کتاب شرح مبسوط بر نامه علی (ع) در یک هزاروصد و شصت و سه صفحه به قلم
دکتر علی قائمی درسال ۱۳۹۲ به همت نشر امید به چاپ رسیده است. نویسنده در
این شرح، سعی بسیار دارد که از ورای زمان، نامه حضرت امیر(ع) را به زبان و
دغدغههای اجتماعی امروز، مرتبط کند.
قائمی در صفحه ۴۱ کتاب، ابتدا، تحت عنوان «سخنی درباره مالکاشتر که
نخوانده بودم» ویژگی شخصیت مالکاشتر را برمیشمرد. که البته کار نیکویی
است، چون جایگاه گیرنده نامه حکومتی، برای تدقیق و تبیین فرازهای نامه،
اهمیّت فراوانی دارد. «امیر اسامۀبن منقذ کنانی در کتاب خود: الاعتبار
مینویسد: چون عرب، در عهد ابوبکر رضیالله عنه مرتد شدند و خداوند، عزم
قتالشان کرد، سپاهیان خود را به سوی قبائل مرتد عرب اعزام کرد.
ابومسیکه الایادی بابنی حنیفه بود. آنان شوکتمندترین عرب بودند. مالک در
سپاه اعزامی ابوبکر بود. چون سپاه ابوبکر متوقف شد، مالک در میان سپاه
درآمد و فریاد برآورد:
ـ ابامسیکه، پس از اسلام و قرائت قرآن به کفربرگشتی؟ ابامسیکه: مالک! از
من دور شو! آنان شراب را حرام میشمارند و مرا بر دوری از آن طاقت نیست!
مالک: آیا برای مبارزه آمادهای؟
ابامسیکه: آری.
دو حریف بانیزه به دیدار هم رفتند. ابومسیکه ضربتی برسر مالک فرود آورد که سرمالک را شکافت و چشم او را پاره کرد.
با همان ضربه «اشتر» نامیده شد. مالک بازگشت گردن اسب خود را بغل کرده بود.
گروهی از یاران و دوستان از قبیله و خانداناش هم گرد او را گرفتند و
میگریستند…
مالک به یکی از آنان گفت: دست خود را در دهان ام فرو کن.
آن کس هم انگشت خود را در دهان مالککرد. اشتر انگشت او را گاز گرفت، آن
مرد از درد در خود پیچید. مالک گفت: از دوستتان ناامید نشوید که میگویند،
چون دندان در قدرت بود، سرسالم مانده است. شکاف سر را از سویق پرکنید و به
دستاری آن زخم را ببندید. چون سر را بستند و آن زخم را انباشتند(یا
پانسمان کردند) گفت: اسبم را بیاورید. گفتند: کجا؟ مالک: به سوی ابومسیکه.
در میان سپاه ایستاد و فریاد زد: ابامسیکه. ابومسیکه چون تیری از سپاه
بیرون آمد. مالک ضربتی برشانه او فرود آورد که تازین اسب او را پاره کرد.
او را کشت و سوی بُنه خود برگشت. چهل روز ماند و توان حرکت نداشت. پس از آن
بهبودی یافت و از آن جراحت بیرون آمد.
هنر نویسنده، گریزهای اندرزگونهای است که در لابلای شرح جامع نامه امیر به مالک اشتر دیده میشود.
*در اسلام مقام، یک مسئولیت است. مسئولیتی خطیر. یوسف صدیق را در قبرستان
پیامبران راهش ندادند. چه کسی؟ با آنکه عزیز مصر بود؟ خداوند. آری.
جبرئیلاش را فرستاد که راه را بر او ببندد. چرا؟ که او را حسابرسی باید که
شغل پادشاهی داشته است. علی(ع) به عثمان این تحذیر را داد: بدترین حساب
از آن پادشاه و امام مسلمین است. امیرمومنان یک مقام عالیرتبه نیست. یک
مأموریت دست و یک نشانی از منصب: شما مومنان این منصب را به من سپردهاید
باید حمایتم کنید. و باید اطاعتم کنید. آنان که دیروز به زور از خانهام
بیرون آوردند و مسئولیت رهبری را به دستم سپردند، امروز باید در حمایتام
بکوشند.
*جِهادَ عَدُوَّها؛ جنگیدن با دشمن مصر، مأموریت دوم مالک جنگیدن با دشمنان
مصر است. دنیای دیروز، دنیای جنگ نبود. جنگ یک پدیده تصادفی بود. حتی در
جنگ ۱۹۵ ساله صلیبی، مسلمانان و مسیحیان با هم ازدواج میکردند. امروز جنگ
بر در خانه ات نشسته است. امروز صلح کشورها، جنگ است. پشت میز مذاکره یک
میدان جنگ است. جهاد نیز گاه نرم است؛ جهد و کوشش و سعی بلیغ نمودن است.
گاه از آن فراتر میرود و تمام هستی کسی را در کام خود میکشد. و گاه حاصل
این درگیری میان کشورها به ۵۰ میلیون تن میرسد. جنگ جهانی دوم آن طعمه به
آن عظمت را بلعید آنگاه مصر است که عمروعاص در بیرون آن، گرسنه ایستاده
است تا با کشتن محمدبنابیبکر، آن عروس نیل را به حجله خود ببرد.
نمیخواهی عروس ات را به غارت ببرند.
غیور مرد! نخواه دخترت را در اسارت گیرند. کشورت مادرت است. دخترت هست. خواهرت هست. مبادا بخوابی!
که دشمن بیدار است! که این را علی(ع) گفت.
*فانَّه جَلّ اسمُهُ . قد تَکَفَّلَ بنصر من نَصره. مبادا گمان بری که در
دنیا به پادشاهی میرسی یا به پادشاهیات میرساند. البته بلندترین پادشاهی
در دنیای اسلام از ۵۰ سال عبور نمیکند. یکی از آن ناصرالدین شاه است.
آن را میخواهی یا سلطنت جاوید حسین(ع) را؟ کدام بالاتر است؟ آن ۵۰ سال
ذلّت و نفرت و خفّت که ملعبه سینماگران شود. مورخّان و ملیجک ات آن کنند
که فرزندان قاجار از خفّت سربلند نکنند، یا فرزندان حسین(ع) که پس از ۱۴
قرن با سربلندی به سیادتشان میبالند؟
*واشعر قَلبکَ الَّرحَمۀً لِلَرعیّه؛ و قلب خود را با رحمت بر رعیّت اشعار
میداد. اشعر چیست؟ این واژه با همان شعار در فارسی مرادف است. شعار از
شَعر است. و نیز با شعر. در هر دو میتوان نحوهای «دل بستن» و «ارادت
آوردن»دید. در شعر که همان موست، گویی درونیترین قسمت جامه بر آن
مینشیند. درونیترین بخش سخنان انسان که عموماً برجملهای میتوان سوار
کرد و برابر دوست یا دشمن عرضه کرد. اما شعر؛ از شعور است و احساس و امروز،
از آن احساس مثبت و درک عمیق را میفهمند. در هر دو شکل از آن احساس عمیق و
نوای باطن که از چنگ درون میخیزد، میتوان شنید. ا&#۵۹۴۳۰;مّا مالک
این احساس عمیق را باید در پای رعیت بریزد. مردم دو گروهند؛ فَأَنَّهم
صنفان؛ اَمّا اَخٌ لکَ فیالدّین، اَوْ نظیرٌ لکَ فیالخلق، مردم، از دو
گروه بیرون نیستند، یا برادر دینی تو هستند یا همانند تو در آفرینش.
در طول تاریخ خطکشیهای «سرخ» همیشه در میان مذاهب بود. در اصفهان
خودمان، اشعریها و معتزلیها شب در انبار هم آتش میزدند. فَأعصلِهِم من
عفوکَ و صَفحِک، آنان را از عفو و صفح خود بینیاز گردان. این سفارش در
باب مردم است نه درباره مدیران منتخب مالک. مدیرعلی(ع) باید این هنر ندیدن
را در برابر مردم داشته باشد. حتی اگر این سرکشی، که گاه ممکن است انتقادی
شدید هم باشد، دل مدیران را نلرزاند. که زنده دلی مردم ونشانه شور و شوق
آنان به حیات است. منتقدان عموماً دلسوزند. مگر کسانی که قصد قدرتنشینی
دارند. از آن انتقاد، اسبی میسازند تا آنان را به پشت بام قدرت برساند.
آنان گرچه سخنشان قابل اعتناست. خودشان قابل اعتنا نیستند. عفو از
منتقدان، آن هم نه پس از زندانی کردن ضروری است. زندان بردن مردم، دلشان را
آزرده میکند. آنان در آنجا بر صحّت راه خود مصممتر میشوند.
*ایستادن در برابر مردم، ایستادن در برابر خداست. ولا تَنصَبَنَّ نفسکَ
لِحَربِ الله. خود را در برابر معرض جنگ با خدا قرار ندهی من این جمله را
در ادامه آن عبارات پیشین میدانم. یعنی: اگر حمایت از مردم نکردی و اگر با
مردم مهر نورزیدی، به جنگ خدا برخاستهای. آن عبارت که از مردم میگفت،
مأموریتاش اشعر قلبک بالرحمۀ و الرافۀ بود. و یا لاتکوننَّّّ لهم سبُعاً
ضاریاً و تغتنم اَکلَهُمٌ.
خلاصه آنچه گذشت، اگر آب این میوه شیرین را که وصایای علی(ع) به همه کار
گزارانش تا امروز است را بخوانند یا نخوانند، بدانند یا ندانند که باید
عاشق مردم باشند، اگر آنان بودند و گرگ این رمه شدند به جای چوپان بودن،
به جنگ خدا برخاستهاند.
*نگو: مأمورم و معذور؛ ولا تقولُنَّ: اِنّی مُؤَمَّر و آمُرٌ فَاُطاعُ، و
هرگز نگویی. من مأمورم فرمان میدهم و باید اطاعت شوم. من مأمور و معذورم
را کیست که نشنیده باشد؟ هر انسان مسلوب الارادهای این سلاح را در دست
میگیرد، تا از جنایت خود دفاع کند.
سالها پیش مردی از اعدام مردانی میگفت که اگرچه با من هم عقیده نبودند اما نمیتوانستم از
تعظیم شان خودداری کنم.
به شگفتی از او پرسیدم: چرا اعدامشان کردی؟ به راحتی پاسخام داد: اگر من
آن نمیکردم دیگری این کار را میکرد. وانگهی من از پیامد آن در امان
نبودم.
چرا مأمورم و معذورم را از مدیریت اسلام برداشتهاند: این عبارت، کشتن
شخصیت انسان است. انسان هرچه کند برخود کرده است. میتوانی حماسهها
بسازی. یک حماسه بساز٫ ای که گنج حماسهای
ای که حماسه از درونات میجوشد.
آن فرمانده و امیر خراسان بزرگ نامهای را یافت که امیر ارشد از او خواسته
بود تا غنائم عزیز را به سوی دمشق روانه کند و او در پاسخ نوشت:
ـ پیش از آنکه نامه امیر برسد، نامه خدای امیر رسیده بود!
با این عبارت، نام خود را از لیست بردگان که میگویند: من مأمورم و معذور،
پاک کرد. اما خدا مردم حماسه را دوست میدارد. عزیزترین موجودات و دستکم
یکی از ۱۴موجود عزیز نزد او حسینبنعلی (ع) است. چرا او را مردم بر چشم
مینشانند و میبوسند و میبویند! او مرد حماسه است.
فانَّ ذلک ادغالٌ فیالقلب. که آن سخن (مأمورم و معذورم) ادخال (فساد) در
دل است. اما تو مالک! مبادا گمان بری که مردم باید در برابر تو مطیع باشند.
آنان اطاعتشان مقّید به قید حق است. به آنان گفتهام و نوشتهام: «اطیعوه
فیما طابق الحق»
اما اگر از مرزهای حق ـ که قانون من است ـ عبور کردی، به مردم سپردهام تا
از تو فرمان نبرند. این عبور از مرز قانون، عبور از آزادگی و شرافت آنان
است.
*و انَّ افضل قرۀ عینالوُلاةِ: استقامۀُ العدلِ فیالبلاد؛ که برترین
آرامش چشم والیان: بر پا ایستادن عدل در سرزمینهاست مارئوس عدالت را در
رفتار علی میشناسیم.
۱ـ تقسیم کردن بیتالمال بالسویه. همان که خشم طلحه و زبیر را برانگیخت.
۲ـ اجازه ندادن به سوء استفاده از بیتالمال ولو به خویشاوندان نزدیک (
داستان عقیل را کیست که نداند؟) داستان امّ کلثوم و آن استفاده از
گردنبندو …
۳ـ نسپردن مدیریتها از روی ترس یا باجخواهی یا افزونطلبی (مخالفت با استانداری بیست ساله معاویه و نیز طلحه و زبیر).
۴ـ اجازه ندادن به مدیراناش که حتی در یک میهمانی شرکت کنند (عثمان بن حنیف)
۵ـ اجازه ندادن به مدیران که اندک خانهای حقیرانه بخرند (آنچه با شریح قاضی کرد)
۶ـ اجازه ندادن به رفاه زدگی ولو در ظاهر لباس وهمان که خود میپوشید: جایی
که گفت: استحییت من راقعها و تفسیرش از جامعه مدیران: فرضالله علیائمۀ
العدل ان تقّدروا انفسهم بضعفۀ الناس).
۷ـ اجرای یکسان، درمجازات، در محکمه، حتی کسی را به لقب و کسی را به نام نخوانند یا صدای قاضی درشت باشد و متّهم مقهور شود.
=
منبع روزنامه اطلاعات