تحولات ادبیات فارسی
قسمت دوم
دکتر شفیعی کدکنی
۲- دوره ی مشروطیت
( از ١٢٨۵ تا ١٢٩٩ ش)
ادبیات مشروطه شامل بخشی از ادبیات کهن فارسی است که از یک سو ریشه در دهه ی سوم سلطنت ناصرالدین شاه و ویژگی های عمومی آن دارد و از سوی دیگر در ادبیات نوی متجلی می شود که تا سال های نزدیک به کودتای سال ١٢٩٩ ش و حتا چند سال پس از آن ادامه می یابد.
این ادبیات، تلاش و تکاپوی ملت ایران را برای نیل به یک حکومت قانون و بریدن از حکومت استبداد، بازتاب داده است و ظهور آن را می توان با آشنایی ایرانیان با ایده ی "آزادی" به مفهوم اروپایی آن مقارن دانست.
کلمه ی "آزادی"به کرات در شعر کهن فارسی آمده و اشعاری نیز در خصوص آن می توان پیدا کرد، ولیکن مفهوم غربی آن که حکومت قانون و نوعی نظم اجتماعی متکی بر برابری است، چیزی بود که در نتیجه ی آشنایی شاعران و ادیبان ایران با غرب، در اندیشه و احساسات آنان رسوب کرد.
١- ٢- ویژگی های شعر فارسی در دوره ی مشروطیت
در این دوره، شعر فارسی در قلمرو محتوا و اهداف شعری از دربار رست و گام به کوچه و بازار نهاد و مشحون از خون و فریاد و گرمی زندگی و آرمان ها شد.
شعر فارسی قرن های متمادی از زندگی قهر کرده بود و همه ی کوشش هایی که شاعران عهد صفوی برای ایجاد تحول و اصلاح (و به تعبییر خودشان برای ایجاد "حالت جدید") در آن انجام می دادند، چیزی جز تحولی در ظاهر بیان شعری و صور خیال شعری نبود. ولی شعر مشروطیت تا آن اندازه محتوا و گستره ی احساسی شعر فارسی را دگرگون کرد که می توان گفت همه ی پیوندش را با گذشته گسست.
این ویژگی ها را می توان در حوزه های زیر مشاهده کرد:
الف: در حوزه ی تفکر و محتوا
مفاهیمی که از همان آغاز وارد شعر فارسی شد، از صادرات غرب به ایران به شمار می رفت و ریشه در آشنایی ایرانیان با فرهنگ و تفکر غربی داشت، مانند:
- وطن
- آزادی و قانون
- فرهنگ نو و تعلیم و تربیت جدید
- زنان و مساله ی برابری با مردان
- نقادی اصول اخلاقی کهن
- مبارزه با خرافات مذهبی ( و گاه با خود مذهب)
البته شاعران در برخورد با این مفاهیم برداشت مشخصی نداشتند. مثلن " وطن " در دیدگاه های مختلف آنان مفاهیم متفاوتی داشت. " وطنی " که سید اشرف (نسیم شمال) از آن صحبت می کرد، " وطنی " بود که با تمام مظاهر اسلامی و شیعه سرشته شده بود و حال آن که وقتی عشقی صحبت از " وطن " می کرد " ایران " به مفهوم خالص آن بود ( او نیز مانند سایر پیشروان رمانتیک، دوره ی ساسانیان و ایام پیش از استیلای عرب را در نظر داشت. از این رو است که نوعی احساس ضد عرب را می توان از لا به لای اشعار عشقی دریافت و حال آن که سید اشرف اعراب را می ستود .
آزادی و فانون نیز دارای حد و مرز و پذیرش مشخصی نبود. در این زمینه اتوپیای پیش ساخته ای وجود نداشت تا شاعر بتواند با الگو قرار دادن آن، آزادی و قانون را در جامعه پیاده کند، لیکن ستایش زیادی از ایده ی عمومی آزادی و قانون را می توان در اشعار این دوره دید.
مساله ی برخورد با خرافات مذهبی و یا خود مذهب نیز بیش از یک جنبه داشت و برداشت شاعران از آن گوناگون بود. برخی از آنان مسایل جزیی مذهبی را که دارای درونمایه ی خرافی بود، مورد انتقاد قرار می دادند، همان گونه که ایرج میرزا انجام می داد، ولی دیگران اصلن خود مذهب را قبول نداشتند، نظیر عشقی که فردی داروینیست بود و با صراحت تمام آن را می گفت :
قصۀ آدم و حوا همه وهم است و خیال - نسل میمونم و افسانه بود از خاکم
ب : در حوزه ی زبان شعر
بدیهی بود که ورود این نوع احساسات و عواطف به شعر فارسی، باعث شد که شاعران به دنبال زبانی باشند که مناسب با این افکار و عقاید باشد. از این رو شعر فارسی که اکنون به قصد برآوردن نیاز عمیق اجتماعی می خواست با عوام و توده ی مردم رابطه برقرار کند، به سوی زبان کوچه و بازار کشیده شد.
در این دوره واژگان و عباراتی که از زبان مردم کوچه و بازار گرفته می شد، کاربرد عمومی پیدا کرد و واژگان اروپایی که با خود مفاهیم جدیدی به قلمرو نظم اجتماعی و سیاست آوردند، وارد زبان شعر فارسی شد.
ادیب الممالک یکی از شاعرانی است که در این زمینه کم و بیش دست و دل باز بود. ایرج میرزا نیز با زبان شیوای خود از همان آغاز کوشید تا واژگان فرانسوی را وارد شعر خود سازد.
دیدگاه ها و برداشت های سیاسی که زاییده ی اوضاع سیاسی و اجتماعی غرب بود، در شعر این دوره به فراوانی به چشم می خورد. برخی از شاعران به ضرورت و برخی دیگر به تصنع به این واژه های عاریه ای، چنگ زدند و خیال می کردند که کار اصلاح شعر و ادبیات فارسی را بدین شکل می توان از پیش برد.
ج : در حوزه ی تخیل
شعر دوره ی مشروطیت آن اندازه پرشور، کوبنده و تند رو است که جایی برای کاربرد خیال و تخیل باقی نگذاشته است. اساس هنر شاعر در این دوره بر نوآوری در زمینه ی تخیل قرار ندارد. از این رو اکنون نقادانی که برای ارزیابی خود از معیارهای اروپای پس از جنگ استفاده می کنند، شعر دوره ی مشروطه را " نوعی نظم" می خوانند، زیرا در آن نمی توان از تخیلات تازه چیزی سراغ گرفت. با این حال در تجربه هایی که ایرج و عشقی در شعر این دوره کسب کردند و نیز در برخی از آثار بهار، نمونه هایی از تلاش برای به دست آوردن " بیان جدید" را به خوبی می توان دید.
د : در حوزه ی شکل و ترکیب شعر
شکل و ترکیب شعر این دوره همان اشکال آشنای سنتی است ولی محل کاربرد آن ها فرق کرده است. مستزاد به ناگهان هم جا فراگیر می شود و یکی از فرم های اصلی و عمومی شعر این دوره می گردد. قصیده گرچه در " جناح ادبی شعر" در آثار بهار، ادیب الممالک و ادیب پیشاوری یکی از اشکال اصلی به شمار می آید، ولی دیگر محبوبیتی را که در دوره ی قاجار داشت تدارد و در " جناح مردمی شعر " شکل مطلوبی نیست. از غزل های عاشقانه و عارفانه هم دیگر خبری نیست و بیش تر در جایی دیده می شود که دارای چاشنی سیاسی باشد. همین مورد درباره ی مثنوی، به ویژه مثنوی بلند هم صادق است. تصنیف که فرم عاشقانه و نیز اجتماعی آن در سرودهای مردمی دیده می شود و جنبه ی فولکلوریک دارد، در این دوره به شکوفایی می رسد و شاعران نخبه آن را با نوعی چاشنی اجتماعی در می آمیزند. در این زمینه یکی از بزرگ ترین شاعران، عارف قزوینی است که به موفقیت چشمگیری در این حوزه دست می یابد و پس از او باید از بهار نام برد.
شعر دوره ی مشروطیت به دلیل تحولات عمیقی که در جامعه رخ داده بود و طبقات گوناگونی که همراه آن ها عمل می کردند، به سختی گوناگون بود. این دوره نخستین دوره ای است که شعر فارسی، در یک زمان محدود، چندین سبک و سیاق از خود نشان داده است.
چهار " موج " عمومی شاعران شعر فارسی در این دوره عبارتند از :
١- موج ادبیات سنتی، یعنی شاعرانی که با وجود همه ی علاقه ای که به مسایل اجتماعی از خود نشان می دادند، حاضر نبودند قدمی از قلمرو سنت فراتر نهند. مانند وحید دستگردی، کمالی و ادیب الممالک، ادیب پیشاوری وادیب نیشابوری
٢- موج حامیان توده ی مردم، یعنی شاعرانی که گوشه ی چشمی به قشرعظیمی از
توده ی مردم به ویژه عوام داشتند و تلاش برای برقراری مشروطیت از خصایص اصلی شعر آنان است. مانند عارف، عشقی، سید اشرف (نسیم شمال)، فرخی بزدی، دهخدا و بهار.
٣- موج اعتدالی، یعنی حامیان اصلاح بر پایه ی سنت و استحکام فرم و زبان شعری. مانند ایرج، لاهوتی، دهخدا ( در برخی اشعارش) و بهار ( در برخی اشعارش).
٤- شاعران بی خبر از وقایع جهان، مانند حبیب خراسانی، صفای اصفهانی و صفی علی شاه که سه شاعر عارف هستند و شعر آنان نمونه ی شعر عرفانی این دوره است.
تحولات ادبیات فارسی
از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
١- دوره پیش از مشروطه
( از اواخر صفویه تا قاجار )
مترقیان ایرانی از اواخر دوره ی صفوی به ویژه از طریق هند تا حدی با شیوه های تفکر و نظم اجتماعی اروپایی و شیوه ی زندگی مردم غرب آشنا شده بودند. یکی از نخستین کسانی که به این مقوله توجه کرد حزین لاهیجی (١١٤۵- ١٠٧١ ش) است که از شاعران مبرز آن عصر به شمار می رود. او در یکی از آثار خود به طرز حکومت و شیوه ی زندگی اروپاییان و محاسن آن توجه کرده و می نویسد: " شاید تنها راه اصلاح امور ایران در این باشد که آن را بر اساس شیوه های غربیان سر و سامان بخشند ". چندی بعد در همان زمان، عبداللطیف شوشتری در تحفه العالم توصیفات چندی از زندگی مردم انگلستان عرضه کرد که نشانگر آشنایی او از حکومت قانون در این کشور بود. او اثر خود را در اوایل دوره ی قاجار تالیف کرد و در هند منتشر ساخت. بحث او پیرامون فراماسونری و برابری حقوق همه در مقابل قانون جالب توجه است. معاصر و رفیق او میرزا ابوطالب ( ١١٨۵- ١١٤٨ش ) نیز در سفرنامه ی خود به نام مسیر طالبی از شیوه ی زندگی مردم انگلیس که خود به چشم دیده بود، با تفصیل صحبت کرد. او را باید نخستین فرد ایرانی دانست که آشنایی نزدیک با دموکراسی انگلیس داشت و از آن در سفرنامه اش صحبت کرد و توجه دیگران را بدان جلب نمود.
ایده ی آزادی به تدریج از طریق هند و روسیه و نیز امپراتوری عثمانی از طریق زبان ترکی (استانبولی) در ایران اشاعه یافت و سپس تعدادی از افراد نظیر میرزا فتح علی آخوند زاده (١٢۵٧- ١١٩٢ش)، ملکم خان (١٣١٤- ١٢٨٨ش) و سید جمال الدین افغانی (١٢٧٦-١٢١٨ش) برای انتشار افکار آزادی خواهانه در خارج از کشور فعالیت کردند. ملکم خان به عنوان یک نفر سیاست پیشه و مصلح، میرزا فتح علی به عنوان یک نفر نویسنده و نقاد و سید جمال الدین به عنوان یک نفر متفکر اجتماعی و سیاسی با تکیه بر مذهب و با شیوه های ویژه ی خود، راه را برای انتشار تفکر جدید و اصول ایده ی " آزادی " هموار کردند.
طبیعی است که این افکار و آرا چندی بعد در ادبیات و شعر فارسی متبلور گردید.
نخستین بیانیه در این زمینه که به دلیل سوابق تاریخی تا حدی شدیداللحن و تند بود، بیانیه ی میرزا فتح علی آخوند زاده بود که در اواسط دوره ی ناصرالدین شاه ادبیات کهن ایران و سبک مداحی و ستایش گری را به سختی مورد حمله قرار داد. او با نوشتن چندین نمایشنامه نیز که از نمونه های نخستین نمایشنامه نویسی در ادبیات چاپ شده ی ایران به شمار می رود، به نقادی های خود جان و معنی بخشید.
پس از او میرزا آقا خان کرمانی (١٢٧٦-١٢٣٣ش) اصول نهفته در عبارات آخوند زاده را تبیین کرده در بیانیه ی جدیدی ادبیات کهن فارسی را به بوته ی نقد و قضاوت کشید:
" باید ملاحظه نمود که تاکنون از آثار ادبا و شعرای ما چه نوع تاثیری به عرصۀ ظهور رسیده و نهالی که در باغ سخنوری نشانده اند چه ثمر بخشیده و تخمی که کاشته اند چگونه نتیجه داده است. آنچه مبالغه و اغراق گفته اند، نتیجۀ آن مرکوز ساختن دروغ در طبایع سادۀ مردم بوده است. آنچه مدح و مداهنه کرده اند، نتیجۀ آن تشویق وزرا و ملوک به انواع رذایل و سفاهت شده است. آنچه عرفان و تصوف سروده اند، ثمری جز تنبلی و کسالت حیوانی و تولید گدا و قلندر نداده است. آنچه تغزل گل و بلبل ساخته اند نتیجه ای جز فساد اخلاق جوانان و سوق ایشان به ساده و باده نبخشوده است ".
این نمونه ای از نقادی شعر در زمینه ی محتوا و موضوع در عصر مشروطیت به شمار می رود. همین تفکر را می توان در نوشته های ملکم خان و نیز در شعر دوره ی مشروطیت، نظیر شعر ادیب الممالک فراهانی یافت که تخیلات پیش پا افتاده ی شعرا را مورد حمله قرار می دهد.
شاعران این دوره در بیش تر موارد با دادن بیانیه ای خود را مطرح می ساختند. عشقی که یکی از عمده ترین آنان است اصلاح گر قافیه به شمار می آید و سایر شاعران نیز از اصلاح ادبی سخن می گفتند، ولی صحبت های آنان از طرح چارچوب موضوع فراتر نرفت.
نخستین تجربه هایی که در این زمینه منعکس شد، تجربه های شاعرانی چون قائم مقام و شیبانی بود. این دو را می توان جلوداران آوردن عقیده ی " آزادی " در حوزه ی ادبیات ایران به شمار آورد. با این حال جرقه های آتشین شعر میهنی و هیجان و تنش مشروطه خواهی در حقیقت در اشعار نویسندگانی چون ادیب الممالک، سید اشرف، علی اکبر دهخدا و ملک الشعرای بهار بازتابید. آنان افرادی بودند که شعرشان همزمان با فعالیت سیاسی و اجتماعی در سایه ی دموکراسی، از پذیرش و انتشار ویژه ای برخوردار گردید و بدین ترتیب شعر فارسی از آغاز سلطنت مظفرالدین شاه به طور کامل کسوت مشروطه خواهی در بر کرد.
پایان قسمت اول
حرکت نوگرایی در غزل امروز فارس
دکتر کاووی حسنلی
1 - درآمد
هنگامی که نیما با پیگیری مداوم خود، طرحی تازه در شعر فارسی درافکند و پیشنهادهای جدیدی را برای شعر ایران مطرح کرد، برخی از ادیبان و شاعران سنتگرای ایرانی به خشم آمدند، برآشفتند و در انجمنهای کهنهگرای خود برای خاموش کردن صدای او محفلها گرفتند و توطئهها چیدند. اما از آنجا که حق با نیما بود، صدای او آرام آرام گسترش یافت و روز به روز بر پذیرندگان نظرات او افزوده شد.
فریاد بلند نیما آنقدر مؤثر بود که پردههای گوش برخی از همان شاعران سنتگرا را لرزاند و اندکی از جذمیتهای آنها را در هم شکست. اگر شاعرانی چون وحید دستگردی، حبیب یغمایی، رعدی آذرخشی، لطفعلی صورتگر، جلالالدین همایی و مانند آنها، هیچ تغییری را در روشهای سنتی برنتافتند، شاعرانی دیگر همچون پرویز ناتلخانلری، محمدحسین شهریار، مهرداد اوستا، مشفق کاشانی، حسین منزوی، سیمین بهبهانی و مانند آنها با تأثیرپذیری از جریانهای نوگرای شعر معاصر، هر کس به اندازهای، در قالبهای سنتی شعر فارسی نوآوری کردند و فضاهای تازهای تجربه شد.
در زمان نیما شعر فارس همراهیِ لازم را با نیما نکرد، دکتر مهدی حمیدی (متولد 1293 شمسی) با قصیدهای که علیه نیما سرود ظاهراً به عنوان سرسختترین مخالف نیما شمرده شد. حمیدی در یکی از ابیات قصیدهاش گفته بود:
سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حمق سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست
البته دکتر حمیدی در روش خود استاد بود و برخی از سرودههای او از همان زمان انتشار تاکنون همواره، از سرودههای عالی به شمار آمده و توجه بسیاری از اهالی سخن را جلب کرده است: سرودههایی چون: در امواج سند، بتشکن بابل، مرگ قو و مانند اینها.تنها کسی که در فارس دستکم در دورهای از عمر خود به بخشی از پیشنهادهای نیما عمل کرد و خود را به عنوان شاعری نوگرا به ثبت رساند فریدون توللی (متولد 1298 شمسی) بود. توللی از سال 1317 شیفتهی افسانهی نیما شد و تحت تأثیر این علاقه نام فرزند اول خود را "نیما" گذاشت. اما بعد از مدتی، حتی با کوتاهی و بلندی مصراعهای نیما نیز نتوانست موافق باشد و پس از شهریور 1320 به مخالفت با نیما پرداخت و رفتار نیما را در به هم ریختن تساوی مصراعها انحرافی در شعر فارسی به شمار آورد و راه خود را جدا کرد. با اینهمه، زبانِ دلنشین و ساده، و تصویرهای تازهی شعر توللی، او را در فهرست شاعرانِ نو قرار داده است.
یکی از آشکارترین ویژگیهای شعر امروز ایران گوناگونی شیوهها و تنوع روشهاست. شتاب شگفتانگیز پیشرفت در تکنولوژی ارتباطات و گسترش بیوقفهی آن در سراسر جهان، ناپایداری شرایط اجتماعی و فرهنگی جوامعِ مختلف را در پی داشته است.
حسِ نوجویی، نوگرایی و تنوعطلبی نیز بر شتاب تحولات و دگرگونی شیوهها افزوده و گونههای مختلفی از شعر را پدید آورده است.
فارس که از سدههای بسیار دور همواره با شعر و ادب زیسته و بدان نام برآورده است، امروزه نیز شاهد جریانهای مختلف شعری است. از سنتیترین گونههای شعر تا پیشروترین آنها امروزه در شیراز پدید میآید.
چنانچه بخواهیم گونههای مختلف شعر امروز را در شیراز و در فارس شناسایی و بررسی کنیم، به مجالی بسیار گسترده نیازمندیم. ناگزیر در این مجال اندک تنها، حرکت نوگرایی در غزل فارس را به کوتاهی بازنگری و گزارش میکنیم.
2- دستهبندی غزل معاصر فارس
در یک دستهبندی کلی غزلهای معاصر فارس را میتوان در سه گروه دستهبندی کرد: غزلهای سنتی، غزلهای نیمهسنتی و غزلهای جدید. بیگمان بسیاری از غزلهایی که در هر کدام از این دستههای سهگانه جای میگیرند، با هم تفاوتهای آشکار دارند، اما برای پرهیز از تقسیمبندیهای جزیی و برای بازخوانی بهترِ کارنامهی غزل فارس، این دستهبندی از نگاه نگارنده، شایستهتر به نظر میرسد.
* * *
2-1- غزل سنتی
بخشی از شعر معاصر فارس در همان حوزههای سنتی شعر فارسی و در ادامهی شیوهی دورهی بازگشت پدید آمده است. اینگونهی شعری از نظر مقدار و حجم شعر بیشتر از همه و از نظر تأثیر و ماندگاری کمتر از دیگر انواع شعر است.
معاصر بودن جنبههای مختلف دارد: برخی از شاعران اندکی معاصرند، برخی تقریباً معاصرند و برخی بسیار معاصرند. بیگمان کسانی که در همهی حوزهها و عرصهها آشناییزدایی و نوآوری میکنند، از دیگران معاصرترند.
برخی از شاعرانِ معاصر فارس با اشتیاق به شعر گذشتهی فارسی و با پرهیز از ورود به جریانهای تازهی شعری، همان شیوههای گذشته را پیروی و در آنها طبعآزمایی کردهاند. در بیشتر این سرودهها هنوز فضاهایی چون کاروان، وادی، ابل، زنگِ درآ و مانند آن و تصویرهایی چون کمان ابرو، قد سرو، موی میان و ... وجود دارد.
در جلد دوم کتاب "سیمای شاعران فارس در هزار سال" ـ تألیف استاد حسن امداد ـ 173 نفر از شاعران معاصر فارس معرفی شدهاند که بیش از دوسوم این شاعران، همان شاعرانی هستند که در دستهی شاعران سنتی جای میگیرند، کسانی چون صورتگر، پیروی، ازخاک، کاشانی، نورانیوصال، سیدعلی مزارعی، علیاصغر عرب و ... و امروزیترها، کسانی همچون: هوشنگ فتی، صدرا ذوالریاستین، ناصر امامی، مباشر، جمالی و ... .
البته شکی نیست که شعر شاعران پیشگفته کاملاً شبیه به هم نیست و برخی از آنان در بعضی از غزلهای خود، در حدود واژگان و ترکیبها، صورتهای خیالی و گاهی محتوا و مضمون، نوگراییهایی کردهاند، اما هنگامیکه کارنامهی غزلسرایی آنها بررسی میشود، ـ به ویژه در حوزهی زبان ـ در این دسته در کنار هم جای میگیرند.
آقای امداد هنگام معرفی استاد شادروان، عبدالوهاب نورانیوصال مینویسد: "مضامین اشعارش اغلب نو و ابداعی و قصاید و قطعات او از استحکام و جزالت برخوردار است ... وی در سرودن اشعار به سبک تازه از خود مهارت و استادی نشان داده است و اشعارش در این سبک شامل افکار و اندیشههای نو و مضامین و ترکیبات تازه میباشد."
برای آنکه صحت داوری استاد امداد دربارهی غزل نو و میزان نوگرایی نورانیوصال در غزل نشان داده شود! دو غزل از اشعاری را که آقای امداد برای نمونه در زیر توضیحات خود آوردهاند، بازخوانی میکنیم:
با عشق تبهگشته به میخانه نشستیم
داغی به دل سوخته چون لاله نهادیم
آزرده و آتشزده در خرمن امید
چون برگ خزاندیده ندانسته سرانجام
افسانهی ما تا به کجا میکشد آخر
چون شمع، به خاکستر پروانه نشستیم
افتاده ز پا بر سر پیمانه نشستیم
در گوشهی غم با دل دیوانه نشستیم
هستی شده بر باد به ویرانه نشستیم
چون طفل، کنون گوش به افسانه نشستیم
سیمای شاعران فارس، ص 936
همانگونه که دیده میشود هیچگونه تازگی ـ حتی در ضعیفترین گونههای آن ـ در این غزل دیده نمیشود. شاعر در این غزل، نه در زبان، نه در خیال، نه در ساختار، نه در معنا و نه در هیچ عنصر دیگری نوگرایی نکرده است. واژهها ترکیبات و مضمونهایی چون "عشق تبهگشته" (به ویژه ترکیبِ تبهگشته)، "شمع و خاکستر و پروانه"، "داغ و لاله و پیمانه"، "آتش زدن در خرمن امید و در گوشهی غم با دل دیوانه نشستن"، "همچون برگ خزاندیده بر باد رفتن و به ویرانه نشستن" و "طفل و افسانه" از کهنترین و نخنماشدهترین مضمونها و تعبیرات هستند و هیچ بویی از زندگی معاصر در این سروده به مشام نمیرسد. غزل زیر نیز همانند غزلِ بالاست.
دلربایی تا به پایش جان و دل ریزیم نیست
گرچه ما را غنچهی مقصود هرگز وا نشد
نیست شمعی ورنهچون پروانه در سودای او
پای رفتن نیست ما را تا بپردازیم جای
صحبت شیرینلبی گر نیست، سوز هجر کو
مرگْ بهتر، گر فروغی در سپهر دل نتافت
روز دمسردی فراز آید چو شمع سوخته
گر نباشد نغمهی مرغی چمن ماتمسراست
گرچه ما را نیست از دیدار مردم چارهای
آتش از برق نگاهش در دل انگیزیم نیست
همتی تا چون نسیم از جای برخیزیم نیست
هیچمان اندیشه تا از شعله پرهیزیم نیست
دست شوقی تا به دامانی درآویزیم نیست
درد فرهادی چه شدگرعیش پرویزیم نیست
چون نباشد گل، هراس از باد پاییزیم نیست
آه آتشناک واشکی تا به رخ ریزیم نیست
وای زین ماتمسرا، پایی که بگریزیم نیست
رغبتی در دل که با اینان درآمیزیم نیست
سیمای شاعران فارس، ص 937
حتی شاعر نوسرایی، همچون پرویز خائفی، که از شاعران نامدار فارس است، غزل را بیشتر در همان شیوهی سنتی میسراید و در بیشتر غزلهای او نوآوریِ قابل توجهی دیده نمیشود، خائفی در پیوند با غزل در دورهی معاصر میگوید:
"شعر امروز با غزل امروز جداست. یعنی میتوان غزل نو گفت، ولی نمیتوان در فرم غزل و در قالب، شعر نیمایی را دنبال کرد و شاعر زمانهی خود بود. با وزن دورهای و تهی کردن رگ و پی غزل هم از خون و مغز و عصارهی وزن، هم نمیتوان راهی به دهی برد و اگر افراد معدودی از خواص به جهاتی مهر تأیید بر آن زدهاند، جامعهی فارسیزبان، غزل بیوزن را یا با وزن آنچنانی را ـ با پایبندی اجباری به قوافی با رغبت نمیپذیرد. شاعر امروز و حتی شاعر توانای غزلپرداز اگر میخواهد نگرش و بینش شعر امروز را داشته باشد، بیشک باید شعر نیمایی را بشناسد و اندیشهاش را در وزنهای شکسته ارائه دهد."
از همین رو وقتی کتابِ "یاد و باد" یا "کی شعر تر انگیزد" از خائفی را ورق میزنیم کمتر به غزلهایی همچون: "صبح"، "باور خاک"، "شعر تاریخ" و "شعر فردا" در همین مجموعهها برمیخوریم، که به مرز غزلهای نیمهسنتی پا نهادهاند.
و این خود موضوعی جالب توجه است که بجز پرویز خائفی شاعرانِ نوسرایی همچون منصور اوجی، اورنگ خضرایی و میمنت میرصادقی، در غزلهای خود، چندان به نوآوری علاقه ندارند و غزلهای آنها در مرز میان غزلهای سنتی و نیمهسنتی قرار میگیرد.
2- 2- غزل نیمهسنتی (غزل نئوکلاسیک)
غزل برخی از شاعران فارس نوتر از غزل شاعرانِ پیشگفته است. این شاعران تلاش کردهاند تا بجز نوگراییهایی که در حوزهی خیال و مضمون دارند از ماندن در زبانِ کهنهی شاعران گذشته پرهیز کنند و خود را از آن فضا بیرون بکشند.
این دسته از شاعران نیز همسان و همانند نیستند نوگرایی و نوجویی برخی از آنها بسیار بیشتر از برخی دیگر است. اما باز هم مطالعهی پروندهی کاملِ شعری این شاعران، آنها را در این دسته گرد آورده و در کنار هم نشانده است. نگاه این شاعران به شعرهای آزاد معاصر نگاهی تلخ و منجمد نیست، بلکه در کارنامهی شعری بیشتر اینان شعر آزاد هم وجود دارد.
از این گروه میتوانیم کسانی را چون: هاشم جاوید، اورنگ خضرایی، حسن اجتهادی، پرویز خائفی، غلامحسن اولاد، شاهپور پساوند، نصرالله مردانی، کاظم شیعتی، شهرام شمسپور، محمدحسین همافر، عزیز شبانی، شاهرخ تندرو صالح، خسرو قاسمیان، و از جوانترها، رحمانیان، محسن رضوی، محمدامین فصحتی، غلامرضا کافی و دیگران نام ببریم.
در شعر این گروه قالب غزل از قالبهای دیگر گذشته برجستهتر شده است. تفاوت این سرودهها با سرودههای کاملاً سنتی، بیشتر در شیوهی سادهی بیانی، نزدیک شدن به زبانِ مردم، صور تازهی خیال و جزیینگری و فردگرایی است. اما شکل ذهنی بسیاری از این غزلها همانند غزلهای سنتی است و پیوند طولی ابیات این غزلها همچنان ضعیف مانده است. و زندگی واقعی امروز کمتر در شعر نمود یافته است.
یکی از شاعران این گروه غلامحسن اولاد است. برای آنکه میزان علاقهی ذهنیِ این دسته از شاعران غزلسرا، به نوگرایی بهتر نشان داده شود، بخشی از نظر ایشان را ـ در پیوند با نوگرایی ـ باز میخوانیم:
"مردم اگر از تعابیر مکرر و هممنظر خسته شدهاند، نه به خاطر این است که دشمنی مادرزادی با این مفاهیم دارند، کاربرد واژههایی نظیر کمان و کمند، چلیپا، نرگس، هلال ماه و شمع و پروانه و ... از یک دیدگاه و درحالتهای موازی و راکد و توصیف تسلسل ایده و برداشت از یک روی سکه به قصد انجام مانوری واحد و مشترک در شعر و نشناختن دیگر جنبهها، خواص و حالات و اسرار اشیا، مفاهیم، پدیدهها و عدم کاربرد تاکتیکهای استاتیک و پرهیز از کیفیت دیگر اطوار و احوال و ابعاد ناشناختهی آنها و معانی پنهان و آشکار و در نتیجه بروز احساسات مشاع نسبت به یک انگیزه در زبان استعاره و بیخبری از مناسبات درونی اجزا و مبانی این مفاهیم، خوانندهی اینگونه شعرها را خسته کرده و میکند.
مناظر، مقولات، مجردات و موضوعات را در یک راستا، با یک اندیشه و در یک خط مشابهت همموضع به کار گرفتن، میراثی است که طی روزگاران بر اذهان تنبل و دست و پا چلفتی کمبضاعت به لرد نشسته است، و آن قماش از شاعران که در سرزمین غزل دست به عصا و با احتیاط ره میپویند جرأتِ نگرش و بازیافتن همهی قابلیتها و ویژگیها و ارزشهای مخفی مفاهیم و جاذبههای آنها را در ارتباط با تغییرات و دگرگونیهای کمی و کیفی آیات و نشانههای طبیعت ندارند و ذهنشان با کنش و واکنش آزمون شده و پیشپرداخته خوگر شده است. ماه از نظر اینان در دو جبهه بیشتر نمیتواند نمود داشته باشد. یکی بدر تمام که معادل صورت معشوق است و دیگر نماد گوشهای از آن که ابروی یار را تداعی میکند، حالا اگر شاعری خطر کرد و گفت:
بچهها نعرهزنان سنگ به نافش بستند ماه از ابر چو گردید، پدیدارترین
باید کفارهی این گناه را امر طبیعی تلقی کند، کمند وقتی خوب است که موی معشوق باشد و رسالت کمان در آن است که ابروی نازنینی را به رخ آدم بکشد. نرگس هم میان این همه گل، وظیفه دارد، بیماری و خماری چشم محبوبی را به یاد آورد، سینه یا انار است یا لیمو ... حال اگر منِ شاعر بگویم: دو کبک مشکل ما را به سینهات گفتند:
دو کبک مشکل ما را به سینهات گفتند بهوش باش که آسان ز جامهات نپرند
باید آمادهی مقابله با عوارض جانبی آن باشم ... لابد پرش منِ شاعر از حد مقررات ذهنی و معیار متعارف سلیقه و پسند او خارج است. مگر نه این که شاعر کلاسیک عادت کرده است به تعبیرات، توصیفات، ایهامات و استعارات مألوف و مأنوس وفادار بماند. او حق کشف و شهود و ابداع و اشراق سوای آنچه پیشینیان را مطلوب و مقبول میبوده، ندارد ... طرح این پیشگفتار حاکی است که من به آزمون اسلوب شیوه و فضایی تازه، در شکل و محتوای غزل رو آوردهام و اگر چه در آغاز این راه پر پیچ و خم هستم، میدانم که "شرط اول قدم آن است که مجنون باشی." طبیعی است در هر بدعتی خطر است و هر خطر تلفاتی در پی خواهد داشت. من بر لبهی تیغ ایستادهام و دنیا را تماشا میکنم. مفاهیم و معانی در نگاه من محسوس، زنده و ملموسند. عناصر و عوامل خارجی، اشیا، انگیزهها، پدیدهها و احلام در جهانبینی من با خواص و حالات و امکانات و رستگاریهایی غیر از آنچه در ماهیتشان است پدیدار و متشکل میشوند."
این عبارتها از پیشگفتار کتاب "بهار و تکهی مهتاب" ـ که مجموعهای غزل است ـ برگرفته شده است. از خواندن این پیشگفتار، به ویژه در سنجش با سرودههای همین کتاب، دست کم، چند نتیجه به دست میآید:
1- شاعر دغدغهی نوگرایی دارد و نوگراییهای او، در این مجموعه، به چند شیوه پدید میآید:
الف: در حوزهی مضمونسازی و صور خیال، همچون دو نمونهای که در گفتار خود ایشان مثال آورده شد؛ یا مواردی همچون:
خورشید علف میچرد از چشم غزالان گرد از بدن خستهاش اما بتکانید
بهار و تکهی مهتاب، ص 180
و
با تو با تو بیتو سرشار از تو در دریای دل قدر یک نخ آه تا سوزن بیندازیم نیست
همان، ص 183
که یادآور نازکخیالیهای سبک هندی است.
ب: در استفاده از واژههایی که در شعر گذشته به کار نرفتهاند؛ همچون:
تنجه:
ـ ستاره خاک تن خویش را به باغ تکاند که لاله تنجه زد و غنچه کرد شاخهی خواب
همان، ص 77
توان:
ـ بهار و تکهی مهتاب تا به دیسِ من است گرسنگی به توانِ هزار در سخن است
همان، ص 160
شلیک:
ـ صدای من ز لب باد میشود شلیک به چشم شب شکنم ردپای خوابی هست
همان، ص 158
ملکی:
ـ پاشنهی ملکی خود را کشید باد ز دریا خبر آورده است
همان، ص 171
پسانداز:
ـ دلشکسته به دست کسی نخواهم داد که در حیات من این آخرین پسانداز است
همان، ص 169
ج: در استفاده از تعبیرات عامیانه؛ چون:
برحسب تصادف:
ـ برحسب تصادف نه که آتش به دل افتاد بر ما همهی عمر همین شیوه ستم رفت
همان، ص 193
علاف مانده است:
ـ صدها سبد بهار سرِ دست هر چنار علاف مانده است نفس تا نمیزنیم
همان، ص 198
کش رفتن ـ جا زدن:
ـ کش رفتهایم از لب هر غنچه خندهای کز قاه قاهِ خندهی گل جا نمیزنیم
همان، ص 199
خرج کسی رفتن:
ـ آن روز که خون از مژه چون اشک قلم رفت آنقدر زدم داد ـ مگر خرج دلم رفت؟
همان، ص 192
چپک زدن:
ـ چپکزنان غزلم را کدام دختر خواند به خونم این همه چون تشنه شیخ و شابی هست
همان، ص 158
2- نوگراییهای شاعر در همین حدود باقی مانده است. برای نمونه دو غزل از غزلهای همین کتاب را که از جدیدترین شعرهای شاعر بوده و بر مبنای فهرست کتاب (ص 8-6) در سال 1368 سروده شده است؛ میخوانیم:
الف: غزل "در عالم نداری"
تا عطر تنت دست نسیم است بهار است
پرواز به بال غزل این اوج رهاییست
گل تنجه زد و باغ دگر بار جوان شد
معشوق من از کوچهی مهتاب گذر کرد
باغ تنت ای شاخهی شمشاد مریزاد
سرمشق به نرگس ندهد چشم تو هر چند
آوازهی عشق تو به ناهید رسیده است
چونخنجر خونریز هلاکوست دو بازوت
بر دوش توچون گلهی ابری یله داده است
تا آینه افتاد به دستت شدم از دست
خورشید کجا سر بزند چون تو درآیی
بنشین و بزنجامی و بوسی دو سهام بخش
بر اسب غزل طبع من امروز سوار است
قلب دل ما سوختگان پاک عیار است
شمشاد من آنک نه سزاوار حصار است
گر پاک فضا این همه از گرد و غبار است
در موسمگل،سبزچو درگشت وگذار است
میدانم و میداند و دانی که خمار است
خورشید در این معرکه امروزچه کار است
برگردن من باد که کار همه زار است
گیسوت که لغزندهتر از سینهی مار است
کابینه کجا قابل این طرفه نگار است
یک عالمه مهتاب در این خانه به دار است
امروز که روز غزل و بوس و کنار است
همان، ص 151
ب: غزل "ای عشق، آی عشق"
از هر درخت برگی و از هر غزل نمی
وقتی تو با منی سخن از خاک و باد نیست
دستت به گردن من و دستم به دامنت
دریای ابر، بقچهی نانت، غمت بر آب
عشق تو را به سینهی من جار میزنند
وقتی که قدغن است صدا، ای گریز پا
با شیههای که میکشد این مادیان باد
مهتاب، جای پای تو شب، دست میکشد
دادم اگر جوانی، آوردمت به دست
بگذار تا بهار کند باغ شبنمی
من آتش زلالم و تو آب زمزمی
در باغ سبز بر خنکای سپر غمی
زلفت به دوش طاقهی بارانِ نم نمی
در گوش من صدای تو سبز است هر دمی
بنشین کنار دستم و بنشان غمم کمی
گل میکند به خانهی ما دشتِ خرمی
در سینهات نمانده از آن روزها غمی
ای عشق آی عشق به پیری رسی همی
همان، ص 188
همانگونه که دیده میشود مضمون کلی این غزلها، میزان پیوند عمودی بیتها و نیز وجود واژههایی چون "آنک"، "طرفه نگار"، "همی" و ... شعرِ گذشتهی فارسی را یادآوری میکنند.
3- نتیجهی مهم این که، حتی در سال 1369 (زمان انتشار کتاب) ـ که شعر فارسی شاهد همهگونه سنتشکنی و نوآوری است و نزدیک به هفت دهه از ظهور انقلابی نیما گذشته است ـ ، بسیاری از شاعران سنتگرا یا خوانندگانِ عادتزده، به شهادتِ پیشگفتار این مجموعه (بهار و تکهی مهتاب) تحمل این سرودهها را نداشتهاند و همین میزان از نوگراییهای شاعر را هم بر نمیتابیدهاند.
و شاعر به دلیل سرودن این اشعار ـ همچون گناهکاری مجرم ـ باید "کفارهی این گناه را امری طبیعی تلقی کند ... و آمادهی مقابله با عوارض جانبی آن باشد." (همان، ص 11)
* * *
یکی از شیوههای نوگرایی، ترکیبسازی است. پس از انقلاب اسلامی برخی از شاعران غزلسرا، بیشتر تلاشِ خود را برای نوگرایی، بر ترکیبسازی متمرکز کردند و با آمیزش تازهی برخی از واژهها یا اضافه کردن واژههای تازه به همدیگر، ترکیبهای تازهای را در زبان شعر پدید آوردند؛ نصرالله مردانی یکی از برجستهترین شاعران ترکیبساز است. در کتاب "خوننامهی خاک" بسیاری از این ترکیبها را میتوان بازیافت. برای نمونه ـ بدون این که از میان سرودههای مردانی نمونهای ویژه را برگزینیم ـ ترکیبهای چند سطر اول نخستین سرودهی کتاب "خوننامهی خاک" را باز مینگریم:
نام نورانی تو در افق یاد شکفت
آب و آتش به هم آمیخت در آغاز حیات
سینهیسرد زمین صاعقهی عشق شکافت
بادهی سبز دعا در خم جوشندهی دل
ریخت هر قطرهی خون تا ز گلوگاه فلق
بر لب کوه جنون خندهی شیرین بهار
روح خورشید در آیینهی میعاد شکفت
غنچهی بستهی دل در دم میلاد شکفت
بر لبخشک زمان چشمهی فریاد شکفت
تا در اندیشهی ما شور تو افتاد شکفت
آفتابی شد و در ظلمت بیداد شکفت
نقش زخمیست کهازتیشهیفرهاد شکفت
خوننامهی خاک، ص 1
2-3- غزل جدید (غزل متفاوت)
همانگونه که پیش از این اشاره شد شاعرانی که خواستهاند در غزل نوآوری کنند، هرگز همانند هم نیستند، برخی از آنها، تنها در حد بیان مضامین و مفاهیم جدید نوگرایی کردهاند، و در حوزههای دیگر کاملاً سنتی ماندهاند، برخی از آنها به تصویرسازیهای تازه روی آوردهاند و در حد آفرینش صورتهای تازهی خیال از شعر گذشته فاصله گرفتهاند. برخی دیگر با فاصله گرفتن از مفهومهای کلی و روی آوردن به عینیتهای جهان پیرامون خود، کوشیدهاند تا سرودههایشان چونان آینهای روشن، تصویرهای زندگی امروز را بازتاب دهد. بیشتر این سرودهها بدون رخداد حادثهای در زبان پدید آمدهاند، اما برخی دیگر از سرودههای معاصر تنها همانندی که با شعر گذشته دارند، در وزن عروضی آنهاست و بجز عنصر وزن، هیچ همسانی با شعر سنتی ندارند.
بخشی دیگر از شعر امروز فارس به ویژه در یکی از دو دههی اخیر با زبانی و فضایی کاملاً تازه، اما در همان قالب سنتی پدید آمده است. برای روشنتر شدن موضوع چند غزل از سه دستهی یاد شده (سنتی، نیمهسنتی و نو) را بازنگری میکنیم:
الف: سنتی
دی در فراق روی تو بر من چنان گذشت کآهم چو دود از سر هفت آسمانگذشت
بر لوحگونه نقطهی اشـک آنقـدر چکیـد کاعدادش از شمـاره ی استارگان گذشت
گفتـم مگـر بـه صبـر شبـی را سحر کنم خود صبر نیز زین همه آه و فغان گذشت
چون لاله داغدارم و چـون غنچه تنگـدل گویی سموم مرگ بـه گلزار جان گذشت
جانم به لب برآمـد و عمرم به سر رسیـد هر دم که بـر من آن بت نامهربان گذشت
گـوینـد بـگـذر از سـر ایـن یـار بیوفـا از جان خویشتن به چه سان میتوان گذشت
حسن کاشانی، سیمای شاعران فارس، ص 872
در این غزل چیز تازهای دیده نمیشود؛ نه در حوزهی زبان (واژگان، ترکیبها، نحو و ...) نه در حوزهی خیال و نه در حوزهی معنا. این شعر مانند غزلهایی که از نورانیوصال، پیش از این آورده شد به گونهای است که میتوان تصور کرد در سدهی هفتم یا هشتم یا نهم یا موقع دیگری سروده شده باشد. در زبان امروز، واژههایی چون "دی"، "استارگان"، "سَموم" و "بُت نامهربان" و ... کاربرد ندارند. و حضور این واژهها در این غزل بر کهنگی فضای آن افزوده است. مضمونهایی تکراری، همچون: "گذشتن آه، همچون دود از سر هفت آسمان"، "مقایسهی قطرههای اشک با ستارههای آسمان"، "داغدار بودن همچون لاله و تنگدل بودن همچون غنچه"، "گذشتن سموم مرگ بر گلزار جان"، "تشبیه یار بیوفا به جان خویشتن" از کهنهترین و تکراریترین مضمونهای شعر گذشته هستند.
ب: نیمهسنتی
اگـرچه دسـت تو طرح سـراب مـیریزد بـه کوچـه از قدمت التهـاب میریزد
به هر نگاه تو سرمست میشوم ای خوب مگر زبرکهی چشمـت شراب میریزد
بخـوان کـه هـر سخنی از کنارههای لبت به گوش جان ودلم شعر ناب میریزد
مگـر به چشمهی خورشید رفتهای امروز کـه از محیـط تـنـت آفتـاب میریزد
سکوت چشم تو در زیـر هالـهی پلکت به باغ خاطرهها عـطـر خواب میریزد
بیـا کـه هـر نگهت قطره قطره در شامم سـتـاره مـیزنـد و مـاهتـاب میریزد
از آبـشـار بـلنـد و سـیـاه گـیـسـویـت به گاه شانـه کشیـدن گـلاب میریزد
بیا که بیتو فضای غمیـن و ابـری شهـر به جان خستـهی مـن التهاب میریزد
شهرام شمسپور، تا پشت چینهها، ص 6
در این غزل نیز مضمون، همان مضمون عاشقانهی گذشته است و زندگی امروز جاری نیست، ولی موضوع عشق فردیتر و جزییتر شده و واژهها و تصویرها به کهنگی غزل قبلی نیستند و زبانِ شعر امروزیتر شده است. در این شعر واژههای کهنهای چون: دی، استارگان، سموم و ... که در شعر پیشین بود، دیده نمیشود، اما ترکیبهایی چون "چشمهی خورشید"، مضمونهایی چون "مست شدن از نگاه" و واژههایی چون "نگه" (به جای نگاه) شعر گذشته را یادآوری میکنند.
نیمهسنتی
مسافران عطش از سراب برگشتند
چو لهجهای ز صراحت، شکفتهتر از تیغ
سوار ابر سکوت از ستیغ قلهی عشق
دریغ بود که با شعلههای سرکش شوق
چه تلخ بود که با چشمهای بیداران
چه آفتی به دل کوه و دشت پنهان بود
پیاده از سفر اضطراب برگشتند
بر اسبِ یاغی شب بینقاب برگشتند
چو سایه از گذر آفتاب برگشتند
به خشکسال زمین از سحاب برگشتند
به سوی تیرگی وهم و خواب برگشتند
که بیبهار ز پاییزِ آب برگشتند
حسن اجتهادی، سیمای شاعران فارس، ص 1192
در این غزل نیز واژههایی که تنها مربوط به زبانِ گذشته باشند یا صورتهای خیالی کهنه وجود ندارد و به جای آن ترکیبهایی چون "مسافر عطش"، "سفر اضطراب"، "لهجهی صراحت"، "شکفتهتر از تیغ"، "ابر سکوت" و ... فضای غزل را نو کردهاند. اما هنوز برخی از ویژگیهایی که در غزل جدید پدید آمده و در ادامهی این نوشتار خواهیم دید، به این غزل راه نیافته است.
غزل کوتاه زیر نیز در همین دستهی غزلهای نیمهسنتی جای میگیرد. نو بودن این غزل بیش از هر چیز وامدار ردیفِ تازه است: "در ازدحام سنگ"
آیینهی شکستهام در ازدحام سنگ
باور نمیکنی اگر بنگر به زخمها
با این همه شکستگی، نشکستهام هنوز
آنگونه میکشد مرا شوق وصال تو
روزی اگر رها شوم از دست زندگی
در راه تو نشستهام در ازدحام سنگ
بر بالهای خستهام در ازدحام سنگ
عهدی که با تو بستهام در ازدحام سنگ
کز خویشتن گسستهام در ازدحام سنگ
از چنگ مرگ رستهام در ازدحام سنگ
خسرو قاسمیان، از جنس خورشید، ص 40
ج: غزل نو
من مردهام نشـان کـه زمـان ایستاده اسـت و قلب مـن کـه از ضربان ایستـاده است
مـانیـتـور کـنــار جـسـد را نـگـاه کــن یـک خط سبـز از نـوسـان ایستاده است
چـون لختـهای حقیـر نشـان غمی بـزرگ در پیـچوتـاب یک شریان ایستـاده است
من رویتختنیست.مناینجاستزیرسقف چیـزی شبیـه روح و روان ایستاده است
شـایـد هـنـوز مـن بـشـود زندگـی کنـم روحـم هـنـوز دل نگـران ایستاده است
اورژانس کو؟ اتاق عمل کو؟ پزشک کو؟ لعنت به بخت من که زبان ایستاده است
اصــلاً نـیــامـدنــد بـبـیـنـنـد مــردهام شـوک الکتریکـیشـان ایـسـتـاده اسـت
فریـاد مـیزنـم و بـه جـایـی نمـیرسـد فـریـادهـام تـوی دهـان ایـستـاده است
اشـک کـسـی بـه خاطـر مـن درنیـامـده جز این سِرُم که چکه کنان ایستاده است
ای وای دیـر شد، بدنم سرد روی تخـت تـا سردخانه یک دو خزان ایستاده است
آقـای روح! رسـمـی شـده دادگـاهـتـان حـالا نـکیـر و مـنکـرتـان ایستاده است
آقـای روح! وقـت خـداحافـظـی رسیـد دست جسد به حـال تکان ایستاده است
مـرگـم بـه رنـگ دفتـر شعرم غریب بود راوی قلـم بـه دستِ رمان ایستاده است:
یک روز زاده شد و حدودی غزل سـرود یادش همیـشـه در دلمـان ایستاده است
یک اتفـاق سـاده و معمولـی اسـت ایـن یک قلب خستـه از ضربان ایستاده است
حمید روزیطلب
در این غزل ممنوعیتی برای ورود واژههای غیرشاعرانه وجود نداشته است، شکل ذهنی غزل و ارتباط عمودی ـ به ویژه به خاطر روایی بودن آن ـ حفظ شده است. زندگی امروز با اجزای آن در شعر جریان یافته و هیچکدام از تصویرهای آن از تصویرهای مربوط به زندگیهای قدیمی نیست.
اما در این غزل هم هنوز برخی از ویژگیها و شگردهای نو راه نیافته است؛ از آنجمله این که شکل نوشتاری غزل همانند گذشته با مصراعهای هماندازه است. لحنِ شعر ثابت مانده و صداهای گوناگون در آن شنیده نمیشود.
برخی دیگر از شاعران امروز کوشیدهاند تا در سرودههای خود از همهی گونههای نوآوری بهره بجویند.
شایستهی یادآوری است که شناسایی و معرفی گونههای مختلف نوآوری در غزل معاصر، هرگز به معنی تأیید همهی آنها نیست. زیرا چنانچه در جایگاه ارزشگذاری قرار گیریم، متوجه میشویم که رفتار نوگرایانهی بسیاری از شاعران جوان، بیریشه و خاماندیشانه و در نتیجه بیهوده و خطرناک است. به راستی برای شاعرِ معاصر بودن (به معنای راستین خود) چارهای جز شناخت شایسته و درک مناسب از دو عنصر مهم وجود ندارد: یکی زبان فارسی و دیگری زمان معاصر.
همانگونه که پیش از این گفته شد. میزان نوگرایی در سرودههای مختلف متفاوت است. برخی از سرودهها تنها در صور خیال نوگرایی میکنند، برخی در زبان، برخی در نگاه نو، برخی در ساختار و فرم و برخی دیگر در همهی حوزهها نوآوری میکنند.
در بعضی از غزلهای نو بسیاری از عناصر شعر آزاد معاصر حضور دارد؛ از جمله: شکستن هنجارهای زبانی، شیوهی بیان روایی، ترکیب و تألیف لحنهای مختلف، بیان نمایشنامهای، شکستن شکل مرسوم مصراعها و گسستهنویسی آنها، حضور پدیدههای زندگی امروز، ساختار منسجم در روابط طولی شعر و موارد دیگر.
براهنی ـ بیتوجه به اینگونه از سرودهها ـ در تفاوت زبان اشعاری که امروزه در قالبهای سنتی سروده میشود، در جایی گفته است:
"بزرگترین فرقی که شاعران به اصطلاح "کلاسیک" امروز ایران، با شاعران طرفدار نیما یوشیج دارند، این است که آنها اغلب ذهنی ادبی دارند یا زبان و بیان و شکل کارشان به کلی از ادبیات سرچشمه میگیرد و اینان ـ یعنی شاعرانی که به حق لقب "معاصر" میتوانند گرفت ـ با زبانی سر و کار دارند که با زندگی معاصر، همعصر و هموزن است، منظور از زبان معاصر، زبانی است که هماکنون ایرانیِ امروز بدان تکلم میکند، زبانی که ظرفیت شاعرانهی لبالب دارد و میتواند در دست شاعری باقدرت،کمال یابد و تلطیفگردد و بهصورت طلای ناب شعر درآید."
اگر اینچنین باشد که براهنی گفته است، برخی از سرودههای سیمین بهبهانی از بسیاری از سرودههای آزاد شاعران نامدار، زبانی سادهتر و امروزیتر دارد؛ برای مثال: بسیاری از شعرهای شاملو زبانی کهنگرا و ادبی دارد و بسیاری از سرودههای بهبهانی زبانی امروزی و اینجایی:
- نوشیدنی، گرم یا سرد؟
- یک قهوهی تُرک اگر هست.
- البته! در خانه،
صد شکر!
شک نیست، این مختصر هست
آوردم و نوش کردی
گفتی: ـ به فنجان نظر کن
در این تصاویر آیا
جز عشق نقشی دگر هست؟
با خنده گفتم که: - هان، عشق؟
سیمرغ شد،
کیمیا شد!
از این سه گم گشته
دیگر
جز نام حرفی مگر هست؟ ...
بهبهانی، سیمین، یکی مثلاً اینکه، ص 131
در فارس امروز شاعرانی مثل محمدحسین بهرامیان، علی نسیمی، هاشم کرونی، علی بهمنی، رضاعلی اکبری، پورشیخعلی، مجتبی صادقی، طاهره خنیا و دیگرانی مانند اینها غزل را متفاوت میسرایند. اگرچه همهی اینها و همهی سرودههایشان مانند هم نیست:
من/ شیشههای الکل و/ زن آخرین سلام
بیحرف، بیمقدمه، بیواژه، بیکلام
ـ آقا شما چقدر ...
سکوتی سیاه و بعد
کلمات گم شدند در آن شور و ازدحام
ـ خانم شما شبیه منی یا شبیه (تو)
یا شکل من در آینهی روبهرو، کدام؟!
خانم سی و دو حرف ف
ر
و
ریخت از لبت
شد رودِ کنگ و رفت فراسوی هر کلام
ـ خانم شما چقدر
سکوت سیاه من
گم گشت در تباهی آن روز ناتمام
من/ شیشههای الکل و/ زن/ چند نقطهچین
هاشم کرونی، کلوزآپ از باب اول کتاب مقدس، ص 35 و 36
اینگونه از غزل با نامهای گوناگونی خوانده شده است: غزل فرم، غزل متفاوت، غزل پستمدرن، غزل زبانی و ... .
اما میتوان ویژگیهای مشترک بیشتر این غزلها را اینگونه برشمرد:
ـ وقوعگرایی، توجه به مسائل جدید زمانه و پرداختن به روابط تازهی اجتماعی.
ـ ورود واژههای تازه به شعر (بومی، محاورهای، خارجی و ...).
ـ روی آوردن به شعر گفتاری و فاصله گرفتن از صورتهای تکراری خیال شعر گذشته.
ـ برجسته شدن عنصر روایت و داستانپردازی در غزل.
ـ هنجارشکنیهای پی در پی و آشناییزداییهای زبانی.
ـ بیان نمایشنامهای با تأکید بر گفت و گو و تغییر لحن و گفتار در غزل.
ـ به هم ریختن صورت منظم نوشتاری برای دیداری کردنِ مقصود.
ـ توجه به پیوند طولی بیتهای غزل.
ـ تأثیرپذیری از تصرفات زبانیِ شعر آزاد.
ـ محدود شدن وزن غزلها.
این بخش از شعر، امروزه متأسفانه دچارِ مشکلاتی شده است؛ یکی از آنها همسانسرایی و تقلیدِ مشمئزکنندهای که در بسیاری از این غزلهاست؛ تصویرهای تکراری "زن"، "بانو" یا "دختر" که روی صندلی نشسته یا کنار کیوسک تلفن ایستاده یا در ایستگاه قطار و قرار و مدار و شماره تلفن و ... و خوردن قرص و خودکشی و ... .
شعر گذشتهی ایران شعری فاخر، فخیم و معمولاً عفیف بود. برخی از شاعرانِ جوان امروز متأسفانه به بهانهی نوجویی و نوگرایی به مبارزه با آن نگرشِ عفیف گذشته پرداختهاند و به گونهای زشت و مبتذل مسایل رکیک جنسی و شهوانی را عریان باز میگویند، تا متفاوت گفته باشند. و در این مسیر برخی از دخترها از پسرها پیشی گرفتهاند و بعضی اوقات، جسورانه و بیپروا، اجزای اندامشان را در ویترین شعرشان به نمایش میگذارند.
سخن آخر آنکه:
شعر معاصر فارس، در حوزهی غزل، از سنتیترین گونهها تا جدیدترین آنها را تجربه کرده است. حرکت نوگرایی در غزل معاصر فارس، همراه با جریانهای نواندیشی در کشور، آرام آرام پدید آمده و نسل به نسل نوتر شده است.
برخی از غزلهایی که امروزه در فارس سروده میشوند، از همهی شگردهای نوآوری بهره بردهاند و از وزن آنها که بگذریم، هیچ تفاوتی با پیشروترین شعرهای آزاد ندارند.
یادداشتها:
1 امداد، حسن، سیمای شاعران فارس، ج 2، ص 932.
2 خائفی، پرویز، کی شعر تر انگیزد، ص 6.
3 اولاد، غلامحسن، (م. اندیش)، بهار و تکهی مهتاب، صص 13-10.
4 مردانی، نصرالله، خوننامهی خاک، انتشارات کیهان، 1364.
5 دستنویس این غزل را از خودِ شاعر گرفتهام.
6 براهنی، رضا، طلا در مس، ج 2، ص 1224.
فهرست منابع
1- امداد، حسن، سیمای شاعران فارس، انتشارات "ما"، 1377.
2- اولاد، غلامحسن، م. اندیش، بهار و تکهی مهتاب، انتشارات شیراز، 1369.
3- براهنی، طلا در مس، ناشر: مؤلف، 1371.
4- بهبهانی، سیمین، یکی مثلاً اینکه، نشر مرکز، 1379.
5- خائفی، پرویز، کی شعر تر انگیزد، انتشارات نوید، 1370.
6- شمسپور، شهرام، تا پشت چینهها، ادارهی فرهنگ و هنر فارس، 1350.
7- قاسمیان، خسرو، از جنس خورشید، انتشارات زر، 1379.
8- کرونی، هاشم، کلوزآپ از باب اول کتاب مقدس، شروع، 1383.
9- مردانی، نصرالله، خوننامهی خاک، انتشارات کیهان، 1364.
با سپاس از دوست گرامی آقای محسن رضوی که در تهیه اشعار و مقالات استاد حسنلی سعی تمام داشته اند. این مقاله از وبلاگ شخصی دکتر کاووس حسنلی انتخاب شده است./span>>/>
لینکستان فارس :
شعرستان کازرون
شعرستان جهرم
شعرستان مرودشت
شعرستان آباده
دربارة شیخ اجل سعدی شیرازی بسیار گفته و نوشتهاند ولی هنوز یکی از هزار و مشتی از خروارِ آنچه باید گفت و نوشت تحقق نیافته است. او در دهة اول سده هفتم در خاک پاک شیراز به پهنة زندگی پا نهاده و در آخر همین قرن بدرود زندگانی گفته است. وی معاصر اتابکان فارس و مورد احترام خاص ابوبکر بن سعد زنگی بوده است. هر چند قرنهاست که در مزایای سخنان او و استقبال و تقلید و تتبع اشعارش گفتهها و شنودهها رد و بدل گردیده، هنوز در مورد شناخت شخصیت فرهنگی وی حق مطلب ادا نشده است و این کاری است که در آینده به شیوة تازهتری باید سامان پذیرد. سخن سعدی را جاذبهای است استثنایی؛ چه در نظم و چه در نثر. به گونهای که هر خواننده یا شنونده که تا حدی از زبان فارسی، آگاهی و ذوقی داشته باشد، مجذوب و شیفته آن میشود. بازگشایی کلیات سعدی، آدمی را در بهشتی از گفتههای معرفتآموز و عبرتانگیز وارد میکند که در هر گوشة آن چشمهساری از زلال گوارای معرفت جوش میزند و تشنه کامان ادب و فرهنگ را سیراب میکند. سعدی با مخاطب خود در این بهشت سخن طوری رابطه برقرار میکند که پنداری وی را از پیش میشناخته و از خواسته او آگاهی داشته است. قریحة تابناک سخنسرایی چون سعدی، وقتی با تحصیلات عالی و جهانگردیها و تحمل رنجها و آمیزشهایش با تیرههای گوناگون همگام میشود، از او شخصیتی میسازد که گنجینة خاطرش پر است از شناختها و ادراکات و آموختهها و یادهای مختلف و بدیهی است که دلپذیری زادگان طبع وی از برخورداری آنها سرچشمه میگیرد.همانگونه که در انسان جمال صورت و کمال معنی مطلوب است، در شعر سعدی هم معانی با الفاظ از جهت زیبایی و شیوایی و رسایی همچند است. از این رو بلند پایگی واژگان در پیوستگی با معانی متعالی، سخن او را جاودانه و دلانگیز ساخته است. سعدی، گاه در مسند ارشاد به تزکیة نفوس و اصلاح منشها و روشها میپردازد و زمانی همچون یک جامعهشناس زبردست و یک روانکاو آزموده در ژرفنای محیط اجتماع و اعماق روحیات مردم به کندوکاو دست مییازد و اوقاتی نیز در محفل انس به شرح و بسط داستانهایی از عشق و زیبایی و راز و نیازهای عاطفی گهر افشانی میکند. دیدگاه گستردة او دورترین گوشههای اجتماع را زیر نظر دارد و آنچه گفتنی دربارة خردهگیری از خُلق و خوی خَلق و انگیزش به خیز و پرهیز از شر در خاطر دارد، باز میگوید. سعدی مربی جامعه و راهنمای مردم به شاهراه مکارم اخلاق است و در این رهگذر ایمانی ژرف به ادای وظیفهای آسمانی دارد که بار آنرا بر دوش خود احساس میکند. چنان که جابهجا در ضمن قطعات و مثنویها، قصیدهها و حتی در غزلهای خود به این موضوع میاندیشد و از یاد نمیبرد. واقعاً مایة عبرت است که در ظرف هفت قرن، شعر سعدی سیطرة خود را در ادب فارسی چنان حفظ کرده که هیچکس از گویندگان زبان پارسی به کاخ آسمانخراش مقام و مرتبة او دسترسی نیافته است. شعر این حکیم و عارف بزرگ، افکار جامعه پارسیزبانان را در گذشتِ سدهها زیر نفوذ خود قرار داده و صفای معنوی بخشیده است. این چه شخصیتی است که از طفل دبستانی تا کارشناس ارشد دانشگاهی، از عاشق شب زندهدار تا آوازهخوان نرمآوا و از آهنگساز موسیقی تا خطیب منبری همه از خوان نعمت این مرد بزرگ بهرهها برده و آموزههای ذوقی، ادبی، فرهنگی و اجتماعی کسب کردهاند. پیدا آمدن وجود بیمانند سعدی در سدة هفتم، یعنی قرنی پرآشوب و متنزل، نه تنها او را یک نابغة بزرگ ادبی برای همه زمانها و بزرگترین شاعر و نویسنده ایران تا امروز به ما میشناساند، بلکه نامش را در رده بزرگترین شاعران و متفکران جهان قرار میدهد و پیوسته در نخستین صف مفاخر ملی ایران به شمار میآورد. همانطور که گفته شد، امتیاز سعدی بر دیگر شاعران ایران، افزون بر فصاحت و بلاغت، تنوع آثار والا از جهت تطابق لفظ عالی و معنای متعالی است که خواننده را با خود از سویی به سویی میکشاند و در هر جا حظی تازه به او ارزانی میدارد. هر چند برخی از نظرات و عقاید سعدی در خور همان عصر زندگانی اوست و با معیار آن زمانی باید سنجیده شود، ولی بیشتر گفتههای وی در کمالیات و پرورش افکار و تزکیة اخلاق انسانی و امور زندگی، هنوز هم میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد و درس زندگی و نسق خوب زیستن را در کلیتی قابل پذیرش به مخاطبان خود عرضه نماید. در میان شاعران ایران کسی را به جامعیت سعدی نمیتوان یافت که هم در شعر و نثر سرآمدِ همگان باشد و هم در انواع شعر از تکبیت، قطعه، غزل، مثنوی، قصیده، ترجیحبند، ملمع و رباعی دستی توانا و بیرقیب داشته باشد. از جمله آثار سعدی، کتاب گلستان است که بهشتی است از گلهای گوناگون شامه نواز و از جهات مختلف تاکنون مانندهای برایش نیافتهاند و هر که از او تقلید کرده کاری نه چندان سزاوار ارائه کرده است. این کتاب مجموعهای از حکایات و حکم و امثال است که مشتمل بر باز نمودن واقعیاتی است در جامعهای که سعدی در آن میزیسته و در بر دارندة پندهای دلپذیر و عبارات فاخر و حکیمانه و معانی ژرف است و جای شگفتی است که خاصیت نصیحت که مزهای ناخوشایند دارد، از زبان سعدی بسیار شیرین افتاده است. نثر گلستان را نثری سهل و ممتنع خواندهاند که خالی از درشتی و پیچیدگی است و همواره کتاب درسی فارسی خوانان در سطوح مختلف بوده است. سعدی در این کتاب تعدی دارد که بیطرفانه طرز تفکر و روشهای عملی و نظری همزمانان خود را ضمن حکایات و اشعاری که چاشنی آنها کرده باز نماید. بنابراین گلستان، افزون بر نصیحت گویی، صبغة جامعهشناسی دارد و بازگویی اعتقادات جامعه لزوماً عقیده شخصی خود او نیست. کتاب دیگر او بوستان یا سعدینامه است که در بحر متقارب سروده شده و به منزله کارگاه آدمیسازی است. وی در این کتاب در ضمن حکایات، اوصاف انسان واقعی را باز میگوید و آرزومند است که آدمیان چنان باشند که در کتاب بوستان مورد ستایش قرار گرفتهاند. این کتاب را به نام پادشاه عصر ابوبکر بن سعد زنگی سروده و مخاطب بسیاری از حکایات عبرتانگیز که با صراحت و شجاعت بیان شده است، در واقع همان اتابک است که رموز کشورداری و عدالتپروری را جابهجا به او گوشزد میکند. و اما قصیدههای سعدی قطع نظر از ویژگیهایی که خاص قصیده است و نمایندة استادی و مهارت گوینده در سخنرانی؛ از جهت محتوا و مطلب نسبت به قصیدههای آن عصر از لونی دیگر است. زیرا پر است از نصیحتگویی و تعریض به صاحبان قدرت و دعوت به عدالت و پرهیز از ستمکاری که سبک نوینی در قصاید مدحیّه و بینظیر است و روشن میسازد که سعدی مدحگویی را هرگز خوش نداشته و آنچه مدح گفت، عبرتآموزی و تعلیم مردمنوازی و دعوت به خیر و احتراز از ستمکاری قدرتمداران است. در این قصیدهها خطاب به پادشاه زمان چنان با شجاعت ادبی و بیپروا سخن میگوید که امروز هم در دموکراسیترین کشورهای پادشاهی، کسی با شاه اینگونه برخورد ادبی نمیکند. مثلاً در خطاب به پادشاه وقت میسراید: ای پادشاه وقت چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری علم آدمیت است و جوانمردی و ادب ورنه ددی به صورت انسان مصوری یا درباره «انکیانو» حکمران مغولی فارس میفرماید: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار این همه هیچ است چون میبگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیــر و دار آدمی را عقل بایـــد در بـــدن ورنه جان در کالبد دارد حمـار دولت نوئین اعظم شهریــــار باد تا باشــــد بقای روزگار خســرو عــامل امیر نامـدار انکیانو ســرور عالـــی تبار منجنیق آه مظلـــومان بــه صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار و اما غزلیات سعدی، به هفت آرایه عروس ادبیات فارسی است که در طی سدهها هر چه سعی کردهاند نتوانستهاند نظیری بر آن پیدا کنند. سعدی غزل را به اوج فخامت و دلپذیری رسانیده و آن را مِلکِ طِلق خود گردانیده است. بدیهی است که این در نتیجه طبع عاشق پیشه سعدی است که هر جا هست، عشق از او دستبردار نیست و بدیهی است که عاشق صادق غزلهایش از این دست به ادب پارسی زینت میبخشد و آن را گرانمایه میکند. اساساً غزل برای راز و نیازهای عاشقانه در ادبیات فارسی رخ گشوده و بهرهبرداری از آن در مقاصد دیگر از نوع تصرفات بعدی است. بنابراین، سعدی غزل را بیشتر در همین مقصود دوستداری و خواستاری مورد استفاده قرار داده و بسی نیکو از عهده برآمده است. از جمله آثار سعدی که کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، قطعات او در گلستان، اواخر کلیات است که گنجینهای از حکمت و معرفت است و در نفوس مستعد تأثیر فراوان به جای میگذارد. این قطعهها با واقعبینی محض سروده شده و برای رشد فکری و اجتماعی افراد جامعه و حسن معاشرت بسیار سودمند است. جای آن دارد که این قسمت به شکل کتاب کوچکی جداگانه چاپ شود و در دسترس مشتاقان سخن سعدی قرار گیرد. * * * باری، انگیزة این جانب در نگارش این سطور دربارة شیخ اجل، چاپ جدید کلیات اوست که با همت و کوشش فاضل محترم آقای «فضلاله دُروش» با تقطیع اشعار و اعرابگذاری واژهها به نیکوترین وضعی با جلد عالی و کاغذ مرغوب به وسیله نشر «نگاه» منتشر شده و مورد استقبال دلبستگان به شعر سعدی قرار گرفته است. با این ترتیب این کلیات جای خالی یک کلیات معتبر از شاعر بلند آوازة ایران، سعدی شیرازی را پر میکند. من با اظهار خوشوقتی بسیار و قدردانی از کوششهای تابفرسای آقای فضلاله دُروش، امیدوارم روح پاک و معنوی سعدی، دعای خیری همراه مصحّح محترم و ناشر گرامی بفرماید. تهران ـ مهر ماه 1389 |
درمیان پیغمبرها جرجیس ...
انتقاد ازمقاله آقای حاج میرزا یحیی دولت آبادی .
به قلم علی د شتی
ازکتاب : سایه . چاپ سا ل 1326 شمسی
درشماره 7 مجله آینده چشمم به این عنوان مصاد ف شد " قاآنی شیرازی – به قلم آقای حاج میرزایحیی دولت آبادی ". بی اختیار بیادمثل مشهورافتادم که " درمیان پیغمبرها جرجیس را پیداکرده اند " مع ذالک قبل ازسایرمطالب مجله اول این مقاله راخواندم خیال کردم شاید انتقادی است ازاشعارمبتذل واغلاط فراوان واخلاق نامطلوب "حکیم قاآنی " ولی متاسفانه آقای دولت آبادی هم مثل تمام تذکره نویسان خودرابدون وجود یک الزام معقولی ملزم دیده بودند ازایشان حمایت کرده وهمه چیزاوراخوب بدانند.
بالاخره باید این اصل کهنه وبی فایده از تحریرات وادبیات ما دور بیفتد ونویسندگان مثل محققین اروپائی درنوشتن شرح احوال کسی اسناد بدست آورده خوب راخوب و بد رابد بنویسند. شخص مترجم همانطوریکه هست نشان بدهند ودست ازاین " فرمول های کهنه " که غالبا اینطور شروع می شود" فلانی شاعری بود سخن سنج ودرمید ان فصاحت وبلاغت یکه تاز اخلاق اوحمیده ودرعلوم ادبیه بی نظیر ودرعلوم عقلیه ماهر... الخ " بردارند.
ازاین لحاظ بنده بانتقاد مقاله ـقای دولت آبادی که خودازپیشقدمان معارف وادبیات هستند وبالطبیعه با انتقاد مخالف نیستند می پردازم واین نکته راهم اضافه می کنم که فقط بعضی ازقسمت های مختلفه مقاله هدف انتقاد می شود والا اگر بخواهم موبمو وارد جزئیات شوم خیلی مفصل خواهد گردید.
۱ - معلومات قاآنی
آقای دولت آبادی مینوسند " درعلوم ادبیه وعقلیه ونقلیه تاآن حدودوبدان ترتیب که معمول زمان بوده است ممارست نموده وبهره وافربرده بحدی که جنبه شاعریش باعظمتی که دارد دون مرتبه سایر فضائل اوشمرده می شود. ". ازاین عبارت هیچ چیزی برمعلومات انسان
افزوده نمی شود یعنی ابدا معلوم نمیشود که قاآنی درعلوم عقلیه چه میدانسته وازعلوم نقلیه چه بهره ای برده وبچه دلیل ایشان جامع المعقول وا لمنقول بوده اند. آثارآقای قاآنی درعلوم عقلیه ونقلیه چیست ؟و دیگرآنکه معلوم نمییود "حدود وترتیب آن زمان "که قاآنی بان درجه رسیده بود چیست ؟ علاوه برهمه اینها جنبه شاعری قاآنی عظمتی ندارد وبرفرض که عظمت داشته باشدوبقول آقای دولت آبادی درقبال سایرفضایل ومعلومات او هیچ است البته دراینصورت باید "سایر فضایل او" ده برابرجنبه شاعری نمایش داشته باشد.
رویهمرفته این عبارت بیک تعارف و مجامله ازقبیل " فدایت شوم " " بنده حضرتعالی هستم " بیشتر شبیه است تاتحقیق زند گانی عقلی یک شاعر.
درنقاط مختلفه مقاله آقای دولت آبادی اشارات زیادی هست بمعلومات علمی قاآنی که کمتریناثروکوچکترین نمونه ومتوسط ترین دلیلی هم بروجود معلوماتی غیر از" جنبه شاعریش "نشان نداده اند واین ازدوحال خارج نیست یاحقیقتامشارالیه غیر ازشعرگفتن ومعلوماتی که برای شعرگفتن لازم است وآن غالبا عبارت است ازدانستن لغات و اصطلاحات فراوان راجع باغلب علوم چیزی نمی دانسته و تصورهم میکنیم همین شق صحیح باشدویااینکه معلومات دیگری هم (مطابق دعوی آقای دولت آبادی ) داشته است نلی آقای دولت آبادی ذکرنکرد ه اند درهرصورت نقص موجوداست . زیرادرصورت اول آقای دولت آبادی بدون تحقیق وبحث عقاید مردمان عادیدوره ناصرالدین شاه راکه هرکس خوب شعرمیگفته اوراشخص دانشمندی می دانسته اند بطوررای تحقیقی خودذکرفرموده اند ودرصورت ثانی صرف نظرکردن ازذکر دلائل وآثارجنبه علمی قاآنی واکتفابذکرمعلومات کردن درنظراهل فکروتتبع نقص است .
2-اخلاق قاآنی
بدیهی است ذکراحوال هرشاعری مستلزم بحث درمعلومات او. اخلاق وروحیات اووبالاخره قدروقیمت شعروادبیات اوست . آقای دولت آبادی هم این سه نقطه ملاحطه رافراموش نکرده درخصوص قسمت اول چنانکه ملاحظه گردید معتقدهستند قاآنی "درعلوم عقلیه ونقلیه وادبیه بهره وافربرده " و"حتی جنبه شاعریش باعظمی (!) که دارد دون مرتبه سایرفضائل اوشمرده می شود" ولی دلیلی برای آن ذکر نکرده اند.
اما درقسمت اخلاق وروحیات قاآنی
آقای دولت آبادی دراین قسمت مثل اینکه موظف بوده اند شاعرراآنطوری که هست جلوه نداده وازحیث اخلاق هم اوراتمجید فرمایند وچون مساله بدرجه ای فاش است وخود آقای دولت آبادی هم اعتراف باخلاق ذمیمه شاعردارند ونمیتوانند آنراپرده پوشی کنند معاذیرازبرای آن تراشیده اند.
دراینکه قاآنی یک شاعرمتملق درباری دروغگوئی بوده است که برای پول شعرمی گفته درمدح اشخاص نالایق وفاسد مبالغه مینموده است شکی نیست. خودآقای دولت آبادی هم بدان اعتراف می فرمایند.
( مجله آینده صفحه 409- 410و 411 )
وبازدراینکه قاآنی یک شخص عیاش فاسد هرزه وبی تقوائی بوده است شبهه ای نیست . صحائف اشعار اوبدین معنی ناطق وخود آقای دولت آبادی نیز بدان اعتراف دارند( مجله آینده صفحه 412سطر14-21)
باوجودهمه اینها . نویسنده محترم شرح احوال قاآنی خودراملزم بدفاع دیده ومعاذیری ذکرمیفرمایندکه احیانا" عذربدتر ازگناه " رابخاطرانسان می آـورد.
مثلا دریکجا میفرمایند"تنها بااین وسیله (یعنی شاعری) میتوانسته است خودرابه ارباب ثروت ونفوذ وبالاخره دربارسلطنت نزدیک نمود باسایش خاطرزندگی نماید"
شاعری که برای نان شعر گوید شاعرنیست گداست .
شاعری که برای خوردن ریزه خان اعیان واشراف شعر گوید قابل تمجید نیست .
بازجای دیگر میفرمایند" مدیحه سرائی ومزاج گوئی آمیخته به مبالغه درمدح وثنای شیوه دیرینه شعری ماست . وعلتش کسب معیشت بوده است " وبرای زیادگرفتن صله برمبالغه واغراق میافزوده اند.
توضیح نویسنده : گویا آقای دولت آبادی می خواستند ( مجازگوئی ) بنویسند واشتباهاکلمه معمول بین عوام که مجازرامزاج و مزاج رامجاز می گویند
نگاشته اند.
بازدرجای دیگرمیفرمایند" پس اگر قاآنی به اقتضای زمان د رمدح شاهزادگان واعیان واشراف مملکت درمبالغه گوئیها داد سخن داده است این تقصیررانمیتوان بتمامه درنامه عمل شاعرنوشت .. وناشی ازطبع تملق دوست وتملق سرای زمان بوده که مانند گردوغبارغلیظ برروی آینه طبع نورانی شاعرپیوسته می نشیند وناچاربوده است آنهارابکاربرده روزگارزندگانی خودراادامه داده باشد."
گمان می کنم نان موردن وزنگانی متوسط کردن مستلزم هیچگونه کثافت کاری ودرهم شکستن اصول عفت وتقوی نیست وتصورنمیکنم قاآنی برای تحصیل معاش اینطور شعرمیگفته است بلکه طمع رسیدن به معیشت وسیع ومیل به خوشگذرانی اوراباین راه انداخته است .
ابدااین عذرمتوجه نیست که انسان بگوید من برای اینکه خانه ( پنج هزارتومانی ) داشته باشم دزدی کردم .
دزدی وقتی معفو است که برای حفظ حیات مرتکب آن شده باشند والانائب حسین کاشانی هم باید درنظرها بی تقصیر باشد زیراآن بیچاره برای داشتن پارک ولوازم عیش وتجمل مطابق مقتضیات زمان مبادرت به راهزنی کرد. همچنانکه قاآنی برای بیشتر صله گرفتن درمدح درباریان فاسد بیشتر مبالغه نموده است وبرای رسیدن به دربارسطنتی وتهیه لوازم زندگانی تافرق درمنجلاب تملق فرورفته است .
این چه عذری است ؟ مگر تمام آنکسانی که مرتکب جنایتهای مدنی واخلاقی میشوند غیرازاین عذردارند وفقط برای زندگانی تلاش کرده اند؟ ماآنهارا فقط ازاین جهت مقصر میدانیم . که تلاش بری کسب معاش وجنگ وزندگانی حدودی داردکه شرایع آسمانی وقوانین مدنی واصول اخلاقی آنرامعین کرده است وهرکسی ازآن تخطی کند مقصراست .
درینصورت دیگرنباید قاآنی راشاعر گفت بلکه کاسبی است که سرمایه آن قطارکردن الفاظ ومبالغه گوئی وتملق گفتن است .
ازجمله دلایلی که آقای دولت آبادی آنرامجوزروش واخلاق قاآنی ذکرفرموده اند اینست که سایرشعراءهم این رویه راداشته اند.
اولا دلیل نقضی که شایع ترین اقسام استدلال است درایران یک دلیل مقنع وکافی نیست. سایرین هم بدکردند . بدی سایرین قلم عفو برخطایای اخلاقی قاآنی نمی کند. تملق ودروغ وستایش ظلمه فاسدوتمجید قبایح فی حد ذاته قبیح وقبح آن عقلی است . اگرفرض کنیم تمام افراد ملتی باین صفات متصف باشند همه افردگناهکارومستوجب نکوهش هستند.
ثانیا : همه شعرااین طورنبودند واگر هم مدحی گفته اند رویه اعتدال راازدست
نداده اندوممدوح آنهانیز اندکی شایستگی داشته است . فردوسی . سعدی . حافظ . خیام . سنائی . ناصرخسرو. نظامی درتمام دیوان این شعرایک سطر ازتملق ها ومبالغه هائی که سراسردیوان قاآنی راسیاه کرده است دیده نمیشود شاعر حقیقی اینها هستندکه شعرتراوش روح آنهابوده وبرای " نزدیگ شدن به دربارسلطنت " شعر نسروده اند.
دردیوان منوچهری ومسعود سعد سلمان وفرخی سیستانی که قصاید مدح موجوداست آیانظایراغراقات ومجازگوئی های قاآنی دیده میشودوبالاخره ممدوح آنها حاج میرزااقاسی ومهد علیااست .
ثالثا: اگر اساتید سلف بمدح وستایش ارباب نفوذ پرداخته اند اقلا لطایف ادبی ازخود باقی گذاشته ونمونه هائی ازفصاحت وبلاغت زبان فارسی وتشبیهات بدیع دردواوین آنهابقدری هست که کفاره گناهان آنهامحسوب شودولی قاآنی ازاین مزیت هاهم محروم است .
رابعا: درزمان خود قاآنی نیز شعرائی بودهاندکه پیرامون مدح وتملق ودروغ ومداهنه نمی گشتند آیامقتضیات زمان فقط به آقای قاآنی فشارآورده بود نه به شیبانی که دیوان او پراست از نصایح واندرزومناعت طبع وبدبینی نسبت باوضاع !
یکی دیگر از اخلاق نکوهیده قاآنی که آقای دولت آبادی بااعتراف بدان میخواستند آنرانیز ندیده انگاشته وازنظربپوشانند عیاشی وهرزگی شاعراست که آقای دولت آبادی میفرمایند" اگرشخص بی اطلاعی باثارادبی این شخص نظرکند اوراشخصی دارای اخلاق نکوهیده وعملیات ناپسندیده تصور مینمایدو گمان میکند ( خبریقین می کند). اوتمام وقت خودرابلهو ولعب وعیش وطرب می گذرانیده است ودرصورتیکه ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است واگر بواسطه معارت بادرباریان فاسد العمل ویاباقتضای طبیعت گاهی مختصر ارتکابی داشته بحدی نبوده است که بتوان اینگونه نسبتهاراباو داد..."
اولاچراآقثای دولت ابادی میفرمایند" اگر شخص بی اطلاعی " خبرهرشخصی ( چه بااطلاع وچه بی اطلاع " که بصحائف شعراین مرحوم نگاه کند حس می کندکه شاعریک رند قلاش هرزه وفاسدی بوده است وهیچ دلیلی بهترازشعر شاعرواعترافات خود اوکاف ازاخلاق اونیست . شعرشاعر آینه روح او ومظهر فکروروحیات اوست . خودشاعرمی گوید
من شرب میخورم . قماربازی میکنم وبدترازهمه مرتکب قبیح ترین اعمال بشری ( شنایع قوم لوط ) میشوم ولی آقای دولت آبادی میفرمایند" ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده "یکی ازمصا دیق "اجتهاد مقابل نص " گمان میکنم همین طرزمدافعه آقای دولت آبادی است .
مگر اینکه آقای دولت آبادی مدعی شوندکه قاآنی اینطور نبوده است واین اشعاری که حاکی ازاخلاق نکوهیده اوست بیهوده سرود ه واصل نداشته وعمدا بخودنسبت داده است. دراین صورت باید قاآنی رادرزمره مجانین درآورد نه شعراکه بدین واقعیت اخلاق زشتی رابخودنسبت داده است .
صحیح است . یعنی الفاظ هست که درمیان شعرامعمول شده وجزءلوازم شعرگفتن ایرانیان بوده است مثلا تعریف ازشراب کردن ولی توصیف اعضاء قبیح الذکروشرح شنایع اخلاقی ومذهبی هم جزء لوازم شعر است یاحاکی ازاخلاق شاعر؟
درخاتمه این قسمت من یک سوال ازنویسنده محترم شرح حال قاآنی دارم وآن اینست که ایشان مینویسند قاآنی خیلی بشاش وخندان وخوش معاشرت بودهاست ودلیل خودرانیز اشعارقاآنی قرارمیدهند و این مسمط رابطورنمونه ذکرمیفرمایند.
الاچه سالهاکه من می وندیم داشتم
چوسال تازه می شدی می قدیم داشتم ... الخ
دراین صورت آیاهمین طورکه ایشان ازاشعارقاآنی به بشاشت وخنده روئی استدلال می کنند ماحق نداریم ازاشعاراو مثل .
یک طبق بلورراماند که...الخ و" تیغم بسپر...الخ ودنباله های مفتضخ آن تصورکنیم که آقای قاآنی یک شخص فاسد بتمام معنی الکلمه بوده است واگرکسی اینطور استدلال کرد "بی اطلاع است " برای اینکه " ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است .
قدروقیمت ادبی قاآنی من بعید می دانم آقای دولت آبادی که خودشعرمیگویند وباشعارفارسی آشنائی کامل دارند . مثل مبتدیان درادبیات فارسی . به قاآنی حقیقتا قدروقیمت ادبی بدهند وبانچه درمجله آینده نوشته اند معتقد باشند.
بنده بیشتر تصور میکنم تمجیدات آقای دولت آبادی جنبه تعارف ومجامله راداشته است وازقبیل همان الزاماتی است که غالب نویسندگان احوال شعراداشته وآقای دولت آبادی نیز درقسمت معلومات واخلاق قاآنی اظهارنموده بودند .
کسیکه استحکام تراکیب لفظی وبلاغت های شورانگیزفردوسی رادیده باشد.
کسیکه طراوت ولطافت وسلامت اشعارسعدی رادریافته باشد .
کسیکه متانت وانسجام وبلندی وفکر حافظ رادرک کرده باشد .
کسیکه به بدایع ولطائف تشبیهات وکنایات واستعارات وسبکروحی نظامی آشنائی داشته باشد.
کسیکه باروح خندان ولاقید واحیانا محزون خیام وشفافی الفاظ وتراکیب عذب او موانست نموده باشد.
کسیکه طبع بلندومنیع وقریحه وقاد ناصرخسروعلوی راتماشانموده است .
کسیکه عزت نفس .هوش بلند پرواز سنائی رادیده است .
وبالاخره ملتی که خاقانی دارد. منوچهری دارد. مسعود سعد دارد . فرخی سیستانی واین شعراء فحل رابدنیا آورده است نقص است اسم قاآنی گداوقلاش وهرزه ومتملق رادرردیف شعراآورده . دیگر چه رسدباینکه مانند آقای دولت آبادی آنراشاعرعظیم و"فاتح سبک جدید " و" خاتم سبکهای قدیم " بگوید !
خیلی عجب است آقای دولت آبادی میفرمایند " به جرات میتوان گفت قاآنی درمیان شعری ایران ازسلف وخلف یکه تازمیدان الفاظ است "
قاآنی وقتی می خواهد ازناصرالدین شاه مدح کند ازگرز وشمشیروزوبین وپیل واژدروسپرو تیروکمان صحبت میکند . درتغزل غیرازتشبیهات واستعاراتی که هشتصد سال تکرارشده چیزی نمیگوید . آیا این است معنی انقلاب ادبی ؟
شاید غرض آقای د ولت آبادی ازانقاب ادبی قاآنی وتجدد آن مرحوم وآشنائیشان به زبان اروپائی این است که وقتی خواسته است اعتماد السلطنه رامدح کند اسم نیوتن رادرشعر آورده وگفته است نیوتن ریزخوارخوان فضل علی قلی میرزا بوده است .
درهرصورت بنده ازانقلاب ادبی قاآنی چیزی دستگیرم نشد .لذامتاسف هستم که چرا قاآنی " یک صدسال زود بدنیا آمده است " شایدهم آقای دولت آبادی باین شعر قاآنی که میگوید :
"ملک نژادا جهان چو من نزاید همی (؟)"
"پس ازمن ای بس حکیم که می بیاید همی "
" بمرگ من پشت دست زغم بخاید همی "
"دودست خویش ازاسف بهم بساید همی "
"که کاش قاآنیا بدی دراین روزگار"
گول خورده وخیال کرده اند چون قاآنی خودش تعریف ازخودش کرده ومدعی شده است که حکما ء بعد ازاو برای اومتاسف خواهند شد پس حقیقتا اینطور بوده است وایشان هم باید ازفقدان اودراین عصرنورانی متاسف باشند وازاینرو پنج مصرع فوق رانیز درذیل مقاله خود بطوردلیل ذکرفرمود ه اند. درصورتیکه اگر مرحوم قاآنی دراین عصر هم تشریف میداشتند بازهیج ..