مشاعره 89


مشاعره 89


آسیای فلک ازآب مروت خالی است

تادلت چاک چو گندم نشودنام مطلب

صائب

=

بااین همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او

درسینه دارم یاداو , یابرزبانم می رود

سعدی

=

درکوی تو دل گم نکند خانه خودرا

دیوانه شناسد ره ویرانه خودرا

مجمراصفهانی

=

آشفتگی و تیرگی روزگارما

برتارزلف یاردلارانوشته اند

علاء الدین ساعد

=

درکوی نیکنامی ماراگذرندادند

گرتو نمی پسندی تغییر ده قضارا

حافظ

=

آشفته تر زموی خود ارجستجوکنی

باید نظر به روی من ای ماهروکنی

کیومرث کی منش

=

یافت دربی بصری گم شده خود یعقوب

دیده  ازهرکه گرفتند بصیرت دادند

صائب تبریزی

=

درگذرزین عالم گندم نمای جوفروش

گزجفای اودل احرارارزن ارزن است

شهاب الدین سمرقندی

=

تنهاتوئی آگاه زحال دل مردم

جزتوبه جهان محرم اسراردگر نیست

حسن مروجی

=

تنهازدوستان وفاپیشه عزیز

آزادی وعدالت و حق بود یارمن

میرابوالقاسمی (سفیر)

=

گردآوری : م.الف زائر





نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 22:02 http://hamsadehha.blogsky.com/

یافت دربی بصری گم شده خود یعقوب
دیده ازهرکه گرفتند بصیرت دادند
صائب تبریزی
...
سلام سلام
در وبلاگ یکی از گرامی دوستان، درباره هلن کلر مطلبی خوانده بودم این بیت مرا یاد او انداخت ها

امیر.. پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:07 http://www.sabetq1.blogfa.com

اشعاری ازسیدمحمدرضاهاشمی زاده شاعری ازخطه جنوب

ازهمه د وستان تقاضا داریم برای سلامتی وشفای ایشان که درحال حاضر

بیمارهستند دعا فرمایند.


=

این دست ها به جاری ما تن نمی دهند

حتی به گل هوای شکفتن نمی دهند

مارابرای خاطر پروازتابهـــــــــــــــــار

راهی به حجم دیده روزن نمی دهند

درروزگار قدرت نان بی حضور آب

فرصت به عشق دردل آهن نمی دهند

رودیم وراه بستر ماراگرفته اند

تاکی به ما اجازه رفتن نمی دهند

=

تصویر شکسته

بی فایده است این که اتومی کشی مرا

فریاد می کنی زگلو می کشی مرا

درمن شکست شورشرابی که داشتم

اماهنوزهم به سبو می کشی مرا

من تکدرخت پیرم وتو درخیال خویش

چون غنچه های باغچه بومی کشی مرا

دردفتر صمیمی نقاشی ات هنوز

مانند گل کناره ی جو می کشی مرا

بشکسته تر زنقش نماز مسافرم

دیگر چرا بدون وضو می کشی مرا

=

دو نیمه سیب

ماهردوتا دونیمه سیبیم مثل هم

دزازدحام کوچه غر یبیم مثل هم

من درهوای تو می شکوفم وتو درهوای من

آیینه ایم هردو عجیبیم مثل هم

باآبشارگریه ازآن ارتفاع درد

کوهیم صخره صخره شکیبیم مثل هم

من باتوان چشم تو تکثیرمی شوم

بااین حساب جمع وضریبیم مثل هم

آیینه ای بگیر وخودت رانگاه کن

ماهردوتادونیمه سیبیم مثل هم

=

خاطره

باید دوباره خاطره هارامرور کرد

ازکوچه های خلوت رویا عبورکرد

چون قطره های شبنم یک صبح نوبهار

در خاطرات تشنه مردم خطور کرد

مانند غنچه بادل خونین خویشتن

بایک تبسمی به گلستان ظهور کرد

دیگر بجای این همه سنگ کنایه ها

فکری بحال این دل همچون بلورکرد

درشهر ما پیام محبت غریب شد

باید دوباره درس محبت مرور کرد

=

رباعی

خون بود که درچشم ترم آوردی

هی داغ وعطش درجگرم آوردی

شایدکه گناه ازدلم بوده ولی

دیدی چه بلائی به سرم آوردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد