مشاعره 131


مشاعره 131

یک قصه نیست غم عشق ووین عجب

کزهر زبان که می شنوم نامکرراست

حافظ

=

توهیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرابرآتش سوزان نشاندی وننشستی

سعدی

=

یک گل خندان ندیدم من که برگردش نبود

اشک شبنم ناله بلبل فغان باغبــــــــــــان

نظام وفا

=

نرگست گرنکند  چاره بیماری ما

گونیاید کس دیگر به پرستاری ما

برهان پور

=

آمدبه رقص دربرمن ازرب چو دید

در دست کود کان دل  دیوانه سنگ را

روشن اصفهانی

=

آمد به عبادت سربیمارخود اولیک

بروعده دیدار دگر جان به سرم کرد

صفی عل شاه

=

دگر به سیرگلستان چه حاجت است مرا

نسیمی از چمن آن بنفشه مو کافی است

جواهری  وجدی

=

تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم

تبسمی کن وجان بین که چون همی سپرم

حافظ

=

مرازخال به رخساراو مسلم شــــــــــــد

که می دهند مکان  دربهشت هندو را

عبرت نائینی

=

آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان

نارنج ونارواقحوان آورد ازهرناحیــــــــــــه

منوچهری

=

گردآوری :  م.الف زائر




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد