مشاعره 103


مشاعره 103


وداع واپسین رابوسه دادن مستحب باشد

لبت کو قصد رفتن کرده ام جانم به لب باشد

گلبانگ

=

درمن طلوع آبی آن چشم روشن

یادآور صبح خیال انگیز  دریاست

حسین منزوی

=

توتازشرم فکندی به چهره زلف سیاه

فغان زخلق برآمد که آفتاب گرفت

ظهیرفاریابی

=

توتنهاباتماشای خودازآیینه خشنودی

دل آیینه تنها ازتماشای تو می گیرد

فاضل نظری

=

درمنع گریه نامه که برمانوشته اند

خطی بودکه برسردریانوشته اند

دهقان سامانی

=

درنامه می نگنجدماراحدیث شوق

کوته کنم که قصه ماکاردفتراست

سعدی

=

توچشم لطف فروبسته ای زمن ورنه

به دل امید نگاهی که داشتم دارم

پارساتویسرکانی

=

مدت صحبت تو عمرگرانمایه ماست

حیف ازاین عمر گرانمایه که بس کوتاه است

جامی

=

توچنگ فزونی زدی برجهـــــــــــــان 

گذشتند  برتو بسی همرهــــــــــان

فردوسی

=

نخل بند چمن حسن تو برقدرت خویش

افرین کرد چو نخل  قددلجوی تو ساخت

محتشم کاشانی

=

گردآوری : م.الف زائر



نظرات 1 + ارسال نظر
امیر.. چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 http://www.sabetq1.blogfa.com

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونابه منقش دارم
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بی‌غش دارم
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من
جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد