مولا علی ع - کتاب هزارگوهر -سیدعطاء الله مجدی - ازشماره 700تا 800

کلمات گهربارمولا علی ع  . کتاب هزارگوهر -

 سیدعطاء الله مجدی  701 .....


701«لسانک ان امسکته انجاک 

و ان اطلقته ارداک» 


اگر زبانت را نگهدارى نجاتت مى ‏دهد 

و اگررهایش سازی هلاکت می کند



هلاک و نجاتت بود از زبان 

چو خواهى شوى راحت از دست آن،
 

ببندش ز هر زشت و هر ناروا

مکن آفت جان خود را رها 



702 «لسان الجاهل مفتاح حتفه» 

زبان نادان کلید مرگ اوست 


بنادان رسد هر زیان و گزند، 

چو روزى هم او اندر افتد به بند، 

زیانش همه از زبانش بود


زبان آفت جسم و جانش بود

=




703 «لو یعلم المصلّى ما یغشاه من الرّحمة لما 

رفع راسه من السّجود»

 اگر نمازگزار بداند تا چه اندازه رحمت خدا او را 
فرو گرفته، البتّه سر از سجده بر نخواهد داشت

بود گر کس آگه ز لطف خدا، 

بدانگه که سازد نمازى ادا،

نخواهد سر از سجده کردن بلند
 بدین پایه باشد نماز ارجمند

704 «لو اعتبرت بما اضعت من ماضى

 عمرک لحفظت ما بقى»

 اگر از آنچه از عمر گذشته‏ ات تباه 

کرده ‏اى، پند مى ‏گرفتى بقیّه آنرا حفظ مى‏ کردى


گر از آنچه از عمر کردى تباه،
ترا بود زان عبرت و انتباه
، غنیمت شمردى تو آینده را
 خریدى به فانى تو پاینده را


705 «لو کان لربّک شریک لأتتک رسله»

 اگر خدایت را شریکى بود، البتّه
 فرستادگانش پیش تو آمده بودند

اگر بود ذات خدا را شریک،

همه کار خلقت نمى‏بود نیک،
 رسولان او را تو دیدى تمام‏

 کسى نیست همتاى او، و السّلام‏

==



706 «لیس شی‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجیل 

نقمة من اقامة على ظلم»


 هیچ چیز مانند اصرار بر ستم انسان را بسوى 

نابودى نعمت و زود رسیدن بلا نمى‏خواند 

و نمى‏کشاند


ز اصرار بر ظلم و جور و ستم،

نباشد بتر در زوال نعم‏ 
 بلا نیز اندر پى آن رسد

همه زور و قدرت بپایان رسد

=

707 «لیس فى المعاصى اشدّ من اتّباع الشّهوة
 فلا تطیعوها فیشغلکم عن اللّه»

 بین گناهان گناهى از پیروى شهوت بدتر نیست، آنرا 
فرمان مبرید که شما را از یاد خدا باز مى‏دارد

ز شهوت پرستى گناهى بتر، 

نیاید مرا هیچ اندر نظر

نمائى چو زنجیر شهوت رها،
 تو را باز دارد ز یاد خدا
=

708 «لیس بمؤمن من لم یهتمّ باصلاح معاده»

 کسى که باصلاح کار آخرتش نکوشد
 مؤمن نیست

کسى کاخرت را برد او زیاد،

نکوشد به اصلاح امر معاد

 نباشد ورا دین و ایمان درست‏
، چو اندر اصول است بسیار سست‏

=



709 «لیس لابلیس وهق اعظم من

 الغضب و النّساء» 


براى شیطان کمندى بزرگتر از خشم 

و زن نیست

کمندى بود بهر ابلیس، خشم 

نپوشد ز اغواى و تزویر، چشم‏ 
کمند دگر بهر او زن بود

بعقل و بدین تو رهزن بود

==

710 «لیس فى الغربة عار، انّما العار 

فى الوطن الافتقار»

 غریبى ننگ و عار نیست. بلکه ننگ و عار 
ندارى در وطن است

ز غربت نباشد به کس ننگ و عار 

وطن غربت است ار تو باشى فگار

چه نالى ز غربت تو اى کامکار
 که ننگ است در خانه بودن ندار

==

711 «لیس لکذوب امانة و لا لفجور صیانة» 

کسى که زیاد دروغ گوید امین، و آنکه بسیار
 گناه کند پیمان نگه دار نیست

ز ناکس تو امید نیکى مدار

که کاذب نباشد امانتگزار

 نه فاجر نگه دار پیمان بود

 نه کاذب باخلاق انسان بود

===




12 7«لیس الخیر ان یکثر مالک و ولدک انّما الخیر ان

 یکثر علمک و یعظم حلمک» 

خیر باین نیست که مال و اولادت زیاد شود، بلکه 

باین است که دانشت بیشتر گردد 
و حلمت قوّت گیرد


تو را نیست در کثرت مال خیر

چو آنرا تو باقى گذارى بغیر

 نه در کثرت اهل و فرزند خویش‏
 بعلم و بحلم است، باشد چو بیش‏



713 «لیس من خالط الأشرار بذى معقول»

 کسى که با بدکاران بیامیزد خردمند نیست

کسى را که اشرار همدم بود، 

همه کار او خوردن غم بود 

خطا میکند، نیست فرزانه او
ز عقل است بیچاره بیگانه او


714 «لیس من شیم الکرام تعجیل الانتقام» 

شتاب در گرفتن انتقام شیوه بزرگان
 و نیکان نیست

بزرگان نباشند زود انتقام 

بود تیغشان دائم اندر نیام‏
ره بخشش و عفو گیرند پیش‏
 باحسان و نیکى گرایند بیش‏

=



715 «لیس الحکیم من قصد بحاجته 

الى غیر کریم»

 کسى که بسوى غیر جوانمرد حاجت برد 

حکیم نیست

چو حاجت برد کس بسوى لئیم، 

نباشد سزاوار نام حکیم‏

فرومایه را نیست مردانگى‏
 بدور است از خیر و فرزانگى‏

=


716 «لیس شی‏ء اعزّ من الکبریت 
الأحمر الّا
ما بقى من عمر المؤمن» 

جز باقى مانده عمر مؤمن 
چیزى از زر سرخ گرامى‏ تر نیست

نباشد گرامى تر از سرخ زر

بارج و بها نزد اهل نظر
 مگر باقى عمر مردان دین‏

 مگر قدر اعمال اهل یقین‏
==  



717 «لیس شی‏ء ادعى لخیر و انجى من شرّ
 من صحبة الأخیار» 

هیچ چیز بیش از همنشینى با نیکان انسان را 
بسوى خیر نمى ‏کشاند و از
 بدى باز نمى‏ دارد


برو صحبت نیک مردان گزین

مشو غافل از همدم و همنشین‏
 کزان نیست از بد رهاننده ‏تر

 نه بر نیکى و خیر خواننده ‏تر

===



718 «لیس لأحد من دنیاه الّا ما انفقه على اخراه»

 براى هیچکس از دنیایش بهره ‏اى نیست مگر 
آنچه صرف آخرتش کرده باشد

ز دنیا ترا بهره دانى که چیست

جز انفاق بر آخرت هیچ نیست‏ 

 چو خیرى ز مالت فرستى به پیش،

نصیب تو باشد از آن خیر بیش‏



719 «لیس من اساء الى نفسه بذى مأمول»

 بکسى که بخودش بدى کند امید 
نیکى نمى‏ رود

چو با خویشتن بد کند بنده‏ اى،

نه او باشد انسان ارزنده‏ اى‏
 نه امید نیکى توان داشت ز او

 نه او را بود عزّت و آبرو 


720 «لیس من العدل القضاء 

على الثّقة بالظّنّ»

 باتّکاى حدس و گمان داورى کردن
 از عدالت بدور است

چو خواهى بامرى کنى داورى

بحقّ و عدالت تو روى آورى، 
، مکن تکیه بر حدس و ظنّ و گمان‏

که از عدل و انصاف دور است آن‏

=



721 «لذّة الکرام فى الإطعام و لذّة اللّئام فى الطّعام»

 لذّت بزرگان در خوراندن است و لذّت فرومایگان در خوردن

بزرگان ز اطعام لذّت برند

بجان راحت دیگران را خرند 
 فرومایه را لذّت از خوردن است‏

توانائیش در دل آزردن است‏


722 «للمتّقى ثلاث علامات اخلاص العمل و
 قصر الأمل و اغتنام المهل» 

پرهیزکار سه نشانه دارد: عمل پاک، آرزوى کوتاه 
و غنیمت شمردن فرصتها

سه دارد نشان شخص پرهیزکار، 

بود وقت را او غنیمت شمار

باخلاص اندر عمل کوشد او
 
بود کوتهش خواهش و آرزو

723 «للمتّقى هدى فى رشاد و تحرّج عن فساد

 و حرص فى اصلاح معاد» 

براه راست رفتن و از بدى دورى گزیدن و در اصلاح 
آخرت کوشیدن شیوه پرهیزکار است

رود بر ره راست پرهیزکار

ندارد ز فکر معاد او قرار بود
 بپرهیزد از فتنه و کار زشت‏

 جاى او بى‏شک اندر بهشت‏

==



724 «لم یفد من کانت همّته الدّنیا عوضا 

و لم یقض مفترضا»


 کسى که همّتش عوض گرفتن دنیا از آخرت 
بود، سودى
نبرد و واجبى را ادا نکرد



چو کس آخرت را بدنیا دهد،

نه سودى از این کار و سودا برد

 نه فرضى ادا سازد از مال خویش‏
 نه بیچاره خیرى فرستد به پیش‏


725 «لحظ الإنسان رائد قلبه» 

نگاه انسان پیک دل او است


نگاه تو اى دیده پیک دل است


سر از امر دل تافتن مشکل است

 تو بینىّ و دل خواهد از من همى‏

‏ بهر خواستن افتم اندر غمى‏



726 «لن تعرف حلاوة السّعادة حتّى 

تذاق مرارة النّحس»


 شیرینى سعادت هیچگاه معلوم 
نمى ‏شود مگر با 
چشیدن تلخى بدبختى


تو از لذّت نیک بختى دمى،

شوى آگه اى بیخبر آدمى،
 گه از باده تلخ بخت نگون،


 بکام تو ریزند لختى چو خون‏

==




727 «لن یحصل الأجر حتّى یتجرّع الصّبر»

 هرگز اجر حاصل نمى ‏شود مگر با 
بکام کشیدن 
جرعه ‏هاى تلخ شربت صبر

نخواهى رسیدن باجر و ثواب،

نخواهى تو رستن ز رنج و عذاب،

 مگر باده صبر را سرکشى‏
 نباشى ز تقدیر در سر کشى‏




728 «لن یزلّ العبد حتّى یغلب شکّه یقینه»

 بنده هیچ گاه نلغزد، مگر وقتى شکّش 
بر یقینش بچربد

چو غالب شود شکّ کس بر یقین

برون آردش از ره حقّ و دین‏

 دهد جمله طاعات او را بباد
 یقین تو هرگز بدین سان مباد



729 «لم ینجع الادب حتّى یقارنه العقل»

 ادب تا با عقل همراه نباشد سودى ندهد

چو همره نباشد ادب با خرد

تو را اى مؤدّب چه سودى دهد
، چراغ ادب از خرد روشن است‏

 ادب بر تن با خرد جوشن است‏

==

گرد آوری : م.الف زائر

=


فصل هیجدهم کلماتى که با «لا» آغاز مى‏شوند


730 «لا یرضى الحسود عمّن یحسده إلّا 

بموته أو زوال النّعمة عنه» 

حسود از شخص مورد حسد راضى نمى ‏شود
 مگر به مرگ
او یا نابودى نعمتش

چو محسود، افتد بخاک سیه

مر او را شود، زندگانى تبه،
، بیاساید آنگه حسود پلید

 بر او لعنت جاودانى مزید

==

731 «لا جهاد کجهاد النّفس»

 هیچ پیکارى مانند پیکار با خود نیست

چو جنگى تو با دیو نفس شریر،

بایمان نمائى تو او را اسیر،

 جهادى از این نیست برتر تو را
 دهد اجر و مزد جزیلت خدا

==

732 «لا عزّة کالثّقة بالأیّام»

 هیچ فریبى مانند اعتماد به روزگار نیست

مکن تکیه بر گردش روزگار

تو را باید از آن بسى اعتبار 
 نبینى تو از آن فریبنده ‏تر

وفا نیست در سیر این بد سیر

=



733 «لا یفسد الدّین کالطّمع. لا یصلح الدّین کالورع»

 هیچ چیز دین را مثل طمع خراب نمى‏کند، هیچ 
چیز دین
را مانند پارسائى اصلاح نمى‏ نماید


بدین راه یابد فسادى، اگر،

ز حرص و طمع باشد آن بیشتر
 بسامان گراید اگر کار دین،

 شود از ورع بیشتر این چنین‏

=

734 «لا سودد مع الانتقام. لا عثار مع صبر» 

با انتقام گرفتن سرورى بدست نیاید. در

 صبر لغزش نیست

بزرگى به عفو است نى انتقام 

مزن گام اندر ره انفصام‏ 

مصون داردت صبر از هر خطا

عجول است، درمانده و بینوا
=

735 «لا شفاء لمن کتم طبیبه دائه»

 آنکه درد ش را از طبیب خود پنهان کند
 امید بهبودش نرود

چو پنهان کنى درد خود از طبیب

شوى خسته آخر ز صبر و شکیب
 نخواهى شفا یافتن الغرض‏

‏ هلاکت کند رنج درد و مرض‏

==




736 «لا خیر فى لذّة توجب ندما و شهوة تعقّب الما» 

در لذّتى که باعث پشیمانى شود و شهوتى که 
منجر بدرد و گرفتارى گردد، خیرى نیست

چو لذّت بسوى ندامت کشد

ز شهوت چو رنج و عذابت رسد،

، تو را نیست خیرى در این هر دو کار
 همان به که باشى از آن بر کنار


737 «لا عاجز اعجز ممّن أهمل نفسه فأهلکها» 

هیچکس از آن کس ناتوان تر نیست که نفسش 
را رها کند تا او را هلاک سازد

نباشد چنو هیچکس ناتوان،

که سازد رها نفس خود را عنان
 رود پیش اندر ره ناروا

، بخاک افکند نفس سرکش ورا

=

738 «لا ینبغی ان یعدّ عاقلا من یغلبه الغضب و الشّهوة» 

شایسته نیست کسى را که خشم و شهوت
 بر او غالب است، خردمند نامید

چو بر کس شود چیره خشم و غضب، 

و ر از شهوت افتد برنج و تعب،

نخوانش خردمند، کاو جاهل است‏

 نه این شیوه مردم عاقل است‏

===


739 «لا نجاة لمن لا إیمان له. لا إیمان لمن لا یقین له»

 کسى که ایمان ندارد رستگار نمى‏ شود. کسى
 که 
اهل یقین نیست ایمان ندارد

بدل نور ایمان ندارى اگر، 

نجات تو نبود بچیز دگر 
شود حاصل ایمان ترا با یقین‏

تبه گردد از شکّ و تردید، دین‏


740 «لا هدایة لمن لا علم له. لا سیادة لمن لا سخاء له» 

کسى که دانش ندارد براه راست نمى‏رود. کسى 
که
 بخشنده نیست سرورى نمى‏ یابد


ز دانش کسى را چو سرمایه نیست،

همه سیر او در خط گمرهیست‏ 
 ترا نیست گر بخشش اى هوشمند

نخواهى شدن سرور و سربلند

==

741 «لا یشبع المؤمن و أخوه جائع»

 مؤمن وقتى برادر دینیش گرسنه باشد
 خود را سیر نمى‏ کند


ز سیرى کند مرد دین اجتناب

نباشد چو همسایه را نان و آب
 مر او را دهد بهره از آن خویش‏

‏ بود جان همسایه‏ اش جان خویش‏

===





742 «لا یکمل ایمان عبد حتّى یحبّ من أحبّه للّه 

و یبغض من أبغضه للّه» 


ایمان بنده کامل نشود مگر آنکه هر 
که را دوست 
یا دشمن دارد بخاطر خدا باشد

چو کس باشدت دشمن اندر نظر، 
،
ترا دوست باشد چو شخص دگر،
چو بهر خدا باشد این مهر و کین

 ترا کامل است اى خردمند دین‏
==


743 «لا شی‏ء اعود على الإنسان من حفظ 

اللّسان و بذل الإحسان»

 هیچ چیز براى شخص سودمندتر از
 نگهداشتن زبان
و نیکى کردن نیست

ترا نیست بهتر ز حفظ زبان

به بیهوده مگشاى هرگز دهان
 هم از بذل نیکى دریغت مباد

‏ که بعد از تو نیکى بماند بیاد

==


744 «لا خیر فى الصّمت عن الحکمة کما لا خیر فى القول الباطل»

 خاموشى از دانش و حکمت روا نیست
 همانطورى که از 
باطل سخن 
گفتن سزاوار نباشد

چو از دانش و حکمت آید سخن،
،
نکو نیست خاموشى اهل فنّ‏ 

 و گر صحبت از لغو یا باطل است،

چه بهتر ز خاموشى کامل است‏

===




745 «لا تعد ما تعجز عن الوفاء. لا تسئل من تخاف منعه»

 از وعده‏اى که قادر بوفایش نیستى
 
بپرهیز. از کسى 
که مى‏ترسى چیزى بتو ندهد 
چیزى مخواه

مکن وعده گر عاجزى از وفا 

که پیمان شکن باشد اهل جفا
مبر حاجت خود بنزد کسى،

 که ترسى ز منع و دریغش بسى‏

==

746 «لا یکون الصّدیق صدیقا حتّى یحفظ أخاه فى ثلاث

 فى نکبته و غیبته و وفاته»

 دوست واقعا دوست نیست مگر رفیق خود را در سه 
مورد حفظ کند: هنگام 
پریشانى و غیبت و مرگ

ترا دوستى باشد آنگه تمام،

که اندر رفاقت کنى اهتمام‏
به نکبت، به غیبت، بمردن همى،

 نباشى تو از یار غافل دمى‏


747 «لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف»

 دشمن را کوچک مشمار اگر چه ناتوان باشد

عدو را نباید شمارى تو خرد 
گرش کار شد زار و فرمان ببرد
مبادا که روزى شود چیره دست
 در آن روز او بر تو آرد شکست‏

==


748 «لا نعمة أهنأ من الأمن»

 هیچ نعمتى از امنیّت گواراتر نیست

گرامى‏ترین نعمت روزگار،

بود امن و آسایش پایدار
 نباشد بجائى چو امن و امان،

 ز هر کار هر کس شود ناتوان‏
=

749 «لا یعاب الرّجل بأخذ حقّه و انّما 
یعاب بأخذ ما لیس له»

 انسان نباید بگرفتن حقّش سرزنش شود بلکه باید 
بگرفتن آنچه مال او نیست نکوهش گردد

چو باشد کسى در پى حقّ خویش،

مزن از ملامت بر او زخم بیش‏
 دگر خواست مال دگر کس برد
 
بهر لعنت و ناسزائى سزد


750 «لا یسود من لا یحتمل إخوانه»

 آنکه بار دوستان و برادران دینى خود را 
بدوش نکشد سرورى نیابد

بدل دارى ار نیّت سرورى،

و گر خواهى از دیگران برترى،
 تو در خدمت دوستانت بکوش‏

 بکش بار اخوان خود را بدوش‏

==



751 «لا خیر فى قوم لیسوا بناصحین

 و لا یحبّون النّاصحین»

 در قومى که یکدیگر را پند ندهند و 
نصیحتگران را 
دوست نداشته 
باشند، خیرى نیست

چو قومى نکوشد بانذار خویش،

نصیحتگران را براند ز پیش،
 بخیرش نمى‏باش امیدوار

 شود عبرت آن قوم در روزگار

752 «لا یجمع المال الّا الحریص و الحریص شقىّ مذموم» 

مال جز با آزمندى جمع نمى‏شود و شخص آزمند 
بدبخت و مورد سرزنش است

نه گرد آورد مال جز آزمند

نه ز آن بهره‏اى باشدش جز گزند

 
 ملامت شود آن نکوهیده خو
چنو تیره‏بختى مکن جستجو

753 «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» 

اطاعت از مخلوق نباید موجب سرپیچى
 از امر خالق شود

مبادا تو در طاعت این و آن،

کنى سرکشى از خداى جهان
 نیاید ز دست کسى هیچ کار

‏ چو باشى به درگاه حقّ شرمسار

==
گردآوری :  م .الف زائر





754 «لا یفوز بالجنّة إلّا من حسنت سریرته و خلصت نیّته»


 ببهشت نمى‏رسد مگر کسى که 

نیکو نهاد و پاک نیّت باشد

کسى را که پاکیزه باشد نهاد

ورا حسن نیّت خدا نیز داد،

 بود جاى او بى‏شک اندر بهشت‏
 نه کس بدرود غیر تخمى که کشت‏


755 «لا تقوم حلاوة اللّذة بمرارة الأفات»
 
شیرینى لذّت بتلخى آفات نمى‏ارزد

به شیرینی لذت ای کامیاب 
منه پاى بیرون ز راه صواب‏
 که شیرینى لذّت دنیوى،

 نیرزد بناکامى اخروى‏ 

=

756 «لا یدرک أحد ما یرید من الأخرة إلا بترک ما یشتهى من الدّنیا»

 هیچکس بدانچه در آخرت دوست دارد نمى‏رسد، مگر آنکه آنچه 

را در این دنیا مورد پسند او است واگذارد

نخواهى رسیدن بمقصود خویش 

تو در آن سراى، اى پسندیده کیش
مگر آنچه محبوب باشد تو را،

 ز دنیا کنى بهر عقبى رها

==

گردآوری : م.الف رائر



757 «لا خیر فى قلب لا یخشع و عین لا تدمع و علم لا ینفع»

 در دلى که طاعت نباشد و چشمى 

که نگرید و 
دانشى که سودى ندهد، خیرى نیست

چو چشمى نگرید براه خدا، 

دل سخت و عارى ز نور صفا،

دگر دانشى کاندر آن سود نیست،
 بگو بهره و خیر این هر سه چیست‏

758 «لا غنى مع سوء تدبیر» 

با سوء تدبیر توانگرى وجود نخواهد داشت

نباشد چو تدبیر و عقل معاش

بجائى نخواهد رسیدن تلاش
، توانگر نخواهى شدن هیچگه‏

‏ بعزّ قناعت نیابى چو ره‏ 

==

759 «لا فقر مع حسن تدبیر» 

با حسن تدبیر نادارى در میان نخواهد بود

ترا حسن تدبیر باشد اگر،

چه غم باشدت اى برادر دگر

 توانگر شوى گر تو باشى فقیر

 برو دست درماندگان را بگیر
=






760 «لا تتکلّم بکلّ ما تعلم فکفى بذلک جهلا»

 آنچه را مى‏دانى مگو زیرا براى نادانى همین بس است.

مگوى آنچه خوانىّ و دانى تمام

بدانش پژوهى تو کن اهتمام
 که باشد بجهل تو این خود گواه‏

‏ مبادا شود کارت از آن تباه‏

=

761 «لا تَستَحى مِن اِعطاءِ القَلیلِ فَاِنَّ الحُرمانَ اَقَلُّ مِنهُ» 

از بخشیدن چیز اندک شرم مدار زیرا نا امید کردن 

از آن کمتر است

مکن شرم، عطاى تو گر کم بود
که گل را طراوت ز شبنم بود
، بود اندک از هیچ بهتر بسى‏

 خجل نیست از بخشش خود کسى‏

=

762 «لایَستَحِقُّ اَسمَ الکَرَمِ اِلّا مَن بَدَءَ بِنَوالِه قَبلَ سُؤالُه»


 جز آن کس که پیش از خواهش بخشش کند، کسى
 شایسته نام کرم نیست

نباشد سزاوار نام کرم

جز آن کس که در بذل بسیار و کم

، ببخشد بمحتاج پیش از سؤال‏

، نباشد برش خوار چیزى، چو مال‏

==

گردآوری : م.الف زائر



763 «لا تَرَدّنَ السّائِلَ وَ اِن اَسرَفَ» 

سائل را مران اگر چه اندازه نگه ندارد

مران از در خویشتن سائلى

ور اسراف ورزد، مگو باطلى‏
 گر او را دهى چیزى اى نیک خو،

 نباشد به از قیمت آبرو 

==

764 «لا تَذکُرِ الموتى بِسوءَ فَکَفى بِذلِکَ اِثماََ»

 مردگان را ببدى یاد مکن زیرا براى گناه 
همین بس است

بزشتى مکن یاد از آن که مرد

که او خوب و بد همره خویش برد 
 همینت کفایت کند بر گناه‏
بغیبت مکن نامه‏ات را سیاه‏

==

765 «لاتَفرِحَنّ بِسَقَطِة غَیرِکَ فَاِنَّکَ لا تَدرى

 ما یَحدُثُ بِک الزّمانُ»


 از در افتادن و لغزش کسى شادمان مشو، زیرا 
نمى‏دانى 
که روزگار براى خودت چه پیش مى‏آورد

ز افتادن کس مشو شادمان 

چه دانى که فردا چه زاید زمان
نباشد بتر کس ز بد خواه خلق‏

‏ بترس اى بد اندیش از آه خلق‏

==
گردآوری: م .الف زائر





766 «لا تُسى‏ءَ الخِطابَ فَیَسوءکَ نَکیر الجَوابِ»

 کسى را ببدى خطاب مکن زیرا جواب زشت 
تو را ناپسند خواهد آمد

بزشتى مکن هیچکس را خطاب 

کزو زشت خواهى شنیدن جواب‏
نخواهى تو گر رنجه انگشت خویش،
 مزن بر سر هیچکس مشت خویش‏

=

767 «لاتَرغَب فیما یَفنى وَ خُذ مِن الفَناءَ لِلبَقاء»

 چیزى را که نابودى پذیرد مخواه و از دنیاى فانى
 براى سراى باقى توشه برگیر

بچیزى که فانى است کمتر گراى 

شود آماده از بهر دیگر سراى‏

تو زاد سفر را فراهم نماى‏
 
ز فانى بگیر و بباقى فزاى‏

768 «لا تَستَکثِرَنَّ الکَثیر مِن نَوالِکَ فَاِنّکَ اَکثَرُ مِنهُ»

 بخشش زیاد خود را بزرگ مشمار، زیرا 
خود از آن بزرگترى

عطاى تو بسیار باشد اگر،

بچشم حقارت تو در آن نگر
 تو والاترى از عطاى عظیم‏
 
برو قدر خود را بدان اى کریم‏

=
گردآوری : م.الف زائر


فصل نوزدهم کلماتى که با «ما، م» آغاز مى‏ شوند

769 «ما اَقبَحَ البُخلَ مَعَ الإِکثارِ»

 بخل در حال توانگرى خیلى زشت است

توانگر چو امساک ورزد خطا است

بغایت نکوهیده و نابجا است‏ 
 ورا بذل و بخشش پسندیده‏ تر
قناعت به درویش زیبنده‏ تر


770 «ما اَقبَحَ العُقوبَةَ مَعَ الاِعتِذارِ»


 وقتى گناهکار پوزش مى‏طلبد 
کیفر کشیدن 
بسیار زشت است

گنهکار چون پوزش آرد بکار،

ز کردار خود باشد او شرمسار،

 چه زشت است کیفر کشیدن از او
 بود عفو او قیمت آبرو 

==

771 «ما ابعد الخیر ممّن همته بطنه و فرجه»

 کسى که همّتش در سیر کردن شکمش و 
آرام ساختن شهوتش باشد خیلى از خیر بدور است

ترا همّت ار شهوت و خوردن است

نه این زندگانى به از مردن است
، چه دور است خیر از تو اى چارپا
‏ 
چو مردى چه دارى که ماند بجا

==




772 «ما احسن بالإنسان ان یقنع بالقلیل 
و یجود بالجزیل»

 چقدر خوب است که انسان به کم 
بسازد و زیاد ببخشد

خوش آن کاو بسازد به کم در جهان 

بود از قناعت بسى شادمان‏
ببذل و به بخشش گشاید چو دست،

 بمحتاج و مسکین دهد هر چه هست‏

773 «ما أمن عذاب اللّه من لم یامن النّاس شرّه»

 کسى که مردم از شرّش مصون نباشند از 
عذاب خدا ایمن نیست

نباشد مصون از عذاب خداى،

هر آن کس که شیطان شدش رهنماى
 کسى نیست ایمن از آزار او
‏ سر بار مردم بود بار او 

774 «ما کذب عاقل و لا زنى مؤمن»

 هیچ عاقلى دروغ نمى‏گوید و هیچ 
مؤمنى زنا نمى‏کند

نگردد خردمند گرد دروغ 

چراغ دروغ است بس بى‏فروغ
نه مؤمن زنا میکند اى رفیق‏
‏ نه این است آئین اهل طریق‏

==


775 «ما شاع الذّکر بمثل البذل»

 هیچ چیزى مانند بخشش انسان 
را بلند آوازه نمى‏ کند

چو خواهى که نام تو گردد بلند،

بهر جا شوى شهره و ارجمند،
 در این ره چو بخشش ترا یار نیست‏

 خنک آنکه جز بخششش کار نیست‏

=

776 «ما حصل الاجر بمثل الصّبر»

 هیچ چیزى مانند صبر تحصیل اجر نمى‏ کند

چو خواهى باجر فراوان رسى

بدین آرزو کى تو آسان رسى‏

 بهین شیوه صبر و تحمّل بود
 بهر کار نیکو، تأمّل بود

===

777 «ما اذلّ النّفس کالحرص و
 لا شان العرض کالبخل»

 هیچ چیزى مانند طمع انسان را خوار نمى‏ کند
 و مانند
امساک و بخل به آبرو صدمه نمى‏زند

کند نفس امّاره را آز، خوار 

بتر نیست از آن در این رهگذار
نه چون بخل چیزى برد آبرو

 مبادا کسى را چنین خلق و خو

===


778 «ما ادرک المجد من فاته الجدّ»

 کسى که از سعى و کوشش باز ایستد 
به بزرگى نرسد

چو خواهى رسیدن بعزّ و شرف

ترا درّ مقصود آید بکف،
 
 میاساى از کار و کوشش دمى‏
که سعى است سرمایه آدمى‏

==

779 «ما عقل من طال امله» 

کسى که آرزویش دراز باشد 
خردمند نیست

کسى را که باشد دراز آرزو،

نباشد خردمند و فرزانه او 

چو بر آرزو تکیه کردن خطا است‏
عمل برترین رهبر و رهنما است‏



780 «ما عقل من عدا طوره» 

کسى که از مرز خودش تجاوز کند 
خردمند نیست

چو از مرز خود پاى بیرون نهى

قدم بر سر نار گلگون نهى‏ 
، ترا از خرد هیچ سرمایه نیست‏

که عاقل بغفلت بدین پایه نیست‏

=== 



781 «ما هلک من عرف قدره» 

کسى که قدر خودش را شناخت هلاک نشد

چو کس قدر خود را بخوبى شناخت

به بیش و کم و زشت و زیبا بساخت،
، براحت رسید و برست از هلاک‏
 ز سیر حوادث نشد بیمناک‏
=

782 «ما علم من لم یعمل بعلمه»
 
کسى که بعلم خود عمل نکند عالم نیست

عمل چون بدانش نباشد قرین،

نباشى تو اندر خور آفرین‏ 
 تو عالم نئى جان من جاهلى‏
که از نفس خود این چنین غافلى‏
=

783 «ما ظفر من ظفر الإثم به»

 کسى که گناه بر وى چیره گردد پیروز نیست

چو پیروز شد بر تو دیو گنه

باندیشه بد برفتى ز ره،
، تو را نیست پیروزى اندر حیات‏
 نه فرجام فرخنده، بعد از ممات‏

==


784 «ما اصلح الدّین کالتّقوى. ما اهلک الدّین کالهوى»

 هیچ چیزى مانند پرهیزکارى دین را اصلاح 
نمى‏ کند. هیچ
چیزى مثل هوا پرستى
 دین را از بین نمى ‏برد


ز تقوى بسامان رسد کار دین

باصلاح ایمان بود بهترین‏ 
 شود دین و ایمان تبه از هوى
بتر نیست از آن، فسادى ورا

=

785 «ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء و الرّفق و حسن الخلق»

 هیچ چیز مانند بخشش و مدار او 
خوش‏خوئى، دوستى 
مردم را نسبت 
به انسان جلب نمى‏ کند

بنرمىّ و لطف و بجود و سخا،

باخلاق محمود و مهر و صفا،
 دل مردمان را توان کرد صید
 نباشد نکوتر از این بند و قید

786 «ما اخذ الله سبحانه على الجاهل ان یتعلّم حتّى
 اخذ على العالم ان یعلّم»

 خدا از نادان پیمان نگرفت که دانش فرا گیرد مگر
 وقتى که دانا را متعهّد به یاد دادن علم کرد

ز نادان چو بستد خداوند عهد،

که اندر تعلّم کند جدّ و جهد،
 نخست او ز دانا گرفتى ضمان‏
 که تعلیم دانش کند هر زمان‏

==

787«ما قدّمت من دنیاک فمن نفسک 

و ما اخّرت منها فلعدوّک»


 آنچه از مال دنیایت پیش فرستادى مال تو است
 و آنچه باقى گذاشتى از آن دشمنت

ز دنیا چو چیزى فرستى به پیش،

برى بهره از آن بعقبى تو بیش‏ 
 چو میرىّ و باقى گذارى ا
ز آن،

بود جملگى بهره دشمنان‏

==

788 «ما لا ینبغی ان تفعله فى الجهر
 فلا تفعله فى السّرّ»


 آنچه را انجام آن بطور آشکارا شایسته 
نیست در نهان
نیز بجاى میاور

چو ز انجام کارى تو در آشکار

نمائى حذر یا شوى شرمسار،
، به پنهانى آن را میاور بجاى‏
 که گر کس نبیند، ببیند خداى‏

==

789 «ما اَقَبح بِالإنسانِ اَن یَکونَ ذا وَجَهینِ»

 دو روئى براى انسان چقدر زشت است

چه زشت است و مذموم خوى نفاق

چه نیکو بود آدمى را وفاق‏ 
 دو روئى ز ضعف است و از خبث و بیم‏
نباشد منافق مصون از جحیم‏

==


790 «ما عَزَّ مَن ذَلَّ جیرانَهُ»

 کسى که همسایگانش را خوار کند 
ارجمند نگردد

چو همسایه را ساختى خوار و زار،

بر آوردى از روزگارش دمار،
 نباشى عزیز و توئى نیز خوار
 ترا باید از کرده خویش عار
=

791 «ما اَمََنَ المُؤمِنِ حَتّى عَقَلَ. ما 
کَفَرَ الکافِرَ حَتّى جَهَلَ» 

تا کسى خردمند نباشد مؤمن نمى‏ شود. تا 
کسى 
نادان نباشد کافر نمى‏ شود


چو خواهى که دین تو باشد درست،

خرد بایدت اى برادر نخست‏
 چو کافر شود کس، ز جهل است و بس‏
 ورا دانشى نیست در دسترس‏
=

792 «مَاالإنسانُ لو لاَ اللِّسانُ اِلّا صورَةُُ
مُمَثّلَةُُ اَو بَهیمَةُُ مُهمَلَةُُ» 


اگر زبان گویا نباشد انسان جز صورت 
و نقشى 
یا چهارپائى ناچیز نیست

بنطق آدمى به ز حیوان بود 

زبان گر نباشد، نه انسان بود
نباشد بجز نقش دیوار اوى‏
 نه جز چارپائى نکوهیده خوى‏

==




793 «ما عَذَرَ مَن اَیقَنَ بالمَرجِعِ» 

کسى که ببازگشت بسوى پروردگار یقین 
دارد، خیانت و پیمان شکنى نمى کند

چو باشد کسى را به محشر یقین
مر او را بود پاى بندى به دین
 گریزان بود از خیانتگرى‏

، ز بد عهدى و هر بد دیگرى‏

=

794 «ما عَقَدَ ایمانَهُ مَن لَم یَحفَظ لِسانَهُ»

 کسى که زبانش را نگه ندارد ایمانش 
را استوار نکرده است

زبانت نباشد چو در اختیار،

ترا نیست ایمان و دین استوار
 بهر جا روى شرمسارت کند

 ز گفتار بیهوده خوارت کند
==


795 «ما اَیقَنَ بِاللهِ مَن لَم 
یَرعَ عُهودَهُ وَ ذِمَمَهُ»

 کسى که قراردادها و پیمانهاى خود را 
رعایت نکند بخدا یقین ندارد

کسى را که پیمان نباشد درست، 

براه وفا باشد او سخت سست،
ندارد یقین او بپروردگار
 بجز مکر و غدرش نباشد شعار

==


796 «ما مِن شَی‏ءِِ یَحصُلُ بِهِ الامالُ

اَبلَغُ مِن ایمانِِ وَ اِحسانِِ»

 هیچ چیز بهتر از ایمان و احسان انسان را 
به آرزوهایش نمى‏ رساند

چو خواهى رسیدن بهر آرزو،
 
چو باشى پى عزّت و آبرو،
 جز ایمان نباشد ترا کار ساز
 جز احسان نسازد در چاره باز

=

797 «ما اَقبَحَ بِالإنسانِ باطِناََ عَلیلاََ وَ ظاهِراََ جَمیلاََ»

 چقدر زشت است که انسان باطنى بد 
و ظاهرى خوب داشته باشد

ترا باشد ار سیرتى ناپسند

فراوان رسد بر تو از آن گزند
، چه زشت است زیبائى ظاهرت،

 نباشد اگر باطن طاهرت‏

==

798 «مامِن شَی‏ءِِ أَجلَبَ لِقَلبِ الِإنسانِ مِن لِسانِِ
 وَ لا اَخدَعَ لِلنّفسِ مِن شَیطانِِ»

 هیچ چیز بیش از زبان دل انسان را بسوى خود نمى‏ کشد 

و مانند شیطان شخص را نمى‏ فریبد



نباشد رباینده ‏تر بیگمان،

دل آدمیزاده را از زبان‏ 

 نه بر نفس او کس چو شیطان پست،
بحیلت تواند رساندن شکست‏

===



799 «ما اَحسنَ الجودَ مَعَ الاِعسارِ»

 چه خوش است بخشش در حال ندارى

چو در تنگدستى سخا باشدت،

رضا بر رضاى خدا باشدت
چه خوش باشد این جود و بخشندگى‏

، خدایت بود یار در زندگى‏
=

800 «ما اَحسَنَ العَفوَ مَعَ الاِقتِدارِ» 

چه خوش است عفو در حال قدرت

چو باشد تو را قدرت انتقام،

بنه خنجر کینه را در نیام‏
 ندانى گذشتت چه زیبا بود

 خنک آنکه اینجا شکیبا بود

==



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد