مشاعره 233
تمیزنیک وبد روزگارکارتونیست
چو چشم آینه درنیک وزشت حیران باش
صائب
=
شبم زهجر تو , چون آرزو درازی کرد
برآ زپرده صبح ای ستاره سحرم
موید ثابتی
=
معبد عشق بود مامن هرپیروجوان
هرکه بنشست درآن پاکروان برخیزد
محمدنوری اصفهانی
=
داد درایام خامی میوه ی خودرابه باد
نخل پرباری که ازدیواربستان سرکشید
صائب
=
دادسیم وزرخودنرگس شهلا به قلم
پی چشم تو که غارتگر این بستان است
ناشناس
=
تغافل عاشق بی تاب رابی تاب تر سازد
به فریاد آور د خاموشی یوسف زلیخارا
راهب نائینی
=
آن شمع مزارم که ره انجمنم نیست
مهجور زپروانه ام ازمن بگریزید
شهر آشوب
=
د ادگرا, تورافلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه خون چو لاله باد
حافظ
=
دارالقرارخانه جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرارکرد
سعدی
=
داردآن طایربی پر خبر ازحال غریب
که به کنج قفس ازحسرت گلزاربماند
فریب اصفهانی
=
گردآوری : م .الف زائر
مشاعره232
یانباید خم ابروی تو شمشیر کشد
یابه یاران همه سرخط امان باید داد
فروغی بسطامی
=
دائم به یاد قامت آن سروکشمری
ماراچوبید لرزد قلب صنوبری
عمان سامانی
=
یانمی باید ازآزادی زدن چون سرولاف
یاگره ازبی بری دردل نمی باید گرفت
صائب
=
تماشای دل من کرد ازدور
ازآن درجان آتش اضطراب است
زمان یزدی
=
تمام روز بلبل سربه زیر بال می دارد
جوبیند باغبان راصبحدم درحال گل چیدن
کمال اجتماعی ( گلبانگ )
=
نظردرآینه کردآن نگاروباخود گفت
خوشابه حال دل عاشقی که دلبرش است این
مجنون اصفهانی
=
نظری کن ای زرویت دل نسترن گشاده
گذری کن ای زبویت دم مشک ناب بسته
خواجوی کرمانی
=
هرچه باخود داشتم ازمن گریزان می رود
راحت دل می رود , دل می رود , جان می رود
دکترناتل خانلری
=
دادخواه مااگردامن کشید ازدست ما
دست ماازدامن آه سحر کوتاه نیست
نصرالله صبوری
=
تمنای وصالم نیست عشق من مگیرازمن
بهدردت خوگرفتم نیستم دربند درمانت
شهریار
=
گردآوری : م.الف زائر
مشاعره 231
دیوانه تاشدم زغمت درقفای من
آن طفل کو که دامن اوپرزسنگ نیست
صغیراصفهانی
=
تلخی محنت ما قصه کوتاهی بود
ماصبورانه کشیدیم ودرازش کردیم
سیدحسن حسینی
=
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر بیکران درظرف ناید
لاادری
=
دیوانه چون طغیان کند زنجیروزندان بشکند
اززلف لیلی حلقه ای درگردن مجنون کنید
هوشنگ ابتهاج
=
دیوانه شو وگرنه به جان وسرت قسم
آسان نگردد ازمدد عقل مشکلی
یزدان بخش قهرمان
=
یاگوشه ای وزمزمه عاشقانه ای
یامحفلی وصحبت یاریگانه ای
لاادری
=
یامن ناصبور راسوی خود ازوفاطلب
یاتوکه پاکدامنی مرگ من ازخداطلب
اهلی شیرازی
=
باخیال دوست صحبت داشتن خوش دولتی ست
می برم غیرت برآن عاشق که تنها می شود
صائب تبریزی
=
دیوانه محبت جانانه ام هنوز
دست ازدلم بدارکه دیوانه ام هنوز
پژمان بختیاری
=
زان می که داد حسن ولطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج ازرخش به خوی
حافظ
=
گردآوری : م.الف زائر
مشاعره 230
دین ودل به یک دیدن باختیم وخرسندیم
درقمارعشق ای دل کی بود پشیمانی
شیخ بهائی
=
یاقهر یاکه لطف بکن هرچه می کنی
دادست امتحان وفا بارها دلم
ابوالقاسم حالت
=
مطرب ازآتش این شوق دلم درجوش است
جان پرازشورش صدنغمه ولب خاموش است
پروین بامداد
=
تلخکامی نبود درشکرستان وصال
نامه آور نگه وبوسه پیام است اینجا
صائب تبریزی
=
آن شعله ایم کزنفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهان تاب داده ایم
رهی معیری
=
مطربامجلس انس است غزلخوان وسرود
چندگوئی که چنین رفت وچنان خواهد شد
حافظ
=
دین و دل درسفرعشق گرانباری بود
چون که این هردو بدادیم سبکبارشدیم
سرهنگ محمد فرپور
=
معاشران گره اززلف یاربازکنید
شبی خوش است بدین قصه اش درازکنید
حافظ
=
دیوانگی ست دل به ره دیده داشتن
تخم وا به مزرعه ی سینه کاشتن
دکترحمیدی
=
نظرخدای بینان طلب هوا نباشد
سفرنیازمندان قدم خطانباشد
سعدی
=
گردآوری : م الف زائر
مشاعره 229
تکیه برتقوی ودانش درطریقت کافریست
راهرو گرصدهنر دارد توکل بایدش
حافظ
=
شب زهجرتو چون آرزو درازی کرد
برآ زپرده صبح ای ستاره ی سحرم
موید ثابتی
=
مشهوربه عالم شده ام ازسخن خویش
انگشت نما چو ن قلم ازدست زبانم
ماهرگیلانی
=
مطرباچنگ به چنگ آر وبه پاکن شوری
سازکن بازوبزن نغمه ی شهناز امشب
محمدجوادتربتی
=
باخلق مکن چنان که گر فعل تورا
هم باتوعمل کنند رنجیده شوی
اهلی شیرازی
=
یافتم روشندلی از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم ازصفای نیمشب
رهی معیری
=
باخیال او قناعت میکنم من کیستم
تاوصالش دردل امیدوارم بگذرد؟
=
دی گله ای زطره اش کردم وازسرفسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
حافظ
=
گردآوری : م.الف زائر