مشاعره 153

مشاعره 153

آنان که منعم مهرم ازآن ماهرو کنند

ای کاش یک نطر نگهی سوی او کنند

جواهری وجدی

=

دل خوبان شهر مایل توست

سنگ آهن ربا مگردل توست

فیضی دکنی

=

دل خود باتوکردم آشنا بیگانه شد بامن

ندانستم که این دیوانه هم خوی تو می گیرد

کمال اجتماعی ( گلبانگ )

=

دل , خود به روزگار جوانی کباب بود

موی سفید شد نمکی برکباب  مــــا

الهی  همدانی

=

دلخوش امروز به دیروز چو فرداهستیم

بازفردا بود امید به فــــــــــــردای دگر

گلبانگ

=

ر ز به اندک روزگاری بر سرآمد ارچنـــــــــار

هر سبک دستی عنان تاک نتواند گرفــــــــت

صائب

=

تابی به زلف داد و دل ازمن گرفت وبــــــــــرد

دوری به چشم داد ومراکرد مست ورفت

رشید یاسمی

=

تا پای هرزه گرد به دامن کشیـــــــــــــده ام

نابرده رنج راه به مقصد رســـــــــــــــیده ام

احمد گلچنین معانی

=

مردمان گویند هرکاری رهین فرصت است

فرصت آن کس رابدست آید که صاحب همت است

پارسا تویسرکانی

=

تاپرکشیده سوی تو پرواز می کنــــــــــــم

رنج وغم جهان زدلم بازمی کنــــــــــــــــم

ح - م ( عطا)

=

گردآوری :  م .الف زائر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد