مشاعره 156
مردم کوته نظر درانتظارمحشرند
دیده روشن دلان آیینه محشربود
صائب تبریزی
=
دل رام دستت شد ولی بروی میفشان آستین
ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز زا
وحشی بافقی
=
آن باغبان پیروبلا دیده ام که نیست
یک شاخ گل نصیب من ازصد هزارگل
علی خوشوقتی
=
لباس عافیت راتیغ چون گل چاک گرداند
زخون دشمنان نیزه در خت ارغوان گردد
کمال اسماعیل
=
دل رازقید جسم رها می کنیم ما
این دانه رازگاه جدامی کنیم ما
صائب تبریزی
=
آن بت نمود عکس رخ خود در آینه
من بت پرست گشتم واو خود پرست شد
بابافغانی شیرازی
=
دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خد متگارش
حافظش
=
شباهنگاهی درون قرص ماهی عکس اربینم
به یادم عکس روی یار درآیینه می آیــــــــد
صحبت لاری
=
دل رنجورمن ازسینه هردم می رود سوئی
زبستر می گریزد طفل بیماری که من دارم
رهی معیری
=
مردمی وراد مردی زو همی بوید به طبع
همچنان کز کلبه عطربوید مشک وبان
فرخی سیستانی
=
گردآوری : م . ا . زائر