مشاعره 244


مشاعره 244


تنهانه هردو دیده ی من محو روی توست 

سوی توام زهرسرمژگان اشاره ای ست 

امیری فیروز گوهی 

=

تنهایکی به قله ی تاریخ می رسد

هرمرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

محمدسلمانی

=

تنی زنده دل خفته درزیرگل 

به ازعالمی زنده ی مرده دل 

سعدی 

=

لبت به روی کسی وانمی شود به تبسم

نمک فروش به این نخوت وغرور که دیده ؟

کلیم کاشانی 

=

هرچه جز معشوق باشد پرد ه ی بیگانگی ست 

بوی یوسف رازپیراهن شنیدن مشکل است 

صائب تبریزی 

=

توآفتاب خط استواومن شب قطبی 

توازسلاله ی نوری ,, من ازتبارظلالم

حسین منزوی

=

معلم گو ادب کم کن که من ناجنس  شاگردم

پدرگو پندکمتر ده که من نااهل فرزندم 

سعدی 

=

معلم گو مده تعلیم بیداد آن پری رو را

که جزخوی نکو لایق نباشد روی نیکو را

جامی 

=

آن قدرفیضی که من ازبی زبانی دیده ام

ترسم آخر شکر خاموشی کند گویا مرا

واعظ قزوینی 

=

آنقدرگرم است بازارمکافات عمل

چشم اگر بینا بود هرروز روز محشراست

صائب 

=

گردآوری : م.الف ز ائر




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد