مشاعره 1


مشاعره - 1

 

 

آیینه رازنقش پذیری گریز نیست

ازقرب ناکسان زصفااوفتاده ام

نجدی گیلانی

=

ماآبروی فقروقناعت نمی بریم

باپادشه بگوی که روزی مقرراست

حافظ

=

تااختلاف وبعض وحسد هست کارمان

این است حال ماوازاین نیزبدتراست

غلامحسین یوسفی

=

تاازمعلم عشق درس جنون نگیری

جانت نگردد آگه  ازدرک این مسائل

سرخوش

=

لاف تقرب مزن به حضرت جانان

زان که خموشند بندگان مقرب

فروغی بسطامی

=

باآنکه  بادصبح کند شمع راشهید

آخرقصاص این پرپروانه می کند

مسیح کاشانی

=

دائم به یاد قامت آن سروکشمری

ماراچوبید لرزد قلب صنوبری

عمان سامانی

=

یابراین نیزارخون امشب متاب ای ماهتاب

یاقدم آهسته تر بردار روی نیزه هاپروانه

=

آیینه دل است کدرازغبارآه 

ابرسیه محیط غم آلود می کند

سرهنگ شهنازی 

=

دادخواه مااگر دامن کشید ازدست ما

دست ماازدامن آه سحرکوتاه نیست

نصرالله صبوری

=

تابادصباپرده ز رخساروی انداخت 

دل رفت به جائی که عرب رفت ونی انداخت 

دهخدا

=

تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو 

پرده غنچه  می درد خنده دلگشای تو 

حافظ

=

وادی پیموده راازسرگرفتن مشکل است

چون زلیخا , عشق می ترسم جوان سازد مرا

صائب 

=

آباد ازچه روی نخواهی دل مرا

این خانه خراب مگرمنزل تونیست

میرزاحسن متین 

=

تابدان نرگس فتان نفسی یابم دست 

برسرکوی تو صدفتنه بپا خواهم کرد

فخری ناصری (مرجان )

=

داددرایام خامی میوه خودرابه یاد

نخل پرباری  که ازدیواربستان سرکشید

صائب

=

دادسیم وزر خود نرگس شهلابه قلم

پی چشم تو که غارتگر این بستان است

ناشناس

=

تابرآمد جام های سرخ مل برشاخ گل

پنجه های دست مردم سرفروکرد ازچنار

فخی سیستانی

=

رابطه بایکدگر بسته چو شیروشکر

دیده گریان من پسته خندان او

حزین لاهیجی

=

وادی عشق  چو راه ظلمات آسان نیست

مرو ای خضرکه این مرحله راپایان نیست

عارف قزوینی

=

تابردلت ازناله غباری ننشیند

ازبیم تو درسینه نهفتیم نفس را

طبیب اصفهانی

=

آبادباد خانه معشوق کز غمش

گنجینه هاست دردل ویرانه ام هنوز

=

زآب دیده من سرو نازپرور من

چنان رسید که افکند سایه برسرمن

افلاکی تبریزی

=

ناخن زغم به سینه زدن پیشه من است

فرهادکوه عشقم واین تیشه من است

قنبری مشهدی

=

تابرسرکبروکینه هستی پستی

تاپیرونفس بت پرستی مستی

=

یابد زدل خویش رهی جانب مقصود

آن کس که نظرجانب بیگانه ندارد

محسن ساعی

=

دادگرافلک ترا جرعه کش پیاله باد

دشمن دل سیاه تو غرقه خون چو لاله باد

حافظ

=

دارالقرارخانه جاوید آدمی است

این جای رفتن است نشاید قرارکرد

سعدی

=

داردآن طائربی پرخبر ازحال غریب

که به کنج قفس ازحسرت گلزاربماند

قریب اصفهانی

=

داردبهارمی گذرد باشتاب عمر

فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست

محمد سلمانی

=

تاب زلف بتان فریب دل است

ورنه درکارپیچ وتابی نیست

محسن مویدی

=

تابسان چهره خوبان وروی عاشقان

سرخ باشد ارغوان و زرد باشد شنبلید

امیرمعزی

=

دارم امید براین اشک چوباران که مگر

برق دولت که برفت ازنظرم بازآید

حافظ

=

دارم این یک چشمه کارازپیرکنعان یادگار

چشم راازگریه درراه عزیز انداختن

صائب

=

ناخن من آبروی تیشه فرهادریخت

آه اگر شیرین به چشم کوه کن بیند مرا

صائب

=

آبادی سراچه امید ازتو بود

آهسته رو که خانه براندازمی روی

نواب صفا

=

یابرون آی همچوسیر ازپوست

یابه پرده درون نشین چو پیاز

سنائی

=

زآستین طبیبان  هزارخون بجکد

گرم به تجربه دستی نهند بردل ریش

حافظ

=

شاخ عشق اندرازل دان , بیخ عشق اندر ابد

این شجری راتکیه برعرض وسری وساق نیست

مولوی

=

تابسان چهره خوبان وروی عاشقان

سرخ باشد ارغوان وزرد باشد شنبلید.

امیرمعزی

=

 

گردآوری : م.الف زائر

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد