مشاعره 227
آن سفرکرده که صدقافله دل همره اوست
هرکجاهست خدایابه سلامت دارش
حافظ
=
شب مردان خدا روزجهان افروز است
روشنان رابه حقیقت شب ظلمانی نیست
سعدی
=
تقدیرهرچه هست توهمت بلند دار
دستی که کوته است به دامان نمی رسد
عبدالعلی نگارنده
=
دی شیخ باچراغ همی گشت گرد شهر
کزدیو ودد ملولم وانسانم آرزوست
مولوی
=
تکیه براخترشب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببردوکمرکیخسرو
حافظ
=
وعده حور وقصورم چه دهدشیخ که من
به دوعالم ندهم سایه ی دیوار تورا
ادیب برومند
=
آن سیل جنونم که به جان آمده ازکوه
بنیان کن کاشانه ام , ازمن بگریزید
شهرآشوب
=
دیگر برای من دل من دل نمی شود
دیوانه ای شده ست که عاقل نمی شود
کمال اجتماعی - گلبانگ
=
دیگر به کجامی رود آن سروخرامان
چندین دل صاحب نظران دست بدامان
سعدی
=
نظرچگونه بدوزم که بهر دیدن دوست
زخاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
رودکی
=
گردآوری: م.الف زائر