جنبه انتقادی شعر حافظ - بمناسبت ۲۰ مهر

 

جنبه انتقادی  دراشعارحافظ

 

بمناسبت 20 مهر روز بزرگداشت حافظ

 

برگرفته ازکتاب : سخنی چنددرباب احوال واشعارحافظ

 

نوشته جواد مجد زاده (صهبا) 

  

د ایره المعارف بریتانی درخصوص  جنبه انتقادی اشعارحافظ می نویسد:

"حافظ اززندگی ریاکارانه وطریقه زهدفروشان بیش ازاندازه تنفرداشته ورویه بی اعتنائی وباد ه پیمائی که ازخصایص روحیات اوبوده برآتش داشته است که جداهمکاران سالوس وحقیقت فروش متظاهرخودراموردپرخاش وحمله قراردهد . تاآنجاکه درمقام هجو وننگین ساختن آن گروه ضمن اشعارومنظومات خویش فروگذارنکرده وواقعا داد سخن داده است ."

علت اینکه خواجه دراشعارانتقادی خودبیشتر باسامی میخانه و پیر می فروش وغیره توسل جسته . ازباب پیرایگی وسادگی می گساران است . چه درنظرخواجه مردم مزورومتقلب حتی ازاشخاص  سفاک وخونریز بدترند. شعرای بعدازحافظ . اصطلاحات پیرمغان وخرابات وشیخ وصوفی وامثال آنهارازاو تقلید کرده اند.

مقایسه حافظ بامنتقدین دیگر

ناصرخسرو نخستین شاعریست که شعرراوسیله نشرعقاید مدهبی ورد مخالفین قرارداده بعد ازاودرقرن ششم سنائی وخیام این کارراپیروی کرده اند. بااین تفاوت که خیام ویران کننده و سنائی سازنده عقاید است واین هردونتیجه ناصرخسرو هستند . ناصرخسرو هم خراب می کندوهم میسازد . درصورتیکه خیام فقط القاءشبهه وتردید مینماید وهمین ایجاد شک . مبداکمالی است که مولوی وحافظ وسنائی وسیله دلخوشی بشر قرارداده اند. زیراخشنودی خیال بچیزی باعث جمودفکر می شود.

انقلابی که خیام درافکارتولید نمودومبادی سابقه راد چارتشکیک کرد. راه رابرای قبول افکارجدیدی بازنمودوهمین شبهه وتردیدی که اوالقاکرد ترقی روحی ونمو فکری ایرانیان راتاسه قرن دیگر تضمین نمود . بدیهی است کسی که درریاضیات فرداول ودرحکمت وفلسفه همدوش ابوعلی سیناست وقتی بگوید.

 

آنانکه محیط فضل وآداب شدند

درجمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای ودرخواب شدند .

گفتاراواثرغریبی میبخشدو پایه بسیاری ازمعتقدات مردم رامتزلزل می کند.

بطورکلی افکارخیام بری تکان دادن دماغ بشر لازم بوده وشاید تصورکردکه مردم را لاابالی میکند. زیرانه شخصا شریروبدکاره بوده ونه حب جاه وریاست داشته  بلکه معتقدات آمیخته به تعصب مذهبی راویران میکرده. تابجای آن فکرآزادی رابنا کند.

انتقادات سنائی هم سیاسی است وهم اخلاقی ومذهبی وحتی درآخرحدیقه صوفیان زمان  خودراموردانتقاد قرارداده ومخصوصا دنبال فقهاوزهادراخیلی گرفته ونزاع حنفی وشافعیرانکوهش کرده است .

تنهاتفاوتی که میان خیام وسنائی هست این است که خیام افکارسابقه رابهم میزند تامردم خودبجستجوی افکارتازه ای بپردازند .اما سنائی وحافظ مبادی و اصولی را به مردم نشان داده وبجای آنچه ویران میکنند . بنای تازه ای می سازند. حافظ درجستجوی انبساط خاطراست ومی رابری نشاط می خوردولی خیام درطلب غفلت وبیخودی می رود وباده رابرای تسکین درد می نوشد.

درحقیقت می توان گفت که سنائی ومولوی وخواجه معمای زندگی راحل کرده اندوخیام راه انتقاد وحق گویی رابرای ایشان بازنموده. اگرچه قبل ازآنان فردوسی هم انتقاداتی داردولی اولاباین وضوح وصراحت  نیست وثانیاخودراداعی این کار قرارنداده است .

خواجه وخیام ومولوی درتربیت بتدریج ومداراقائلند وخراب کردن رامقدمه رسیدن به کمال میدانند. بااین تفاوت که حافظ ومولوی تجدید  بنا را بعدازویرانی ضروری می شمارند چنانکه مولوی فرماید.

 

هربنای کهنه کابادان کنند

نی که اول کهنه راویران کنند.

جنبه دیگری که دراشعارخواجه باید موردنظرقرارگیرد این است که لهجه انتقادی حافظ غالبا صریح نبوده وقابل تاویل وتعبیراست لیکن درمعنی وحقیقت ازسخنان خیام زننده ترمی باشد. خیام طرز تفکروروش ومعتقدات مردم را مورد انتقاد قرارداده . خواجه نیزهمین کارراکرده بااین تفاوت که لحن خواجه ظاهرا مرموز ولی باطنا موثرتراست مثلا دراین بیت :

 

جنگ هفتاد ودوملت همه راعذربنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زندند.

مولوی همین مضمون رادرحکایت رومی وعرب وایرانی که هرسه انگورمی خواستند ولی آن رابه اسامی مختلفه می نامید ند .بیان کرده وخیام بصورت دیگری درآورده وگفته :

 

چه کفروچه اسلام وچه طاعت چه گناه

مقصود توئی بهانه بردارازپیش

خلاصه این که لحن خیام صریح وبی پرواست . اما حافظ بنا باقتضای زمان طوری مقصود رابیان می کندک بهانه تکفیربدست مخالفین نمیدهد . هرچند   دیوان خواجه سرتاسرمشحون ازانتقاد عوام فریبان ود عوت مردم بفراغ خاطروبی اعتنائی بانقلابات زمان وحوادث روزگاراست . .

دراینجا برای نمونه بیتی چند ازاشعاروی نقل می کنیم .

اشعارانتقادی حافظ

 

مجموع اشعارانتقادی حافظ رامی توان بدوطبقه تقسیم کرد.

اول . دوره ایست که خواجه ازصحبت زهد فروشان ریاکاربیزاری جسته وبقول خود ازمدرسه به خانقاه رفته است .

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن

مبوس جزلب معشوق و جام می حافظ

که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن .

===

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ زآب حرام ما

=

زاهد ظاهر پرست ازحال ما آگاه نیست

درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .

==

فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد

که می حرام ولی به زمال اوقاف است .

==

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری برتو نخواهند نوشت .

=

بروای زاهد ودعوت نکنم سوی بهشت

که خدادرازل  از بهر بهشتم نسرشت

توو تسبیح ومصلی وره زهد وورع

من ومیخانه وزناروره دیروکنشت .

=

دلم ازصومعه وصحبت شیخ است ملول

یارترسابچه گو خانه ی خمار کجاست ؟

 

پایان قسمت اول . 

جنبه انتقادی شعر حافظ - قسمت دوم وپایانی

 

 

 جنبه انتقادی در اشعارحافظ

 

قسمت دوم وپایانی 

 

خوشا نیازونمازی که ازسردرد

بآب دیده وخون جگر طهارت کرد

امام خواجه که بودش سرنماز دراز

بخون دختررز جامه را قضاوت کرد.

=

گرچه برواعظ شهر این سخن آسان نشود

تاریاوررزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز وهنرکن که نه چندان باشد

حیوانی که ننوشد می وانسان نشود

اسم اعظم بکندکارخود ایدل خوش باش

که بتلبیس وحیل دیو مسلمان نشود.

==

زاهدو عجب ونمازومن ومستی ونیاز

تاتراخود زمیان باکه عنایت باشد

زاهد ارراه برندی نبرد معذوراست

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد.

==

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر می کنند

چون بخلوت میروند آن کاردیگر میکنند

مشکلی دارم زدانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چراخود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمیدارند روز داوری

کاینهمه قلب ودغل درکارداور میکنند

بنده پیرخراباتم که درویشان او

گنج راازبی نیازی خاک برسرمیکنند

خانه خالی کن دلا تامنزل جانان شود

کاین هوسناکان دل وجان جای دیگر میکنند

یارب این نو دولتانرا باخرخودشان نشان

کاین همه نازازغلام ترک واستر میکنند

==

یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید

دودآهیش درآینه ادراک انداز

==

ریای زاهد سالوس جان من فرسود

قدح بباروبنه مرهمی براین دل ریش

ریاحلال شمارندوجام باده حرام

زهی طریقت وملت زهی شریعت وکیش

==

بیاای شیخ درخم خانه ما

شرابی خور که درکوثرنباشد

=

واعظ ما بوی حق نشنید بشنواین سخن

درحضورش نیز می گویم نه غیبت میکنم

=

دورشو ازبرم ای واعظ وافسانه مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم .

==

ناصح بطعنه گفت حرامست می مخور

گفتم بچشم گوش بهر خر نمیکنم

این تقویم تمام که چون زاهد ان شهر

نازوکرشمه برسرمنبر نمیکنم .

==

نشان اهل خدا عاشقی است باخود دار

که درمشایخ شهر این نشان نمی بینم .  

 

 

بامدعی مگویید اسرارعشق ومستی

تابیخبر بمیرد در درد خود  پرستی

==

بدرندان مگوای شیخ وهشدار

که بامهرسپهری کینه داری

نمی ترسی زآه آتشینم

تودانی خرقه پشمینه دااری

==

زرهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح

که چومرغ زیرک آید نفتد به هیچ دامی

=

پیش زاهد ازندی دم مزن که نتوان گفت

باطبیب نامحرم حال درد پنهانی

زاهدپشیمان راذوق باده درجانست

عاقلامکن کاری کاورد پشیمانی

=

بیاکه خرقه من گرجه رهن میکده هاست

زمال وقف نبینی بنام من درمی

==

من حال دل زاهد باخلق نخواهم گفت

کاین قصه اگر گویم باچنگ ورباب اولی

==

مرحله دوم انتقاد خواجه ازصوفیان زمان خودوکسانی است که این لباس راوسیله کسب ثروت وشهرت قرارداده وبنام پیرومرشد مردم راگمراه می کردند وبقول خودش مرحله انتقال خواجه

ازخانقاه بمیخانه است .

دلم زصو معه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا؟

==

زین زهد وپارسائی بگرفت خاطرمن

ساقی بده شرابی تادل شود گشاده

صوفی که دی نصیحت میکرد عاشقان را

امروز دیدمش مست تقوی ببادداده .

=

نقدصوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بساخرقه که مستوجب آتش باشد .

=

منعم ازمی مکن ای صوفی صافی که حکیم

درازل طینت مارازمی ناب سرشت

صوفی صاف بهشتی نبود زانکه چومن

خرقه درمیکده ها درگروباده نهشت .

=

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سرپیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.

=

غلام همت دردی کشان یکرنگم

نه آن گروه که ازرق لباس ودل سیهند

من ازچه عاشقم ورند ومست ونامه سیاه

هزارشکر که یاران شهر بی گنهند.

==


پیر دردی کش من درحق ازرق پوشان

رخصت بحث نداد ازنه حکایتها بود.

=

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد

پاردمش درازباداین حیوان خوش علف .

==

صوفی بیاکه شد قدح لاله پرزمی

طامات تابچند وخرافات تا بکی

بگذر زکبرونازکه دیده است روزگار

چین قبای قیصرو طرف کلاه کی .

==

ازدلق پوش صومعه نقد طلب مجوی

یعنی زمفلسان سخن کیمیا مپرس

==

همچنین خواجه مکرر ازدوروئی صوفیان ظاهرساز شکایت کرده وفرموده .

صوفی مجلس که دی جام وقدح می شکست

دوش بیکجرعه می عاقل وفرزانه شد.


-==

زاهدی راکه نبودی چو صوامع جائی

بین که درکنج خرابات مقام است امروز

صوفیان سرخوش وپیمانه می درگردش

چشم بد دور که خوش شرب مدامست امروز.

==

صوفی سرخوش ازایندست که کج کرده کلاه

بدوجام دگر آشفته شود دستارش .

==

می صوفی افکن کجا میفروشند

که درتابم ازدست زهد ریائی

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدائی جدائی.

 

 
بوی یکرنگی ازاین قوم نیاید هرگز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

 

خدازآن خرقه بیزاراست صدبار

که صد بت باشدش درآستینی

درونها تیره شد باشد که ازغیب

چراغی برکند خلوت نشینی .

==

بیفشان زلف وصوفی راببازی وبرقص آور

که ازهر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی .


 

پایان  

فردوسی یاحافظ . قسمت اول

 

فردوسی  یاحافظ؟

 

توضیح :

 

1 -  این مقاله درآذرماه سال 1313در پاسخ به فراخوان مجله مهر بوسیله علی دشتی نوشته  شده است .

2-       مطلب درکتاب سایه همین نویسنده آمده است وطرح این مقاله دروبلاگ ما ازنظراهمیت ادبی این مقاله است

3-       درتفسیرمعانی لغات ازنظرات 2تن ازاساتید بنام . بنام  آقایان دکتر مهدی نراقی ودکتر محمودسرفراز استفاده شده است که درپایان مقاله خواهد آمد.

4-       ازهمه ادیبان . نویسندگان و همه افرادی که دوستدارادبیات این سرزمین هستند تقاضامی کنم باحوصله این مقاله راکه بخاطرطولانی بودن آن تقسیم بندی شده است بخوانند . 

۵- بمنظورپیوستگی مطالب درکپی دوم ۳ قسمت پشت سرهم آمده است .

 

م –ا-  زائر

 

سیگارهمین طوردود می کرد ومن خامه بدست بانهایت خستگی وتردید برسته کاغذسفیدی که زیر دست داشتم خیره نگاه میکردم وخمیازه میکشیدم که یکی ازرفقای خوش مشرب وباذوقم ازدردرآمد وگفت : یقینا مقاله ای نوشته ای وخسته شده ای . گفتم مقاله ای راکه میخواهم بنویسم قبل ازنوشتن خسته ام کرده است . پرسید راجع به چه موضوعی است ؟

گفتم : مجله مهر ازخوانندگان خود سوا ل کرده است که : بزرگترین شاعرایران کیست ؟

وازمن خواسته است که دراین موضوع اظهارعقیده کنم .

دوست محترم من بعد ازمختصر تاملی گفت فمیدم چراقبل ازنگارش خسته شده ای . درعوارض روحی هیچ چیزی مانند تردید وشک خستگی آورنیست . گفم حتمااین ناامیدی وتردید میان دوشاعربزرگ ایران است که تراخسته کرده وحق هم باشماست زیراهریک ازاین دوشاعر مزایائی دارندکه انسان نمیتواند بالهجه قاطعی یکی رابردیگری ترجیح دهد .

گفتم : مقصود کدام دوشاعراست ؟

گفت : یعنی تصورمیکنید بعد ازاینهمه معاشرت ومبادله آراء  ادبی من نتوانسته ام حدس بزنم بکدام یک ازشعرای ایران ایمان داری ؟

گفتم : خیلی متشکرمی شوم اگر ازکنه تخیلات من مرامطلع بفرمائید.

گفت  : حافظ وفردوسی .

گفتم : بچه دلیل ؟

گفت : بدلیل اینکه کتاب حافظ رامثل حرز جواد درسفروحضر همراه داری وحتی تننها کتابی که هیچوقت درققسه کتابهای تونیست و جزء اثاثیه خوابگاهت شده است دیوان خواجه است وبدلیل اینکه من وشما هردومیدانیم تنها شاعری که روح قومیت رازنده کرده وباافسانه های خود مجد وعظمت گذشته رابخاطرفرزندان این مرزوبوم آورده وبالنتیجه روح مناعت وسربلندی وبزرگواری راکه لازمه استقلال ملی است درایران دمیده فردوسی است که بدون شبهه زنده کننده ایران وناشرحکم واخلاقیات فراوانی است که ازافکاروآراء سایرگویندگان برای تقویت بنیه اجتماعی مناسبتر است .

بااین مزایا ئی که برای این دوشاعرقائل هستید آیامن نباید حدس بزنم که تردید شما مابین دوشاعراست ؟  مگرعقیده ادبی شما تغییرکرده باشد.

گفتم : اینها صحیح است ولی ایران سرزمین شعراست .همانطوریکه یونان مهد پرورش فلاسفه بزرگ وفلسطین عرصه ظهور انبیاءوهندوستان جایگاه متصوفین ومرتاضین است . ایران به شعرای بزرگی مانند رودکی . عنصری . ناصرخسروعلوی. خیام .فردوسی . سنائی . مولوی . سعدی . معزی . عطار. فرخی سیستانی . منوچهری . نظامی . حافظ. مسعودسعدسلمان وصدهاشعرای بزرگ دیگری که درمرحله دوم وسوم اینها قرارمیگیرند مباهات دارد.

هریک ازاینها مزایائی دارند که نمیتوان بطورمطلق میان آنها تفضیلی قائل شد . چطورممکن است انسان بدون تردیدوباتکاءاحساسات خود دونفررامطلقابرسایرین ترجیح دهد ! کی میتواند بگوید فرودسی بهتر ازسعدی شعر گفته است درصورتیکه قطعا ازساختن یک غزل بسبک غزلیات معجزه آسای شیخ ناتوان بوده است ؟ همچنانکه سعدی ازسرود ن بیت شعری که دارای همان جلال وغرور ورفعت وحماسه ای باشدکه ازخلال کتاب جاویدان شاهنامه بچشم میزند عاجز بوده است ؟ کی میتواند بگوید عنصری بد شعر گفته است وحتی همان شاعرمحبوب من وما که "خشت زیرسروبرتارک هفت اختر پای میگذاردنتوانسته است قصیده ای باهمان استحکام وانسجامی که درقصایدعنصری دیده می شود بسراید.

ماچطورمیتونیم مولوی ونظامی رانادیده انگاریم ؟

گفت : مقصودچیست ؟

گفتم : مقصود اینست که مطلب باین سهولت نیست که شما فرض کرده ایدوحالاکه شما اینجاهستید خوب است قبل ازاین که یک رای قاطع  دراین زمینه اظهارکنیم قدری باهم بحث نموده وموضوع را روشن ترکنیم تاببینیم لقب بزرگترین شاعرایران نصیبب کدام یک ازگویندگان میشود.

گفت :  پس برای اینکه مثل طلاب علوم دینیه که درضمن مباحثه تمام مطالب رابهم مخلوط می کنند مشوش حرف نزنیم بعقیده من خوب است منظم بحث کنیم یعنی اولاباید روشن کنیم مقصود ازبزرگترین شاعرایران چیست ؟ وثانیاروشن کنیم شعرخوب یعنی چه ؟ ثالثا کدام یک ازشعراء بیشتر شعرخوب گفته است .

گفتم : درقسمت اول که گمان میکنم قضیه روشن است زیراوقتی مجله ای میپرسد بزرگترین شعرای ایران کیست مقصودش این نیست که بزرگترین شعرای ایران ازحیث جثه کی بوده است زیرابزرگی تن شاعر هیچگونه تاثیری درزیبائی اشعاراونمی تواند داشته باشدوطبعاتاثیری درادبیات نارد.

وبازگمان نمی کنم مقصود ازبزرگترین شاعر کسی باشد که بیشترازهمه شعر گفته باشد.چه دراینصورت قضیه خیلی آسان بود. انسان مراجعه میکرد بدیوان شعراء. هرشاعری دیوانش ضخیم تربود اورابزرگترین شاعر معرفی میکرد. می گویند ببیدل دویست هزاربیت شعرگفته است دراینصورت قطعااواشعرشعرای فارسی زبان بشمارمیرفت.

بنظرمن شاعریکه بیشترازهمه شعر گفته باشد نباید مزیتی برسایراین داشته باشد. چه آنکه شعرهم مثل غالب چیزهای دنیا کیفیت آ ن مطلوب ست نه کمیت آن . یک شعرخوب بهتر ازصدهزارشعرپست است . همچنانکه مولف یک کتاب کوچکی که درآغوش آن افکاربلندوآراء صائبه وتعبیرات زیباخوابیدهاست بالاترومحترم ترازنویسندگانی است که کتابهای زیادمینویسندولی کتابهای آنهاازتفکروتعمق وحسن بیان بی بهره ومطالب آن ازسطح عادیات بالاتر نمی رود. دوست محترم گفت اینها بدیهی است وحتی من خیال نمیکنم مقصودازجمله بزرگترین شاعرکسی باشدکه بیشترازسایرین مسائل علمی یافلسفی یااخلاقی راگفته باشد یاازلحاظ حماسه مقدم برسایرین باشد. بعبارت اخری بزرگترین شاعرکسی است که قطع نظرازحیثیت مختلفه بهترشعرگفته باشد زیرااگرهریک ازحیثیات مختلفه رابطورانفرادی هدف قراربدهیم یکی ازشعرادرآن بارزاست ولی ازسایرحیثیات نسبتی به سایرین تفوقی ندارد.

شنیدم آقای فروغی معتقدند باید چهارنفر ازشعراءایران راازمیدان جدال وبحث کنارگرذشت وآنوقت درسایرین بحث نمود. فروسی ومولوی وحافظ وسعدی راازصفوف شعراخارج نمود آنوقت تفاضل  مابین سایرین قا ئل شد واین رای صحیحی است زیراکی میتواند فردوسی رابرمولوی یامولوی رابرسعدی یاسعدی رابرخواجه یاخواجه رابرفردوسی ترجیح دهد؟

گفتم ازیک لحاظ این رای بسیارپسندیده ایست وپسندیده تروکامل ترخواهد شد اگرنظامی راهم به آنهااضافه کنیم زیراازلحاظ خیال پروری وبدایع تعبیرات وتشبیهات این شخص هم بیمانند است ودرصف اول شعرای ایران قرارمیگیرد. معذلک چون بیکاریم ضررندارد بحث کنیم ودنباله سخن را بکشیم ببینیم شعرخوب چیست وچه شرایطی دارد زیراهمه مردم که مثل آقای فروغی فکرنمی کنند ومتاسفانه هستند مردمانی (آنهم درطبقه شعراوادبا ) که انوری راهمدوش فرودسی وسعدی میدانند.

کفتم : اولا تصدیق میکنیدکه شعرتنها جمله موزونودارای قوافی نیست .

گفت : البته درشعر خیی چیزهای دیگرباید باشد تابشود آنراشعر گفت .

گفتم : خواهشمندم شمه ای ازآن چیزهای دیگررابرای من بیان بفرمائید.

گفت : دردرجه اول شعرباید دارای فصاحت باشد یعنی اولا کلما ت مهجوره ودور ازذهن رانیاورند . ثانیابایدترکیب وجمله بندی برخلاف قواعد ادبی نباشد وعلاوه تعقید وابهام نداشته باشد. ثالثا هم کلمات وهم  جمله بندی ازابتذاال دورباشد ودرعین حال مانوس بذهن باشد.

رابعا ازکلمات وحروف زیادی که فقط برای  رست کردن وزن شعر میاورند منزه باشد.

خامسا : برای وزن وگنجاندن معنی مقصود مجبورنشده باشندکلماتی راحذف کنند.

درمرتبه دوم بایدبلاغت داشته باشدیعنی  بواسطه حسن ترکیب وانتخاب کلمات بایدمقصودخودرابطوراتم واکمل درذهن خواننده القاکندوعلاوه براین ازتشبیها ت دورازذهن واستعارات وکنایات پیچیده ومعقد دور باشد ورویهم رفته شعرخوب بایدمانند آینه  صاف وپاکی که خودرانشان نمیدهد.بلکه مرئیات رابانسان کاملانشان میدهد معنی ومقصودرابدون زحمت وتامل وبلافاصله بذهن سامع القاء نماید یعنی خود این کلمات مثل آیینه جیوه ریخته وناهموارعایق مشاهده معانی نشود.

گفتم : شما یک جیزمهمی رافراموش کردید بگویید وآن موضوع ومعنی شعراست اگر فرض کنیم شخصی تمام این مطالبی راکه شماگفتیدوهمه آنهاکاملا صحیح است مراعات بنمایدولی آنها رادرموضوع نوشیدن آب. خوردن نان ولباس پوشیدن خودبگوید آیابازآن شعرمزبورخوب محسوب می شود؟

گفت : بدیهی است نه دراین صورت شعرمزبور مثل سفرنامه مرحوم مظفرالدین شاه میشود.

گفتم : پس علاوه برفصاحت وبلاغت باید موضوع آن هم خوب باشد . یعنی موضوع شعرهم باید موضوع شعری باشد.

گفت : نفهمیدم یعنی چه موضوع شعر موضوع شعری باشد.

گفتم : این مطلب خیلی بدیهی است . هرچیزی برای کاری ساخته شده است . اتومبیل برای سواری است . اگرکسی اتومبیل راولو اینکه گران ترین اتومبیل هاباشد جزء مبل سالون خودبکندکارقبیحی  نکرده است ؟

گفت : اینطوراست .

گفتم : اگرکسی مثلافیزیک یاهندسه رابشعر درآورد آیاچون  فیزیک وهندسه موضوع خوبی است وحتی اساس تمدن دنیاست باید شعراوخوب باشد؟

گفت خیر: ملاهادی سبزواری خواسته است یک دوره حکمت رابه شعردرآورد وخیلی چیز خوبی نشده است .

 

پایان قسمت اول  

== 

ثابت قدم :  

 

تشکر ازوبلاگ زیتون بخاطرلینک این مطلب  . 

فردوسی یاحافظ - قسمت دوم

 

فردوسی یاحافظ

 

قسمت دوم

 

گفتم : پس معنی اینکه معنی شعرموضوع شعری باشد اینست که حقیقتا شعرباشد ومن خیال می کنم شعرحقیقی دردرجه اول شعرغنائی است وبعدازآن شعرحماسی وشعرهای اخلاقی وفلسفی میاید.

گمان میکنم اولین بشری که برسطح کره شعرگفته است برای تهذیب وتربیت یابیان یک حادثه تاریخی نبوده بلکه احساسات وتراوش روح خودراگفته است روح اوازاحساسی لبریز شده آنچه راکه نتوانسته است ضبط کند وبرون جسته است آن راشعرنامیده اند.

حقیقت شعر غیرازاین نیست. تخیلات زیبا. رویاهای پرازوحدوشوق . احلام مملو ازاندوه وناکامی . احساسات سرشارازتحسین وتعجب . تاثر اززیبای های جسمی وروحی  . بیان صفات بزرگ انسانی . اینهاموضوع شعراست که درروح بسیاری ازافرادممتازه بشرموجوداست ولی همه کس موهبت آنرانداردکه آنهارادرغالب الفاظ زیباباآن شرایطی که خودشما بیان کردید بسایرافرادبشرنشان بدهد . شعرای بزرگ کسانی هستندکه این موهبت راداشته اندودردرجه دوم آنهاکسانی هستندکه اولی راداراوازدومی محروم وشعرای متوسط کسانی هستندکه ازاولی محروم واردومی بهره مند بوده اند ولذا می بینید الفاظ آنها بی عیب . ترکیبات وجمله بندی آنهابی نقص است ولی شعرآنهادرشما هیچگونه تاثیری نمیکند نه نشاط انگیزاست  . نه محزون میکند .نه به هیجان میاورد .نه خشم ونه رافت وعطوفت تولید میکند وخلاصه در پرورش احساسات ابدادستی ندارد وشعرای پست آنهائی هستند که ازهردو موهبت محرومند مثل بسیار ی ازشعرای اخیرایران . پس بزرگترین شاعرکسی است که هردوموهبت رابطوراتم واکمل داراباشد.

گفت : بنابراین قصیده سرایان را. مخصوصا آنهائیکه بیشتردرمدح اشخاص سرودها ند باید ازصف شعرای بزرگ خارج نمود.شاعر بزرگ وفحلی مانند عنصری راکه ازحیث طلاقت لسان وفصاحت منطق وپختگی تعبیر درردیف اول شعرای ایران قرازمیگیرد باید کنارگذاشت ؟

گفتم : بدیهی است برای اینکه آن روح وجدوشوق ومملو ازاحساسات عالیه که لازمه وجودیکنفرشاعراست دراونبوده ولو اینکه درترکیب الفاظ وتنمیق عبارات مهارتی بسزاداشته است . مدح گفتن ازیک موجودبشری برای آنکه باوپول وزندگانی بدهد نه تنها دون مقام یک شاعراست . بلکه یک شاعرحقیقی باید به مناعت وبلند نظری موصوف ودرموضوع جمال وزیبائی بمنتها درجه حساس ومملو ازعواطف کریمه باشد درهیچ جای دیگرنیزآنچه درایران وعربستان معمول بوده است دیده نشده.  درخود عربستان هم آن وقتیکه هنوز درسادگی توحش وجاهلیت زندگانی میکرند این رویه چندان ممول نبوده وزبان شعرای حساس آنوقت غالبا یابه تغزل ویا توصیف طبیعت یابیان نکات اخلاقی بازمیشده  واگردرمدح چیزی میسرود ه اند بیشتر درمدح قوم وقبیله ومکارم وفضائل آنهابوده ویامکارم وفضائل شخصی ازرجال شایسته مدح . بعدازاینکه عرب بواسطه فتوحات خودمتمدن ومتمول گردید شعریک وسیله تبلیغ گردید .وخلفاء وامراء آنراوسیله پیشرفت   مقاصد سیاسی خود قرارداده ودراندک زمانی برای اقناع حس خودخواهی

وخودپسندی آنهابکاررفت وازآنجااین رسم نامحدود بایران سرایت نمود. ازاین نقطه نظرنه تنهاعنصری درردیف شعری درجه اول نیست بلکه دردیوان منوچهری وفرخی سیستانی بیشتر تعبیرات شاعرانه وتخیلات لطیف رامی توان پیداکرد تادراشعارعنصری .

گفت : بنابراین باید مولوی رابزرگترین شاعر ایران دانست زیرانه تنهالب بمدح وستایش کسی بازنکرده . بلکه کتاب عظیم الشان اوپراست ازمطالب اخلاقی ودینی وفلسفی وعشق . واگردیوان غزلیات اوراکه باسم شمس تبریزی سروده است ورق بزنیم بیتراین معنی رااذعان خواهیم کردکه یک شوق ملتهب وجذبه سرشاری روح اورابهیجان آورده است .

گفتم :البته اگر شعرتنهامعانی شعری وفسفی بودمولوی بزرگترین شعرای ایران محسوب میشد ولی شعرعلاوه بروجودآن روح مخصوص به شاعرباید ازحیث الفاظ دارای همان شرایطی باشدکه خودشما چند دقیقه پیش گفتید . درروح حضرت مولوی یک طوفانی ازاحساسات ومعانی میخروشیدومولانامی خواست این طوفان رابیرون بریزد.

بنابراین چندان اهمیتی به الفاظ نمیداد ولذاهم درمثنوی وهم دردیوان شمس تبریزی اشعارسست وباصطلاح شعرشناسان ترکیبات دارزیاد است . همانطوریکه اشعارزیادی د راین کتاب دیده میشود که درطلاقت و عذوبت وفصاحت آیتی محسوب میشودهمانطور اشعارپست ومتوسط زیادتر درآن دیده میشود. برای اینکه به ساحت  شامخ مولوی جسارتی نشده باشد بعقیده من بهتراینست که ایشان راازردیف شعراخارج نمودودرصف فلاسفه و محققین گذاشت .

گفت : پس مجبوریم برگردیم بهمان فردوسی که بقول یکی ازنویسندگان انگلیس پیغمبرشعرای ایران است .

گفتم : چه اجباری دارید بعد ازمولوی فردوسی رامعین کنید.

گفت : برای اینکه اواازحیث الفاظ واستحکام ترکیب وپختگی تعبیر درصف اول شعرای ایرانی قرارمیگیرد. ثانیادروقتی فردوسی بسرودن شاهنامه شروع کردکه ایران وزبان ایران وتاریخ ایران وقومیت ایران درزیرنفوذدینی واذبیی عرب روباضمحلال وانقراض میرفت . فروسی باسرودن شاهنامه مجدوافتحارات فراموش شده رابخاطره فرزندان این مرزو بوم آورده وتاریخ پرازغروروعظمت گذشتگان رازنده نمود وباینوسیله غرورملی که یگانه ضامن بقا وحیات ملیتی میتواند باشد ایجادکرده. داستان پهلوانی وسلحشوری ایران رازنده نموده .افسانه های تاریخی ایران راازفراموشی وامحاء حفظ کرده وهمانطوریکه خوداومیگوید ازنظم کاخ بلندی پی افکنده است که دست تطاول ایام ازخراب کردن آن کوتاه است .

ثالثادرشاهنامه معانی بزرگ اخلاقی وسلوک سیاست . حماسه . تغزل . تشبیهات بدیعه بدرجه ای فراوان است که انرایکی ازکتب خالدوفنا ناپذیرخواهد ساخت . اگر ایلیادوادیسه ازشاهکارهای ادبیات دنیا بشمارو همربزرگترین شعرای دنیا است چرامافردوسی رانظیر اووشاهنامه راجزء کتب خالده ادبی ندانیم ؟

گفتم : خیلی متشکرم ازآنکه شمه ای ازآنچه درذهن من راجع به فردوسی بود بیان فرمودید . اگرفردوسی رانظیرهمروشاهنامه رانظیرایلیاد بدانیم نه تنهاگزاف نگفته ایم بلکه این مدعائی است که دنیاهم آنرامیپسندد . بخاطردارم یکی ازنویسندگان انگلیسی (لورداوبری ) دریکی ازرکتب خودفصلی راجع به کتاب داشت ودرآخرفصل صدجل ازکتب غیرمعاصررابخوانندگان خود معرفی میکرد که به منزله کتابهای اساسی ودنیائی وجاوید دانسته بود. مانندکتب مقدسه آسمانی .ایلیا دهمر. جمهوریت افلاطون وغیره که بخاطرندارم .ازجمله شاهنامه فرودسی را درصف کتب خالده اسم برد ه بود . این نکته نشان میدهد که شاهنامه نه تنهادرنظرما فارسی زبانان این قدرومقدارراداردبلکه درنظربسیاری ازارباب ذوق ودانش فرنگ هم همین حال رادارد شاید اگرهمه آن بطورصحیحی ترجمه شود اکثریت متفکرین دنیا بابنده وشما هم سلیقه بشوند ولی اینها هیجکدام دلیل براین نیست که ماشاعری بزرگتر ازفردوسی نداشته باشیم .

فردوسی را ماازچه لحاظ بیشتر می پسندیم ؟

اگرچه دراستحکام بینان اد بی فردوسی درردیف اول شعرای ایران قرارمیگیردولی ملت ایران به فردوسی احترام نمیکنند زیرا ازحیث فصاحت وجزالت وعذوبت سعدی براومقدم است وازحیث انسجام وپختگی اشعارعنصری ومسعودسعد بیشترباین صنعت متصف است وازحیث خیال پروری خمسه نظامی بیشترازشاهنامه تخیلات زیبا دارد وازحیث جذبه وشوق مولوی وحافظ براوتفوق د ارند.

فردوسی رامابرای این دوست میداریم که روح وطن پرستی بیشترازهرشاعری دراوبوده ودروقتیکه دیانت وزبان عرب تمام شون تاریخی وعزت  قومی ماراتحت الشعاع گرفته بود بمردم ایران گفت که شما بازماندگان چه کسانی هستید وباافسانه های حماسی وتاریخی خودخون سردشده راد رعروق ابناء این کشور بغلیان آورده واین وظیفه رابایک ایمان وحرارت وجذبه ای انجام داده است که هنوزهم مردمان لاابالی وبی عقیده که قطعات مختلفه آنرامیخوانند موی براندامشان راست میشود ویک نحوهیجان واضطراب وتاثرشدیدی درآنهاایجادمیشد. فردوسی در احیاءغرورملی ومفاخرقومی وایجاد روح جوانمردی وبزرگ منشی درپرورش روح استقلال وتعالی طلبی وپاره کردن زنجیرهای اسارت نژادی معجزه کرده است وازاین حیث بزرگترین شعرای ایران است . یعنی ازحیث اجتماعی وسیاسی وخدمت کردن به نهضت ملی این آب وخاک .

 

پایان قسمت دوم  

فردوسی یاحافظ . قسمت سوم وپایانی

 

 

فردوسی یاحافظ

 

قسمت سوم و پایانی

 

علاوه براین شاهنامه فردوسی ازنصایح وحکمتهای عملی وترویج فضایل وملکات عالیه وتقبیح رذایل وپستی ها . آنهم باتعبیرات بسیارموثرونافذ لبریزاست .

من خیال میکنم روزیکه فردوسی شاهنامه راآغازکردودرتمام مدتیکه بدان مشغول بود یک خیال بیشترنداشت ولی آنخیال طمع بسیم وزرممودغزنوی نبود . طبع ونظرشاعرطوسی بسی والاترازاین بودکه باین پستی هاسرفرود آوردوشاهنامه ازآن بزرگتروباجلال تراست که سی هزاردینارسلطان متعصب ترک باعث پیدایش آن شده باشد .خیالی که برتمام هستی اومستولی بوداحیاء تاریخ ایران بودکه بوسیله نظم آنراجاوید نماید.بنایراین نمیتوانست بسایرجنبه های شعری اهمیت زیادی بدهد ولی طبع توانا وروح بزرگ شاعراین عدم توجه بسایرجهات راجبران میکرد. ازاینرو درشاهنامه اشعارزیای میبینیم که ازحیث فصاحت وبلاغت وپختگی وجزالت مثل اعجازوشایسته است که سرمشق گویندگان شودوازاین حیث شباهت کاملی بحضرت مولوی رادردوبازبهمین علت شاهنامه ازنقطه نظر زبان فارس ومحسنات لفظی وادبی یکدست ویکنواخت نیست واشعارمتوسط وسست خیلی زیادترازاشعارخوب آنست .

گفت : اگربخواهیم باین طرزاستدلال کنیم پس دیگر جائی برای نظامی هم باقی نمیماند زیرااگرچه ازحیث تخیلات وتشبهات بدیعه ولطایف تعبیرات بی مانند است ولی ازحیث الفاظ و یکدست نبودن اشعارووجود اشعارمتوسط وسست درخمسه نمی توان اورااول شاعرایران دانست .

گفتم : گمان میکنم اینطورباشد . اگرجه نظامی ازلحاظ همین حیثیاتی که برای اوقائل شدیدباید بزرگترین شاعرش نامید زیرامعنی حقیقی شعر درنظامی بطوراتم موجوداست ولی ازحیث الفاظ ماشاعری داریم که براومقدم است اگر چه درخیالپروری به پای نظامی نمیرسد.

گفت : غیرازسعدی وحافظ دیگر کسی باقی نمیماند .

گفتم : اگر بهمان کلمه سعدی اکتفاکرده بودید صحبت راآسانتر تمام می کردیم .

گفت : پس حافظ

گفتم حافظ راباید مثل مولوی بوسید وکنارگذادشت .

گفت : یعنی شماسعدی رامافوق حافظ میدانید.

 

گفتم: نه سعدی رامافوق حافظ نمیدانم . درحافظ جنبه هائی موجوداست که درهیچییک ازشعرای ایران نیست . بعقیده من بزرگترین امتیازافراد بشر ازهمدیگرآزادی فکروقوه پرش تصورات وخیالات است . آزادی فکر. وست خیال . وارستگی ازقیودوتعلقات .بی اعتنائی سردونزدیک  نسبت بحیات وآن چیزهائیکه افراد بشر رامیفریبد وخلاصه یک روح منیع وسرکش وآشنا بحقایق کون در حافظ بیشتر ازهرشاعری دیده میشود . آنچه سرارباب ذوق وحال را درمقابل این شاعربزرگ خم میکند این امتیازات است . این مزایاکه حافظ راازسطح قرارگاه سایرشعرابالاتربرده ودرمیان ستارگان آسمان قرارمیدهد. حافظ باهمان نظریکه جدپیری به مشاجره وملاعبه نواده های خود گوش داد و باتبسم شفقت وتمسخربانها نگاه میکند بمقررات ومسلمیات حیات نگاه میکرد.حافظ میان شعرای ایران درآزادفکری مانند آناتول فرانس درمیاننویسندگان فرانسه و ابوالعلاء معری 

 درشعرای عرب میباشد.

من نمیخواهم بگویم خواجه غزلهای زیباواشعارپرازوجدوحال ندارد بلکه ازاین باب هم اشعارزیادی داردکه آیت زبان فارسی محسوب  میشودولی اشعارمتوسط وسست دردیوان حافظ زیاد دیده میشود ومخصوصاوقتیکه غزلیات او ازنکات فلسفی عاری بوده وفقط قصد اوغزلسرائی بوده است .

 

برخلاف سعد ی که ملک سخن براومسلم است سعدی رب النوع فصاحت وبلاغت است . سعدی خداوند زبان پارسی است اگر دعوی پیغمبری مییکرد ومعجزخودراکتاب بوستان ودیوان طیبات قرارمیداد بی شبهه کسی نمیتوانست  این دعویرا درهم بشکند. کلیات شیخ بمنزله قران زبان فارسی است که درآن. عذوبت وطلاقت وفصاحت وبلاغت . حسن ترکیب وانتخاب کلمات بایک ذوق مخصوصی تعبیه شده است که همیشه سرمشق پختگی وسلاست وزیبائی است .

کتاب سعدی تاهمیشه محک زبان پارسی خواهد بود. هرچه باآن مطابقت کد درست وهرچه ازآن تخلف کند فاسد است .

حیرت انگیزترازهمه این است که برخلاف سایرشعراکهغث وسمین دارند کتاب شیخ بزرگوارهمه یکدست است . من تابحال نه در شعرونه درنظم شیخ ترکیب سست یاجمله معقد یاخلاف فصاحت ند یده ام نمیگویم نیست ولی تاکنون برنخورده ام واین خود دلیل براین است که اگر جیزی مخل فصاحت وموازین ادبی درآن باشد بدرجه ای نادروکمیاب است که بسهولت نمیشود پیداکرد.

بهمین اندازه مهم است سرشاری طبعاودرسرودن غزلهای زیبای خالی ازتکلف واغراق و ابتذال که هفتصد سال مساعی گویندگان نتوانسته است از طراوت وحلاوت آنهابگاهد وهرکس یکی چند غزل خوبی گفته است بخود بالیده است که اشعاراوشبیه اشعارشیخ میباشد.

باید این نکته رافراموش نکرد که مشکل ترین اقسام شعرغزل است قصیده سرائی آنهم باین سبکی که درایران معمول بوده است یعنی مقدمتا توصیفی ازطبیعت یاتغزل نسبت بمعشوق خیالی کرده و به مناسبتی گریز زدن بمدح ممدوح وآنوقت بفکروقریحه فشارآوردن که درمدح ممدوح مبالغه هاکنند چندان موفبت زیادی لازم ندارد. همینقدر قدرت طببعی بری تلفیق نظم داشته باشد کافی است ویااینکه مانند نظامی قصه های خیالی درنظر آوردن وآنوقت بانواع تخیلات زیبا جلوه دادن کمترمشکل است تااینکه انسان این همه غزلهائی بسرایدکه هیچ گونه موضوع معینی نداشته باشد . موضوع آن فقط دریک روح  مملو ازاحساسات وجود داردوگوینده رابسرودن یک دیوان غزل بکشاند که همه آنهازیبا . همه آنها دارای مضمون . همه آنهادورازتکلف وتصنع . همه آنهامنطبق برحالات عشقی . همه آنهاخالی ازاغراق باشد. انسان وقتی دیوان شیخ رامیخواند خیال میکند این سراینده بزرگ تمام عمرعاشق بوده وهمیشه ازتمام قلب دوست داشته واین روح حساس همیشه درمقابل جمال واقع بوده ومتاثر ازآن .

اگر دردیوان غزلیات مولوی افکارتصوف زیاد دیده نمیشدومولوی میتوانست ازهجوم معانی واحساسات خودتااندازه ایکه بتواند الفاظ راهمیشه بیک قالب منسجم و÷ختهوخالی ازوهن وسستی درآورد جلوگیری کند شاید اوتنهاکسی بودکه مانند سعدی میشد زیر اروح متهیج تروملتهب تروسرکش ترازسعدی داشت ولی همین اعتدالی که درعواطف سعدی میبینیم کلیات اورااینطوریکنواخت ونمونه فصاحت وبلاغت ساخته است .

من دیگر ازمطالب اخلاقی سعدی صحبت نمی کنم که تمام مکارم وردذایل معروفه زمان خودراباشیرین ترین بیان وساده ترین طرزومحکمترین اسلوبی مدح مذم نموده است زیراگویااین قسمت ازکتاب شیخ معروفترازآنستکه محتاج بتوضیح یابیانی باشد.

گفت : پس بعقیده شما بزرگترین شاعرایران سعدی است ؟

گفتم : نه بعقیده من بلکه بدلیل کلیات شیخ . بزرگترین شاعرایران سعدی است .

 

پایان 

  

لغات واصطلاحات .

حرزجواد -   منظوردعای حضرت جوادالائمه (ع) است .

فصاحت  -  شیواسخن گفتن ونوشتن

جزالت -  فراوانی

عذوبت -   شیرینی

طلاقت لسان -  آزادگی بیان

بلاغت – رسا بودن

تنمیق – آراستن – پیراستن – نگاشتن

بدیعه – خوب سخن گفتن

تعقید -  پیچیدگی

استعاره – عاریت گرفتن

معقد -  پیچیده

فحل -  نر – خوب

غث وسمین – خوب وبد .