مشاعره 143


مشاعره 143

دل به دریا می زند هرکس دلی دارد چو دریا

نیست باکی مرغ طوفان  رازنم نم های باران

ژاله اصفهانی

=

نرگس که نظر باز بود درصف خوبان

تاچشم تورادید نظر سوی تو دارد

گلچین معانی

=

دل بدست آور شوی  بامهربانی های خویش

لیکن آن روزی که من دیگر به دنیا نیستم

معینی کرمانشاهی

=

مراگر تو بگذاری ای نفس طامع

بسی پادشاهی کنم درگدائـــــی

حافظ

=

یکی تازئی برنشستــــــــــــه سیاه

همی خاک نعلش برآمد به مــــــــاه

فردوسی

=

هرآن مریض که ازدردعشق شد بیمار

هزارباربود مرگ به زعافیتش

فریب اصفهانی

=

شب است وآنچه دلم کرده آرزو اینجاست

زعمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست

ملک الشعراء بهار

=

تابه جفایت خوشم ترک جفا کرده ای

این روش تازه راتازه به پا کرده ای

همای مروزی

=

یکی خال سیه جاکرده درکنج لب لعلش

که گوئی برلب آ ب بقابنشسته هندوئی

ظهیر ا صفهانی

=

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

که سروهای چمن پیش قامتش پستند

سعدی

=

گردآوری :  م .الف زائر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد