مولا علی ع - کتاب هزارگوهر -سیدعطاء الله مجدی - ازشماره 801 تا





مولاعلی ع 

کتاب هز ارگوهر - سیدعطاء الله مجدی

گرداوری : م.الف ز ائر

ازشماره 801 تا.....


801 «ما اقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا»


 چقدر براى انسان زشت است که ظاهرا 

موافق و باطنا منافق باشد


چه زشت است از بهر انسان نفاق

پراکندگى به از این اتّفاق

 منافق بود دشمن جان ما

‏ بود اجنبى، نیست او ز آن ما


==


802 «ما فحش کریم قطّ»


 بزرگ مرد هرگز ناسزا نمى‏ گوید


کریم از بد و زشت دورى کند 

خطا بیند ار او، صبورى کند

به بندد دهان را ز دشنام او

 پسندیده باشد و را خلق و خو


803 «ما قسّم اللّه سبحانه بین عباده افضل من العقل»


 خداوند پاک چیزى بالاتر از عقل بین

 بندگانش قسمت نفرموده است


نبخشید نیکوتر از عقل و راى


بر اولاد آدم بقسمت خداى‏

، چراغ روان از خرد روشن است‏

 خرد بر تن آدمى جوشن است‏

==


804 «ما امن بما حرمه القران من استحلّه» 


کسى که حرام قرآن را حلال بشمارد 

به قران ایمان نیاورده است



بقرآن بود حکم هر خشک و تر 


نپیچد ز فرمان آن بنده، سر

کسى کاو حرامش نماید حلال،


 کجا باشد ایمانش آن بد خصال‏


==


805 «ما تزیّن متزیّن بمثل طاعة اللّه» 


هیچ چیز مانند فرمانبردارى خدا 

انسان را نمى‏ آراید


بود زیور مرد از بندگى


ز طاعت شود بیش ار زندگى‏

 چنو نیست بهر تو زیب و جمال‏

 نه دانش، نه حکمت، نه جاه و نه مال‏


806 «ما حصل الأجر بمثل اغاثة الملهوف»


 هیچ چیزى مانند بفریاد بیچاره رسیدن 

تحصیل اجر نمى‏ کند


ستمدیده را یار و یاور شدن،

بعدل و بانصاف داور شدن،

 به اجر است افزونتر از هر ثواب‏

 رهاننده ‏تر باشدت از عقاب‏


==


807 «ما رفع امرأ کهمّته و لا وضعه کشهوته»


 هیچ چیز انسان را مانند همّتش بالا نمى ‏برد

 و مثل شهوتش او را نمى‏ افکند و خوار نمى‏ دارد


نباشد چو شهوت بمرد افکنى 

چرا تیشه بر ریشه خود زنى‏

چو همّت، نه چیزى بر افراشت مرد

 نه چون کاهلى ساحتش روى زرد

==


808 «مثل المنافق کمثل الحنظلة 

الخضرة اوراقها المرّ مذاقها» 


داستان منافق مانند هندوانه ابو جهل است که 

برگهایش سبز و مزه ‏اش تلخ است


چو حنظل بود مرد پست دو رو


بتر نیست زان کاذب زشتخو 

 ورا تلخ بار است و سبز است برگ‏

بظاهر حیات است و باطن چو مرگ‏


809 «مصاحب الأشرار کراکب البحر ان سلم 

من الغرق لم یسلم من الفرق»


 همنشین بدان مانند کشتى سوار است که 

اگر از غرق نجات یابد از ترس دریا مصون نیست


بود همنشین بدان بیقرار

بدریا همانند کشتى سوار 

 گر از غرق او را رهائى بود،

کى از بیم دریا جدائى بود


810 «مدمن الشّهوات سریع الأفات»


 کسى که همواره در پى شهوت است

 زود آسیب‏ پذیر است


چو کس را بود حبّ شهوت شعار،


ندارد ز هر نا کسى ننگ و عار

 پیاپى بدو رنج و سختى رسد

 بر او عاقبت تیره بختى رسد


=



811 «مسرّة الکرام فى بذل العطاء 

و مسرّة اللّئام فى سوء الجزاء» 


شادى بزرگان از بخشش است. شادى ناکسان 

از بد پاداش دادن است


بود شادى نیکمرد از کرم 

ببذل و به بخشش چه بیش و چه کم‏ 

لئیم ار ز پاداش کاهد خوش است‏

به نیکى چو او کوته آید خوش است‏


812 «مادح الرّجل بما لیس فیه مستهزء به»


 هر کس انسان را به آن چه در وى نیست بستاید

 او را مسخره کرده است


ستایش ز چیزى که اندر تو نیست،

تمسخر بود، موجب غافلى است

 مبادا فزاید ترا ز آن غرور

، مبادا شوى از ره راست دور


813 «مرارة البأس خیر من التّضرّع الى النّاس»


 تلخى ناکامى و سختى بهتر است تا با زارى 

و خوارى دست نیاز بسوى مردم دراز کردن


بود شدّت سختى و رنج و درد

پسندیده ‏تر نزد آزاد مرد

، که از ناکسان حاجتى خواستن،

، به آنان فزودن، ز خود کاستن‏

==


814 «مودّة الحمقى تزول کما یزول السّراب 

و تقشع کما یقشع الضّباب»


 دوستى ابلهان مانند سراب زود زایل مى‏ شود 

و مانند ابر از هم مى‏ پاشد


بود صحبت ابلهان چون سراب

شود زود زایل، نیابى تو آب‏ 

 چو ابر بهار است ناپایدار

بجائى نباشد مر او را قرار


815 «مصاحبة العاقل مأمونة»


 همنشینى با خردمند موجب 

ایمنى است


اگر همنشین تو عاقل بود

تو را بى شک او راحت دل بود 

، از او بهره‏ ات نیست جز ایمنى‏

نمى‏ باشد او اهل اهریمنى

816 «مجالسة الأشرار توجب التّلف»


 همنشینى با بدان موجب نابودى است


بیا از بدان تا توانى گریز 


ز ناکس نبینى بغیر از ستیز

ترا افکند او بخاک هلاک‏

 چنین دوستى گر نباشد چه باک‏

==



817 «مذیع الفاحشة کفاعلها»


 آشکار کننده زشتى مانند زشتکار است


کسى کاو کند آشکارا بدى،


مر او را بود خلق و خوى ددى‏

 بود او همانند با زشتکار

 ندارد چو ز افشاى بد ننگ و عار


=


818 «مجانبة الرّیب احسن الفتوّة» 


دورى جستن از بدگمانى کمال جوانمردى است


بود دورى از شکّ و تردید راى،


ره و رسم هر مؤمن پارساى‏

 نباشد بهین رادمردى جز این‏

 جوانمرد نبود جز اهل یقین‏


819 «مقاساة الأحمق عذاب الرّوح»


 با ابله سختى کشیدن (و با او بسر بردن) 

روح را آزردن است


بود صحبت احمق آزار جان


مبادا ترا تیره سازد، روان‏ 

 مکن رنجه خود را در این رهگذر

برو تا توانى از او کن حذر


=



820 «مصیبة یرجى اجرها خیر من نعمة لا یؤدّى شکرها»


 مصیبتى که در آن امید اجر باشد، بهتر از نعمتى 

است که شکرش ادا نگردد


چو بر نعمتى شکر ناید بجا،

بود اجر و مزدى چو اندر بلا

 همانا بنزدیک اهل خرد،

، از آن نعمت، آن رنج بهتر بود


821 «مغلوب الشّهوة اذلّ من مملوک الرّقّ»


 کسى که شهوت بر او غالب است، از بنده 

و برده خوارتر است


چو در چنگ شهوت شود کس اسیر، 


در افتد ز اوج نزاهت بزیر 

بود بدتر از بنده زر خرید

شود جمله عیب و نقصش پدید


822 «ملاک النّجاة لزوم الأیمان و صدق الإیقان»


  •  مایه رستگارى ملازم بودن با ایمان و یقین
  •  راست داشتن است


ترا رستگارى ز ایمان بود

نجات تو در صدق ایقان بود

 نباشد چو ایمان کس استوار،

 بدنیا و عقبى نیابد قرار

==


فصل بیستم کلماتى که با «من» آغاز مى‏شوند


823 «من کمال الإیمان حفظ اللّسان» 


نگهدارى زبان از کمال ایمان است


زبان بستن از هر بد و ناسزا،


نیازردن از طعن خلق خدا،

 نشان باشد از زهد و صدق و یقین‏

 ز ایمان کامل، ز تحکیم دین‏


824 «من اقبح الغدر اذاعة السّرّ»


 فاش ساختن راز از بدترین خیانتها است


مکن هیچگه راز کس را تو فاش


بیا در امانت تو خائن مباش‏

 که از آن نباشد خیانت بتر

 بپا گردد از آن بسى شور و شرّ

==


825 «من الحمق الأتّکال على الأمل»


  •  بر آرزو تکیه کردن از ابلهى است


نه عاقل کند تکیه بر آرزو 


نه نایاب را کس کند جستجو

تو را تکیه باید بسعى و بکار

 که بر آرزو تکیه ننگ است و عار


===



826 «من کفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف»


 بفریاد بیچاره و مظلوم رسیدن گناهان 

بزرگ را جبران میکند


چو بیچاره‏اى را کنى یاورى


بامداد مظلوم روى آورى،

، گناه تو جبران کند این ثواب‏

 شود بر تو آسان بمحشر عذاب‏


827 «من النّبل ان یبذل الرّجل 

ماله و یصون عرضه»


 از بزرگوارى است که انسان مالش را در راه

 حفظ آبرویش بذل کند


چو بهر نگهدارى عرض خویش،

کسى را بود کوشش و سعى بیش

 کند مال خود را در این ره نثار،

‏ تو او را ز خیل بزرگان شمار




828 «من اقبح الکبر تکبّر الرّجل على 

ذوى رحمه و أبناء جنسه»


 تکبّر انسان نسبت به بستگان و همجنسان خودش

 از بدترین تکبّرها است


تکبّر بخویشان سزاوار نیست


بتر زین دگر هیچ کردار نیست

 نه بر همگنان مى‏سزد کبر و ناز

‏ تواضع کند مرد را سرفراز


==


829 «من افضل المعروف اغاثة الملهوف»


 بفریاد ستمدیده و مظلوم رسیدن 

از برترین نیکى‏ ها است


رسیدن بفریاد مظلوم زار،

حمایت ز بیچاره بى‏قرار،

 بود بى‏ گمان بهتر از هر صواب‏

 رهاننده ‏تر باشد از هر عذاب‏


830 «من افضل الورع ان لا تبدى فى خلوتک ما 

تستحیى من اظهاره فى علانیتک»


 از بالاترین پارسائی ها آنست که کارى را که 

بطور آشکارا از انجامش شرم دارى در خلوت آغاز نکنى


ز کارى اگر باشدت ننگ و عار


چو خواهى بجاى آریش آشکار،

 به خلوت گر آنرا نیارى بجاى،

 تو در غایت زهدى اى پارساى‏


831 «من اللّؤم ان یصون الرّجل ماله و یبذل عرضه» 


از پستى است که انسان مالش را نگه دارد 

و آبرویش را بریزد


چو بهر نگهدارى جاه و مال،


کس افتد بخوارىّ و وزر و وبال،

 کند عرض خود را در این ره فدا،

 لئیم است آن مردک بینوا


=


832 «من علامة اللّوم تعجیل العقوبة» 


شتاب در انتقام از نشانه‏ هاى پستى است


لئیمان شتابند در انتقام  

نباشند جز در پى انفصام‏

نپویند در راه صلح و صفا

 نجویند هرگز رضاى خدا


833 «من السّعادة التّوفیق لصالح الاعمال»


 توفیق یافتن بانجام کارهاى شایسته 

از نیک بختى است


چو توفیق یابى به نیکىّ و خیر،

کنى در ره خدمت خلق سیر،

 کمال سعادت بود بیگمان‏

 برو باش از کار خود شادمان‏



834 «من علامات الکرام تعجیل المثوبة»


 نیکى را زود پاداش دادن از نشانه ‏هاى بزرگان است


بزرگان به بخشش گرانیده ‏اند


بپاداش نیکى شتابنده ‏اند

 بدى را به خوبى جزا مى‏ دهند

 رضا بر رضاى خدا مى‏دهند


==



835 «من احسن النّصیحة الأبانة عن القبیحة» 


کشف اعمال زشت (و منع کننده آن) از بهترین نصایح است


چو با پند و اندرز اى هوشیار

بدیهاى کس را کنى آشکار، 

، از آن نیست پندى پسندیده ‏تر

نه چیزى از آن است بگزیده ‏تر

==




836 «من اقبح اللّوم غیبة الأخیار»


 بدگوئى کردن از نیکان از بدترین ناکسى‏ ها است


ز نیکان بغیبت مکن هیچ یاد 


تو را فرصت زشتگوئى مباد 

که از آن نباشد بتر، ناکسى‏

از این ره بمقصود خود کى رسى‏


===


837 «من افضل المکارم بثّ المعروف» 


منتشر ساختن نیکى از برترین بزرگواری ها است


پراکندن نیکى اندر جهان، 


بتحسین نیکان گشودن زبان،

زعقل و کمال مروّت بود

 ز پاکىّ اصل و فتوّت بود

==


838 «من اشدّ عیوب المرء ان تخفى علیه عیوبه»


 از بدترین عیوب انسان آن است که عیبهایش 

بر او پوشیده باشد


چو باشد عیوبت ز چشمت نهان،

نباشى بخوبى تو آگه از آن،

 خود آن باشد البتّه عیبى عظیم‏

 از آن باش پیوسته در خوف و بیم‏


839 «من کمال الکرم تعجیل المثوبة»


 زود پاداش دادن از کمال بزرگوارى است


بپاداش نیکى نمودن شتاب

فزودن بمیزان اجر و ثواب،

، کمال عطا و سخاوت بود

 ز رادىّ و فرط کرامت بود


==


840 «من احسن العقل التّحلّى بالحلم»


 خود را بزیور بردبارى آراستن از نهایت

 خردمندى است


چو خواهى بهین زیور اى با خرد

تو را جامه بردبارى سزد 

، بود حلم، از غایت عقل و راى‏

شکیبا نخواهد فتادن ز پاى‏

==



841 «من التّوانى یتولّد الکسل»


 از سستى و تنبلى کسالت زاید


بپرهیز از سستى و کاهلى

که سستى پدید آید از غافلى

 نزاید ز سستى بجز درد و رنج‏

‏ ز کوشش توانى رسیدن بگنج‏


= =


842 «من علامات الإدبار مقارنة الأراذل»


 به فرومایگان پیوستن از نشانه ‏هاى تیره روزى است


چو با ناکسان یار و همدم شوى،


سرانجام آشفته از غم شوى‏

 دلالت کند بر نگون بختیت‏

 چه حاصل ز اصرار و سر سختیت‏


==


843 «من افضل الورع اجتناب المحرّمات. من 


افضل البرّ برّ الأیتام»


 پرهیز از حرام از بالاترین پارسائیها 

است. به یتیمان نیکى کردن از برترین 

نیکى ‏ها است


چو کس را بود اجتناب از حرام،


بر او زهد و پرهیز باشد تمام‏


 از آن نیست خیرى پسندیده‏ تر،

 که باشد ترا بر یتیمان نظر


=



844 «من عزّ النّفس لزوم القناعة»


 قناعت پیشه کردن از عزّت نفس است


قناعت گرامى کند بنده را 

بر افرازد آن، خوار شرمنده را 

توانگر شود گر بفقر اندر است‏

چو او را بهین خصلتى رهبر است‏

=


845 «من اشرف الشّیم الوفاء بالذّمم»


 وفاى بعهد از بهترین خویها است


بعهد و به پیمان وفا بایدت 

بکردار، صدق و صفا بایدت

بود بهترین شیوه این خلق و خوى‏

‏ به پیمان شکستن مبر آبروى‏


=


846 «من افضل الأعمال ما اوجب الجنّة و انجى من النّار»

 

بالاترین کارها آنست که بیشتر بهشت را بر انسان 

واجب گرداند، و او را از دوزخ رهاننده تر باشد


چو کارى رساند ترا بر بهشت،


شود بر تو فرخنده ز آن سرنوشت

 رهاند ترا ز آتش دوزخ آن،

، بود بهترین کارها بیگمان‏


==


847 «من طبایع الجهّال التّسرّع الى 


الغضب فى کلّ حال»


 در هر حالى زود خشمگین شدن از 

اخلاق جاهلان است


شتابنده بودن براه غضب

خود افکندن از خشم اندر تعب،

، نباشد بجز شیوه جاهلان‏

 صبورى، بود عادت عاقلان‏


848 «من اشرف افعال الکریم تغافله عمّا یعلم»


 از برترین کارهاى جوانمرد آنست که 

خود را از آنچهمی داند به بی خبرى بزند


کریم ار ز عیبى بود با خبر،

چو او را بود پاک اصل و گهر،

 ز فرط شرافت تغافل کند

 بود عارف امّا تجاهل کند


849 «من کمال السّعادة السّعى

 فى صلاح الجمهور»


 در اصلاح کار مردم کوشیدن از کمال 

خوش بختى است


سعادت بود سعى در کار خلق


کشیدن بتن بارى از بار خلق‏

 ز خدمت‏گزارى نکردن ابا


 زدن گام اندر طریق صفا


==


850 «من امارات الأحمق کثرة تلوّنه» 


از نشانه‏ هاى ابله آن است 

که هر دم برنگى در آید


نباشد بیک شیوه نادان همى

در آید بیک رنگ او هر دمى‏ 

 نه از وعده او توان بود شاد

نه بر کرده او بود اعتماد

=


851 «من کمال الحماقة الاختیال فى الفاقة»


 کبر ورزیدن در حال نادارى از کمال 

ابلهى است


تکبّر ز هر کس بود ناپسند 

رسد بر تو از کبر و نخوت گزند

فقیر ار تکبّر کند ز ابلهى است‏

 به تحقیق از عقل و دانش تهى است‏



852 «من طبائع الأغمار اتعاب النّفوس فى الاحتکار»


 به رنج افکندن مردم از راه احتکار 

شیوه نابخردان و ناآزموده کاران است


چو کس پیشه خود کند احتکار

از این ره کند کار بر خلق زار،

، ز پستىّ و جهل و عوامى بود

 ز نا مردمىّ و ز خامى بود


=


853 «من افضل الدّین المروّة و لا خیر فى دین کیس فیه مروّة» 


جوانمردى بالاترین کیش است و در دینى که 

مردانگى نباشد هیچ خیرى نیست


بهین رسم ایمان مروّت بود 

کمال دیانت، فتوّت بود 

بدینى مروّت نباشد، اگر،

چه از خیر بینى تو در آن، دگر


==


854 «من الواجب على ذى الجاه ان یبذله بطالبه» 


بر صاحب قدرت و منزلت واجب است که از جاه و 

مقام خود بخواهنده بذل کند و نیاز او را برآورد


بود فرض بر صاحب عزّ و جاه 


که خواهنده را گیرد اندر پناه

دریغش نباشد ز بذل مقام‏

‏ کند حاجتش را روا او، تمام‏


855 «من کرم النّفس التّحلّى بالطّاعة»


 خود را بزیور فرمان بردارى خدا 

آراستى، از بزرگى نفس است


بطاعت بیاراستن نفس خویش،

ره بندگى را گرفتن به پیش

 نشان باشد از رادى و از کرم‏

، کرم نیست تنها ببذل درم‏

===

فصل بیست و یکم کلماتى که با «من» آغاز مى‏شوند


856 «من ساء خلقه ضاق رزقه. من کرم خلقه اتّسع رزقه»


 کسى که بد خوى باشد تنگ روزى است. هر کس 

خوش خوى باشد روزیش زیاد گردد


    بود تنگ روزى، نکوهیده خوى

    چو خار است در چشم مردم هم اوى‏

 در رزق و روزى چو ایزد گشاد،

 بپاکیزه خود هر چه او خواست داد



857 «من عرف بالکذب لم یقبل صدقة» 

کسى که بناراستى نامور شود راستش 

را هم باور ندارند


    مگو تا توانى گزاف و دروغ 


    چراغ دروغ است، بس بى‏ فروغ‏ 


بناراستى گر شدى نامور،

کست راست باور ندارد دگر


=



858 «من قصد فى الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر»


 هر کس بهنگام نادارى و توانگرى میانه ‏روى کند، براى 

پیش آمدهاى روزگار آماده است



    چو کس وقت فقر و بوقت غنی


    ز افراط و تفریط باشد جدا،

، نترسد ز پیش آمد روزگار

 چو کوه است در جاى خود استوار


==


859 «من اساء الى نفسه لم یتوقّع منه جمیل. من 

اساء الى اخوانه لم یتّصل به تأمیل»


 از کسى که بخودش بدى کند انتظار خوبى نمى ‏رود. به کسى 


که با بستگانش بدى کند امیدى نیست


    چو با خود کند بد کس، اى هوشیار،


    تو از او امید نکوئى مدار

 و گر بد کند او باهل و عیال، 

بخیرش نباشد امید وصال‏


==



860 «من ساء ظنّه ساء وهمه»


 بد گمان بد اندیش گردد


    رسد بر تو از بدگمانى خطر

    برو فکر بد را ز سر کن بدر

 کند بد گمانى، بد اندیشه ‏ات‏

 نباشد چنین کارها پیشه‏ ات‏



861 «من ظفر بالدّنیا نصب و من فاتته تعب»


 هر کس دنیا را بدست آورد گرفتار شد و هر کس 

آنرا از دست داد برنج و سختى افتاد


    چو دنیا بدست آورد آدمى

    نباشد مصون از بلا او دمى‏ 

 و گر رفتش از دست دنیاى دون،

شود انده و سختى او فزون‏


==


862 «من تفاقر افتقر» 


هر که خود را بنادارى زند نادار گردد


    کسى کاو بخود بست فقر اى رفیق،


    نه بگرفت دست کسى در طریق

 سرانجام فقرش گریبان گرفت‏

، نه کارى بامساک سامان گرفت‏



863 «من تکبّر حقّر» 


هر کس تکبّر کند کوچک شمرده شود


    هر آن کس که افتد به بند غرور، 

    شود عاقبت از ره راست دور

عزیز است اگر، خوار گردد بسى‏

 شود کم بهاتر ز خار و خسى‏



864 «من أکثر هجر»


 هر کس بسیار بگوید مردم 

از او دورى کنند


    سخن تا توانى تو کمتر بگوى


    ز بیهوده گفتن مبر آبروى

 مکن دور از خود تو خلق خدا

‏ چرا نیستت هیچ شرم و حیا

===


865 «من عرف نفسه فقد انتهى الى 

غایة کلّ معرفة و علم» 


کسى که خود را بشناسد به منتها درجه 

هر معرفتو دانشى رسیده است



    چو کس نفس خود را شناسد درست،

    بتهذیب آن کوشد او از نخست

 مر او را بود غایت معرفت

، بعلم است در آخرین مرتبت‏


866 «من بصّرک عیبک و حفظک فى غیبک 

فهو الصّدیق فاحفظه»


 هر کس ترا به عیبت بینا کند، و 

در غیابت آبرویترا محفوظ دارد، دوستى یکدل 

است، او را نگه دار


    کند گر کست آگه از عیب خویش

    بغیبت نگه داردت هر چه بیش

، نباشد چنو هیچ یارى صمیم‏

، نگه دار او را که باشد حمیم‏



867 «من احتاج الیک وجب اسعافه علیک» 


هر کس بتو نیازمند باشد، بر آوردن حاجت 

او بر تو واجب است


    چو کس را به لطف تو باشد نیاز

    کند دست حاجت بسویت دراز،

، سزد گر تو سازى نیازش روا

 خدایت دهد بهتر از آن جزا

==


868 «من زرع الإحن حصد المحن» 


کسى که تخم کینه را در دل بکارد

 رنج و سختى بدرود



    چو در سینه کارد کسى تخم کین


    نباشد مقیّد بدستور دین،

، نه او بدرود حاصلى جز محن‏

 نه او بشنود جز نکوهش سخن‏



869 «من قبل عطاک فقد اعانک على الکرم»


 کسى که بخشش تو را بپذیرد ترا در راه 

کرم یارى کرده است



    عطاى ترا چون کند کس قبول

    نگردد ز منّت نهادن ملول،

، ترا در کرم کرده او یاورى‏

 نه جز این بود بهترین داورى‏



870 «من لم یصن وجهه عن مسئلتک فاکرم وجهک عن ردّه»



 کسى که با خواستن چیزى آبرویش 

را نزد تو نگه نمى‏ دارد، تو آبرویت را با ردّ نکردن خواهش

 او گرامى دار



    چو کس آبرویش نثار تو کرد،

    شد از ذلّت خواستن، روى زرد

 بده آنچه خواهد، مکن خویش پست‏

 که بر آبروى تو آید شکست‏

==



871 «من عرف کفّ» 


هر کس عارف باشد از چیزهاى حرام و کارهاى

 بیهوده باز ایستد



    چو باشد کسى اهل فهم و تمیز


    مر او را ز دانش بود بهره نیز


 بپرهیزد او از بد و از حرام‏


، بهر کار نیکو کند اهتمام‏



872 «من عجل زلّ»


 هر کس شتاب کند بلغزد


    هر آن کس که گردید گرد شتاب

    برفت از سر آب سوى سراب، 

، بلغزید پایش بهنگام کار

بپرهیز جان من از این شعار



873 «من کثر مزاحه استجهل»


 هر کس مزاح بیش کند، نادان 

شمرده شود


    چو کس هزل را پیشه خود کند

    تبه فکر و اندیشه خود کند 

، بنادانى او شهره گردد بسى‏

شود سخره هر کس و ناکسى‏


== =


874 «من شهد لک بالباطل شهد علیک بمثله»


 کسى که بسود تو شهادت دروغ دهد، بزیانت

 هم گواهى مى‏ دهد


بسود تو چون کس گواهى دهد

شهادت بباطل کماهى دهد،

، یقین دان که آن مردک بى تمیز

 گواهى دهد بر زیان تو نیز


875 «من حرم السّائل مع القدرة عوقب بالحرمان»


 کسى که در حال توانائى سائلى را محروم 

کند، دچار حرمان گردد


چو کس را بود قدرت و زور و زر،

براند اگر سائلى را ز در،

 سرانجام گردد بحرمان دچار

 بسر افتد از گردش روزگار


876 «من نصح نفسه کان جدیرا بنصح غیره»


 هر کس خودش را اندرز دهد، شایسته است 

دیگرى را هم نصیحت کند


چو کس خویشتن را نصیحت کند،

هم او دورى از هر قبیحت کند،

 سزد گر نصیحت کند دیگرى،

 چو او را بودرجحت وبرتری 


=

877 «من ابان لک عیوبک فهو ودّک. من ساتر

 عیبک فهو عدوّک»


 هر کس عیب هاى ترا بر تو آشکار کند دوست تو است. 

آنکه عیب ترا بپوشاند دشمن تو است


کند گر کس عیب ترا آشکار،

بود در رفاقت بسى استوار

 چو عیب تو پوشیده دارد کسى،

ترا دشمن جان بود، او بسى‏


878 «من حسنت خلیقته طابت عشرته»


 هر کس خوش خوى باشد معاشرت با 

او خوب است


کسى را که اخلاق نیکو بود،

هم او شاد و خندان و خوشرو بود،

 چه نیکو بود همنشینىّ او

 ترا باید این سان بود خلق و خو


879 «من طلب للنّاس الغوائل لم یامن البلاء»


 هر کس براى مردم شرّ و سختى بخواهد 

از گرفتارى ایمن نباشد


بیا تا توانى براى خدا،

میفکن تو خود را بدام بلا 

 مخواه از براى کسى شرّ و بد

که چه کن سر انجام در چه فتد


==



880 «من مدحک فقد ذبحک. من حذّرک کمن بشّرک»


 کسى که ترا ستایش کند ترا مى‏کشد. کسى که 

ترا بترساند مانند کسى است که بتو مژده 

خوبى داده است



    بمدحت گشاید کسى چون زبان

    کشد مر تو را او به سحر بیان‏

، بانذارت ار کس کند اهتمام،

 تو را باشد از او بشارت تمام‏



881 «من عذب لسانه کثر اخوانه»


 هر کس شیرین سخن باشد 

دوستانش بسیار شوند



    ترا چرب و شیرین بود گر زبان

    ببندى ز هر ناروائى دهان،

، شود دوستانت برون از شمار

 نبینى بجز سود از این شعار



882 «من لم یصبر على کدّه صبر على الإفلاس» 


هر کس بر رنج و سختى کار خود صبر نکند در 

تنگدستى صبر خواهد کرد


    ترا صبر باید بهنگام رنج

    که صبر است در رنج مفتاح گنج‏

 چو صبرت نباشد بهنگام کار

 گه فقر خواهى شدن، بردبار


==


883 «من تواضع رفع»


 هر کس فروتنى پیشه کند بلند مرتبه گردد


    هر آن کس کند پیشه افتادگى،

    شود نامور او بآزادگى‏

 ز درد و ز رنج مذلّت رهد

 سر انجام بر اوج عزّت رسد



884 «من حلم اکرم» 


هر کس بردبارى کند گرامى شود


    شود بردبارى اگر پیشه‏ ات، 

    نباشد شتاب اندر اندیشه‏ ات،

گرامى شوى نزد خلق خدا

 چنین است کردار اهل رضا




885 «من ظلم ظلم»


 هر کس ستم کند مورد ستم قرار گیرد


    بتر در جهان از ستمکار نیست


    چو هیچکس مردم آزار نیست

 کشى بر کسى چون تو تیغ ستم،

=



886 «من نصر الحقّ أفلح»

 هر کس حقّ را یارى کند پیروز گردد

    هر آن کس که او یاور حقّ شود،

    باحرار و ابرار ملحق شود

 شود رستگار او بهر دو سراى‏

چنین زد امام سرافراز راى‏
==

887 «من اطمانّ قبل الاختبار ندم»
 هر کس پیش از آزمایش بچیزى یا دیگرى
اعتماد کند، پشیمان گردد


    چو بى آزمایش کنى اعتماد،
    بشخصى تو اى مرد نیکو نهاد


 پشیمان شوى آخر از کار خویش‏

، رسد بر تو از هر طرف طعن و نیش‏

=




888 «من جاهد نفسه اکمل التّقى»
 هر کس با خود جهاد کند پرهیزکارى
را کامل کرده است


    کشد گر کسى نفس امّاره را،

    گشاید بخود او در چاره را،


 بتوفیق تقواى کامل رسد

             بر او از خدا لطف شامل رسد

=


889 «من ساء ظنّه ساءت طوّیته»


بد گمان بد اندیش گردد



    نباشد بتر کس از آن بد گمان،
    که تیر افکند نابجا از کمان‏


 بد اندیش گردد سرانجام او

گریزند مردم از این خلق و خو




890 «من قنع برأیه فقد هلک»


هر کس برأى خودش تنها اکتفا


کند هلاک گردد
    چو بر رأى خود کس کند اکتفا،
    نباشد بفکر کسش اتّکا،


 سرانجام اندر هلاک اوفتد

 ز عجب و غرور او بخاک اوفتد




891 «من اطاع هواه هلک»


هر کس پیرو هوى و هوس خود باشد

هلاک گردد

    هر آن کس بود پیرو دیو نفس،
    خورد گول اهریمن و دیو نفس


 به کشتن دهد عاقبت خویش را

‏ چو فرمان برد آن بد اندیش را

=

892 «من ساءت سیرته سرّت منیّته»


 مرگ شخص بد رفتار باعث شادى مردم است


    چو کس را نکوهیده باشد روش

    کند دشمن و دوستش سرزنش‏

، بمرگش همه خلق شادى کنند

 نه دیگر از او هیچ یادى کنند



893 «من عرف نفسه عرف ربّه»


 هر کس خود را بشناسد، پروردگارش 

را شناخته است


    بذات خود ار معرفت یافتى

    ز اهریمنى روى برتافتى،

، از این ره بذات خدا پى برى‏

 چو نیکو بدین بو العجب بنگرى‏

==



894 «من لا امانة له لا دین له»


 هر کس امین نباشد ایمان ندارد


    چو رسم امانت نیارى بجا، 

    نباشد ترا گر به پیمان وفا، 

ترا دین و ایمان نباشد درست‏

بود پایه اعتقاد تو سست‏

===


895 «من قلّ کلامه بطن عیبه» 


هر کس کمتر بگوید عیبش پوشیده مى‏شود


    چو کوتاه باشد کسى را کلام،

    مصون ماندش عزّت و احترام‏

 نهان ماند عیبش ز چشم کسان‏

 ملامت نگردد ز سوى خسان‏



896 «من قلّ کلامه قلّت اثامه»

 

هر کس کمتر بگوید گناهانش کمتر مى‏شود


    کسى را که کوتاه باشد سخن،

    نیفتد ز گفتن برنج و محن

 گناهان او نیز کمتر شود

‏ مر او را تامّل میسّر شود



897 «من قال بما لا ینبغی یسمع ما لا یشتهى»


 هر کس چیزى را که شایسته نیست بگوید

 آنچه را دوست ندارد بشنود


    چو گوید کسى آنچه شایسته نیست،

    هم او بشنود آنچه بایسته نیست‏

 بیندیش و آنگه بگفتن در آى‏

 برو لب فرو بند از نا رواى‏

===


898 «من سأل فى صغره اجاب فى کبره»


 هر کس در کودکى بپرسد در بزرگى جواب گوید


    چو پرسنده باشى بعهد صغر

    ز دانش شوى بیشتر بهره ‏ور

، بوقت بزرگى تو گوئى جواب‏

 بپرهیزى از گفته ناصواب‏



899 «من بحث عن اسرار غیره أظهر اللّه اسراره»


 هر کس در اسرار دیگرى کنجکاوى کند، خدا 

اسرارش را فاش مى‏سازد


    کنى راز دیگر کسان را چو فاش


    تو از سرّ خود هیچ ایمن مباش

 کند عالم الغیب آن را عیان‏

‏ فرو بند از راز مردم زبان‏



900 «من ابصر زلّته صغرت عنده زلّة غیره» 


هر کس بخطاى خودش بینا باشد لغزش دیگران 

نزدش کوچک خواهد بود


    بود آگه از لغزش خود چو کس

    ورا دیدن عیب خویش است بس

، نبیند هم او لغزش دیگران‏

‏ و گر بیند، او چشم پوشد از آن‏

 ==

گردآوری : م.الف ز ائر






نظرات 1 + ارسال نظر
...alone جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 18:23 http://maloosak.69.mu

زندگیتون سرشار ازمحبت ، مهربانی و دریایی از عشق و امید خیلی باعث افتخاره پیش منم بیاین مرسییییییییی
9651

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد