مشاعره 239


مشاعره 239

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

حافظ 

=

داغی که به امید نمک چشم گشوده ست 

مپسندکه ازمرهم کافور شود خشک 

صائب 

=

کارم چوزلف یارپریشان ودرهم است 

پشتم بسان ابروی دلدار پرخم است

سعدی 

=

تن مسکین من بگداخت چون موم 

د ل غمگین من بشکافت چون  نار

فرخی سیستانی 

=

رفتی وهمچنان به خیال من اندری 

گوئی که دربرابرچشمم مصوری 

سعدی 

=

یعقوب اگر چاه زنخدان توبیند

بیخود فکند  یوسف خودرابه چه تو

فروغی بسطامی 

=

وفابه قیمت جان هم نمی شود پیدا

 فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست

شهریار

=

تبه کردم جوانی تاکنم خوش زندگانی را

چه سود اززندگانی چون تبه کردم جوانی را

حبیب یغمائی 

=

آن طایرم که درازل از آشیان قدس 

اندرهوای دانه ی  خالت پریده ام

همائی ( سنا)

=

معلم ازخداوخلق شرمی 

به یاداومده درس جفارا

 صحبت لاری 

=

گردآوری : م.الف زائر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد