مشاعره 154


مشاعره 154

مردم دیده به پای قلم افتد هردم

که مرانقطه حرفی کن وبانامه فرست

لاادری

=

تاپیامش بشنوی ازهر لبــــــــــــــی

پنبه غفلت برون آور زگــــــــــــوش

فروغی بسطامی

=

شبان تیره که ازدست یاربنالم

به خود بپیچم و همچون گزیده ماربنالم

یغمای جندقی

=

مردم دیده تیمم کند ازخاک درت

گرچه درخانه خود آب روانی دارد

حافظ

=

دل  خوش باورم  پرجلوه شد ازمهررخشانی

فتد خورشید برآیینه ای پرنور می گرد د

رحمت موسوی

=

دلخوش نیم  زخضر که خورد آب زندگی

آن کو به خضر آب بقا داد  زند ه بـــــاد

عارف قزوینی

=

دلدارما به عهد محبت وفانکرد

دل بردو رفت وهیچ دگر یاد مانکرد

نسیمی

=

دل درفراق یارشکیبا نمی شود

وزگریه عقده های دلم وانمی شود

یزد ان بخش قهرمان

=

دل دیوانه ازآن شدکه نصیحت شنود

مگر ش هم زسرزلف تو زنجیر کنم

حافظ

=

مردم دیده من حلقه موی تو چو دید

آب حسرت شد و درحلقه چشمم گردید

بابافغانی

=

گردآوری :  م .الف زائر




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد