مشاعره 236


مشاعره 236


تن خو به قفس دارد جان زاده پرواز است

آن ماهی تنگ آب وین ماهی دریائی ست 

محمدعلی بهمنی 

=

تندخویان رانباشد جزکدورت حاصلی 

نیست درکف غیرخاک ازتندی خود بادرا

واعظ قزوینی 

=

آن صید تیرخورده ازباغ رفته ام

کزخون نوشته ام  به چمن یادگارخویش 

عمادخراسانی 

=

شب مهتاب به یاد رخ همچون قمرت

دررصدخانه ی دل محوتماشای مهیم 

عبدالعلی ادیب 

=

معتقد گردم  و پابند زحسرت برهم 

حیرت این همه افسانه اگر بگذارد

عمادخراسانی 

=

داستان عشق رابازیگران دیگر شدند

حالیا این قصه راشیرین توئی فرهاد من 

محمدقهرمان 

=

نعمتی کز حسن داری  ازپی شکرانه اش 

بانگاه لطفق مارانیز انعامی بده 

احمدنیکونژاد (فاضل )

=

هرچه تعمیرکنم دل , کندش عشق خراب 

خودبفرمادگر آبادکنم یانکنم 

وصال شیرازی 

=

معراج من است این که چو منصور برآیم 

باقول اناالحق به سردار دگر هیچ 

صحبت لاری 

=

هرچه جز دوست گزیدیم ندامت هاداشت 

تاتو اندرز چه گیری زپشیمانی ما 

خانم زرین تاج خضرائی 

=

گردآوری : م الف زائر




مشاعره 235


مشاعره 235


تن اگر بیمارشد برسر می آریدم طبیب 

ای عزیزان کاردل سهل است فکر دل کنید

جامی 

=

دارم گله ای ازتو اگر حوصله داری

اماتوکجا حوصله این گله داری 

موحد کرمانی 

=

یاوفاخود نبود درعالم 

یاکه کس اندرین زمانه نکرد

سعدی 

=

داروی مرگم ازهمه دردی خلاص کرد

بیمارعشق بودم  ودردم طبیب بود

عاشق اصفهانی 

=

داروی تربیت ازپیرطریقت بستان 

کادمی رابتر ازعلت نادانی نیست 

سعدی 

=

تن پوش شب حریز زمهتاب کرده اند

بر شاخه ها شکوفه  سیماب کرده اند

فرشید افشار

=

داروی مشتاق چیست زهرزدست نگار

مرهم عشاق چیست زخم زبازوی دوست 

سعدی 

=

تنت به نازطبیبان نیازمند مباد

وجودنازکت آزرده گزند مباد 

حافظ

=

داری هوس که غیربرای تو جان دهد

آه این چه آرزوست مگر مرده ایم ما

لاادری 

=

آن شیشه امید که دل بود نام او

سنگین دلی ربود وفکندش زدست ورفت 

رشید یاسمی 

=

گردآوری : م الف زائر




مولا علی ع - کتاب هزارگوهر -سیدعطاء الله مجدی - ازشماره 801 تا



مولاعلی ع 

کتاب هز ارگوهر - سیدعطاء الله مجدی

گرداوری : م.الف ز ائر

ازشماره 801 تا.....


801 «ما اقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا»


 چقدر براى انسان زشت است که ظاهرا 

موافق و باطنا منافق باشد


چه زشت است از بهر انسان نفاق


پراکندگى به از این اتّفاق

 منافق بود دشمن جان ما

‏ بود اجنبى، نیست او ز آن ما


==


02 «ما فحش کریم قطّ»


 بزرگ مرد هرگز ناسزا نمى‏ گوید


کریم از بد و زشت دورى کند 

خطا بیند ار او، صبورى کند

به بندد دهان را ز دشنام او

 پسندیده باشد و را خلق و خو


803 «ما قسّم اللّه سبحانه بین عباده افضل من العقل»


 خداوند پاک چیزى بالاتر از عقل بین

 بندگانش قسمت نفرموده است


نبخشید نیکوتر از عقل و راى


بر اولاد آدم بقسمت خداى‏

، چراغ روان از خرد روشن است‏

 خرد بر تن آدمى جوشن است‏

==


804 «ما امن بما حرمه القران من استحلّه» 


کسى که حرام قرآن را حلال بشمارد 

به قران ایمان نیاورده است



بقرآن بود حکم هر خشک و تر 


نپیچد ز فرمان آن بنده، سر

کسى کاو حرامش نماید حلال،


 کجا باشد ایمانش آن بد خصال‏


==


805 «ما تزیّن متزیّن بمثل طاعة اللّه» 


هیچ چیز مانند فرمانبردارى خدا 

انسان را نمى‏ آراید


بود زیور مرد از بندگى


ز طاعت شود بیش ار زندگى‏

 چنو نیست بهر تو زیب و جمال‏

 نه دانش، نه حکمت، نه جاه و نه مال‏


806 «ما حصل الأجر بمثل اغاثة الملهوف»


 هیچ چیزى مانند بفریاد بیچاره رسیدن 

تحصیل اجر نمى‏ کند


ستمدیده را یار و یاور شدن،

بعدل و بانصاف داور شدن،

 به اجر است افزونتر از هر ثواب‏

 رهاننده ‏تر باشدت از عقاب‏


==


807 «ما رفع امرأ کهمّته و لا وضعه کشهوته»


 هیچ چیز انسان را مانند همّتش بالا نمى ‏برد

 و مثل شهوتش او را نمى‏ افکند و خوار نمى‏ دارد


نباشد چو شهوت بمرد افکنى 

چرا تیشه بر ریشه خود زنى‏

چو همّت، نه چیزى بر افراشت مرد

 نه چون کاهلى ساحتش روى زرد

==


808 «مثل المنافق کمثل الحنظلة 

الخضرة اوراقها المرّ مذاقها» 


داستان منافق مانند هندوانه ابو جهل است که 

برگهایش سبز و مزه ‏اش تلخ است


چو حنظل بود مرد پست دو رو


بتر نیست زان کاذب زشتخو 

 ورا تلخ بار است و سبز است برگ‏

بظاهر حیات است و باطن چو مرگ‏


809 «مصاحب الأشرار کراکب البحر ان سلم 

من الغرق لم یسلم من الفرق»


 همنشین بدان مانند کشتى سوار است که 

اگر از غرق نجات یابد از ترس دریا مصون نیست


بود همنشین بدان بیقرار

بدریا همانند کشتى سوار 

 گر از غرق او را رهائى بود،

کى از بیم دریا جدائى بود


810 «مدمن الشّهوات سریع الأفات»


 کسى که همواره در پى شهوت است

 زود آسیب‏ پذیر است


چو کس را بود حبّ شهوت شعار،


ندارد ز هر نا کسى ننگ و عار

 پیاپى بدو رنج و سختى رسد

 بر او عاقبت تیره بختى رسد


=



811 «مسرّة الکرام فى بذل العطاء 

و مسرّة اللّئام فى سوء الجزاء» 


شادى بزرگان از بخشش است. شادى ناکسان 

از بد پاداش دادن است


بود شادى نیکمرد از کرم 

ببذل و به بخشش چه بیش و چه کم‏ 

لئیم ار ز پاداش کاهد خوش است‏

به نیکى چو او کوته آید خوش است‏


812 «مادح الرّجل بما لیس فیه مستهزء به»


 هر کس انسان را به آن چه در وى نیست بستاید

 او را مسخره کرده است


ستایش ز چیزى که اندر تو نیست،

تمسخر بود، موجب غافلى است

 مبادا فزاید ترا ز آن غرور

، مبادا شوى از ره راست دور


813 «مرارة البأس خیر من التّضرّع الى النّاس»


 تلخى ناکامى و سختى بهتر است تا با زارى 

و خوارى دست نیاز بسوى مردم دراز کردن


بود شدّت سختى و رنج و درد

پسندیده ‏تر نزد آزاد مرد

، که از ناکسان حاجتى خواستن،

، به آنان فزودن، ز خود کاستن‏

==


814 «مودّة الحمقى تزول کما یزول السّراب 

و تقشع کما یقشع الضّباب»


 دوستى ابلهان مانند سراب زود زایل مى‏ شود 

و مانند ابر از هم مى‏ پاشد


بود صحبت ابلهان چون سراب

شود زود زایل، نیابى تو آب‏ 

 چو ابر بهار است ناپایدار

بجائى نباشد مر او را قرار


815 «مصاحبة العاقل مأمونة»


 همنشینى با خردمند موجب 

ایمنى است


اگر همنشین تو عاقل بود

تو را بى شک او راحت دل بود 

، از او بهره‏ ات نیست جز ایمنى‏

نمى‏ باشد او اهل اهریمنى

816 «مجالسة الأشرار توجب التّلف»


 همنشینى با بدان موجب نابودى است


بیا از بدان تا توانى گریز 


ز ناکس نبینى بغیر از ستیز

ترا افکند او بخاک هلاک‏

 چنین دوستى گر نباشد چه باک‏

==



817 «مذیع الفاحشة کفاعلها»


 آشکار کننده زشتى مانند زشتکار است


کسى کاو کند آشکارا بدى،


مر او را بود خلق و خوى ددى‏

 بود او همانند با زشتکار

 ندارد چو ز افشاى بد ننگ و عار


=


818 «مجانبة الرّیب احسن الفتوّة» 


دورى جستن از بدگمانى کمال جوانمردى است


بود دورى از شکّ و تردید راى،


ره و رسم هر مؤمن پارساى‏

 نباشد بهین رادمردى جز این‏

 جوانمرد نبود جز اهل یقین‏


819 «مقاساة الأحمق عذاب الرّوح»


 با ابله سختى کشیدن (و با او بسر بردن) 

روح را آزردن است


بود صحبت احمق آزار جان


مبادا ترا تیره سازد، روان‏ 

 مکن رنجه خود را در این رهگذر

برو تا توانى از او کن حذر


=



820 «مصیبة یرجى اجرها خیر من نعمة لا یؤدّى شکرها»


 مصیبتى که در آن امید اجر باشد، بهتر از نعمتى 

است که شکرش ادا نگردد


چو بر نعمتى شکر ناید بجا،

بود اجر و مزدى چو اندر بلا

 همانا بنزدیک اهل خرد،

، از آن نعمت، آن رنج بهتر بود


821 «مغلوب الشّهوة اذلّ من مملوک الرّقّ»


 کسى که شهوت بر او غالب است، از بنده 

و برده خوارتر است


چو در چنگ شهوت شود کس اسیر، 


در افتد ز اوج نزاهت بزیر 

بود بدتر از بنده زر خرید

شود جمله عیب و نقصش پدید


822 «ملاک النّجاة لزوم الأیمان و صدق الإیقان»


  •  مایه رستگارى ملازم بودن با ایمان و یقین
  •  راست داشتن است


ترا رستگارى ز ایمان بود

نجات تو در صدق ایقان بود

 نباشد چو ایمان کس استوار،

 بدنیا و عقبى نیابد قرار

==


فصل بیستم کلماتى که با «من» آغاز مى‏شوند


823 «من کمال الإیمان حفظ اللّسان» 


نگهدارى زبان از کمال ایمان است


زبان بستن از هر بد و ناسزا،


نیازردن از طعن خلق خدا،

 نشان باشد از زهد و صدق و یقین‏

 ز ایمان کامل، ز تحکیم دین‏


824 «من اقبح الغدر اذاعة السّرّ»


 فاش ساختن راز از بدترین خیانتها است


مکن هیچگه راز کس را تو فاش


بیا در امانت تو خائن مباش‏

 که از آن نباشد خیانت بتر

 بپا گردد از آن بسى شور و شرّ

==


825 «من الحمق الأتّکال على الأمل»


 بر آرزو تکیه کردن از ابلهى است


نه عاقل کند تکیه بر آرزو 


نه نایاب را کس کند جستجو

تو را تکیه باید بسعى و بکار

 که بر آرزو تکیه ننگ است و عار


===



826 «من کفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف»


 بفریاد بیچاره و مظلوم رسیدن گناهان 

بزرگ را جبران میکند


چو بیچاره‏اى را کنى یاورى


بامداد مظلوم روى آورى،

، گناه تو جبران کند این ثواب‏

 شود بر تو آسان بمحشر عذاب‏


827 «من النّبل ان یبذل الرّجل 

ماله و یصون عرضه»


 از بزرگوارى است که انسان مالش را در راه

 حفظ آبرویش بذل کند


چو بهر نگهدارى عرض خویش،

کسى را بود کوشش و سعى بیش

 کند مال خود را در این ره نثار،

‏ تو او را ز خیل بزرگان شمار




828 «من اقبح الکبر تکبّر الرّجل على 

ذوى رحمه و أبناء جنسه»


 تکبّر انسان نسبت به بستگان و همجنسان خودش

 از بدترین تکبّرها است


تکبّر بخویشان سزاوار نیست


بتر زین دگر هیچ کردار نیست

 نه بر همگنان مى‏سزد کبر و ناز

‏ تواضع کند مرد را سرفراز


==


829 «من افضل المعروف اغاثة الملهوف»


 بفریاد ستمدیده و مظلوم رسیدن 

از برترین نیکى‏ ها است


رسیدن بفریاد مظلوم زار،

حمایت ز بیچاره بى‏قرار،

 بود بى‏ گمان بهتر از هر صواب‏

 رهاننده ‏تر باشد از هر عذاب‏


830 «من افضل الورع ان لا تبدى فى خلوتک ما 

تستحیى من اظهاره فى علانیتک»


 از بالاترین پارسائی ها آنست که کارى را که 

بطور آشکارا از انجامش شرم دارى در خلوت آغاز نکنى


ز کارى اگر باشدت ننگ و عار


چو خواهى بجاى آریش آشکار،

 به خلوت گر آنرا نیارى بجاى،

 تو در غایت زهدى اى پارساى‏


831 «من اللّؤم ان یصون الرّجل ماله و یبذل عرضه» 


از پستى است که انسان مالش را نگه دارد 

و آبرویش را بریزد


چو بهر نگهدارى جاه و مال،


کس افتد بخوارىّ و وزر و وبال،

 کند عرض خود را در این ره فدا،

 لئیم است آن مردک بینوا


=


832 «من علامة اللّوم تعجیل العقوبة» 


شتاب در انتقام از نشانه‏ هاى پستى است


لئیمان شتابند در انتقام  

نباشند جز در پى انفصام‏

نپویند در راه صلح و صفا

 نجویند هرگز رضاى خدا


833 «من السّعادة التّوفیق لصالح الاعمال»


 توفیق یافتن بانجام کارهاى شایسته 

از نیک بختى است


چو توفیق یابى به نیکىّ و خیر،

کنى در ره خدمت خلق سیر،

 کمال سعادت بود بیگمان‏

 برو باش از کار خود شادمان‏



834 «من علامات الکرام تعجیل المثوبة»


 نیکى را زود پاداش دادن از نشانه ‏هاى بزرگان است


بزرگان به بخشش گرانیده ‏اند


بپاداش نیکى شتابنده ‏اند

 بدى را به خوبى جزا مى‏ دهند

 رضا بر رضاى خدا مى‏دهند


==



835 «من احسن النّصیحة الأبانة عن القبیحة» 


کشف اعمال زشت (و منع کننده آن) از بهترین نصایح است


چو با پند و اندرز اى هوشیار

بدیهاى کس را کنى آشکار، 

، از آن نیست پندى پسندیده ‏تر

نه چیزى از آن است بگزیده ‏تر

==




836 «من اقبح اللّوم غیبة الأخیار»


 بدگوئى کردن از نیکان از بدترین ناکسى‏ ها است


ز نیکان بغیبت مکن هیچ یاد 


تو را فرصت زشتگوئى مباد 

که از آن نباشد بتر، ناکسى‏

از این ره بمقصود خود کى رسى‏


===


837 «من افضل المکارم بثّ المعروف» 


منتشر ساختن نیکى از برترین بزرگواری ها است


پراکندن نیکى اندر جهان، 


بتحسین نیکان گشودن زبان،

زعقل و کمال مروّت بود

 ز پاکىّ اصل و فتوّت بود

==


838 «من اشدّ عیوب المرء ان تخفى علیه عیوبه»


 از بدترین عیوب انسان آن است که عیبهایش 

بر او پوشیده باشد


چو باشد عیوبت ز چشمت نهان،

نباشى بخوبى تو آگه از آن،

 خود آن باشد البتّه عیبى عظیم‏

 از آن باش پیوسته در خوف و بیم‏


839 «من کمال الکرم تعجیل المثوبة»


 زود پاداش دادن از کمال بزرگوارى است


بپاداش نیکى نمودن شتاب

فزودن بمیزان اجر و ثواب،

، کمال عطا و سخاوت بود

 ز رادىّ و فرط کرامت بود


==


840 «من احسن العقل التّحلّى بالحلم»


 خود را بزیور بردبارى آراستن از نهایت

 خردمندى است


چو خواهى بهین زیور اى با خرد

تو را جامه بردبارى سزد 

، بود حلم، از غایت عقل و راى‏

شکیبا نخواهد فتادن ز پاى‏

==


مولا علی ع - کتاب هزارگوهر -سیدعطاء الله مجدی - ازشماره 501تا 600


کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی 

کلمات گهربارمولاعلی ع 

گردآوری : م.الف ز ائر



501 «شَرُّ النّاسِ مَن لا یَعفو عَن 
الهَفوَةِ وَ لا یَستُرُ العَورَةَ» 



کسى که از لغزش دیگران نگذرد و عیب پوشى نکند 

از بدترین افراد است 


نبخشى تو گر لغزش دیگران، 

نپوشى اگر عیب و نقص کسان 

نباشد بتر از تو کس اى شریر 

، تو در دست نفس پلیدى اسیر

=



502 «شَرُّ الأُمورِ السَخَطُ لِلقَضاء. شَرُّ 
الأُمورِ الرِّضا عَنِ النَّفسِ» 


خشمگین بودن از تقدیر خدا و 

خودپسندى بدترین کارهاست


    نباشد بتر از غضب هیچ کار

    ز تقدیر و فرمان پروردگار 

 نه از خود پسندى است کارى بتر

که مغرور آخر در افتد بسر

=

503 «شَرُّ الثَّناءِ ما جَرى عَلى اَلسِّنَةِ 
الأَشرارِ. شَرّ الفَقرِ المُنى»


 بدترین ستایش آنستکه بزبان بدان جارى 
شود. آرزومندى بدترین فقرهاست


    ستایش نکوهش بود اى بصیر،

    چو جارى شود بر زبان شریر
 

 بود بدترین فقرها آرزو
چو هرگز نخواهى رسیدن باو

=

504 «شَرُّ الإیمانِ ما دَخَلَهُ الشَّکُّ. شَرُّ

 اَخلاقِ النَّفسِ الجَور» 



ایمانى که با شکّ همراه باشد بدترین ایمان است. جور

 و ستم از بدترین خویهاى نفس است


    بایمان چو گردد قرین شکّ و ریب، 

    از آن نیست بدتر بنقص و به عیب‏ 

بود بدترین خویها ظلم و جور
بهر جا، بهر کس، بهر طرز و طور

=

505 «شَرُّ النّاسِ مَن یَرى اَنَّهُ خَیرُهُم»


 بدترین مردم کسى است که خودش 

را بهترین آنها ببیند

    چو کس خود بچشم بزرگى بدید،

    بر او از تکبّر بسى بد رسید

 چو خود برتر او داند از دیگران،
 تو او را بتر از همه خلق دان‏
=

506 «شَرُّ اِخوانِکَ مَن داهَنَکَ فى

 نَفسِکَ وَ ساتَرَکَ عَیبَکَ»



 کسى که در امر خواهش نفس با تو چاپلوسى کند

 و عیبت را بپوشد از بدترین دوستان تو است



    گرت دوستى عیب پنهان کند

    بارضاى نفس، ار تو شادان کند، 

، بتر نیست اندر رفاقت از او
رفیقش مخوان باشد او چون عدو
=

507 «شَرُّ النّاسِ مَن کافى عَلىَ الجَمیلِ بِالقَبیحِ

 وَ خَیرُ النّاسِ مَن کافى عَلى القَبیحِ بِالجَمیل»
 


بدترین مردم کسى است که نیکى را با بدى پاداش دهد

 و بهترین آنها آنکه بجاى بدى خوبى کند.


    به نیکى دهى گر بدى را جزا، 

    توئى بهترین بندگان خدا 

به پاداش نیکى چو کردى بدى،
نباشى تو انسان چو دیو و ددى‏

=


508 «شَرَفُ المؤمِنِ ایمانُهُ وَ عِزُّهُ بِطاعَتِهِ»


 بزرگى مؤمن بایمان او است و عزّتش 

بفرمانبردارى از خدا است


    بزرگى مؤمن بایمان بود

    ز ایمان نجات هر انسان بود

 هم از طاعت او بود عزّتش‏
 نباشد از این بیشتر لذّتش‏

509 «شَینُ العِلم ِاَلصَّلَفُ. شَینُ السّخاء السَّرَفُ» 


زشتى علم از لاف زدن و گزاف است. زشتى 

سخاوت از زیاده روى است


    شود دانش و علم زشت، از گزاف 

    تو گر اهل فضلى مزن هیچ لاف‏

سخاوت ز اسراف گردد تبه‏
 ندانى که اسراف باشد گنه‏

=

510 «شَیمَةُ الأَتقیاءِ اِغتِنامُ المُهلَةِ

 وَ التّزَودُ لِلرّحلَة»



 فرصت را غنیمت شمردن و براى آخرت توشه 

گرد آوردن روش پرهیزکاران است


    چو کس وقت و فرصت غنیمت شمرد

    سوى آخرت زاد و توشى ببرد

، نمى‏باشد او غیر پرهیزگار
، بنزد خدا کى بود شرمسار

=

511 «شَیمَةُ العُقَلاء قِلَّةُ الشَّهوة وَ قِلّةُ الغَفلَة»



 کاستن از شهوت و غفلت روش 

خردمندان است


    ز شهوت. ز میل و هوس کاستن

    ز غفلت دل خویش پیراستن،

، بود شیوه صاحبان خرد
 خردمند را ناروا کى سزد
=

512 «شَرافَةُ الرَّجُلِ نَزاهَتُهُ وَ جَمالُهُ مُرُوَّتُهُ»


 بزرگى مرد بپاکى اوست و زیبائیش 

بجوانمردیش


    کمال و نکوئى نه از رنگ و رو است

    بزرگ است آن کس که پاکیزه خوست‏

مروّت، بود مرد را فرّ و زیب‏
 چه اندر فراز و چه اندر نشیب‏

==

513 «شَیئانِ لا یُِبلَغُ غایَتُهُما اَلعِلمُ وَ العَقلُِ»

 بکنه دو چیز نمى‏توان رسید، دانش و خرد.

    بکنه خرد کى رسد آدمى

    نیاساید ار او ز دانش دمى‏ 

 چنو علم را نیز کى انتها است

علیم همه ملک هستى خدا است‏

==

514 «صِیامُ القَلبِ عَنِ الفِکرِ فِى الأثامِ أَفضَلُ 

مِن صِیامِ المَرء عَنِ الطَّعامِ»


 روزه بودن دل از اندیشه گناهان بالاتر از روزه

 انسان از خوراکى است.


    چو بر روزه دل نمائى قیام، 

    به از روزه بودن ز شرب و طعام

بود روزه دل بپاکىّ او
‏ ز فکر بد و هر نکوهیده خو

=

515 «صَومُ القَلب ِخَیرُُ مِن صِیامِ اللِّسانِ 

و َََصومُ اللِّسانِ خَیرُُ مِن صِیام ِالبَطنِ» 


روزه دل از روزه زبان و روزه زبان 

از روزه شکم بهتر است



    ز صوم زبان صوم دل بهتر است

    که آلودگیها بدل اندر است‏ 

 به از روزه جسم صوم زبان‏
که باشند مردم از آن در امان‏
=

516 «صَومُ النَّفسِ عَنِ لَذّاتِ الدُّنیا اَنفَعُ الصِّیام»


 پرهیز از لذّتهاى دنیا سودمندترین

 روزه‏ ها است


    چه گویم من از بهترین صیام،

    که زخم گنه را دهد التیام‏ 

 بود روزه دارىّ نفس شریر
ز لذّات دنیا چو باشى تو سیر

=

517 «صِفَتانِ لا یَقبَلُ اللهُ سُبحانَهُ 

الاعَمالِ الّا بِهِما اَلتُّقى وَ الأِخلاص» 




دو صفت است که خداوند پاک اعمال انسان را 

بدون آنها نمى‏پذیرد، پرهیزکارى و اخلاص



    چو اخلاص و تقوى نباشد بکار

    عمل نیست مقبول پروردگار

، بود نیّت پاک روح عمل

 نه جسم است بى جان عزیز، اى دغل‏

==

518 «صُحبَةُ الأَخیارِ تُکسِبُ الخَیرَ کَالرّیحِ

 اِذا مَرَّت بِالطّیبِ حَمَلَت طیباََ»


 همنشینى با خوبان سبب خیر است مانند باد، که

 چون بر چیز خوشبو وزد بوى خوش همراه آورد


    چو با راد مردان تو همدم شوى،

    تو خود نیز در راه نیکى روى‏

 چو بادى که بر مشک و عنبر وزد

،
 از آن بر تو بوى معطّر رسد
=

519 «صُحبَةُ الأَشرارِ تُکسِبُ الشَّرَّ کَالریحِ


 اِذا مَرَّت بّالنَّتِنُ حَمَلَت نَتِناََ» 



همنشینى با بدان بدى مى‏آورد مانند باد، که 

چون بر گند وزد بوى ناخوش آورد


    تو بد بینى از همدمى با بدان 

    بود یار نا اهل، آزار جان‏ رسد


ندانى که باد ار وزد سوى گند،

 بر تو زان بوى بس ناپسند

==



520 «صِلةُ الرَّحِمِ تُنمىِ العَدَدَ وَ تُوجِبُ السّودَدَ»


 رعایت نمودن پیوند خویشى بر مال و اولاد 

انسان مى‏افزاید و موجب سرورى مى‏ شود


    چو پیوند خویشى رعایت کنى

    تو از بستگانت حمایت کنى،

، شود مالت افزون و اولاد نیز

 شوى سرور و سرفراز اى عزیز

==

521 «صٌَدَقَةُ السِّرِّ تُکفَرُ الخَطیئَةِ وَ 


صَدَقَةُ العَلانیَةِ مَثراةُُ فِى المالِ»



 صدقه پنهانى آتش گناه را خاموش میکند، و 

صدقه آشکار بر مال مى‏افزاید.


    شود بیش، از صدقه آشکار،

    تو را ثروت و مال اى بختیار

 بود صدقه‏ ات جان من گر نهان،
 گناه تو پوشیده گردد از آن‏

==


522 «صَومُ النَّفسِ اِمساکُ الحَواسِّ الخَمسِ عَن سائِرِ


 الماثِم وَ خُلوّ القَلب عِن جَمیعِ اَسبابِ الشَرّ»



 روزه نفس، به پرهیز حواسّ پنجگانه است 

از همه گناهان، و پاک ساختن دل از تمام 

اسباب بدى و زشتى


    بود روزه نفس صوم حواس

    چو باشى تو از هر گنه در هراس‏


 زدائى دل خود ز هر شرّ و شور

 بهر بد رسى گردى از آن تو دور

==

523 «صَدیقُ الأَحمَقِ فى تَعَبِِِ. صَدیقُ

 الجاهِلِ مُعرَضُُ للعَطَبِ» 


دوست شخص احمق در رنج است. دوست 

شخص جاهل در معرض هلاکت است



    ترا گر بود احمقى، همنشین،

    بجاهل چو باشى انیس و قرین

 توئى دائم اندر لب پرتگاه‏
، برنج اندرى گر کند اشتباه‏
=

524 «صَدیقُ کُلُّ اُمرِءِِ عَقلُهُ وَ عَدوُهُ جَهلُهُ»


 دوست هر کس خرد او و دشمن 

هر کس جهل او است



    ترا بهترین دوست باشد خرد

    خردمند کى در ره کج رود 

 بود دشمنت جهل و نادانیت‏

بزرگى اگر، او کند دانیت‏
=

525 «صَمتُُ تُحمَدُ عاقِبَتُهُ خَیرُُ مِن کَلامِِ تُذَمُّ مَغبَّتُهُ»


 سکوتى که پایان آن پسندیده باشد، بهتر از 

سخنى است که فرجامش نکوهیده است


    ز خاموشى اى مرد نیکو شعار، 

    شود گر پسندیده پایان کار،

بغایت بود بهتر از آن کلام،

 که باشد نکوهیده نزد انام‏

===


526 «صَلاحُ ذاتِ البَینِ أَفضَلُ مِن 

عامَّةِ الصَّلوةِ وَ الصِیامِ»



 سازش دادن بین دو نفر بالاتر از یک 

سال نماز و روزه است


    فکندى چو بین دو کس آشتى

    بدلها چو تخم صفا کاشتى

، بود به ز یک سال صوم و نماز
، بدرگاه بخشنده بى‏ نیاز

==

527 «صُحبَةُ الاَحمَقِ عَذابُ الرّوحِ. صُحبَةُ 
الوَلىِّ الَلّبیبِ حَیاةُ الرّوحِ»



 همنشینى با نادان روح را مى‏آزارد. همنشینى 

با دوست خردمند روح را زنده میکند
  


  بود صحبت احمق آزار جان 


    بپرهیز تا مى‏توانى از آن‏
چو با یار دانا کنى همدمى،
 شود زنده روحت از او هر دمى‏

==

528 «صَبرُکَ عَلىَ المُصیبَةِ یُخفِّفُ 

الرّزیَّة وَ یُجزِلُ المَثوبَةَ»


 صبر تو بر مصیبت، از بلا مى‏کاهد

 و بر اجر و ثواب میفزاید

    چو اندر بلا صبر باشد تو را،

    سبک گردد اندوهت اى مبتلا 
 دو چندان شود اجرت اى سوگوار
ز خشنودى ذات پروردگار

==

529 «ضَبطُ النَّفسِ عِندَ حادِثِ الغَضَبِ

 یُؤمِنُ مَواقِعَ العَطَبَ»

 خویشتن دارى بهنگام بروز خشم انسان را 

از پرتگاههاى مهلک مى‏ رهاند

    چو خود را نبازى بوقت غضب

    نیفتى تو هرگز برنج و تعب

، رسیدى چو اندر لب پرتگاه،
‏ ز لغزش رها گردى از یک نگاه‏

==

530 «ضَلالُ العَقلِ أَشَدُّ ضَلَّةِِ وَ 

ذِلَّةُ الجَهلِ أَعظَمُ ذِلَّةِِ»

 سخت‏ترین گمراهى گمراهى خرد و بزرگترین خوارى

 خوارى نادانى است

    بتر نیست از گمرهىّ خرد 

    خردمند را کجروى کى سزد
نه از خوارى جهل خوارى بتر


 که جاهل سر انجام افتد بسر


=

531 «ضابِطُ نَفسِهِ عَنِ اللّذاتِ مالِکُُ وَ مُهمِلُها هالِکُُ»


 کسى که نفس خود را از لذّتها باز دارد مالک آن 

و آنکه آن را رها کند هالک آن است

    کنى نفس را گر بلذّت رها،

    توئى هالک خود ز روى جفا
 ور او را زنى گاه شادى لگام، توئى مالک نفس و ثابت بگام‏

==
گردآوری : م.الف زائر


532 «ضَرَرُ الفَقرِ اَحمَدُ مِن اَشَرِ الغِنى»

 زیان ندارائى بهتر از ناسپاسى 

هنگام توانگرى است


    رسد بر تو از فقر گر صد ضرر

    ز کفران نعمت بود خوبتر
، بفقر ار نباشد کسى ناسپاس،
 بهنگام نعمت بود حقّشناس‏

=

533 «ضادّوا الغَضَبَ بِالحِلم تَحمِدوا 
عَواقِبُکُم فى کُلِّ اَمرِِ»

 با بردبارى با خشم بجنگید تا در هر

 کارى عاقبت بخیر شوید

    به نیروى حلم و بصبر و شکیب

، شود بر تو فرخنده پایان کار

    بر اهریمن خشم بر زن نهیب

‏ نگردى بنزد کسى شرمسار

=

534 «ضَلالُ العَقلِ یُبعِدُ مِن الرَّشادِ وَ یُفسِدُ المَعادَ»


 گمراهى خرد انسان را از راه راست دور میکند

 و آخرت را تباه مى‏سازد
    ز گمراهى عقل گردد خراب،

    معاد تو، با کرده ناصواب‏
 هم آنت کند دور از راه راست‏

 ز نابخردى جز تباهى نخاست‏

==


535 «ضالَّةُ الحَکیم ِالحِکمَةُ فَهوَ یَطلُبُها حَیثُ کانَت» 


حکمت گمشده شخص حکیم است، هر 

جا باشد آنرا خواهد جست

    همانا است حکمت بنزد حکیم

    چو گم گشته‏ اى برتر از زرّ و سیم
کند جستجو هر زمان، هر کجا
‏ بیابد سر انجام گم گشته را

=

536 «ضِیاعُ العُمرِ بَینَ الامالِ وَ المُنى»

 تلف شدن عمر بین امیدها و آرزوها است

    تبه گردد از آرزو زندگى

    کجا مرد نادان کند بندگى‏
 نه دانا کند تکیه بر آرزو
 نیاید دگر، رفت چون آب جو
==

537 «ضاعَ مَن کانَ لَهُ مَقصَدُُ غَیرَ اللّهِ»

 هر کس سواى خدا مقصدى داشته 

باشد نابود مى‏گردد

    چو باشد ترا مقصدى جز خداى، 

    براه گنه اندر افتى ز پاى‏ 
چو نیکو بود فکر و اندیشه‏ ات،
ببرد، به سنگ ار زنى تیشه‏ ات‏

=

538 «طوبى لِمَن صَلُحَت سَریرَتُهُ وَ حَسَنَت

 عَلانیَتُهُ وَ عَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرُّهُ»

 خوش بحال کسى که باطن و ظاهرش خوب 

و شرّش از مردم دور باشد

    خوش آن کس که نیک است او را نهاد

    بود ظاهرش خوب و دل نیز شاد
 بدورند مردم از آزار او
 نباشد سر بار کس بار او

=

539 «طوبى لِکلِّ نادِمِِ عَلى زَلَّتِه مُستَدرِکِِ فارِط َعَثرَتِهِ» 


خوش بحال هر کسى که از لغزش خودش پشیمان 

شود و در پى جبران خطاى گذشته ‏اش باشد

    خوش آن کس که نادم بود از خطا

    دلش گردد آزرده از ناروا 
 بجبران جرم و گناهان پیش،
کند سعى و کوشش از اندازه بیش‏

=

540 «طوبى لِمَن خَلا مِن الغلِّ صَدرُهُ

 و َسَلِمَ مِن الغَشِ قَلبُهُ» 


خوش بحال کسى که سینه خود را از کینه خالى کند 

و دلش از آلودگى پاک باشد

    خوش آن کس که صافى کند سینه را 

    برون آرد از قلب خود کینه را
از اندیشه بد کند اجتناب‏ 

نه بگریزد از آب سوى سراب‏

==

541 «طوبى لِمَن کَذَّبَ مُناهُ وَ أَخرَبَ دُنیاهُ لِعمارَةِ اُخراهُ» 


خوش بحال کسى که آرزوى خود را دروغ پندارد

 و بخاطر آبادى آخرتش دنیایش را خراب کند

    خوش آن کس که نفریبدش آرزو

    نریزد به پیش کسان آبرو 
 کند بهر آبادى آخرت،
تبه، کار دنیاى دون عاقبت‏
=

542 «طوبى لِمَن خافَ اللهَ فَاَمِنَ. طوبى لِنفسِِ

 اَدَّت لِربّها فَرصتَها» 

خوش بحال کسى که از خدا ترسید و ایمن شد. خوش 

بحال کسى که واجبات خود را بجاى آورد

    خوش آن کس که مى‏ ترسد او از خدا 

    بود در امان زان پس از ما سوى

خوشآن کس که واجب بجا آورد
‏ نظر او بسوى خدا آورد


543 «طوبى لِمن بادَرَ الهُدى قَبلَ اَن تُغلَقُ اَبوابُهُ»


 خوش بحال کسى که بسوى رستگارى بشتابد، قبل 

از آنکه درهاى آن بسته شود

    خوش آن کس که سوى هدایت شتافت

    چنو باب ارشاد را باز یافت‏
 که باب هدایت شود بسته زود

 چو پیک اجل مرد را در ربود

==

544 «طاعَةُ الغَضَبِ نَدَمُُ وَ عِصیانُُ» 


فرمان خشم بردن موجب پشیمانى

 و سرکشى است

    شوى نادم از پیروىّ غضب 
    منغص شود بر تو عیش و طرب‏ 

پى خشم البتّه عصیان بودفرو خوردن آن نه آسان بود

==

545 «طالِبُ الأخِرَةِ یُدرِکُ أَمَلُه وَ

 یَأتیهِ مِنَ الدُّنیا ما قُدِّرَ لَهُ»


 جویاى آخرت بآرزویش مى‏رسد و از دنیا آنچه 

برایش مقدّر شده باو داده مى‏شود

    چو باشد کسى طالب آخرت

    بمقصود خود او رسد عاقبت‏
، ز دنیا برد بهره خویش نیز
بمیزان تقدیر، آن با تمیز

=

546 «طَلَبُ الأَدَبِ جَمالُ الحَسَبِ»

 آرایش و زیبائى نسب از

 کسب ادب است

    گهر را بود زیب و فرّ از ادب

    چه نازى تو تنها باصل و نسب‏
 مکن تکیه بر فضل آباء خویش‏
 ندارى اگر بهره از سعى بیش‏

=

547 «طَعنُ اللِّسانِ اَمَضُّ مِن طَعنِ السّنانِ»


 نیش زبان از زخم نیزه سوزناکتر است


    بتحقیق باشد ز زخم سنان

    بسوزندگى بیش، نیش زبان‏
، چو زخم سنان به شود از دوا
 ولى نیست زخم زبان را شفا

=

548 «طَهِّروا قُلوبَکُم مِنَ الحَسَدِ فَإنَّهُ مُکمِدُُ مُضِنى»

 دلهاى خود را از حسد پاک کنید زیرا 

حسد درد بى درمانى است

    برو پاک کن دل ز لوث حسد

    که بر حاسد انده فراوان رسد
 چنو نیست دردى بسى صعب و سخت‏
 نباشد چو حاسد، کسى تیره بخت‏

==

549 «طولُ القنوتِ وَ السّجودِ یُنجى مِن عَذابِ النّارِ»

 طولانى کردن ذکر قنوت و سجود در نماز انسان 

را از عذاب دوزخ رهائى مى‏بخشد

    کشد بر درازا تو را گر سجود،
    قنوتت اگر بیش از اندازه بود
 کند ز آتش دوزخت آن رها، ترا باشد ایمان و دین رهنما

==

550 «ظَفَرَ بِجَنَّةِ المَاوى مَن أَعرَضَ 
عَن شَهواتِ الدُّنیا»


 هر کس از لذّتهاى جهان روى برتافت، ببهشت 

جاودان دست یافت

    شود گر کس از بند شهوت رها

    به لذّات دنیا زند پشت پا، 
، رسد عاقبت بر نعیم بهشت‏
خوش آن کس که دنیا به دنیا بهشت‏
=

551 «ظَفَرَ الهَوى بِمَنِ انقادَ لِشَهوَته»

 هر کس بنده شهوتش شد، هوى 

و هوس بر او غالب گشت

    بشهوت چو گردن نهد بنده‏ اى،

    بگرید و صد بار از خنده ‏اى‏ 
 بر او چیره گردد، هوى و هوس‏
سرانجام آید به تنگ از نفس‏

==


552 «ظَفَرَ بِالخَیرِ مَن طَلَبَهُ. ظَفَرَ

 بِالشَّیطانِ مَن غَلَبَ غَضَبُه»


 هر کس پى خوبى رفت آنرا بدست آورد. هر کس 

بر خشم خود غالب شد بر شیطان پیروزى یافت

    رود گر کسى در پى کار نیک

    رسد او بتوفیق کردار نیک‏ 
، چو بر خشم خود چیره گردید مرد،
به شیطان ظفر یابد اندر نبرد

== 

553 «ظُلمُ المَرء فِى الدُّنیا عُنوانُ

 شَقاوَتِه فِى الأخِرَةِ» 

ستمگرى انسان در دنیا نشانه بدبختى 

او در آخرت است.
    اگر کس بدنیا ستمکار بود

    و را زشت رفتار و کردار بود
، شود تیره ‏بخت او بروز جزا
، نه جز این بود ظالمان را سزا

==

554 «ظُلمُ الضَّعیفِ أَفحَشُ الظُّلم»

 بدترین ستمها ستم بر ناتوان است.

    ستم بر ضعیفان نباشد روا

    بلرزد ز بیداد عرش خدا
 که از هر ستم باشد آن زشت‏تر
 سرانجام ظالم در افتد بسر

==


555 «ظَنُّ الإنسانِ میزانُ عَقلِه 

و َفِعلُهُ اَصدَقُ شاهِدِِ عَلى اَصلِه» 


گمان انسان ترازوى عقلش و کردارش راستگوترین 

گواه بر پاکى یا بدگهرى او است

    ترازوى عقل تو، باشد، گمان

    بیندیش و آنگه بران بر زبان
 گواه است کار تو بر گوهرت‏

 بد، آرد سرانجام بد، بر سرت‏

==


556 «عِلمُُ لا یُصلِحُکَ ضَلالُُ، وَ مالُُ لا یَنفَعُکَ وَبالُُ»


 دانشى که ترا اصلاح نکند گمراهى است و 


مالى که برایت سودمند نباشد 

گرفتارى است
    تو را دانشى گر نسازد درست،

    بود گمرهى، و آفت جان تو است‏

 تو را نیست مالى اگر سودمند،
 وبال است نى مال اى اهل پند
=

557 «عِلمُُ لا یَنفَعُ کَدَواءِِ لا یَنجَعُ»

 علم بدون عمل مانند داروى بدون اثر است

    چو از دانشى مر تو را سود نیست

    دوائى است کش هیچ بهبود نیست‏

، درختى است کان را نباشد ثمر

 ز نا کشته چون خورد خواهى تو بر

==

558 «عِلم ُُبلِا عَمَلِِ کَشَجَرِِ بِلا ثَمَرِِ»

 علم بدون عمل مانند درخت بى میوه است

    چو دارى تو علمى عمل بایدت

    چو کارى درختى، ثمر زایدت‏
 تو گر علم خود را نیارى بکار،
 درختى بود عارى از برگ و بار

==

559 «عَجِبتُ لِمَن یَرجو رَحمَةَ مَن فَوقَهُ

 کَیفَ لا یَرحَم مَن دُونَهُ» 

عجب دارم از کسى که به مِهر بالاتر از خود

 امیّدوار است، چگونه بزیر 

دستش رحم نمى‏کند

    عجب دارم از آنکه بر زیر دست،

    در نیکى و خیر و رحمت ببست‏
 چرا دارد امّید آن شخص پست،

 به نیکىّ آن، کاو ز وى برتر است‏
=

560 «عَجِبتُ لِمُتَکَبِّرِِ کانَ اَمسِ نُطفَةِِ 
وَ هوَ فى غدِِ جَیفَةُُ» 

عجب دارم از کسى که کبر مى‏ورزد و حال آنکه 

دیروز نطفه ناچیزى بود فردا نیز مردارى

 پست خواهد شد

    عجب دارم از آدم خود پسند،

    چو دیروز بود او یکى قطره گند
 بفردا شود جیفه ‏اى گند نیز

 بود قدر انسان بعقل و تمیز

=

561 «عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسِهِ کَیفَ یِعرِفُ رَبَّهُ» 


عجب دارم از کسى که خودش را نمى‏ شناسد، چگونه

 خدایش را مى‏ شناسد

    عجب ز آن که نشناسد او خویش را 

    نداند تفاوت، کم و بیش را
چسان او شناسد خداى جهان‏
 ز روى یقین، نى بحدس و گمان‏

==

562 «عَجِبتُ لِمَن لا یَملِکُ أَجَلَهُ کَیفَ یُطیلُ اَمَلَهُ» 


عجب دارم از کسى که اختیار مرگ خود را
 ندارد، چگونه آرزویش دراز است

    چو مالک نباشد کسى بر اجل

    چرا کاهلى ورزد اندر عمل‏
، چرا باشدش آرزوها دراز
 چرا او رود در پى حرص و آز
=

563 «عَجِبتُ لِمَن یَعلَمُ اَنَّ لِلأعَمالِ جَزاء کَیفَ لا یُحسِنُ عَمَلَهُ» 


عجب دارم از کسى که میداند براى هر کارى 

پاداشى است، چرا عمل خود را نیکو نمى‏ کند

    چو باشى تو آگه ز اصل جزا،

    چو دانى بهر فعل باشد سزا،
 عجب دارم از آنکه در کار خویش،
 نگیرى ره خیر و خوبى به پیش‏

==

564 «عَجِبتُ لِمَن یُنکّرُ عیوبَ النّاسِ وَ نَفسُهُ

 اَکثَرُ شَی‏ُُء مَعاباََ وَ لا یُبصِرُها»

 عجب دارم از کسى که عیوب مردم را بد مى‏شمارد

 و خودش معایب بیشترى دارد ولى آنها را نمى‏ بیند

    عجب دارم از آن که عیب کسان،

    بزشتى کند جارى او بر زبان
 ولى نقص او بیش از هر کس است

‏ نداند ورا عیبجوئى بس است‏

==

565 «عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ دَواءََ دائِهِ فَلا یَطلُبُهُ

 وَ اِن وَجَدَهُ لَم یَتَداوَبِهِ»

 عجب دارم از کسى که دواى دردش را مى‏ شناسد، لیکن 

آن را نمى‏ جوید و اگر مى ‏جوید چرا خود 

را با آن مداوا نمى‏ کند

    شناسد چو کس داروى درد خویش

    نجوید مر آن را ولى هر چه بیش

، و گر یابد آن را نبندد بکار،
، عجب باشد از آن سیه روزگار
==

566 «عَجِبتُ لِمن یَقنَطُ وَ مَعَهُ النِّجاةُ وَ هُوَ الاِستِغفار» 

عجب دارم از کسى که از رحمت خدا نا امید است

 در حالى که وسیله نجات با اوست 

و آن استغفار است

    بود همرهت چون کلید نجات،

    که نبود بجز توبه اندر حیات،

 دریغ است یأس تو با این کلید
 عجیب است بودن ز حقّ ناامید

==

567 «عَجِبتُ لِمَن یَرى اَنَّهُ یُنقِصُ کُلّ یَومِِ فى نَفسِهِ

 و َعُمرِهِ وَ هُوَ لا یَتَأهَب لِلمَوت»


 عجب دارم از کسى که مى‏ بیند هر روز از جان 

و عمرش کاسته مى‏ شود، لیکن 

براى مردن آماده نمى‏ گردد

    عجب دارم از آن که در هر دمى،

    رسد نقص بر جان و عمرش همى‏ 
 ولى نیست در فکر فرداى خویش‏
که تا هست خیرى فرستد به پیش‏

==


568 «عَجِبتُ لِمَن یَشُکُّ فى قُدرَةِ اللّهِ وَ هُوَ یَرى خَلقَهُ»


 عجب دارم از کسى که در قدرت خدا شکّ 

دارد و حال آنکه آفریدگان را مى‏ بیند.

    عجب زان، که بر قدرت کردگار،

    بشکّ اندر است آن فراموشکار 
 ولى بیند آثار خلقت عیان‏
بهر گوشه از گوشه‏ هاى جهان‏


569 «عَجِبتُ لِمَن یَحتَمىِ الطَّعام لاَِذیَّتِه کَیفَ

 لا یَحتَمىِ الذّنبَ لاِلیمِ عُقُوبَتِه»

 عجب دارم از کسى که از غذا بخاطر زیانش

 مى‏ پرهیزد، چگونه از گناه بخاطر کیفر 

دردناکش دورى نمى‏ کند

    عجب ز آن که ممسک بود در غذا 

    نماید بکم خوردن او اکتفا
چرا از گنه نیستش هیچ بیم‏
 نمى‏ ترسد او از عذاب الیم‏ ولى بیند آثار خلقت عیان‏

== 


570 «عَجِبتُ لِمَن یُنشِدُ ضالَّتَهُ

 وَ قَد اَضَلَّ نَفسَهُ فَلا یَطلُبُها»

 عجب دارم از کسى که چیزهاى گمشده خود را 

مى‏ جوید، ولى نفس گمگشته ‏اش را نمى‏ جوید.

    عجب دارم از آن نکوهیده خوى

    که گم کرده ‏ها را کند جستجوى
، ولى نفس گمگشته، سازد رها
‏ نجوید مر او را بدشت هوى‏

=


571 «عِندَ تَعاقُبِ الشّدائِدِ تَظهَرُ فَضائُل الإنسانِ»


 هنگام پى در پى رسیدن سختیها ارزش‏هاى

 معنوى انسان آشکار مى‏شود

    بانسان چو پیوسته سختى رسد

    ز جور فلک تیره ‏بختى رسد،
، شود جوهر مردى او پدید
 نلرزد بهر باد چون شاخ بید
==

572 «عِندَ الاِمتِحانِ یُکرَمُ الرَّجُلُ اَو یُهانُ»

 هنگام آزمایش انسان گرامى 

یا خوار مى‏ شود

    چو روزى رسد موسم امتحان،

    بعلم و بعقل و بزور و توان‏ 
 شود مایه هر کسى آشکار
گرامى شود، یا شود خوار و زار
==

573 «عِندَ زَوالِ القُدرَةِ یَتَبیَّنُ الصَّدیقُ مِن العَدوِّ»

 به هنگام از دست رفتن توانائى دوست

 از دشمن شناخته مى‏ شود

    چو قدرت ز دست تو بیرون شود
    دل از ناتوانى ترا خون شود،
، شود دوست از دشمن آنگه پدید
 بسا بد که از دوست خواهد رسید

=

574 «عِندَ الحَیرةِ تَنکَشِفُ عُقولُ الرِّجالِ»

 عقل مردان هنگام سرگردانى

 و درماندگى آشکار مى‏ شود

    بحیرت کشد چون سرانجام کار،

    بدلها نماند چو تاب و قرار

 شود مایه عقل مردان پدید
، نه هر کس تواند بدین جا رسید

==

575 «عِندَ بَدیهَةُ المَقالِ تُختَبَرَ عُقُولُ الرِّجالِ»

 هنگام بدیهه گوئى و بى تأمّل سخن گفتن خرد

 انسانها سنجیده مى‏ شود

    بگفتن کسى چون گشاید زبان

    کند مطلبى بالبداهت بیان،
، شود پایه عقل او آشکار 

کند عرضه از فضل، دار و ندار

==

576 «عِندَ الإیثارِ عَلىَ النَّفس ِتَتَبَیَّنُ جَواهِرُ الکُرَماء»


 هنگام مقدّم داشتن دیگران بر خود، ارزش 

وجود بخشندگان روشن مى‏ شود
    گشاید کسى چون بایثار دست،

    به محتاج و مسکین دهد هر چه هست،
 شود ارزش گوهر او پدید
 نه هر کس تواند بدینجا رسید
= =
گردآوری : م.الف زائر


577 «عِندَ کَمالِ القُدرَةِ تَظهَرُ فَضیلَةُ العَفو»

 وقتى توانائى بکمال رسد، ارزش گذشت از 

خطاى دیگران آشکار مى‏ شود

    چو قدرت بحدّ نهایت رسد

    توانائى کس بغایت رسد،
، هویدا شود قدر عفو و گذشت‏
 چو باران که بارد بصحرا و دشت‏

=

578 «عَلىَ الشَّکِّ وَ قِلَّةِ الثَّقِةِ بِاللّهِ

 مَبنىَ الحِرصِ وَ الشُّحِ»


 بناى حرص و بخل بر شکّ و عدم 

توکّل بخدا است

    بود پایه آز بر شکّ و بیم

    به قطع امید از خداى کریم
 مکن خویشتن خوار با حرص و آز
‏ که روزى دهد داور بى‏ نیاز
=

579 «عِندَ فَسادِ النیّةِ تُرتَفَعُ البَرَکَةُ»


 وقتى نیّت انسان بد شود خیر 

و برکت از میان مى‏ رود

    تبه گردد از نیّت آدمى

    نیندیشد از خیر و نیکى دمى،

، شود بسته بر او در لطف حقّ‏
 به تنگىّ نعمت شود مستحق‏

===


580 «عَلىَ العالِمِ اَن یَتَعَلّمَ عِلمَ ما لَم یَکُن 

یَعلَمُ وَ یُعَلّمَ النّاسَ ما قَد عَلِمَ»
 بر عالم است که آنچه را نمى ‏داند بیاموزد و آنچه

 را می داند بمردم یاد دهد

    بیاموز بر دیگران دانشت

    مبادا ز تعلیم آسایشت‏
 مکن اکتفا هیچ بر علم خویش‏
 فراگیر هر روز، هر قدر بیش‏

=

581 «عَلى قَدرِ النّیَّةِ تَکونُ مِنَ اللّهِ العَطیَّة»

 بخشش خداوند باندازه نیّت هر کس است

    تو را گر بود نیّت خوب و پاک،

    دلت باشد از نور حقّ تابناک،
 دهد نعمت ایزد تو را هر چه بیش‏
 مگردان دمى نیّت خیر خویش‏

=

582 «عَلىَ الإمامِ ِاَن یُعَلِّمَ اَهلَ وِلایتَهِ 
حُدودَ الإِسلامِ وَ الایمان» 

امام و پیشواى هر محلّ باید حدود اسلامى

 و ایمان را به همشهریان خود یاد دهد

    بهر جا که باشد سزد بر امام،

    به تعلیم مردم نماید قیام‏ 
 که هر کس بیاموزد احکام دین‏
شود آگه از فقه شرع مبین‏

==
گردآوری : م.الف زائر


583 «عَلیکَ بِالوَفاء فَاِنَّهُ أَوقى جُنَّةِِ»

 وفادار باش زیرا آن بهترین

 سپر و حافظ تو است.

    بیا تا توانى وفادار باش 

    ز بشکستن عهد بیزار باش‏

وفاى تو بهر تو چون جوشن است‏
 ترا دیده دل از آن روشن است‏

=

584 «عَلیکَ بِالاِخلاصِ فَِانَّهُ سَبَبُ قَبولِ

 الأَعمالِ وَ اَفضَلُ الطّاعَةِ» 

نیّت خالص داشته باش زیرا اخلاص شرط

 قبول اعمال و ارزشمندى طاعت است.

    بیا تا توانى باخلاص کوش

    بوسواس شیطان مکن هیچ گوش

 بدان قدر طاعت شود آشکار
‏ عمل را پذیرد بدو کردگار
==

585 «عَلَیکَ بِالشّکرِ فى السَّرّاء وَ الضَّرّاء»

 خدا را هنگام شادى و سختى سپاسگزار باش.

    مشو غافل از شکر در هیچ حال

    چو سختى رسد بر تو هرگز
 که مؤمن بسختىّ و غم شاکر است‏
 منال‏ خدا را مر او بنده چاکر است‏

گردآوری :  م.الف زائر
==
586 «عَلیکَ بِلُزوم ِالصُّمتِ فَاِنَّهُ یُلزِمُکَ 

السَّلامَةَ وَ یُؤمِنُکَ النَّدامَةَ»

 خاموشى گزین، زیرا آن ترا با سلامت قرین

 و از پشیمانى ایمن مى‏ دارد.

    بیا خامشى پیشه خویش کن

    ز بیهوده گفتن حذر بیش کن
 سلامت بخاموشى اندر بود
‏ ملامتگرت نیز کمتر بود
==

587 «عَلیکَ بِالحَیاءُ فَاِنَّهُ عُنوانُ النَّبلِ»

 حیا پیشه کن، زیرا شرمگینى نشان بزرگى است

    بیا تا توانى حیا پیشه کن

    ز گستاخ بودن تو اندیشه کن‏
 نشان بزرگى بود شرم تو
 فزاید بقدر تو آزرم تو

=
588 «عَلَیکَ بِذِکرِ اللّهِ فَاِنَّهُ نُورُ القَلبِ»

 خدا را یاد کن، زیرا ذکر او روشنى دل است.

    مشو غافل از یاد پروردگار

    خوش آن کس که او را بود ذکر، کار 
 ترا روشنىّ دل از آن بود
بهین جوشن از شرّ شیطان بود

=

مولاعلی ع

589«عَلَیکَ بِمُقارِنَةِ ذِى العَقلِ وَ الدّینِ فَاِنَّهُ خَیرُ الاَصحابِ» 

با خردمند و دیندار دوست و همراه شو 

زیرا او از بهترین یاران است

خردمند را گر بود دین درست

مر او را بود کیش و آئین درست

، بود بهترین یار، شو همدمش‏
، غنیمت شمار، اى برادر دمش‏

=
کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر


مولاعلی ع

590 «عَلَیکَ بِالسَّکینَةِ فَإِنَّها اَفضَلُ زینَةِِ. عَلیکَ 

بِالرّضى فِى الشِّدَةَ وَ الرَّخاء»


 آرام و موقّر باش زیرا آرامش و وقار بالاترین زینت 

است. بهنگام سختى و آسایش راضى باش

بود بهترین زیب و زیور، وقار


بسنگ است سنگینى آن، قرار

بهنگام سختىّ و اندر غنا،
منه پاى بیرون ز مرز رضا
=
کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر
==

مولاعلی ع
591 «عَلىَ العالِمِ اَن یَعمَلَ بِما عَلِمَ، ثُمَّ یَطلُبَ
 تَعَلّمَ ما لَم یَعلَم»

عالم باید بدانچه میداند عمل کند، سپس در صدد

دانستن آنچه نمى‏داند برآید

چو دانش بیاموزى آور بکار


نباشد درخت تو بى برگ و باراز آن پس بیاموز مجهول را

فراگیر معقول و منقول را
=
کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر

592 «عاصِِ یُقِرُّ بِذَنبِهِ خَیرُُ مِن مُطیعِِ یَفتَخِرُ بَعَملِه» 


گناهکارى که به گناهش معترف باشد بهتر از بنده 

فرمانبردارى است که بعملش بنازد


    چو عاصى بجرم خود اقرار کرد،

    چون فرمان برى، فخر بسیار کرد

 بود بهتر عاصى از آن بیگناه‏
، که از خود پسندى در افتد بچاه‏

=

593 «عَلَیکَ بِالعَدلِ فِى الصّدیقِ وَ العَدوّ 
وَ القَصدِ فِى الفَقرِ و الغِنى»


 نسبت به دوست و دشمن دادگستر باش و در 

حال دارائى و نادارى میانه روى کن


    بهر کار باید تو را عدل و داد

    چه در دشمنىّ و چه اندر وداد

 بهر کار رفتن براه وسط
 که خیر الامور است از این نمط

==

594 «عَجِبتُ لِمَن نَسىِ المَوتَ

 وَ هُوَ یَرى مَن یَموتُ»


 عجب دارم از کسى که مردن را فراموش می کند 

در صورتى که کسى را که مى‏ میرد مى‏بیند


    کند گر فراموش کس مرگ را، 

    نبیند گر افتادن برگ را،

نبیند اگر مردن این و آن،
 عجیب است شخصى چنین سر گران‏

==


595 «عادَةُ النُّبلاء السَّخاءُ وَ الکَظمُ وَ العَفو وَ الحِلمُ»

 خوى نجیبان بخشش و فرو خوردن خشم 

و گذشت از خطاى دیگران و بردبارى است


    بود عادت نیک مردان سخا 

    فرو خوردن خشم و عفو و رضا 

دگر بردبارىّ و حلم و وقار
بهنگام سختى و راحت، قرار
=

596 «عادَةِ اللِّئامِ المُکافاةُ بِالقَبیحِ عَن الإحسانِ» 

خوبى را ببدى پاداش دادن خوى ناکسان است

    چو کس با تو نیکى کند بد مکن

    بتر خویش از دیو و از دد مکن‏

 که این خلق و خوى لئیمان بود
 نه این شیوه، کار کریمان بود
=

597 «عِظَمُ الجَسَدِ وَ طولُهُ لا یَنفَعُ اِذا کانَ القَلبُ خاوِیاََ»


 بزرگى تن و بلندى قامت با تهى بودن 

دل (مغز) سودى ندارد


    چو خالى بود دل ز نور خرد،

    تنومندى تن چه سودى دهد


 بزرگى بعقل است و تدبیر و راى‏

 بطاعت بدرگاه یکتا خداى‏

==


598 «عَبدُ المَطامِعُ مُستَرَقُُ لا یَجِدُ اَبَداََ اَلعِتقُ»


 بنده آزمندیها برده ‏اى است که 

هرگز رهائى نخواهد یافت


    چو باشد کسى بنده حرص و آز، 

    مر او را بود آرزوها دراز،

از این بند هرگز نگردد رها
 چنو نیست درمانده و بینوا

599 «عَبدُ الشَّهوةُ اَذلُّ مِن عَبدِ الرِّقِّ»

 بنده شهوت خوارتر از بنده زر خرید است

    هر آن کس بود بنده شهوتش

    نباشد چو بر نفس خود رحمتش،

، بتر باشد از بنده زر خرید بخوارىّ و خفّت چنو کس ندید
=

600 «عَداوَةُ الأَقارِبِ اَمَضُّ مِن لَسِع العَقارِبِ»

 دشمنى کردن خویشاوندان نسبت بانسان 

از نیش کژدم سوزناکتر است


    کند دشمنى با تو گر خویش تو،

    چو بیگانه بگریزد از پیش تو

 ورا نیش بدتر ز کژدم بود
، مخوانش تو از خویش، گو گم بود

=
گردآوری :  م.الف زائر




کلمات گهربارمولا علی ع . کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی 601 تا 700



;کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی
کلمات گهربارمولاعلی ع 
ازشماره 601 تا .....
گردآوری : م.الف زائر

601 «غایة الجهل تبجّح المرء بجهله»


 منتها درجه نادانى شادمانى کردن انسان 

بجهل خویش است

    بنادانى خود چو شادى کنى،


    نه از عقل و دانش تو یادى کنى


 کنى غایت جهل خود آشکار


، نباشد چرا شرمت از این شعار

=


602 «غایة الدّین الأمر بالمعروف و النّهى

عن المنکر و اقامة الحدود»


 بالاترین درجه دیندارى امر بمعروف و نهى

 از منکر و بر پاى داشتن حدود الهى است


    چو کس ناهى زشت و منکر بود 

    بمعروف او خلق دعوت کند
گر او نیز بر پاى دارد حدود
، هم او کرده بر قله دین صعود


==


603 «غایة العقل الاعتراف بالجهل. غایة


العلم السّکینة و الحلم»



 منتها درجه خردمندى اقرار بنادانى است. منتها 

درجه علم آرامش و بردبارى است

    بود منتهاى خرد، اعتراف،

    بنادانى و دور بودن ز لاف

 بود غایت علم، حلم و وقار
‏ کند دانشت بیشتر بردبار

===

گردآوری : م.الف زائر



604 «غیر مدرک الدّرجات من اطاع العادات»


 کسى که اسیر عادتها است 

بدرجات بالا نمى‏ رسد.

=


    هر آن کس بعادت بود پاى بند،

    نه هرگز رسد بر مقام بلند

 تو کاندر پى راحتىّ تنى،


 کجا تکیه بر جاى مردان زنى‏


=

605 «غلبة الهزل تبطل عزیمة الجدّ»


 زیاد بمزاح پرداختن عزم جزم را 

سست می کند


    کند هزل بسیار عزم تو سست

    درست تو از آن شود نادرست


 نه جدّ تو باور کند هیچکس‏

‏ نه قدرت بود بیش از خار و خس‏


=



606 «غطّوا معایبکم بالسّخاء فانّه ستر العیوب»


 با بخشش عیبهاى خودتان را بپوشانید زیرا


بخشش پوشنده عیبها است

    برو عیب خود را ببخشش بپوش 

    تو گر مى‏توانى برفعش بکوش‏

نباشد از آن عیب پوشیده ‏تر،


 چو باشى ببخشش تو کوشنده ‏تر


==

;کتاب هزارگوهر - سید عطاء الله مجدی

گردآوری : م. الف  زائر


607 «غضّ الطّرف عن محارم اللّه


سبحانه افضل عبادة»


 چشم پوشیدن از حرامهاى خدا 

بالاترین عبادت است


    بود چشم پوشیدن از ناروا،

    دگر، اجتناب از حرام خدا،

 ز طاعات دیگر پسندیده ‏تر


 ز هر شیوه نیک بگزیده ‏تر

608 «غضّ الطّرف من افضل الورع. غضّ


الطّرف من کمال الظّرف»


 چشم پوشیدن از حرام بالاترین پارسائى 

و از کمال زیرکى است



    چو کس چشم پوشد ز فعل حرام،

    بر او پارسائى است بى‏شک تمام‏

بود زیرکى دیده بستن ز بد


 ز عقل است، پیوسته رستن ز بد


=

609 «غنى العاقل بحکمته و عزّه بقناعته»

 توانگرى خردمند به حکمت اوست 
و عزّتش به قناعتش.


    خردمند را ثروت از دانش است

    ورا مال از بهر آسایش است

 قناعت مر او را گرامى کند


‏ نه کارى، بجز نیکنامى کند

=


610 «فى لزوم الحقّ تکون السّعادة»


 نیک بختى در همراه بودن با حقّ است

    چو پیوسته حقّ را ملازم شوى،

    به پیکار نا حقّ مقاوم شوى


 توئى نیک بخت و توئى کامکار،


 خدایت کند یارى اى حقّ شعار


==

611 «فى شکر النّعم دوامها. فى کفر النّعم زوالها»

 دوام نعمتها در سپاسگزارى است. از بین رفتن
 نعمت‏ها از ناسپاسى است


    ترا نعمت از شکر یابد دوام

    شود بر تو لطف الهى تمام‏

مکن ناسپاسى که آرد زوال،

 بناز و به نعمت، بجاه و بمال‏


==

612 «فى کلّ شی‏ء یذمّ السّرف، إلّا فى صنایع


المعروف و المبالغة فى الطّاعة»


 زیاده ‏روى در هر چیزى بد است مگر در نیکى کردن  

 و کوشیدن در طاعت خدا


    بهر کار افراط زشت است و بد
    مگر در ره خیر و نیکى بود
 بطاعت گر اسراف ورزى چه باک‏
 دلت گردد از یاد حقّ تابناک‏


..



613 «فى القران نبأ ما قبلکم و خبر ما

بعدکم و حکم ما بینکم»


خبر گذشتگان و آیندگان و حکم آنچه در میان شما 

است، در قرآن است

    ز آینده باشد بقرآن خبر 

    تو بگذشته را نیز در آن نگر

بود حکم هر چیز در این کتاب‏


حلال و حرام و ثواب و عقاب‏


=

614 «فى الموت راحة السّعداء. فى


الدّنیا راحة الأشقیاء»


آسایش نیکبختان در مرگ و آسایش تبه‏کاران 

در زندگى است


    بود راحت نیکبختان، اجل 


    چه بهتر ز مردن بحسن عمل‏



بدنیا بود، راحت اشقیا



 برنج و عذابند در آن سرا

=


615 «فى العجلة النّدامة. فى الأناة السّلامة»


 پشیمانى در شتابکارى است. سلامت 

در آهسته کارى است


    پشیمانى آرد، شتاب، اى عجول 

    نگردى ز آهسته کارى ملول

سلامت به آهسته کارى بود


‏ چه چیزى به از بردبارى بود



=
616 «فى تعاقب الأیّام معتبر للانام. فى تصاریف


الأحوال تعرف جواهر الرّجال»


گردش روزگار براى مردم مایه عبرت است. اصالت 

و ارزش اشخاص در پیش آمدهاى روزگار

 شناخته مى‏ شود

    تو را گردش روزگار عبرت است

    نظر کن، نه دیگر گه حیرت است‏

 شود گوهر ذات مردان عیان،
 ز گردیدن گیتى اندر زمان‏


=


617 «فى قطیعة الرّحم حلول النّقم. فى


صلة الرّحم حراسة النّعم»


رنج و عذاب بعلّت بریدن پیوند خویشى بر

 انسان وارد مى‏شود. رعایت پیوند خویشى 

حافظ نعمتها است


    فراوان رسد بر تو رنج و بلا
 

    بقهر ار تو باشى ز خویشان جدا

مصون گرددت نعمت از هر گزند

 چو باشى بخویشىّ خود پاى بند


618 «فى البلاء تحاز فضیلة الصّبر»

 فضیلت صبر هنگام گرفتارى آشکار مى‏شود

    کنندت چو اندر بلا امتحان،

 چنو کیمیائى مجو هیچ جاى‏

    شود ارزش صبر آنگه عیان‏ 

بهر مشکلت باشد آن رهگشاى‏


619 «فاز من تجلبب الوفاء و ادّرع الأمانة»


 کسى که جامه وفا دارى پوشید و جوشن 

امانت در بر کرد پیروز شد

    بتن پوشد ار کس لباس وفا،

    بدرع امانت کند اکتفا،

 به پیروزى و رستگارى رسد


 بهر چیز از راستکارى رسد


==

620 «فکر المرء مراة تریه حسن عمله من قبحه»

 فکر انسان آئینه‏ اى است که خوب و بد

 کردارش را باو مى‏ نمایاند

کند نفس آلوده، آئینه تار
 تو بینى در آن زشتى و حسن کار


   بود فکر و اندیشه، آئینه‏ ات


    دل روشن ار هست در سینه‏ ات


==

621 «فقد البصر أهون من فقد البصیرة»


 از دست دادن بینائى آسان تر است


تا از دست دادن بینش


    ترا کور باشد اگر چشم سر،

    نبینى اگر هیچ جا را دگر،


از آن به که بینش نباشد ترا
 بهر کار پوئى تو راه خطا

==


622 «فاز من اصلح عمل یومه و

استدرک فوارط أمسه»




 کسى که کار امروزش را درست انجام دهد 

و از دست رفته‏ هاى دیروزش را جبران 

کند رستگار است


    چو کس کار امروز خود را درست

    رساند بانجام چالاک و چست

، بجبران دیروز کوشد هم او،


، بود رستگار آن پسندیده خو


=

623 «فاز بالسّعادة من اخلص العبادة»

 کسى که با نیّت خالص خداى را

 فرمان برد رستگار شد


    چو با حسن نیّت کنى بندگى،

    سعیدىّ و پیروز در زندگى‏


 عبادت ز اخلاص یابد کمال‏


چو با شرک، طاعت پذیرد زوال‏


==

624 «فعل المعروف و إغاثة الملهوف و 

إقراء الضّیوف الة السّیادة»


 نیکى کردن و به فریاد بیچاره رسیدن و 

میهمان نوازى وسیله سرورى است


    چو بیچارگان را کنى یاورى، 
    به نیکى و احسان تو روى آورى،

بمهمان نوازى نمائى قیام،


 تو را سرورى باشد آنگه تمام‏


==



625 «فوت الحاجة خیر من طلبها من غیر اهلها»


 از دست رفتن حاجت بهتر از خواستن 

آن از نا اهل است


    گرت حاجت از دست بیرون شود،

    ترا حال زین ره دگرگون شود


 به از آنکه خواهى ز نا اهل، آن‏


، فزائى به جسم و بکاهى ز جان‏


=


626 «فکر ساعة قصیرة خیر من عبادة طویلة»

 دمى کوتاه اندیشیدن از مدّتها عبادت 

کردن بهتر است


    دمى را در اندیشه بردن بسر

    گشودن در آفاق افکار، پر،

، بود بهتر از روزگارى دراز


 عبادت بدرگاه داناى راز


=

627 «فاقد الدّین متردّد فى الکفر و الضّلال»

 بى دین در کفر و گمراهى سرگردان است

    کسى کاو نباشد بدین پاى بند،

    نپرهیزد او از بد و ناپسند

 ز گمراهى و کفر در حیرت است‏

 نه دارد هدف، نى ورا غیرت است‏


==


628 «قد خاطر من استغنى برأیه» 

به راستى کسى که برأى خودش بسنده 

کرد دچار خطر شد


    چو بر رأى خود کس کند اکتفا،

    نباشد ورا بر کسى اقتدا،


 بر او از خطرها رسد بس گزند

 مصون نیست از لغزش آن خود پسند


=


629 «قد امرّ من الدّنیا ما کان حلوا

و کدر ما کان صفوا»



 به راستى هر چیز شیرین دنیا بسى تلخ و

 هر روشن آن تیره است


    بود تلخ شیرینى این جهان


    مکدّر بود، پاک و هر صاف آن‏

 نباشد بدین گونه هرگز بهشت‏


 بهشت است عارى ز هر چیز زشت‏


==


630 «قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى»

 کسى که از گذشته پند گرفت به آینده نیز

 بدیده عبرت خواهد نگریست


    هر آن کس ز بگذشته آموخت پند،


    نبیند ز آینده هرگز گزند

 چو عبرت گرفت او ز دیروز خویش،


ز فردا هم آموزد اندرز بیش‏

=


631 «قلّة الکلام تستر العیوب و تقلّل الذّنوب»

 کم گوئى عیبها را مى‏پوشاند

و گناهان را مى‏ کاهد


    سخن تا توانى کم و خوب گوى

    به بیهوده گفتن، مبر آبروى

 به کم گفتن، عیب تو ماند نهان‏


‏ گناهت شود نیز، کمتر، از آن‏


==


632 «قلّة الأکل تمنع کثیرا من اعلال الجسم»


 کم خوردن از بسیارى از بیماریهاى

 بدن جلوگیرى میکند

    ز پر خوردن افتى برنج و مرض
    ندانى ز خوردن چه باشد غرض‏


 سلامت بپرهیز و کم خوردن است‏

که پر خوارى آزار جان و تن است‏


=

633 «قلّة العفو أقبح العیوب و التّسرّع 


الى الانتقام اعظم الذّنوب»



 کم گذشت بودن بدترین عیبها است و شتاب 

در انتقام جوئى بزرگترین گناهان است


    مکن کوتهى در گذشت از خطا

    که از آن بتر نیست عیبى ترا

 شتاب تو اندر ره انتقام،


بود بدترین جرم اى مرد خام‏


==

634 «قوام الشّریعة الأمر بالمعروف و النّهى


عن المنکر و اقامة الحدود»


 امر بمعروف و نهى از منکر و بر پا داشتن 

حدود (مجازاتهاى شرعى) بنیان شریعت است


    بود قائم از نهى هر زشت و بد

    هم از امر معروف و اجراى حدّ،


، همى پایه دین و شرع مبین‏


 اگر اهل دینى تو جز این مبین‏


==

635 «قیمة کلّ امرء ما یعلم»


 ارزش هر کسى بمقدار دانش او است


    به دانش، بود ارزش مرد و زن


    اگر جاهلى جان من دم مزن‏

 میاساى ز آموختن هیچگاه‏


که نادان نمى‏داند از چاه، راه‏


==

636 «قدّموا بعضا یکن لکم و لا تخلّفوا

کلّا فیکون علیکم»



 از آنچه دارید مقدارى (براى آخرت) پیش فرستید، بنفعتان

 است و همه را باقى نگذارید که بضرر شما است


    ز مالت چو چیزى فرستى به پیش

    توئى در پى سود فرداى خویش‏


، ور آن بهر وارث گذارى تمام،

 بهر دو سرا خاسرى و السّلام‏


=



637 «قولوا الحقّ تغنموا، و اسکتوا عن الباطل تسلموا» 


حقّ بگوئید تا بهره ‏مند شوید و از باطل 

خاموش باشیدتا سالم بمانید


تو از گفتن حقّ مکن اجتناب


غنیمت شمر بهر خود این ثواب

 ز باطل خموشى پسندیده ‏تر

‏ سلامت بخاموشى است اى پسر



638 «قلیل یفتقر الیه خیر من کثیر یستغنى عنه»


 چیز اندکى که بدان نیاز داشته باشى بهتر از چیز 

زیادى است که از آن بى‏نیاز باشى


ترا اندکى باشد ار کار ساز،


ز بسیار، باشى اگر بى ‏نیاز،

 بود بهتر آن اندک از آن زیاد


 چه بیم ار رود آن زیادت بباد



639 «قلیل العلم مع العمل خیر

 من کثیر بلا عمل»


 دانش کمى که با عمل همراه باشد از دانش بسیار


 بدون عمل بهتر است


چو دانش بکردار توأم بود


تو را بیم نبود اگر کم بود

، بسى بهتر است آن ز علم کثیر


 که آن را نباشد عمل اى بصیر

==



640 «قوّ ایمانک بالیقین فإنّه أفضل الدّین» 


ایمانت را با یقین استوار ساز زیرا چنین 


ایمانى بالاترین دین است


قوى کن تو ایمان خود با یقین


ز شکّ و ز تردید دورى گزین‏

 چنین باورى بهترین دین بود


 ترا باید این شیوه آئین بود



641 «قلب الأحمق فى قلیه و لسان العاقل فى قلبه» 


دل نادان در دهان اوست و زبان دانا در دلش


دل احمق اندر دهانش بود

زبان وى آزار جانش بود

 زبان خردمند در قلب او است‏

 نسنجیده هرگز نه در گفتگو است‏



642 «قدّر ثمّ اقطع، و فکّر ثمّ

 انطق، و تبیّن ثمّ اعمل»


 اندازه بگیر آن گاه پاره کن، بیندیش سپس

 بگو، بدان پس عمل کن.


باندازه پرداخت، باید نخست 


بریدن نسنجیده، نبود درست‏


بیندیش آنگه سخن ساز کن‏

 تو دانسته هر کار آغاز کن‏


=


فصل شانزدهم کلماتى که با «ک» آغاز مى‏شوند


643 «کفى بالمرء جهلا ان ینکر على النّاس ما یأتی مثله»


 براى نادانى انسان همین بس، کار بدى را که بجاى 


مى‏آورد مانند آنرا بر مردم زشت شمارد


    چو کارى ز کس ناپسند آیدت، 


    و ز ان احتمال گزند آیدت،


اگر خود کنى پیشه آن کار بد،


 نباشد ترا بهره‏اى از خرد


644 «کفى بالمرء غفلة ان یصرف همّه فیما لا یعنیه» 


براى بیخبرى انسان همین بس که همّ خود را 


صرف چیزى کند که بکارش نیاید


    بکارى نباشد چو بهر تو سود


    ببار گناهت چو خواهد فزود،

، چو اندر پى آن روى جاهلى‏


 کفایت کند مر ترا غافلى‏


645 «کفى بالمرء غوایة ان یأمر النّاس بما 

لا یأتمر به و ینهاهم عمّا لا ینتهى عنه»


 براى گمراهى انسان همین بس که مردم را بکارى امر کند 


که خود امر بدان را نپذیرد و آنها را باز دارد از چیزى  


که خود از آن باز نمى ‏ایستد


    ز کارى چو باشد تو را اجتناب،


    چو بر دیگرى خوانى آنرا صواب،


 کنى منع چیزى که کارت بود،


 ندانى ضلالت شعارت بود


==


646 «کم من صائم لیس له من صیامه الا الظّلماء»


 بسا روزه دارى که از روزه‏اش جز تشنگى 


(و گرسنگى) برایش بهره ‏اى نیست



بسا روزه دارى که از روزه‏اش،



نباشد بجز رنج هر روزه‏اش‏ بود



 نباشد ورا بهره‏اى از ثواب‏

 مردن از تنگى نان و آب‏



647 «کم من شقىّ حضره أجله و هو مجدّ فى الطّلب»


 بسا آدم بدبختى که مرگش فرا رسیده و او 


در پى کسب مال دنیا کوشا است


بسا تیره بختى که مرگش رسید


بر او تند باد حوادث وزید،

 ولى او بکار جهان اندر است‏

 پى ثروت و مال افزونتر است‏



648 «کم من انسان اهلکه لسان. کم

 من انسان استعبده احسان» 



بسا انسان که زبان او را هلاک کرد. بسا انسان که 


احسان او را بنده کرد


بسا سر که بر باد رفت از زبان 


به بیهوده مگشا تو هرگز دهان‏ 


بس آزاده کاحسان و را بنده کرد

که احسان بسى نام پاینده کرد

==


649 «کم من مفتّح بالصّبر عن غلق»


 چه بسیار کارهاى فرو بسته ‏اى که گره آنها

 با صبر باز مى‏  شود

بسی عقده ها گردد ازصبر باز

نه ازصبر باشد کسی  بی نیاز

کند برتونردیک هرراه دور

نه هرمشکلی راکند چاره زور


650 «کم من صعب یسهل بالرّفق»


 بسا مشکل که با نرمى و آهستگى آسان مى ‏شود

               بسى مشکل از نرمى آسان شود


                             چرا باید انسان هراسان شود


                              درشتى بهر جا نیاید بکار


                               مگر درره جنگ ودرکارزار


                                                            =


651 «کم من وضیع رفعه حسن خلقه

. کم من رفیع وضعه قبح خرقه»


 بسا شخص افتاده که خوى نیکش او را بلند ساخت. بسا

 شخص بلند پایه که زشتى تند خوئیش او را بیفکند


       بس افتاده کز خلق و خوى نکوى

زند تکیه بر مسند عزّت اوى

بساشخص والا زخوی پلید

زدولت به خواری وذلت رسید

=

652«کم من قائم لیس له من قیامه الّا العناء»


 بسا نمازگزار که از ایستادنش بنماز جز رنج و سختى 


برایش بهره ‏اى نیست


بسا کس که بر پاى دارد نماز


کند ذکر و تسبیح خود را دراز


 ولى بهره ‏اش زین قعود و قیام،

 نباشد بجز خستگى تمام‏

==


653 «کما انّ الشّمس و اللّیل لا یجتمعان کذلک


 حبّ اللّه و حبّ الدّنیا لا یجتمعان»


 همانطورى که روز و شب با هم جمع نمى‏شوند دوستى 


خدا و دنیا هم گرد نمى‏ آیند


ترا حبّ دنیا و مهر خدا،


نگردد بهم جمع در هیچ جا 

 میفکن تو بیهوده خود در تعب‏


که همره نگردد بهم روز و شب‏


=



654 «کما انّ الصّدأ یاکل الحدید حتّى یفنیه 


کذلک الحسد یکمد الجسد حتّى یفنیه»


 همانطورى که زنگ آهن را مى‏خورد تا نابودش کند، حسد


 هم جسم را بیمار میکند تا آنرا از بین ببرد



به بیمارى افتد جسد از حسد

بجان نیز فرجام، آفت رسد 

 چنان کاهن از زنگ گردد تبه‏

حسود است نزد همه رو سیه‏


=



670 «کمال المرء عقله و قیمته فضله» 


کمال انسان بخرد او و ارزشش بدانشش میباشد



بود ارزش مرد از دانشش


 کمالش بعقل است و تدبیر و راى‏

بصبر است پیوسته آرامشش‏


 خرد باشدش برترین رهنماى‏


671 «کمال العلم الحلم و کمال الحلم کثرة الاحتمال و الکظم» 


حلم کمال علم است و کمال حلم بردبارى زیاد و 

فرو خوردن خشم است

بدانش کمال و جمال است حلم


 فرو خوردن خشم و هم احتمال،

بود بردبار آنکه او دارد علم‏

 بود حلم را فرّ و زیب و کمال‏


672 «کمال الإنسان العقل کمال العلم العمل» 


خرد کمال انسان است. عمل کمال علم است


خرد آدمى را کمال است و زیب


 بکردار دانش چو گردد قرین،

بدانش رسى بر فراز از نشیب‏ 

رسد آدمى بر فلک از زمین‏



655 «کثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء»


 شوخى و مزاح زیاد انس را از بین مى‏برد و 

موجب دشمنى مى‏گردد


زند انس بر هم مزاح زیاد 

دهد جمله دوستى‏ها بباد

هم او دشمنان را فراوان کند


 هم او آدمى را هراسان کند


=



656 «کثرة التّقریع توغر القلوب و توحش الأصحاب» 


سرزنش بسیار دلها را پر از کینه میکند و 


دوستان را از انسان مى‏ گریزاند


بمردم کنى دائم ار سرزنش،


ترا سخت باشد اگر واکنش،


 گریزان شوند از تو یاران تو

 فراوان شود کینه ‏داران تو


=


657 «کثرة الهزل ایة الجهل. کثرة ضحک الرّجل تفسد وقاره»


 شوخى و مزاح زیاد نشانه نادانى است. خنده بسیار


 وقار انسان را از بین مى ‏برد


بود کثرت هزل حاکى ز جهل


سخن سخته گفتن، نه کارى است سهل

 برد کثرت خنده وقر تو را

‏ بود زشت اسراف در هر کجا


=



658 «کثرة الدّین یصیّر الصّادق کاذبا

 و المنجز مخلفا»



 وام زیاد شخص راستگو را دروغگو میکند

 و وفا کننده را پیمان شکن مى‏ سازد


کند وام بسیار عهد تو سست 

درستى اگر، مى‏شوى نادرست‏ 

و گر راستگوئى، بکذب و دروغ،

برد از تو وام فراوان فروغ‏



659 «کثرة السّخاء تکثر الأولیاء و تستصلح الأعداء»


 بخشش بسیار دوستان را زیاد میکند و 

دشمنان را بآشتى مى‏ کشاند


چو در راه بخشش روى پیشتر،


شود دوستانت بسى بیشتر 

 تو را دشمنان آشتى جو شوند


همه خرده گیران، ثناگو شوند



660 «کثرة اصطناع المعروف تزید فى العمر و تنشر الذّکر»


 زیاد نیکى کردن بر عمر مى‏افزاید و انسان را بلند 


آوازه میکند



چو بسیار نیکى بود کار تو


خدا باشد از بد نگه دار تو 

، شوى نامور، یابى عمر بلند

نه هرگز رسد بر تو از کس گزند


=



661 «کیف یدّعى حبّ اللّه من سکن قلبه حبّ الدّنیا»


 کسى که دلش از دنیا پرستى آکنده است چگونه 


ادّعاى خدا ترسى کند.


چو در دل بود حبّ دنیاى دون،


بود خالى از مهر عقبى درون،

 چسان مدّعى است دوست دارد خدا

 نگنجد بدل مهر حقّ با هوى‏


662 «کیف یتخلّص من عناء الحرص 

من لم یصدق توکّله» 


چگونه کسى که توکّل بخدا ندارد از رنج حرص


 و آز نجات مى‏یابد


چو دست توکّل نباشد دراز، 


ندارد کسى راحت از رنج آز

 توکّل توانگر کند مرد را 


کند ارغوانى رخ زرد را 


663 «کیف یسلم من عذاب اللّه 

المتسرّع الى الیمین»


 چگونه کسى که فورا سوگند مى‏خورد از عذاب 


خدا مى ‏رهد


چو سوگند گردد کسى را شعار

نباشد بحرفش دگر اعتبار نباشد 

، چسان او رهد از عذاب خداى‏

چو دور از بد و نارواى‏


=


664 «کیف یعرف غیره من یجهل نفسه» 


کسى که خود را نمى‏ شناسد چگونه 

دیگرى را بشناسد


چو از نفس خود کس بود بى‏خبر

نه بشناسد او سود را از ضرر

، چسان خواهد او دیگرى را شناخت‏

، نباشد از این بازیش غیر باخت‏



665 «کیف یفرح بعمر تنقصه السّاعات»


 چگونه انسان بعمرى که ساعات از آن مى‏ کاهد 

دل خوش باشد


چسان شادمانى میسّر شود،

گر، آینده یکدم مصوّر شود،

 بعمرى کز آن لحظه کاهد همى‏

 بعیشى که منجر شود بر غمى‏


666 «کیف یستطیع الهدى من یغلبه الهوى. کیف

 یهدى غیره من یضلّ نفسه» 


چگونه کسى که هواى نفس بر او چیره گشته مى‏ تواند 

دیگرى را هدایت کند چگونه کسى که خودش گمراه

است دیگرى را راهنمایى کند


چو بر کس شود چیره نفس لئیم،

شود دور، او از ره مستقیم،

 چسان دیگرى را کند رهبرى‏

 چو او خود رود در ره دیگرى‏


====


667 «کن انس ما تکون بالدّنیا احذر ما تکون منها»


 بهر چیز در دنیا بیشتر انس دارى زیادتر از آن بترس


بهر چیز باشى تو دل بسته ‏تر


شوى آخر از دست آن خسته ‏تر


، ترا باید از آن حذر بیشتر


 بود نوش آن بدتر از نیشتر



668 «کن بطیى‏ء الغضب سریع الفى‏ء محبّا لقبول العذر»


 کند خشم و زود آشتى و دوستدار پذیرفتن پوزش باش


بیا تا توانى مشو خشمگین 


که از خشم ناید بجز بغض و کین‏ 


چو عذر آورد کس پذیرنده باش‏


بصلح اى برادر شتابنده باش‏

=


669 «کن عاملا بالخیر، ناهیا عن الشّر منکرا شیمة الغدر»


 نیکى را بجاى آور و از بدى نهى کن و روش مکر 

و حیله را زشت بشمار


تو باش عامل خیر و ناهىّ زشت

که کس ندرود غیر تخمى که کشت‏

 بزشتى نگر رسم مکر و فریب‏

 مکن بیوفائى به دور و قریب‏


==


670 «کمال المرء عقله و قیمته فضله» 


کمال انسان بخرد او و ارزشش

 به دانشش میباشد



بود ارزش مرد از دانشش

بصبر است پیوسته آرامشش‏

 کمالش بعقل است و تدبیر و راى‏

 خرد باشدش برترین رهنماى‏


671 «کمال العلم الحلم و کمال الحلم کثرة 

الاحتمال و الکظم» 


حلم کمال علم است و کمال حلم بردبارى زیاد و 

فرو خوردن خشم است


بدانش کمال و جمال است حلم

بود بردبار آنکه او دارد علم‏

 فرو خوردن خشم و هم احتمال،

 بود حلم را فرّ و زیب و کمال‏


672 «کمال الإنسان العقل کمال العلم العمل» 


خرد کمال انسان است. عمل کمال علم است


خرد آدمى را کمال است و زیب

بدانش رسى بر فراز از نشیب‏ 

 بکردار دانش چو گردد قرین،

رسد آدمى بر فلک از زمین‏

==



673 «کلّ عافیة الى بلاء. کلّ شقاء الى رخاء»


 هر تندرستى برنج و گرفتارى می انجامد. هر سختى 


و تنگى بفراوانى و فراخى مى‏ کشد


بکس تندرستى نپاید همى


بپایان هر شادى آید غمى

 هر آن رنج و سختى بپایان رسد


‏ پس خشک سالى، چو، باران رسد

=


674 «کلّ ارباح الدّنیا خسران»


 تمام سودهاى جهان زیان است


 بمردن رها گردد از بند خویش‏

جهان است از بهر مؤمن قفس‏


 بمردن رها گردد از بند خویش‏

 بود نوش در آخرت جاى نیش‏

=


675 «کلّ عزّ لا یؤیّده دین مذلّة»


هر عزّتى که موافق با دین نباشد خوارى است


نباشد چو بر وفق دین عزّتى

مذلّت بود نیستش لذّتى‏ 

، بزرگى باخلاص و طاعت بود

سعادت بزهد و عبادت بود


===


676 «کلّ نعیم دون الجنّة محقور. کلّ 

نعیم الدّنیا یبور»


 هر نعمتى جز بهشت ناچیز است- تمام نعمتهاى


 دنیا تباهى پذیر است


حقیر است هر نعمتى جز بهشت 


بدنیا بود هر چه بینى تو، زشت‏ 

نعیم جهان را نباشد بقا


نبیند کس از این فسونگر وفا



677 «کلّ عزیز غیر اللّه سبحانه ذلیل»


 هر عزیزى سواى خداوند پاک بزرگ خوار است


شود هر عزیزى سرانجام خوار

بجز ذات سبحان پروردگار 

 شود هر قومى عاقبت ناتوان‏

مگر کردگار بزرگ جهان‏


678 «کلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزىّ»


 هر کس بدانچه (براى آخرتش) پیش فرستاده 

مى‏رسد بدانچه کرده پاداش داده مى‏شود


چو چیزى ز مالت فرستى به پیش،

بدان مى‏رسى عاقبت هر چه بیش

 بهر کار یابى تو آخر جزا

‏ نباشد کس از کرده خود جدا

==



679 «کلّ شی‏ء ینقص على الإنفاق الّا العلم»


 سواى دانش هر چیز به دادن کم مى‏ شود


ز انفاق هر چیز گردد تمام

نه گر گنج باشد، بیارد دوام‏

 ولى گر ز عالم شوى بهره‏ور،

 ز تعلیم علمش شود بیشتر



680 «کلّ شی‏ء یعزّ حین یندر الّا العلم 

فانّه یعزّ حین یغزر»


 هر چیزى وقتى کم شود گرامى مى‏گردد، مگر 

دانش که چون زیاد شود ارجمند مى‏ شود


گرامى شود هر چه، کمتر شود

مگر دانش و فضل و فهم و خرد،

 که چون گردد افزون، شوى ارجمند

 به نادان رسد، هر زیان و گزند


681 «کلّ یحصد ما زرع، و یجزى بما صنع»


 هر کس چیزى را که کاشت مى ‏درود و بدانچه کرد

 پاداش داده مى‏ شود


چو در وقت کشتن بکارى تو جو، 


جز آن حاصلت نیست وقت درو

بهر کار از خوب و از ناسزا،

 باندازه کرده یابى جزا 

=



682 «کلّ شی‏ء فیه حیلة الّا القضاء» 


در هر چیزى راه چاره هست جز قضا 

و قدر (حکم خدا)


در چاره باشد بهر کار باز 


بر آورده گردد تو را هر نیاز

ز تقدیر لیکن نباشد گریز

 مکن با قضاى الهى ستیز


683 «کلّ مودّة مبنیّة على غیر ذات اللّه ضلال

 و الاعتماد علیها محال»


 هر دوستیى که بر غیر رضاى خدا مبتنى باشد 

گمراهى است و اعتماد بدان ممکن نیست


بسا دوستى‏ ها ضلالت بود

نه زان بهره‏ اى جز ملامت بود

 نباشد چو در آن رضاى خدا،

 بر آن تکیه کردن بود ناروا


=


684 «کلّما ازداد عقل الرّجل قوى ایمانه

 بالقدر و استخفّ بالغیر» 


انسان هر چه خردش زیادتر گردد ایمانش بتقدیر بیشتر

 مى‏ شود و پیش آمدها را سبکتر مى‏ شمارد


شود مرد را چون خرد بیشتر،


رود در ره طاعت او پیشتر

 فزون گردد ایمان او بر قدر

 بر او سهل باشد همه شور و شرّ

==


685 «کلّما ارتفعت رتبة اللّئیم نقص النّاس

 عنده و الکریم ضدّ ذلک»


 فرومایه هر چه مقامش بالا رود مردم نزدش کوچکتر شوند 


ولى شخص بزرگ بخلاف این است


فرومایه چون بر مقامى رسد، 


بنانىّ و آبىّ و نامى رسد،

نبیند بجز عیب و نقص آن لئیم‏

 کجا دیده‏اى باشد اینسان کریم‏


686 «کلّما قویت الحکمة ضعفت الشّهوة»


 هر چه حکمت نیرو یابد خواهش نفس

 کاستى پذیرد


حکیم ار شود حکمتش بیشتر،

براه صواب او رود پیشتر

 ورا خواهش نفس کمتر شود

 به اکسیر پرهیز چون زر شود


687 «کفى بالمرء سعادة ان یعرف عمّا 

یفنى و یتولّه بما یبقى»


 براى خوش بختى انسان همین بس که از آنچه

 نابودى پذیرد چشم پوشد و آنچه را پایدار است 

دوست دارد


ز فانى چو کس روى گردان بود


بدنبال باقى چو مردان بود،

، همینش کفایت کند بر فلاح‏

 نپوید مگر راه خیر و صلاح‏

==


فصل هفدهم کلماتى که با «ل» آغاز مى‏شوند


688 «لم یتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا یجد» 


هر کس چیزى را که نمى ‏یابد بخواهد، به زیور پرهیزکارى 

آراسته نیست


به نایاب چون کس کند آرزو، 

نماند ورا عزّت و آبرو 

نه دیباى تقوى بود در برش‏

نه تاج خرد باشد اندر سرش‏


689 «لم یضع من مالک ما قضى فرضک»


 آنچه از مالت صرف اداى واجبات خود کردى

 ضایع نگردیده است


چو از مال خود فرض کردى ادا،


ز تشویش و تشویر گشتى رها، 

 نکردى تبه ثروت و مال خویش‏

ترا بهره از آن بود هر چه پیش‏


690 «لم یذهب من مالک ما وقى عرضک»


 آنچه از مالت آبرویت را نگه داشت از دستت 

بیرون نرفته است


بمال ار نگه داشتى عرض خویش


تو را قیمت و قدر آن بود بیش،

، نه آن مال بیرون شد از دست تو

 نه خارج شد آن گوهر از شست تو

=


691 «لم یوفّق من بخل على نفسه 

بخیره و خلّف ما له لغیره»


 کسى که بر نفس خودش بخل ورزید و مالش را 

براى دیگرى وا گذاشت، موفّق نشد


چو بر خود کسى گیرد از بخل سخت، 

امیدى نباشد بر آن تیره ‏بخت‏ 

بود خازن او، نیست داراى مال‏

چو بر او است آن مال وزر و وبال‏


692 «لم یوفّق من استحسن القبیح و

 اعرض عن قول النّصیح» 


کسى که بد را خوب شمرد و از گفته ناصح روى 

گرداند پیروز نشد


ترا در نظر آید ار زشت، خوب

نکو بینى، ار جمله نقص و عیوب،

، گریزنده باشى ز اندرز و پند،

 نه پیروز باشى نه دور از گزند



693 «لم یخلق الله سبحانه الخلق لوحشة 

و لم یستعملهم لمنفعة»


 خداوند پاک مردم را از روى ترس نیافرید و 

بخاطر سود خودش از آنان عمل نخواست


نبود آفرینش ز ترس و ز بیم 

نه جز لطف پروردگار کریم‏ 

نه ز آن ره که سودى برد خویشتن،

عمل خواست خالق ز هر مرد و زن‏


=


694 «لکلّ شی‏ء زکاة و زکاة العقل

 احتمال الجهّال»


 هر چیزى زکاتى دارد. زکات عقل تحمّل نادانى 

جاهلان است


بهر چیز البتّه باشد زکات


زکات است واجب چو صوم و صلات‏

 زکات خرد رفق با جاهل است‏

 چو جاهل ز اعمال خود غافل است‏


695 «لکل شی‏ء بذر و بذر الشّر الشّره» 


هر چیزى را تخمى است و تخم بدى

 آزمندى است


بهر چیز بذرىّ و تخمى بود 

به کشتن زمینىّ و شخمى بود

بود تخم شرّ و بدى، حرص و آز

 مکن سینه بر کشت این تخم باز



696 «لکلّ شی‏ء افة و افة الخیر

 قرین السّوء» 

براى هر چیزى آفتى است و آفت نیکى 

همنشین بد است

بهر جا بهر چیز آفت بود

نه بیرنج البتّه، راحت بود

 بود آفت همدمى، یار بد

 ترا یار بد، بدتر از مار بد

=


697 «لن یفوتک ما قسم لک فاجمل فى الطّلب»


 آنچه قسمت تو است از دستت بیرون نمى ‏رود، پس 


در طلب روزى آهسته باش


مکن بیش در کسب روزى تلاش 

بیا اندکى کند و آهسته باش‏ 

به قسمت تو خواهى رسیدن همى‏

مشو نا امید از مقدّر دمى‏


698 «لن یجوز الجنّة الّا من جاهد نفسه»


 به بهشت نخواهد رسید مگر کسى که با 

خودش جهاد کند


نخواهد رسیدن بفیض بهشت،

مگر آنکه تخم هوس را نکشت

‏  به پیکار با دیو نفس پلید،

به پیروزى و سرفرازى رسید


699 «لن یجدی القول حتّى یتّصل بالفعل»


 گفتار کفایت نمى ‏کند مگر آنکه با عمل توأم گردد


چو با گفته کردار توأم شود،


تو را هر چه خواهى فراهم شود 

 بگفتن نه هر مشکل آسان شود،

چو اندر عمل کس هراسان شود


==


700 «لسان الصّدق خیر للمرء من المال

 یورّثه من لا یحمده» 


زبان راستگو براى انسان بهتر از مالى است که آن را 


کسى به میراث برد که سپاسگزار نیست 



بود گفته راست بهتر ز مال 


چو مال است بر صاحب خود وبال‏ 


توازگفته راست تحسین شوی 


ز ورّاث پیوسته نفرین شوى‏ 


کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی 


گردآوری : م.الف زائر