مشاعره 249
مکن بابدآموز هرگز درنگ
که انگورگیردزانگور رنگ
نظامی
=
گاهی ازوارستگی حرفی برای مصلحت
بارفقیقان گویم وترسم که اوباورکند
سحاب اصفهانی
=
دختررز چندروزی هست ازما گم شدست
رفت تاگیرد سرخود هان وهان حاضر شوید
حافظ
=
دختررز که فلک داد به خونش فتوی
بیش ازاین نیست گناهش که دلی شاد کند
کلیم کاشانی
=
درآرزوی اهل دلی عمر ماگذشت
جان درهوای گوهرنایاب کرده ایم
رهی معیری
=
مکن بدکه بدبینی ازیارنیک
نروید زتخم بدی بارنیک
سعدی
=
کارمن این است که کاریم نیست
عاشقم ازعشق تو عاریم نیست
مولوی
=
توازمعابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو وبهت من تماشائی است
حسین منزوی
=
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبربه خاک اندراندازدت
سعدی
=
تواعتمادمکن برکمال ودانش خویش
که کوه قاف شوی , زود درهوات کنند
مولوی
=
گردآوری : م.الف ز ائر