مشاعره 128
مرادرس حکیمان دردسر داد
که من پرورده فیض نگاهم
اقبال لاهوری
=
مرادرمجلس خوبان سماع انس کی باشد
که چون سروی به رقص آید مرا ازرقص وادارد
خواجوی کرمانی
=
دعاکن تاسروکارت نیفتد ناصحا بادل
وگرنه چون تومن هم عشق راانکارمی کردم
وفاتفرشی
=
مرادرمنزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می داردکه بربندید محملها
حافظ
=
آمد بهارورفت ومن ازکنج آشیان
وقتی برآمدم که گلی درچمن نماند
عاشق اصفهانی
=
دعاهای سحر گویند می دارد اثر آری
اثرمی دارد آریی ,کی شب عاشق سحر دارد
وحشی بافقی
=
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه وروزش می رو که بادلدار پیوندی
حافظ
=
یک عمر می توان سخن اززلف یارگفت
دربند آن مباش که مضمون نمانده است
صائب تبریزی
=
توگفتی نه شب بود پیدانه روز
نهان گشت خورشید گیتی فروز
فردوسی
=
زاشتیاق تو خون شد دل وزدیده برون شد
چه شدکه دیده تورادید ودل کشید غرامت
مونس اصفهانی
=
گردآوری : م.الف زائر
درود بر شما.