیش اوّل دمى جان من

152 «اَعجَزَ النّاسِ مَن عَجَزَ عَن اِصلاحِ نَفسِه»

ناتوان‏ ترین مردم کسى است که از اصلاح

نفس خود عاجز باشد.


    چو کس با خبر باشد از عیب خویش،

    بود عاجز از رفع آن لیک بیش،

 نباشد چنو هیچکس ناتوان‏

 ملامت کنندش نکوهش گران‏

=

153 «اَشبَه النّاسِ بِأنبیاءَ اللّهِ اَقولُهُم لِلحَقِّ

 وَ اَصبَرهُم عَلىَ العَمَلِ»


 شبیه ‏ترین مردم به پیامبران خدا کسى است که
حقگوتر باشد و در اجراى حقّ بیشتر

پایدارى و تحمّل کند


    چو کس را بود گفتن حقّ شعار

    باجراى آن باشد او پایدار

 به پیغمبران نیست چون او همال‏

پسندیده باشد مر او را خصال‏

===

154 «َاَمقَتُ العِباد اِلى اللّهِ سُبحانَهُ
مَن کانَ هِمَّتُهُ بَطنُهُ وَ فَرجُهُ»


 دشمن ‏ترین بندگان نزد خداى پاک کسى است

 که همّتش مصروف پر کردن شکم

 و اطفاى شهوتش باشد


   کسى را که همّت بخوردن بود،

    عنان را بشهوت سپردن بود


 چنو نیست کس دشمن کردگار


 تو را عار بهتر از این هر دو کار

=

155 «اَحَقُّ النّاسِ بِالإحسانِ مَن أحسَنَ اللّهُ اِلَیهِ

وَ بَسَطَ بِالقُدرَةِ یَدیهِ»


 سزاوارترین کس به نیکى کردن کسى است

که خدا باو نیکى کرده و دستش را در

 توانائى باز گذاشته.


    چو بر بنده باشد خدا را نظر

    مر او را دهد قدرت و سیم و زر


 بشکرانه لطف پروردگار


سزد گر کند بذل و احسان شعار

==

156 «اَعقَلُ النّاسِ مَن کانَ بِعَیبِهِ بَصیراََ
وَ عَن عَیبِ غَیرِهِ ضَریراََ»



خردمندترین مردم کسى است که عیب خودش

را ببیند ولى عیب دیگرى را نبیند


    نباشد از آن کس خردمندتر

    که او باشد از عیب خود با خبر


نبیند هم او عیب دیگر کسان‏


 و گردید او، چشم پوشد از آن‏

=

157 «اَخسَرُ النّاسِ مَن قَدَرَ اَن یَقولَ الحَقَّ فَلَم یَقُل»

 زیان کارترین مردم کسى است که بتواند

حقّ را بگوید ولى نگوید
 

  ندیدم زیان کارتر من از او

    که از حقّ تواند کند گفتگو


 ولى لب فرو بندد او از بیان

مبادا رسد بر وى اندک زیان‏

=

158 «أَقبَح شَی‏ءَ الأِفکُ»

 تهمت بستن به مردم بدترین چیزها است.


    ز بهتان بدور است مرد خداى

    مر او را بود راستى رهنماى
کز آن زشت‏تر نیست خوى دگر

 زند بر دل متهم او شرر

=

159 «اَعوَنُ الأَشیاءَ عَلى تَزکیَةِ العَقلِ اَلتَّعلیمُ»

 یارى دهنده‏ ترین چیزها براى افزایش خرد یاد دادن است

    چو خواهى که عقلت شود بیشتر

    روى در ره بخردى پیشتر
بتعلیم نادان تو همّت گمار

که شاخ خرد آورد برگ و بار


==

160 «ا
َعلَمُ النّاسِ مَن لَم یُزِلِ الشّکُّ یَقینَهُ»

 داناترین مردم کسى است که شکّ یقینش

را از بین نبرد
  

 چو باشد یقین کسى استوار،

    بود در ره دین خود پایدار


 نگردد بشکّ و بتردید سست


 چنو عاقل و عالمى کس نجست‏


==
161 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَکثَرُهُم خَشیَةََ لَهُ»

خداشناس‏ترین مردم کسى است که

بیشتر از دیگران از خدا بترسد
  

 چو کس بیشتر ترسد از کردگار

کندروشن ازیاداو قلب تار
 نباشد چنو هیچکس حقّ شناس

 همانند او نیست اندر سپاس‏

==

162 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ سُبحانَهُ اَکثرَهُم لَهُ مَسئَلَةََ»

خداشناس‏ ترین مردم کسى است که بیشتر از

 دیگران از خدا سؤال و درخواست کند


 کسى چون تو آگه ز ذاتش نشد


 بدین گونه محو صفاتش نشد
 چو باشى خدا را تو خواننده ‏تر 

   بدرگاه او هر چه خواهنده ‏تر

=



163 «اَحسَنُ اَفعالِ المُقتَدِرِ اَلعَفو»


بهترین کارهاى شخص توانا گذشت

از گناهان دیگران است
 

  بهین شیوه شخص با اقتدار

    نکوتر ز هر کار و از هر شعار


 گذشت است و پوزش پذیرفتن است

دهان بستن از ناسزا گفتن است‏


=

164 «اَحسَنُ الادابِ ما کَفَّکَ عَنِ المَحارِم»


 بهترین ادبها و دانشها آن است که ترا

 از چیزهاى حرام باز دارد


    گرت دانشى برد بر راه راست

    ز قدر تو با کجرویها نکاست


 تو را از حرام خدا داشت دور


بود بهترین دانش اى با شعور
=

165 «اَحسَنُ الاَقوالِ ما وافَقَ الحَقَّ
وَ اَفضَل المُقالِ ما طابَقَ الصِّدق»


بهترین گفتار آن است که با حقّ موافق باشد، و

برترین سخن آن است که با راستى مطابقت کند


   کلامى چو با حقّ مطابق بود،

    بصدق و درستى موافق بود،


 نباشد از آن هیچ بهتر کلام‏


 ترا باید این گونه باشد مرام‏


===

166 «اَحسَنُ الصّنائِعِ ما وافَقَ الشَّرائِع»

بهترین کارها آن است که برابر دستورهاى

شرع باشد
 

  ترا گویم از بهترین کارها

    هم از برترین رسم و رفتارها

بودکاربروفق احکام دین

چرا ترسى اندر دژ آهنین‏
-=

167 «اَحسَنُ المَقالِ ما صَدَّقَهُ حُسنُ الفِعالُ»


 بهترین گفتار آن است که رفتار نیک مؤیّد

آن باشد


   چو کردار خوب تو باشد گواه،

    بصدق کلام تو اى نیکخواه،


 بود بهترین گفته آن گفته ات

 چه زیبا است آن گوهر سفته ‏ات


=‏

168 «اَحسنُ الکَلامِ ما لا تَمُجُّهُ اِلأذانُ

 وَ لا یَتعُبُ فَهمُهُ الاَفهامَ»


بهترین کلام آن است که بر گوش سنگین نیاید

و فهم از درک آن عاجز نباشد


   چو سنگین نیاید کلامى بگوش

    بود درکش آسان بفهم و بهوش


نکوتر نجوئى تو از آن کلام‏
تو را باید این گونه باشد مرام



==


169 «أَعظَمُ النّاسِ ذُلّاََ الطّامِعُ الحَریصُ المُریبُ»


 خوارترین مردم شخص طمعکار حریص

بد گمان است.



   نباشد کسى خوار چون آزمند

    که باشد بشکّ اندر از چون و چند

 
 نه پرهیز باشد ورا از حرام

نه اندیشد او هیچ از ننگ و نام‏

==

170 «أَعظَمُ النّاسِ سُلطاناََ عَلى نَفسهِ مَن

قَمَعَ غَضَبُهُ وَ اَماتَ شَهوَتُهُ»


 مسلّط ترین شخص بر نفس خود، کسى است

که خشمش را سرکوب کند و شهوتش را بکشد


    چو کس ریشه شهوت و خشم و کین

    برون آرد از دل به نیروى دین‏
،

 چنو نیست بر نفس خود چیره کس‏


 بهر چیز، او را بود دسترس

=

171 «أَعظَمُ الحِماقَةِ اَلاختیالُ فىِ الفاقَةِ»

 بزرگترین نادانى تکبّر در حال فقر است

    گدا گر تکبّر کند احمق است

    بسى دور از راه و رسم حق است
 نه از دیگرى شاید، این خوى بد‏ گریزان بود هر کس از بوى بد


=

172 «اَفضَلُ السَّخاء اَن تَکونَ بِمالِکَ مُتبَرِّعاََ

وَ عَن مالِ غَیرِکَ مُتَوَرِّعاََ»


برترین بخشش آنست  که مال خودت را در راه

خدا ببخشى و از مال دیگران بپرهیزى


   چو در راه خشنودى کردگار

    کنى ثروت خویشتن را نثار


 بپرهیزى از مال مردم اگر


 بود بهترین بخشش اى خوش سیر

=

173 «اَفضَلُ الأَمانَةِ اَلوفاءُ بِالعَهدِ»

 وفاى بعهد بهترین امانت‏دارى است

    چو بر عهد و پیمان وفا باشدت،

    تقرّب بسوى خدا باشدت


 نباشد امانت از این بیشتر


 نباشد کسى از تو خوش کیش ‏تر

==

174 «اَفضلُ الذِّکرِ القُرانِ بِهِ تُشرَحُ الصّدور

 وَ تَستَنیرُ السّرائِر»


قرآن برترین پند است، با آن سینه‏ ها باز مى‏شود

 و درونها روشن مى‏گردد.


    همانند قرآن نباشد بذکر

    چنو کس نخواند کسى را بفکر



شود روشن از آن درونهاى تار
 

دهد سینه را وسعت اى بی قرار
==


175 «اَفضَلُ الأیمانِ حُسنُ الایقانِ»


 بالاترین ایمان یقین درست در باره خدا داشتن است


    بود زیور مرد مؤمن یقین


    یقین است برتر ز هر کیش و دین‏


حذر کن تو از شک و تردید و ریب‏


که شکّاک را نیست ایمان بغیب‏

176 «اَفضَلُ العَطیَّة ِما کانَ قَبلَ مَذَلّةِ السؤالِ»


بالاترین بخشش آنستکه پیش از

خوارى خواستن باشد


    چو بى ذلّت و خوارى خواستن،

    نه با منّت از اجر خود کاستن

،
ببخشى به بیچارگان هر چه بود

،
 تو را باشد این غایت لطف وجود

 =

177 «اَفضَلُ الطّاعاتِ اَلغَروفَ عَنِ اللَّذاتِ»


بالاترین عبادتها از لذّتها دل برکندن است

    ز لذّات دنیا چو دل برکنى،

    ز مرغ هوى و هوس، پر کنى،


 بود برترین طاعت و بندگى‏


 شود بر تو آسان بسى زندگى‏

==

178 «اَفضَلُ النّاسِ اَنفَعَهُم لِلنّاسِ»

برترین مردم کسى است که بیشتر از

 همه سودش بمردم برسد


    چو باشى پى سود مردم بسى،

    بخدمت ترا نیست، همتا کسى

 توئى بهترین بنده کردگار

تو باشى سعید و توئى کامکار

=

179 «اَفضَلُ الجودِ ایصالُ الحقوقِ اِلى اَهلِها»


برترین بخشش رسانیدن حقوق بحقّ داران است.

    چو حقّ را بذیحقّ رسانى تو زود

    بمحتاج و مسکین دهى هر چه بود


، از این نیست برتر عطا و سخا
،

 همین است راه رضاى خدا

=

180 «اَفضَلُ العِبادَةِ اَلفِکرُ»


 اندیشه کردن بالاترین عبادتها است


    دمى فکر و اندیشه در کارها،

    کند بر تو روشن بسى تارها

 
هم او برترین عبادت بودهم او رهگشاى سعادت بود


==

181 «اَشدُ الذّنوبِ عِند اللّهِ سُبحانَهُ
ذَنبُُ اِستَهانَ بِهِ راکِبُهُ»


سخت ‏ترین گناهان در پیشگاه خدا گناهى است

 که بنظر مرتکب آن کوچک آید
 

  نباشد گناهى از آن سخت‏ تر،

    نه از آن گنهکار بدبخت‏ تر
 که کوچک شمارد مر آنرا بسى‏،

 نه او گوش دارد به پند کسى‏
 =


182 «اَشَدُّ النّاسِ نَدماََ عِندَ المَوتِ العُلَماءُ غَیرُ العامِلین»


 پشیمان ‏ترین اشخاص هنگام مرگ
عالمان بدون عملند


    پشیمان‏تر از عالم بى عمل

    نباشد بهنگام مرگ و اجل‏
 چو، بر دانش خویش او ظالم است‏

بتکلیف افزونترى عالم است‏
=

183 «ا
َشَدُّ القلوب غِلّاََ قَلبُ الحُقود»ِ

 ناپاکترین دلها دل شخص کینه‏ ورز است

    نباشد بتر از دل کینه ‏توز

    نبینى چنو هیچ آتش فروز


 کند خانمانهاى مردم خراب‏


کند نقشه دوستى نقش آب‏

==

184 «اَکرَمُ الشّیمَ اِکرامُ المُصاحِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»


گرامى داشتن دوست و بر آوردن نیاز خواهند

بهترین شیوه است.


    برو یار خود را گرامى شمار

    برو حاجت خواستاران برآر
کزین شیوه برتر، ترا کار نیست

 بتر هیچ از مردم آزار نیست‏

=

185 «اَشَدُّ النّاسِ عَذاباََ یَومَ القیامَةِ المُتخَطُ لِقَضاء اللّهِ»


 شدیدترین عذاب در روز قیامت بکسانى مى‏رسد

که بر خواست خدا خشمناک باشند
 

  چو از حکم و تقدیر دادار پاک،

    کسى باشد اندر جهان خشمناک

،
بروز قیامت عذاب خداى

،
در آرد مر او را بسختى ز پاى‏

=

186 «اَوفَرُ النّاسِ حَظّاََ مِن الأخِرةِ اَقَلّهُم حَظّاََ مِنَ الدُّنیا»


 کم بهره ‏ترین مردم در دنیا، بهره‏مندترین

 آنان در آخرتند
    چو کم بهره ‏تر باشد اندر جهان،

    کس از جمله یاران و از مردمان،


بردبیشتر بهره اندربهشت

 
چو دنیا، بدنیا پرستان بهشت‏

=

187 «اَذَلّ النّاسِ مَن اَهانَ النّاسِ»


 فرومایه‏ ترین افراد کسى است که مردم را خوار دارد.

    چو کس دیگران را کند خوار و زار

    بود ناسزا گفتن او را شعار،
، فرومایه‏تر نیست از او کسى‏بخوارى چنو نیست خار و خسى‏

188 «اَغنىَ الأغنیاءِ مَن لَم یَکُن لِلحِرصِ اَسیراََ»


 توانگرترین توانگران کسى است که

گرفتار حرص و آز نباشد
    توانگرتر از هر توانگر کسى است،

    که از آزمندى گریزان بسى است
 نگه دارد او آبرو را بمال

‏ نگردد ز بخشیدن آشفته حال‏

189 «أَحکَمُ النّاسِ مَن فَرَّ مِن جُهّالِ النّاسِ»

داناترین مردم کسى است که از مردمان

نادان بگریزد


    چو از جاهلان کس گریزان شود

    چو عیسى بسوى بیابان شود،


 بدانشورى نیست او را همال

 نه اندر خرد باشد او را مثال‏

==

190-اَنعَمُ الناسِ عیَشاََمَن مَنَحَهُ اللهُ سُبحانَهُ

 القَناعَهَ  وَاَصلَحَ
لَهُ زَوجَهُ

کامیاب ترین مردم درزندگی کسی یاست که خدای بز رگ
به او خوی قناعت عطافرموده  وهمسرش
رابرایش سازگار ساخته .

چوخوی قناعت نماید عطا

یکی بنده راازکرامت خدا

هم اورادهد همسرسازگار

نباشد چنو منعم وبختیار

==

191- اَفضَلُ الناسِ فِی الدُنیا الاَسخِیاءُ وَفِی الاخِرَهَ الاَتقیاء

برترین مردم دردنیا بخشندگانند ودرآخرت پرهیزگاران .

گرامی ترین مردمان درجهان

نباشد بجز خیل بخشندگان

بعقبی بنزدیک پروردگار

بعزت نباشد  چو پرهیزگار

==

192- اَعدَلَ الناسِ مَن اَن
صَفَ مَن ظَلَمَهُ

عادل ترین مردم کسی است که به آنکه براو ستم

 رواداشته باانصاف رفتارکند

ندیدم کس عادل ترازرآن که او

چو شد چیره  برةالم زشتخو

به کیفر ره عدل گیرد به پیش

نیازارداورازاندازه بیش

==

193- اَجَلُ الاُمَراء مَن  لَم یَکُنِ الهَوی عَلَیهِ اَمیراََ.


بهترین امیران کسی است که خواهش 

نفس بروی چیره شده  نباشد
    کسى را توان گفت الحقّ امیر

    که در بند شهوت نباشد اسیر

 بود چیره بر نفس امّاره ‏اش‏نبندد هوسها در چاره ‏اش‏

194 «اَسفَهُ السّفَهاء المُتَبَحّ
ِجُ بِفُحشِ الکَلامِ»

 نادان تر ازهمه نادانها کسى است

که از ناسزا گفتن شادمان شود


    بدشنام چون کس شود شادمان،

    گشاید بهر ناسزائى زبان،


 ورا نیست اندر سفاهت نظیر
 نباشد چنین کس نصیحت پذیر

==


195 «ا
َجوَرُ النّاسِ مَن عَدّ جَورَهُ عَدلاََ مِنهُ»

 ستمکارترین مردم کسى است که

 بیدادگرى خود را عدل بشمار

    نباشد از آن کس ستمکارتر
    نه از او بود مردم آزارتر


که بیدادخودرانهد نام داد

، نباشد ورا نیکى اندر نهاد


==


196 «اَحضَرُ النّاسِ جَواباََ مَن لَم یَغضَب»


حاضر جوابترین مردم کسى است که خشمگین نشود

    نباشد چنین هیچ حاضر جواب

    که چون کس بدشنام گردد خطاب،

، بپاسخ نگردد بر او چیره خشم‏بپوشد ز تقصیر هتّاک چشم‏

=

197 «اَظلَمُ النّاسِ مَن سَنَّ سُنَنُ الجَورِ

 وَ مَحاسُنَنُ العَدلِ»


ستمکارترین مردم کسى است که رسم ستم را

بنا نهاد و آئین دادگرى را برانداخت


    نباشد از آن کس ستمکارتر

    نه ز او آدمى مردم آزارتر

، که او رسم بیداد، بنیاد کرد، هم او شیوه داد بر باد کرد
==

198 «اَوّلُ المُروَّةِ طَلاقَةُ الوَجهِ وَ اخِرُها اَلتَّودُّد»

 جوانمردى اوّلش گشاده روئى و آخرش

 دوستى با مردم است


    جوانمرد را چهره خندان بود

    به برخورد همواره شادان بود


کشد کارش آخر بمهر و صفا
 تو را نیمه ره نسازد رها

=



199 «ابخل النّاس من بخل بالسّلام»

 بخیل‏ترین مردم کسى است که از سلام

دادن امساک ورزد

    چو کس بخل ورزد بذکر سلام


    نباشد بر او آدمیّت تمام‏


، بر او چیره اهریمن نخوت است‏


سکوتش نه از سستى و رخوت است‏

==

200 «اَخزَم ُالنّاسِ رَأیَاََ مَن اَنجَزَ وَعدَهُ وَ

 لَم یُؤَخِّر عَمَلَ یَومِهُ لَغِدهِ»


دور اندیش‏ترین مردم کسى است که بوعده

خود وفا کند و کار امروزش را براى فردا نگذارد


    نباشد از آن دور اندیش تر،



    نه در راه عقل و خرد پیش تر،


 کز امروز کارش بفردا نماند

 وفا را به پیمان بآخر رساند

=

201 «اَفقََرُ النّاسِ مَن قَتَّرَ عَلى نَفسِهِ مَعَ الغَنى وَ

 السَعَةِ وَ خَلَّفهِ لِغَیرهِ»


 فقیرترین مردم کسى است که با وجود توانگرى

و وسعت بر عائله‏ اش تنگ گیرد و مالش

 را براى وارثش بگذارد

    نداراتر از آن نباشد کسى،

    که باشد ورا مال و ثروت بسى

ولى تنگ گیرد بر اهل و عیال‏

‏ بارث او گذارد همه پول و مال‏


==

مشاعر ه 198


مشاعره 198

هرچندبه عشرت گذرد نوبت پیری

ایام جوانی نتوان کرد فرامو ش

نظیری نیشابوری

=

شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف

من یک طرف درآتش وپروانه یک طرف

رفعت سمنانی

=

فاخته با "کو" و "کو " آمد ک " آن یارکو ؟"

کردش اش ارت به گل بلبل شیرین نوا

مولوی

=

آن خون کسی ریخته ای یامی سرخ است

یاتوت سیاه است که برجامه چکیده ست

سعدی

=

تاکه ازوارستگی برفرق خود افسرزدم

پشت پا برافسر داراواسکندرزدم

علی غفور زاده ( قیام )

=

مست بگذشت ونطربرمن درویش انداخت

گفت ای چشم وچراغ همه شیرین سخنان

حافظ

=

نشان مردمی درمردم عالم نمی یابم

اگر داردوجودی مردمی مردم گیا دارد

صائب

=

دوستان گویند سعدی خیمه برگلزارزن

من گلی رادوست می دارم که درگلزارنیست

سعدی

=

تاکه این خلق به هم دست ارادت ندهند

کارآشفته این ملک به سامان نرسد

شهریاریاربخت

=

دوستت دارم وای ماه تو جانان منی

چون تسلی ده  درددل ودرمان منی

اختردر خشنده ( اختر)

=

گردآوری : م. الف زائر



مشاعره 197


مشاعره 197

تاکند ظلمت سرای دل بسان روزروشن

آفتابی عالم آرا چون رخ جانانه بایـــــد

عبدالصمدحقیقت

=

دور مجنون گذشت ونوبت ماست

هرکسی پنج روزه نوبت اوست

حافظ

=

تاکنی بازیردستان درزبردستی ستم

غافل ازقهروعذاب خالق یکتامباش

کنی پور

=

شب زآه آتشین یک دم نیاسایم چوشمع

درمیان آتش سوزنده جای خواب نیست

رهی معیری

=

تاکه آن یارگرانمایه نکوخواه شماست

خاک درچشم فرومایه ی بدخواه کنید

بدیع الزمان فروزانفر

=

دوستان دختر رز توبه زمستوری کرد

شد سوی محتسب  وکاربه دستوری کرد

حافظ

=

دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ

دوستان رازهم انداخته  بسیارجدا

لاادری

=

آن خط عنبرشکن بربرگ گل دانی چراست

نافه مشک است کاندرجیب نسرین کرده اند

خواجوی کرمانی

=

دوش ازمسجد سوی میخانه آمد پیرما

جیست یاران طریقت بعد ازاین تدبیرما

حافظ

=

آن خال هاشمی که نگارم به روزده

منت خدای راکه نکو برنکو زده

لاادری

=

گردآوری :  م .الف زائر



هزارگوهر. کلمات گهربارمولاعلی ع - از شماره 101 تا 150




101 «اِسعَ فى کَدحِکَ وَ لا تَکُن خازِناََ لِغَیرِکَ»


 در کارت بکوش ولى تنها گنجور دیگران مباش

 «خودت نیز از مالت بهره برگیر»


    تو مى‏کوش پیوسته در کار خود
    حذر کن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
 نه گنجور کس باش، نى آزمند


102 «اِکرَم ضَیفَکَ وَ اِن کانَ حقیراََ وَ قُم عَن مَجلِسِکَ

لِابیکَ وَ مُعلِّمِکَ وَ ِان کُنتَ اَمیراََ»


 میهمانت را گرامى دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر
 و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشى.

    برو میهمان را گرامى شمار
    چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خیز پیش اب و اوستاد
 امیرى اگر، باش اى نیکزاد


==

103 «اِذا َارادَ اللُّه سُبحانَهُ صَلاحَ عَبدِِ اَلهَمَهُ قِلَّةَ الکَلام

وَ قِلَّةَ الطّعامِ وَ قِلّةَ المَنام»


وقتى خداوند پاک خیر بنده‏اى را بخواهد، کم گفتن،

کم خوردن و کم خفتن را بوى الهام میکند


چو بر بنده ‏اى خواهد ایزد صلاح


به پیمودن راه خیر و فلاح


بخوردن، بخفتن، بگفتار هم، 


 کند ملهم او را بمقدار کم‏ 



104 «ا
ِذا بَلَغتُم نِهایَة َالآمالِ فَاذکُروا بَغَتاتِ الآجالِ»

 وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسیدید، از مرگ‏هاى

 ناگهانى یاد کنید


رسیدى چو بر غایت آرزو،


بدولت، بثروت، هم از آبرو


 ز مرگ مفاجات اندیشه کن‏

 

 برو خدمت خلق را پیشه کن‏ 

105 «اِذا اَردتَ اَن تَعظُمَ مَحاسِنُکَ

عِندَ النّاسِ فَلا تَعظُم فى عَینِکَ»


 اگر مى‏خواهى خوبیهاى تو بنظر مردم بزرگ بیاید، خودت

 آن را بزرگ مشمار


چو خواهى که حسنت شود جلوه ‏گر

بزرگت شمارند، اهل نظر،

بچشم بزرگى تو منگر بدان‏


 که مدح تو گویند دیگر کسان‏

==


106 «اِذا اَحسنتَ القَولَ فَاحِسنِ العَمَلَ لِتَجمَعَ

بِذلِکَ بُیَنَ مَزیَّة اللِّسانِ وَ فَضیلَةُ الإحسان»



 وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نیز نیکو کن

تا برترى گفتار و مزیّت احسان را با

هم جمع کرده باشى


    عمل را نکو کن چو گفتى نکوى
    گرت نیست کردار، کمتر بگوى‏

 چو گفتار و کردار یکسان بود،

تو را مایه فخر و رجحان بود



107 «اِذا کَرُمَ اَصلُ الرّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ»


وقتى کسى خوش اصل باشد غیبت و حضورش خوب است

    اگر خوب باشد کسى را سرشت،
    چنان تخم پاکى که دهقان بکشت،


 بود ظاهرش خوب و باطن نکوى‏

تو بد از حضور و غیابش مجوى‏



108 «اِذا فاتَکَ مِن اَلدّنیا شَی‏ُُُُء فَلا تَحزَن

وِ اِذا اَحسنتَ فَلا تَمنُن»



 هرگاه چیزى از دنیا از دستت رفت اندوهگین مباش،

و چون نیکى کردى منّت مگذار


    چو چیزى ز دنیا برفتت ز دست،
    مخور غم که بهتر از آن نیز هست

به نیکى نمى‏ باش منّت گذار

‏ چو باید تو را باشد احسان شعار


==

109«اِذا رَایتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ النِّعَم فَاحذَرهُ»

چون دیدى خداى پیاپى بر تو نعمت ارزانى مى‏دارد از او بترس

    چو نعمت دهد دمبدم کردگار،

    ترا بیم باید ز پایان کار


 بدین سان تو را آزماید خداى‏

برو شکر نعمت بیاور بجاى‏
110 «اِذا فَقّهتَ فَتَفَقّهُ فى دین اللّهِ سُبحانَهُ. اِذا

اَتّقَیتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ»


 اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دین خداى پاک را برگزین. چون


خواستى پرهیزکار باشى از حرامهاى خدا بپرهیز


    تو گر خواستى اهل دانش شوى

    سزد گر پى دانش دین روى


، ور آهنگ تقوى کنى اى فتى،


‏ برو دور باش از حرام خدا

111 «اِذا صُنِعَ اِلَیکَ مَعروفَاََ فَانشُرهُ. اِذا

صَنَعتَ مَعروفاََ فَاستُرهُ»


وقتى در باره تو نیکى شود آنرا آشکار کن. وقتى

 تو نیکى کردى آنرا پنهان دار.


    چو کس با تو نیکى کند، آن بگوى 


    و گر خود کنى، رو از آن دست شوى


چو پنهان کنى کرده نیک را،


‏ خدایت دهد بهتر از آن جزا

===


112 «اِذا شابَّ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ. اِذا

شابَّ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ»


خردمند وقتى پیر شود عقلش جوان مى‏گردد. بیخرد

 چون پیر شود نادانى از سر گیرد

    چو عاقل شود پیر، گردد جوان،

    ورا عقل و اندیشه، اى نکته‏ دان‏

چو جاهل شود پیر و افتد ز کار،


 جوان گرددش جهل اى هوشیار


=


113 «اِذا عَلِمَ الرَّجُلُ زادَ اَدَبُهُ وَ تَضاعَفَتَ خَشیَتُهُ»


 وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد

و ترسش از خدا دو چندان شود

    ز دانش ادب بیش گردد ترا

    بیفزایدت ترس و بیم از خدا


 ادب زینت و زیب دانشور است‏


ادب جان و روح تو در پیکر است


=


114 «اِذَا اقتَرَنَ العزمُ بِالحَزمِ کَمَلتِ السَّعادَةُ»

 وقتى عزم و همّت با دور اندیشى همراه گردد


نیکبختى بکمال رسد


    چو همراه گردد برأى توحزم،


    شود کارت انجام با عزم جزم‏


 رسد نیک بختى باوج کمال‏


شود دولتت ایمن از هر زوال‏


==


115 «اِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ. اِذا تَفَقَّهَ الوَضیعُ تَرفَعَ»

 شخص بلند پایه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص

فرومایه چون علم اندوزد تکبّر ورزد


    بزرگ ار ز دانش شود بهره ‏مند

    تواضع بیفزاید آن سربلند


فرومایه گر دانش آرد بدست،


کند سرکشى بیش چون پیل مست‏

=


116 «اِذا قَصُرَت یَدُکَ عَن المُکافاةِ فَاَطِل لِسانَکَ بِالشُّکرِ»


 وقتى دستت از پاداش کوتاه باشد زبانت

را بشکرانه دراز کن

.

    چو اندر مکافات نیکىّ کس

    به نیکى نباشد تو را دسترس،


، خدایش دهد اجر شایسته تر


 سپاس است بهر تو بایسته ‏تر


=


117 «اِذا رَاَیتَ مِن غَیرِکَ خُلقاََ ذَمیماََ

فَتَجَنَّبَ مِن نَفسِکَ اَمثالَهُ»


وقتى خوى زشتى در دیگرى دیدى عادتهاى

 مانند آنرا از خودت دور کن


    چو بینى بکس عادتى ناپسند،

    سزد گر بیاموزى از آن تو پند

 کنى دور مانندش از نفس خویش‏


چو دارى بتهذیب خود سعى بیش‏


==

118 «اِذا جَمَعتَ المالَ فَاَنتَ وَکیلُُ لِغَیرَکَ یَسعَدُ بِه وَ تَشقى اَنتَ»


 وقتى مال جمع میکنى، تو در این کار وکیل دیگرى

 هستى، او با آن خوشبخت مى‏شود و تو بدبخت مى‏گردى


    چو مشغول باشى تو در جمع مال،
    خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،


 ندانى تو بر دیگرانى وکیل‏

 سعیدند آنان. تو باشى، ذلیل‏

=


119 «اِذا کُنتَ فى اِدبارِِ وَ المَوتُ فى اِقبالِِ فَما اَسرَعَ المُلتَقى»

 وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پیش آمدن، پس

دیدار چقدر نزدیک است


    چو پیک اجل روى آرد به پیش

    تو باشى به واپسگرائىّ خویش


 نه دیرى بپاید که دیدار مرگ


شود حاصل اى مرد بى زاد و برگ‏


==


120 «اِذا کَملَ العَقلُ نَقَصَ الشَّهوَةُ. اِذا

قَوِیَتِ الأَمانَةُ کَثُرَ الصِّدقُ»



 وقتى عقل کامل شود خواهش نفس کاهش یابد. وقتى

امانت استوار گردد راستى زیاد شود


    چو پوید ترا عقل راه کمال،

    رود شهوت اندر طریق زوال


 چو کس را امانت بود بیشتر


‏ رود در ره راستى پیشتر


=


121 «اِذا سادَ السّفَلُ خابَ الأَمَلُ»

وقتى فرومایگان سرورى یابند امیدها قطع گردد.

    چو افتد بدست فرومایه کار

    شود حال بر جمله خلق زار


 رود آرزوها سراسر بباد


 نبینى دگر خاطرى هیچ شاد
122 «اِذا ضَرَّتِ النّوافِل بِالفرائِضِ فاَرفُضوها»

 وقتى مستحبّات بواجبات زیان رساند، مستحبّات را ترک کنید

    بوقت عبادت بدرگاه ربّ،

    مقدّم بود واجب از مستحب‏


 گرت واجب از دست خواهد شدن


 تو از مستحبّ جان من دم مزن‏
123 «اذا رَاَیتَ رَبَّکَ یُوالى عَلَیکَ البَلاءَ فَاشکُرهُ»


 وقتى دیدى خداى پیاپى بر تو بلا مى‏فرستد شاکر باش

    چو بینى رسد بر تو هر دم بلا
    بکوش اى برادر بشکر خدا


که با یاد پروردگار کریم

 برویت شود باز باب نعیم‏


===

124 «اِذا قَدَرتَ عَلى عَدوّکَ ف
َاجعَلِ العفوَ


عَلیَهِ شُکراََ لِلقُدرَة عَلَیهِ»



 چون بر دشمن پیروز شدى بشکرانه

 این پیروزى او را ببخش

    چو بر دشمن خویش یابى ظفر

    شوى ایمن از هر گزند و خطر،


بشکرانه قدرت، اى پهلوان،


ببخشاى بر دشمن ناتوان‏




125 «اِذا هَبتَ اَمراََ فَقَع فیهِ فاِنّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَشَدُّ مِن الوقوعُ فیهِ»


چون از کارى ترسیدى. در آن وارد شو، زیرا

 سختى پرهیز از سختى آن کار بیشتر است


    ز کارى چو ترست بود جان من،

    برو خویشتن را تو در آن فکن



 که سختىّ پرهیز بد بیگمان،


‏ فزونتر ز سختىّ انجام آن‏

==



126 «اِذا مَلِکَ الأراذِل هَلَکَ الأَفاضِل»

 چون ناکسان زمامدار شوند، بزرگان و

دانشمندان هلاک گردند


    چو افتد بدست اراذل امور

    شود عدل و انصاف منکوب زور


 سر سروران اندر افتد بخاک‏

بسى نامداران شوندى هلاک‏

==


127 «اذا اَرَدتَ اَن تُطاعَ فَاَسئَلَ ما یُستَطاعُ.

 اِذا لَم یَکُن ما تُریدُ فَاَرِد ما یَکون»


اگر مى‏خواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى

چیزى را که مى‏خواهى نیست آنچه را هست بخواه

    چو خواهى که امر تو مجرى بود
    بخواه آنچه دانى مهیّا بود

، چو چیزى که خواهى فراهم نبود،

بخواه آنچه بهر تو دارد وجود

==





128 «اِذا مَطَرَ التّحاسُدُ اَنبَتَتِ التَّفاسُدُ»


وقتى باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید

    چو بارد حسد، همچو ابر بهار

    درخت تباهى بیاید ببار



 دهد او بسى خانمانها بباد

برد بهترین دوستى‏ها زیاد


==
129 «اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبداََ اَلهَمَهُ حُسنَ العِبادَةِ»وقتى خداوند بنده ‏اى را دوست داشته باشد، خوبى

عبادت را بوى الهام میکند 


  کسی را که دارد خداوند دوست،
    بدنیا و عقبى سرافراز اوست‏

عبادت شودنز داوارجمند

 به طاعت شود پیش حق سربلند


====

130 «اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبدِِ خَیراََ مَنحَهُ عَقلاََ قَویماََ وَ عَمَلاََ مُستَقیماََ»


 وقتى خداوند براى بنده‏اى خیر بخواهد، باو

 خردى استوار و عملى درست مى‏بخشد


    چو بهر کسى خیر خواهد خدا
    کند عقل محکم مر او را عطا

 هم او را بانجام کار درست،

مؤیّد نماید ز روز نخست‏



131 «اِذا فارَقتَ ذَنباََ فَکُن عَلَیهِ نادِمَاََ»

 وقتى از گناهى فراغت یافتى از

 آن پشیمان باش

    چو فارغ شدى از گنه اى اثیم،
    تو را باید از آن بسى ترس و بیم

 پشیمانى آن گاه پسندیده تر

‏ تو را توبه بسیار زیبنده‏تر

=


132 «اِذا قامَ اَحَدُکُم اِلى الصّلوة فَلیُصَلِّ صَلاةَ مُوَدّعِِ»

وقتى یکى از شما بنماز مى‏ایستد باید نماز بخواند

 مانند نماز خواندن کسى که قصد وداع با نماز را دارد

(ز نظر توجّه بنماز)

    چو خواهى که بر پاى دارى نماز،

    بدرگاه بخشنده بى ‏نیاز،

 تو را باید آن سان زبان و بیان‏

که گویا است قصد تو تودیع آن‏


==


133 «اِذا هَرَبَ الزّاهِدُ مِن النّاسِ فَاطلُبُه. اِذا طَلَبَ
الزّاهِدُ النّاسَ فَاهرُب مِنهُ»


 چون دیدى زاهدى از مردم مى‏ گریزد او را

بجوى و چون دیدى جویاى مردم است از او بگریز


    چو زاهد ز مردم گریزان بود،

    بجویش که او اهل ایمان بود

 ور او هست جویاى مردم بسى،

 نباشد چنو دام گستر کسى‏

134 «اِذا اَحَبَّ اللّهُ سُبحانَهُ عَبداََ حَبَّبَ اِلیَهِ الاَمانَةَ»


 وقتى خداوند بنده ‏اى را دوست داشته باشد

حبّ امانت را در دل او مى‏افکند


    چو محبوب خالق شود بنده ‏اى

    گراید باخلاق ارزنده ‏اى

 امانت بنزدش شود ارجمند

 نه کس را رسد زو زیان و گزند
==

135 «اِذا استَخلَصَ اللهُ عَبدَاََ اَلهَمَهُ الدّیانَةَ»

 هرگاه خداوند بنده ‏اى را پاک و خالص گرداند

 دین را بوى الهام میکند

    چو خواهد خداوند ارض و سماء

    کند پاک و خالص یکى بنده را،

 بقلب اندرش افکند حبّ دین‏

 شود اهل ایمان و صدق و یقین‏
==

136 «اِذا رَاَیتَ مَظلوماََ فََاَعنِهُ عَلى الظّالِمِ»

 وقتى ستم رسیده ‏اى را دیدى او را

در برابر ستمگر یارى کن

    چو بینى ستم پیشه نابکار
    کند با ستم، حال مظلوم زار


 توانى اگر، یار مظلوم باش‏
 طرفدار مسکین و محروم باش‏

137 «اِذا اَنعَمتَ بِالنِّعمَةِ فَقَد قَضیتَ شُکرَها»

 چون از نعمت خدا داده، بخشیدى شکر آن

 را بجاى آورده باشى
    چو نعمت دهد بر تو پروردگار
    ببخشاى از آن تو اى بختیار
 عطاى تو شکرانه نعمت است‏ که در ناسپاسى بسى نقمت است‏

138 «اِذا لَم تکُن عالِما ناطِقاََ فَکُن مُستَمِعاََ واعیا»

 اگر دانشمند سخنور نیستى، شنونده

 نگهدارنده و دریابنده باش
    ز دانش گرت نیست سرمایه ‏اى
    بنطق ار نباشد تو را پایه‏ اى،
 برو مستمع باش اى هوشمند نگه دار هر گفته ارجمند
=

139 «اِذا اَحَبّ اللّهُ بِعَبدِِ شَرّاََ حَبَّبَ اِلَیهِ

المالَ وَ بَسَطَ مِنهُ الامالَ»


وقتى خدا براى بنده ‏اى بد بخواهد مال دنیا را نزد

 او عزیز کند و آرزوهایش را دراز گرداند


    چو بد خواست بر کس خداى جهان،

    شود عاشق مال و امثال آن‏

 رود در پى آرزوى دراز


نباشد دمى ایمن از دست آز

=


140 «اِذا مَدَحتَ فَاختَصِر. اِذا ذَمَمتَ فَاقتَصِر»


 وقتى کسی را ستایش کنى باختصار بکوش. وقتى

 کسی را نکوهش کنى سخن کوتاه گوى

    زبان چون گشائى بمدح کسى
    تو را به که کوتاه آیى بسى‏

و گر نیز کس را نکوهش کنى،

 سزد گر زبان را فروکش کنى‏

==

141 «اِذا اَبصَرَتِ العَینُ الشّهوَةَ عَمَىِ

القَلبُ عَنِ العاقِبَةِ»


 وقتى چشم شهوت باز شود دیده دل از دیدن

 پایان کار کور گردد


    چو چشم هوى و هوس گشت باز،
    شود چشم دل کور، اى یکّه تاز
 

نبیند دگر هیچ پایان کار

نگیرد هوسران نادان قرار

==


142 «اِذا طََلبتَ الِعزَّ فَاطلُبُهُ بِالطّاعَة. اِذا طَلَبتَ

 الغِنى فَاطلُبُه بِالقِناعَةِ»


اگر طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر

مى ‏خواهى توانگر شوى آنرا در قناعت جستجو کن.


    چو خواهى که قدر تو گردد بلند
    بطاعت بیفزاى اى ارجمند


 ورت بى‏ نیازى بود آرزو

 برو در قناعت تو آن را بجو
143 «اِذا بَلَغَ اللّئیمُ فَوقَ مِقدارِه تَنَکّرَت اَحوالُهُ»


 وقتى ناکس بیش از ظرفیّتش پیشرفت کند

احوالش ببدى گراید

    فرومایه را گر شود قدر بیش

    کشد پاى بیرون‏تر از حدّ خویش


شود زشت رفتار و اطوار او


‏ دگرگون شود جمله کردار او


144 «اِذا قَدّمتَ الفِکرَ فى اَفعالِک َحَسُنَت عَواقِبُکَ وَ فِعالُکَ»

وقتى پیش از اعمالت بیندیشى، پایان کارت نیکو شود


    چو در کارى اندیشه کردى ز پیش
    نگردى پشیمان ز کردار خویش


 شود بر تو فرخنده پایان کار

‏ ز لغزش شوى زین سبب بر کنار

==


145 «اَعجَزُ النّاسِ مَن قَدَرَ عَلى اَن یُزیلَ اَلنَّقصَ

عَن نَفسِهِ فَلَم یَفعَلَ»



 ناتوانترین مردم کسى است که بتواند نقص

 را از نفس خود بزداید ولى نزداید.

    چو کس را بود چاره نقص خویش
    ولى پاى نگذارد از جهل پیش


 نباشد ازو ناتوانتر کسى‏

 به قدر است، کمتر ز خار و خسى‏


=


146 «اَعجَزُ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ اِکتِسابِ الأَخوانِ وَ اَعجَزُ مِنهُ مَن


ضَیَّعَ مَن ظَفَرَ بِهِ مِنهُم»


ناتوان ترین مردم کسى است که نتواند دوستانى
 بدست آوردو ناتوان تر آنکه دوستان بدست آورده را
هم از دست بدهد


===



    بسى ناتوان باشد و زار، کس،
    که بر دوستى نیستش دسترس‏


 وز او ناتوانتر نباشد بیاد،

 که او دوستان خود از دست داد

=



147 «اَعجَزُ النّاسِ اَمنُهُم لِوقوعِ اَلحوادِثِ وَ هُجومِ الاَجَلِ»


ناتوان ترین مردم کسى است که از پیش آمدهاى

روزگار و یورش مرگ از همه غافلتر باشد


    نباشد کسى ناتوانتر از آن،
    که غافل بود از گزند زمان‏


 نیندیشد از حمله گرگ مرگ‏

 نباشد پى توشه و زاد و برگ‏

===


148 «اَحَمقُ النّاسِ مَن اَنکَرَ عَلى غَیرَهُ

رَذیلَةََ وَ هُوَ مَُقیمُُ عَلَیها»


کودن‏ ترین مردم کسى است که کار بدى را بر دیگرى

زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى کند
.


    از آن نیست نادانترى در شمار

    که او را بود کار زشتى شعار

 اگر بیند آن عیب در دیگرى


 گشاید زبان ملامتگرى‏


149 «اَحمَقُ النّاسِ مَن یَمنَعُ البِرَّ وَ یَطلُبُ الشُّکرُ

وَ یَفعَلُ الشّرّ وَ یَتَوَقّعُ الخَیرُ»


 نادان ‏ترین مردم کسى است که مانع خیر باشد

 و سپاس بطلبد، بدى کند و توقّع خوبى داشته باشد

    چو کس باز دارد کسى را ز خیر
    بود انتظار سپاسش ز غیر


 ز بد باشدش نیکوئى آرزو

 نباشد چنو، احمقى زشتخو
150 «اَحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ اِنَّهُ اَعقَلُ النّاسِ»


 کم خردترین مردم کسى است که پندارد

خردمندترین مردم است


    نباشد از آن، هیچ نادانترى،
    نه در خود سرى ز آن بتر خود سرى


 که پندارد او خود بعقل و خرد،

 ز هر کس تو گوئى فزونتر بود

==

گردآوری :  م .الف زائر